
توضیح دهد اصلاح شیوههایی است که در آنها افراد اصلی هرچند بهنحوناقص و شماتیک، تلاش کردهاند تا محیط و افراد همنوعشان را از زمان پیدایش عقل173 بفهمند.(همان،صص90-92)
در ادامه به این بحث پرداخته میشود که تمایز بین گفتگوهای نظری و مشاهدتی در منطقِ مفاهیم مربوط به اپیزودهای درونی دربرگرفته شده است. در این مرحله به نیاکان رایلی رجوع میشود که یاد میگیرند که مرحله دوم در زبان رایلی اضافه کردنِ بحث نظری است. پس میتوان فرض کرد که این حیوانات کاربر-زبان بدون موشکافیِ روششناختی تئوریهای گنگ، اجمالی و ناقص توضیح میدهند که چرا چیزهایی که در ویژگیهای مشاهدهپذیریشان مشابه هستند، در ویژگیهای علّیشان متفاوتند و چیزهایی که در ویژگیهای علّیشان مشابهند در ویژگیهای قابلمشاهدهشان متفاوتند.(همان،صص93-94)
8.1.4. رفتارگرایی روششناختی در مقابل رفتارگرایی فلسفی
سلرز رفتارگرایی فلسفی را از رفتارگرایی روششناختی جدا میسازد. ویژگیهای اصولی رفتارگرایی فلسفی الزام به تحلیلیگری یا قابلتعریفبودن مفاهیم روانشناختی برحسب رفتار است. رفتارگرایی فلسفی (یا رفتارگرایی تحلیلی) دیدگاهی فلسفی است که واژگان روانشناختی در آن واژگان نظری نیستند بلکه واژگان پیشانظری هستند که معنیداری واقعیشان میتواند برحسب رفتارها بدست آورده شود. حامیان این نوع رفتارگرایی فلاسفهای نظیر رایل و کارنپ و ویتگنشتاین متاخر هستند. ادعای اصلی این رفتارگرایی این است که هر بیانی که از لغات ذهنی استفاده میکند مثل «جان معتقد است که در حیاطشان یک درخت سیب وجود دارد» میتواند تحلیل شده باشد یا کاملاً بدون از بین بردن معنا تأویل شود به جملهای که هیچ استفادهای از لغت ذهنی ندارد بلکه صرفاً از لغت رفتارهای قابلمشاهده و شرایط و رخدادهایشان استفاده میکند.(Triplet & DeVries,2005,p136)
در مقابل آن، رفتارگرایی روششناختی دیدگاهی علمی است که در آن، همه واژگانِ روانشناختی نظری باید برحسب رفتار آشکار تعریف شده باشند. این قسم رفتارگرایی بوسیله شاخصی مشخص شده است که روانشناسی علمی را بنا کند که ابتدا و انتهای آن، رفتار قابلمشاهدهی موجودات زنده است. این شکل از رفتارگرایی مستقیماً این مسئله را اشاره میکند که آیا علم روانشناسی ممکن است؟ چگونه؟ سلرز در این قسم از رفتارگرایی به دنبال فراروی از توصیف رفتار و نظری کردن علتها و تبیینهای رفتار است.(همان،صص137-138)
سلرز براین باور است که ضرورت رفتارگرایی (روششناختی) که همه مفاهیم باید برحسب یک لغت پایه مربوط به رفتارآشکار تعریف شده باشد با این ایده سازگار است که برخی مفاهیم رفتارگرایی باید بهعنوان مفاهیم نظری تعریف شده باشند. توجه به این امر ضروری است که واژگان روانشناسیِ رفتارگرایی نه تنها برحسب رفتار آشکار تعریف نشدهاند بلکه همچنین آنها برحسب اعصاب، پایانههای عصبی174، وغیره نیز تعریف نشدهاند. یک تئوری رفتارگرایی درباره رفتار، فی نفسه، یک تبیین روانشناختی از رفتار نیست. این توانایی از قالبی از مفاهیم نظری و گزارهها بهنحو موفقیتآمیزی برای توضیح دیدارهای رفتاریِ بهنحومنطقی مستقل، از تطبیق این مفاهیم نظری با مفاهیم نوروفیزیولوژیکی میباشد. (EPM,pp101-102)
فرض کنید باوجودیکه این غیرجدلی باشد که وقتی تصویر کامل علمی از انسان و رفتار او وجود داشته باشد، تطبیقی از مفاهیم را در تئوری رفتار با مفاهیم مربوط به اِعمال ساختارهای کالبدشناختی دربرخواهد گرفت، دراینصورت نباید فرض شود که تئوری رفتار از آغاز175به یک تطبیق فیزیولوژیکال با همه مفاهیماش واداشته شده است— که مفاهیمش به عبارتی از ابتدا، فیزیولوژیکال هستند.(همان)
8.2. تفکرات
