
سلرز بهعنوان یکی از مسبّبین بزرگ این ویرانگری آنها را بهعنوان بخشی از حمله عمومیتر خود در افسانه داده مورد تردید قرار میدهد.(Triplet & DeVries,2005,p1)
پیش ازپرداختن به اظهارات سلرز لازم است تا حدودی بدانیم که داده حسی چیست. این مساله علیرغم عنوان جدیدی که دارد مسائل و راهحلهای جدیدی ندارد. این مشکلات توسط شکگرایان یونانی تشخیص داده شد و احتمالاً در متداولترین معنا فلاسفه تجربهگرای انگلیسی نظیر لاک، بارکلی و هیوم به آن پرداختند. مساله محوریای که به تجربهگرایی قرن 16و 17 نسبت داده میشد به بیقاعدگیهای ادراکی70 مربوط بود. تواناییهای ما در دیدن، بوییدن، لمس کردن، چشیدن و شنیدن از بزرگترین امتیازات انسان برای انجام فعالیتهای عملی در زندگی هستند. بطور عادی این حواس کار میکنند و بهخوبی از عهده کارشان بر میآیند. (همان،ص2)
اگر حواس ما همواره کار کنند پس مظاهر بیقاعدگیهای ادراکی هرگز ایجاد نخواهد شد. اما در زندگی هر روزه توهّم ادراکی آنچنان نامتداول نیست. مثلاً اینکه چوب صاف وقتی تا نیمه در آب قرار گیرد شکسته بهنظرمیرسد. یا رویاها میتوانند ما را احاطه کنند که مثلاً در موقعیتی قرار داریم که در واقعیت در آن موضع نیستیم یا با اشیائی کار میکنیم که در واقع وجود ندارند. بیقاعدگیهای ادراکی ممکن است به سبب زوال عقل یا ضربه مغزی ایجاد شوند. یک نتیجه متداول بدست میآید که وجود بیقاعدگیهای ادراکی مستلزم این است که این دیدگاه خامی که ادراک ما از جهان فیزیکی بطور نامتغیری است و درک ما ارتباط بیواسطهای با اشیاء فیزیکی دارد را کنار بگذاریم. اما ما در این شرایط بیقاعدگی هم میبایست چیزی را تجربه کنیم. اینجاست که داده حسی به میان میآید. آنها چیزهایی هستند که فرض شده که ما آنها را تجربه میکنیم، حتی در مواردی که بیقاعدگیهای ادراکی رخ میدهند. دادههای حسی فردی ممکن است در ابتدا بهعنوان چیزی توصیف شوند که در لحظهای خاص با حواس فرد رویت شده باشد درحالیکه با چگونگی چیزهایی که عملاً مستقل از ادراک کننده هستند مطابق نباشد(همان،صص2-4)
اما بیش از این درباره دادههای حسی و ماهیت آنها چیزی گفته نمیشود مثلاً اینکه آیا آنها وجودهای ذهنی هستند یا نه. یا آیا آنها رخداد هستند؟ اگر مثلاً علی سیبی را ببیند و آن سیب را تصور نکند احتمالاً دراین صورت دادههای حسی دیداری او خود سیب یا دستکم نمایی از سیب را که روبروی علی است را شامل میشوند. مخالفت درباره چنین جزئیاتی بسیار فراوان است اما فلاسفه بسیاری موافقند که داده حسی گریزناپذیرند(همان). این ادعا که دادههای حسی وجود دارند هنوز فرد را به هیچ ادعای باارزشی درباره وضعهای معرفتشناختی و وجودشناختی ملزم نمیکند. شاخهای از ویژگیها وجود دارند که میتوانند بهعنوان سازنده دیدگاه استانداردی لحاظ شوند درباره آنچه که به مفهوم داده حسی اضافه میشود تا چنین تبیینهایی را ایجاد کند. سلرز در بحث داده حسی این دیدگاه استاندارد را مدنظر قرار میدهد. او به دنبال نقد برخی از این ویژگیهای افزوده شده است. دیدگاه استاندارد بیان میکندکه دادههای حسی کلاس خاصی از امور غیر فیزیکی، درونی، با کیفیت، ذاتاً خصوصی، مستقیماً حس شده، و اشیاء مستقیماً شناخته شده هستند که سدّی را درمقابل اشیای فیزیکی و دیگر عناصر تجربه عادی که در معرض شناخته شدن قرار میگیرند ایجاد میکنند. آنها غیرفیزیکیاند برای اینکه مادهگرایی را رد کنند. درونیاند برایاینکه آنها سوبژکتیوند. آنها به فرد یا ادراککننده دیگری تعلق دارند و بخشی از جهان خارجی نیستند. دارای کیفیت هستند برایاینکه آنها حالت اولیه سایر کیفیات حسی موجود هستند. اینکه دادههای حسی را ذاتاً خصوصی میگویند برایاین است که نه تنها آنها درونی و سوبژکتیو هستند بلکه تنها همان مدرِک میتواند به آنها دسترسی داشته باشد. یعنی مثلاً دادههای حسی علی فقط به علی تعلق دارد و نه به حسین و فقط خود علی به آنها دسترسی مستقیم دارد. (همان،ص5)
سلرز تمام ویژگیهای داده حسی را رد نمیکند و چنانکه گفته شد او برخی از اصول دیدگاه استاندارد داده حسی را هم میپذیرد. او قصد دارد این ایده را رد کند که ما به فرضکردن هر چیزی که در ارتباط با حواس با احساس غیر فیزیکی باشد نیازمندیم. در ابتدای بحث، سلرز خاطر نشان میسازد که معنای غیرقابلمجادلهای وجود دارد که براساس آن دادههای مفروضی وجود دارند که شالوده شناخت تجربی ما را میسازند. مشاهده به تمایز عرفی ما بین دیدن و استنتاج کردن گره خورده است.(همان،9)