نیاکان رایلی دارای زبان رفتارگرایی هستند که لغاتی را برای دسترسی عمومی به اشیای مادی و رخدادها، رفتارهای عمومی، و ویژگیهای سمنتیکی رفتارهای زبانی شامل میشود. آنها هنوز مفاهیم تفکرات، احساسات، تجربههای درونی، خیالهای ذهنی، باورها، آمال و دیگر مفاهیم حسی و ذهنی را ندارند. آنها مفهوم غیررفتاری از درد را ندارند. اما قادر به استدلال نظری هستند هرچند به صورت ساده. رایلیها مستعد بسط دادن مفاهیم جدید از وجودهای غیرقابل مشاهدهاند و میتوانند تعاملاتی را کسب کنند که رفتار وجودهای قابل مشاهده را توضیح دهد. آنچه سلرز دراینجا می خواهد نشان دهد این است که از چنین منابع مفهومیای فرد میتواند مثل مفاهیم ذهنی و حسیای که از پیش یاد داشته به مفهوم تفکر برسد. (Triplet & DeVries,2005,p141). زبان اصلی رایلی چنین مشخص شده است که در آن افراد خود و همنوعانشان را بهعنوان نهتنها یک زبان رفتارگرایی توصیف کردهاند بلکه بهعنوان یک زبان رفتاری که به لغت غیرنظری از یک روانشناسی رفتارگرا محدود شده است، توصیف کردهاند. فرض کنید در تلاش برای شناختن این واقعیت که افراد همنوع رایلی بهطورهوشمندانهای رفتار میکنند نه فقط هنگامیکه ارتباطشان بر یک رشته از اپیزودهای شفاهی آشکار قرار گرفته باشد، بلکه همچنین وقتی که هیچ خروجی شفاهی قابل انتخابی وجود ندارد جونز یک تئوری را بسط میدهد که مطابق با آن، اظهارات آشکار هستند اما حاصل فرایندی است که با این اپیزودهای درونی خاص آغاز میشود. فرض کنید که مدل او برای این اپیزودهایی که رویدادهایی را میپذیرند که به رفتار شفاهی میانجامد، همان مدل اپیزودهای رفتار شفاهی آشکار است. به عبارت دیگر با به کار بردن زبان این مدل، این تئوری میبایست، اثری باشد که براساس آن رفتار شفاهی آشکار نتیجه فرایندی است که با «سخن درونی»176آغاز میشود. (EPM,pp102-103)
آنچه جونز با «سخن درونی» معنی میکند نباید با خیال شفاهی اشتباه گرفته شود. در واقع، جونز، شبیه همنوعانش، هنوز مفهوم یک تصویر را ندارد. بنابراین علت حقیقی رفتار غیرعادتیِ عقلانی «سخن درونی» است. پس حتی وقتی که فردی گرسنه آشکارا میگوید که «اینجا یک شئ خوراکی هست» و برای خوردن آن مبادرت میورزد علت نظری-حقیقی خوردن او، یعنی بدست آوردن گرسنگیاش، اظهار آشکار نیست بلکه «بیان درونیاین جمله است».
در تئوری جونز اولاً باید توجه کرد که این تئوری، آنطور که برمدل اپیزودهای درونی استوار است، به این اپیزودهای درونی تابعیت مقولههای سمنتیکی را منتقل میسازد پس، مثل جونز و همنوعانش، درباره اظهاراتِ آشکار صحبت میکند. دوماینکه گرچه تئوری جونز یک مدل را دربرمیگیرد اما با آن برابر نیست. شبیه همه تئوریها، این تئوری برحسب یک مدل ابراز شده است و شامل شرحی براین مدل میشود، شرحی که محدودیتهایی را بر قیاس بین وجودهای نظری و وجودهای این مدل قرار میدهد. بنابراین هرچند تئوری او از «سخن درونی» صحبت میکند این تفسیر میخواهد شتابزده اضافه کند که، البته، این اپیزود مذکور ادامه یک زبان مخفی نیست، و هیچ صدایی توسط این «سخن درونی» حاصل نشده است.(همان،104)
8.2.1. چند نکته اساسی
برای پیبردن به مقصود کلی افسانه جونز دانستن چند نکته ضروری است:
1. فرض میکنیم آنچه جونزایجاد کرده منشا تئوری است که بسیاری از بسطهای مختلف را امکانپذیر میسازد. و نبایدآن را در هیچیک از شکلهای پیچیدهتری ازآن که در دستان فلاسفه کلاسیک بدست میآید مشخص کرد. این تئوری نیاز به بدست آوردن قالبی سقراطی یا دکارتی ندارد براساس اینکه: «سخن درونی» تابعی از یک ماده مفارق است، بنابراین مردمان اولیه میتوانند دلیل خوبی داشته باشند برای فرض کردن اینکه بشر از دو چیز مفارق تشکیل شده است.