از نظر سلرز یکی از مشکلات نظریه تجربهگرایی بر سر مسألهی داده میباشد. سلرز میگوید در صورتیکه داده به نوعی از انحاء به مشاهده بازگردد، یعنی به آنچه که مشاهده شده و یا به زیرمجموعهای از چیزهایی که با مشاهده تعریف میشود، دراین صورت وجود داده بهاندازه وجود پیچیدگیهای فلسفی مناقشهبرانگیز است. عبارت«The Given» بهعنوان عبارتی معرفتشناختی، یک الزام اصولی فطری دارد و دراین صورت فرد میتواند یا وجود «داده» را رد کند و یا بدون مخالفت با عقل، نپذیرد که هر چیزی «داده» است.(EPM,1997,p 13)
بسیاری از چیزها میتوانند «داده» باشند: مثل محتویات حسی71، اشیاء مادی، کلیات، گزارهها72، ارتباطاتِ واقعی، اصول اولیه، و حتی خود داده بودن73. ملاک داده بودن روش خاصی از توضیح شرایطی است که فلاسفه در آن به تحلیل میپردازند. واین ملاک، ویژگی متداول بزرگترین نظامهای فلسفی است که شامل سبک بیان کانتی74 هم میشود، هم در «عقلگرایی جزمی»75 و هم در «تجربهگراییِ شکاک»76، واین ملاک آنقدر فراگیر است که کمتر فیلسوفی از آن رها است. غالباً اینطور است که اصول اولیه و ارتباطات ضروریِ ترکیبی در ابتدا مورد حمله قرار میگیرند و بسیاری از افرادی که امروزه به «ایده اصلی داده» حمله میبرند درواقع صرفاً به داده حسی حمله بردهاند. چون آنها به مواردی معطوف شدهاند- مثل اشیاء فیزیکی یا روابطِ ظهور که از ویژگیهای خاص داده هستند و بنابراین سلرز با حمله به تئوریهای داده حسی سعی دارد تا مبانی کلی داده را نقادی کند.(همان،ص14)
1.1. تمایز بین ویژگی واقعی و اعتباریِ حس کردن
سلرز دراینجا سعی میکند که برخی از فرضهایی را که در خلال بحث خود میسازد را روشن سازد: از نظر او تئـوریهای داده حسی مشخصاً بین عملِ77 حس و مثلا لکهی رنگی که موضـوع آن است، تمایـز میگذارند. این عمل معمولاً حسکردن نامیده میشود و متخصصین کلاسیک این تئوری، این اعمال را بهعنوان اعمالی که «بهلحاظ پدیداری بسیط»78 و « نه تحلیلپذیر»79 هستند، توصیف میکنند. نظریهپردازان دیگری نیز هستند که حس کردن را- با ادعایی برابر با نظریهپردازانِ کلاسیک – تحلیلپذیر میدانند. اما این ایده که اگر حس کردن تحلیلپذیر باشد پس نمیتواند یک عمل باشد، دیدگاه عمومی نیست.(همان) باید به یاد داشت که سلرز از اصطلاح «داده حسی»بهاین نحو استفاده میکند که این واژه مستلزم این است که عملاً بوسیله کسی حس شده باشد. وقتی سلرز به دنبال ساختناین استلزام نباشد از «محتوای حسی»80سخن میگوید. بنابراین محتوای حسی هر داده حسی ممکن یا بالفعل میباشد.(Triplet&DeVries,2005,p10)
در شک به این ایده که حسکردن یک عمل باشد ریشههای عمیقی وجود دارد که میتواند یکی از دو خط فکر گرهخورده با تئوریهای داده حسی کلاسیک را دنبال کند. میتوان فرض کرد که شما وقتی xای را حس کردهاید، به هر نحوی چیزی را حس کردهاید و بنابراین آن x موضوع عملی واقع شده است و آن عمل حسکردن است. چنانکه خود سلرز می نویسد:
من میتوانم فرض کنم، این واقعیت که xای حس شده است هر چقدر هم پیچیده باشد، دارای قالبی است که به موجب آن، «x حسشده» است. پس x باید موضوعِ یک عمل باشد – با هر میزان دقتی که داشته باشد. (EPM,pp 14-15)
داده حسی بودن81، یا حس، ویژگی اعتباری برای موضوعی است که حسشده است. اینچنین بهنظرمیرسد که انواع حسکردن وجود دارد که به چیزهایی مثل «حسِ دیداری»، «حسِ لامسه» و چیزهای دیگری مثل «بیواسطه دیدن» و«بیواسطه شنیدن» برمیگردد. اما سؤالی که دراینجا مطرح میشود این است که آیا اینها اقسام حس هستند یا نه؟ یا آیا «x بهنحو دیداری حس شده است» فقط برابر است با «x لکهرنگی است که حس شده است»؟ یا «x مستقیماً شنیده شده است» فقط با «x صدایی است که حس شده است» برابر است یا نه؟ باید میان آنچه که واقعاً برای حس است و آنچه که ویژگیِ اعتباری حس است تمایز گذاشت، درست همانطورکه داده حسی بودن ویژگی اعتباری یک محتوای حسی است (همان). بنابراین او به این امر اشاره میکند که روشن نیست که آیا تفاوت بزرگ بین حسکردن دیداری یا شنیداری تفاوتهایی در عمل حس کردن هستند یا تفاوتهایی در شیءحس شده می باشند.