2. فرض کنید جونز این وجودهای برهانی177 را تفکرات نامیده است. میتوان پذیرفت که قالب تفکراتی که وی معرفی کرده است قالبی از اپیزودهای «مشاهدهنشده»، «غیرتجربی» و «خصوصی» است. چون ما میتوانیم فوراً خاطرنشان کنیم که در این موارد آنها برتر از اپیزودهای تئوری فیزیکی نیستند چراکه این اپیزودها «در» حیوانات کاربر-زبانی هستند مثل تاثیرات ملکولی که «در» گازها هستند و نه مثل «روحهایی که در ماشینها» هستند. آنها «غیرتجربی» هستند به این معنای ساده که آنها «نظری» هستند و نه قابل تعریف در اصطلاحات مشاهدتی. همچنین این واقعیت که آنها وجودهای «مشاهده نشده» هستند مستلزم این نیست که جونز نمیتواند دلیل خوبی برای فرض وجود آنها داشته باشد. «خصوص» آنها نیز یک خصوص متافیزیکی نیست بلکه بهتعبیری یک خصوص روششناختی است. بنابراین، این واقعیت که آنها بهعنوان وجودهای فلسفی تعریف نشدهاند، از این امکان که شاید بتوان آنها را در یک مرحله روش شناختی اینگونه تعریف کرد، جلوگیری نمیکند.
3. هرچند این تئوری فرض مسلم میداند که گفتگوی آشکار حدّاعلی فرایندی است که با «سخن درونی» آغاز میشود، نباید به این معنا گرفته شود که گفتگوی آشکار بر «سخن درونی» قرارگرفته است چنانکه حرکتهای اختیاری بر قصدها و انگیزهها قرار میگیرد. رخداد زبانی آشکار میتواند از اواسط تا انتها حاصل شده باشد اما اگر فرد این ایده را تعبیر کند که اپیزودهای زبانی آشکار در مدل استفاده از یک ابزار، تفکرات را بیان میکند رخنهای در تفسیر از زبان و تفکرایجاد میکند. توجه داشته باشید که تئوری جونز کاملاً با این ایده سازگار است که توانایی داشتن تفکرات در فرایند کسب سخن آشکار حاصل شده است و فقط پس از سخن آشکار بهخوبی اثبات شده است که «سخن درونی» میتواند بدون حداعلای آشکارش رخ دهد.
4. هرچند رخداد اپیزودهای سخن آشکار که در واژگان سمنتیکی با این تئوری قابل توصیف هستند با ملاک تفکراتی توضیح داده شدهاند که علاوهبراین در واژگان سمنتیکی توصیف شده هستند، بدین معنا نیست که این ایده که سخن آشکار «معنی دارد» برحسب مفهومگرایی تفکرات تحلیل شدهاند و نباید فراموش کرد که وصف سمنتیکی اپیزودهای شفاهی آشکار کاربرد مقدماتی واژگان سمنتیکی است و رخدادهای زبانی آشکار مدلی برای اپیزودهای درونی هستند که با این تئوری معرفی شدهاند.
5. هرچند اپیزودهای استدلال نظری یا تفکرات بهعنوان اپیزودهای درونی تعریف شدهاند آنها، بهعنوان تجربیات بیواسطه معرفی نشدهاند و باید یاداوری کرد که جونز مثل همعصران نئورایلی خود این مفهوم را هنوز ندارد و حتی وقتی او و همعصرانش این مفهوم را کسب میکنند – با فرایندی که اپیزود دوم افسانه جونز را شامل میشود—فقط فیلسوفانی از میان آنها خواهند بود که فرض خواهند کرد اپیزودهای درونی برای یک هدف نظری تعریف شدهاند – یعنی تفکرات – و باید زیرمجموعهای ازتجربیات بیواسطه باشند.(همان،103-106)
اینجا پایان کار است. هرچند گاهی میتواند بسیار گمراهکننده باشد که بگوییم مفاهیم مربوط به تفکر، مفاهیم نظری هستند، اما وضعشان میتواند برحسب تقابل بین گفتگوی نظری و غیرنظری روشن شده باشد. جونز یکبار این تئوری را بسط داده است که رفتار شفاهی آشکار، تبیین تفکرات است و تفکرِ هموطن او برای بهکاربردن این تئوری در تفسیر هر رفتارِ دیگری است ولیاین تنها مرحلهای کوتاه در استفاده از این زبان در خود-توصیفی است. بنابراین وقتی حسین، علی را میبیند گواه رفتاری دارد که استفاده از جملهی (در زباناین تئوری) «علی فکر میکند ‘p’» (یا «علی فکر میکند که p») را توجیه میکند، علی، در استفاده از همان گواه رفتاری میتواند بگوید (در زبان همین تئوری) که «من فکر میکنم که p» (یا « من دارم فکر میکنم که p») و معلوم میشود که علی میتواند تعلیم دیده باشد تا بهنحو معقولی خود-توصیفیهای معتبر178ی را بدست آورد بدوناینکه رفتار آشکارش را مشاهده کند. جونز باعث چنین امری میشود تقریباً با تایید اظهارات علی درباره «من دارم فکر میکنم که p» وقتی گواه رفتاری قویاً این بیان نظری «علی دارد فکر میکند که p» را حمایت کند و با تایید نکردن اظهاراتی درباره «من دارم فکر میکنم کهp » وقتی که