1.2. جزئیات مستقیم شناخته میشوند یا واقعیات؟
سلرز سپس میکوشد تا نظریهپرداز دادهی حس را به چالش کشیده و در یک دوراهی قراردهد. بهنظر سلرز نمیتوان داده را یک مقوله معرفتشناختی خواند که «دانش تجربی را بر بنیاد شناخت غیراستنتاجی از امر واقع» مبتنی میسازد و بهعلاوه نمیتوان آنچه را که مورد حس قرار میگیرد یا «حس شده است» را جزئیات82 دانست. چون تمام آنچه که حتی در شناخت غیراستنتاجی شناخته شده است، واقعیات83 هستند و نه جزئیات. مواردی مثل: چنین و چنان بودن چیزی، قرارگرفتن چیزی در نسبتی خاص با چیز دیگر، همگی واقعیت هستند. پس بهنظرمیرسد که دراینصورت، حس در محتوای حسی هیچ شناختی را نمیتواند به بار آورد، چه استنتاجی و چه غیراستنتاجی. اینجاست که سلرز دو انتخاب را پیشنهاد میدهد و نظریهپرداز داده حس باید بیناین موارد یکی را برگزیند:
1. این جزئیات هستند که حسشدهاند، حس همان دانستن نیست. وجودِ دادهی حسی بهلحاظ منطقی وجودِ شناخت تجربی را نشان نمیدهد.
2. حس شکلی از دانستن است.این واقعیتها هستند که حس شدهاند نه جزئیات.
با انتخاب الف،این واقعیت که «یک محتوای حسی، حسشده است» میتواند یک واقعیت غیرمعرفتی درباره محتوای حس باشد. اما حتی اگر احساس در محتویات حس منطقاً بر وجودِ شناخت غیراستنتاجی84 دلالت نکند، عکس آن احتمالاً میتواند صادق باشد: بنابراین، شناخت غیراستنتاجی از امرِ واقعِ خاص میتواند منطقاً بر وجودِ دادهی حسی دلالت کند– مثل دیدن اینکه یک شئ فیزیکیِ خاص، قرمز است منطقاً بر حسِ یک محتوای حسی قرمز دلالت کند. اما باید توجه داشت که حسِ محتوای حسی خودش یک واقعیت شناختی نیست و نمیتواند بر تملک دانش غیراستنتاجی دلالت کند.
با انتخاب ب، حسِ محتویات حسی میتواند منطقاً بر وجود شناخت غیراستنـتاجی دلالت کند چون حس میتواند شناخت باشد. اما به شرطی که بدانیم که این واقعیات هستند که حس شدهاند نه جزئیات.
اما یک نظریهپرداز دادهی حس هم چنان بر گفتهی خود اصرار میورزد که حس، دانستن است و این جزئیات هستند که حس شدهاند.این کار از نظر سلرز امکانپذیر است مشروط براینکه او واژگان دانستن85 و داده را در دو معنای متفاوت به کار برد. به عقیده سلرز او باید چیزی شبیه بهاین بگوید:
«دانستن غیراستنتاجی که تصویر ما از جهان بر آن مبتنی است این دانستن است که چیزهایی خاص مثل محتویات حسی قرمز، درباره یک ویژگی خاص همچون قرمز هستند. وقتی یکچنین واقعیتی به طور غیراستنتاجی درباره یک محتوای حس دانسته شود من خواهم گفت که محتوای حسی به مثابه مثلاً قرمز «بودن»86 حس شده است. سپس میگویم یک محتوای حسی، اگر بهعنوان وجود یک ویژگی خاص – مثلاً قرمز– حس شده باشد، حس شده است. در نهایت
