
رسیده است، صحبت کند.(EPM,pp 21-25)
1.5. نتیجه
نتیجهای که میتوان گرفت این است که چون احساسات به وضوح التفاتی100 هستند، پس آنها مانند تفکرات ما قابل ارزشگذاری حقیقی هستند. چون آنها نمیتوانند کاذب باشند پس بهنظرمیرسد که باید صادق باشند. لذا بنظر میرسد که آنها کاملاً برای بنیادی مناسب باشند که شناخت ما را میسازد. یعنی وضعهایی هستند که شروط ضروری هر شناخت تجربی میباشند که مستعد توجیه کردن یک چنین شناختهایی هستند. و چنانکه سلرز میگوید آنها «پارادایم شناخت تجربی هستند».(Triplet & DeVries,2005,p 15)
در خاتمه سلرز تاکید میکند ابهامهایی را که مطرح ساخته نه همه نظریهپردازان دادهی حسی مقصرشان هستند و نه اینکه آنچه که مطرح شده تمام سردرگمیهایی است که برای آنها، نظریهپردازان دادهی حس مقصر شدهاند. از نظر او ماحصل ترکیب تمام اینها با هم، این ایده میشود که احسـاس یک سهگوش قرمز، خود، الگوی دانش تجربی است.(EPM,p25)
2. دادهحسی به مثابه زبان دیگر
سلرز به پیشنهاد آیر1 حمله میکند که میگوید صحبت از دادههای حسی به سادگی دیگر زبانها است. آیر از تفسیر زبانی حمایت میکند چون براساس نظر او وضوحی از برخی نسبتهای منطقی را پیشنهاد میدهد که بطورمشخص از پیش در زبان عرفی ما قرار داشته است(Triplet &DeVries,2005,p 12). سلرز میگوید کسانی مثل آیر از داده حسی چنان حرف میزنند، گویی زبان دیگری است که توسط یک معرفتشناس برای مواقعی ساخته شده که یک فرد معمولی با چنین عباراتی سخن میگوید: «اکنوناین کتاب به نظر من سبز میآید2» و «به نظر میرسد که آنجا جسمی سهگوش و قرمز باشد». اینکه چرا چنین پیشنهادی مطرح شده است احتمالا به این ایده برمیگردد که واژگان دادهی حس هیچ گسترشی را در قالب محتوای توصیفی3 ترسیم نمیکنند، برخلاف زبان ساده آدمیزاد درباره اشیاء فیزیکی در زمان و مکان و برخلاف ویژگیهایی که آنها دارند و به نظر میرسد که دارند. این افراد، مثلاً بیان میکنند که جملات شکل
X، s را با یک دادهی حسی φ نشان میدهد
شرط شده است که همان اثری را داشته باشد که جملات شکل زیر دارند:
X برای s،φ بهنظرمیآید.
پس جمله «این گوجهفرنگی، s را با یک دادهی حسی قرمز برجسته نشان میدهد» میتواند مشابه ابداع شدهی جمله «این گوجهفرنگی برای s، قرمز و برجسته بهنظرمیآید» باشد و دقیقاً به معنایی باشد که جمله قبل دارد، فقط به دلیل آنکه شرط شده کهاینطور برداشت شود.
2.1. برنامه چیست؟
سلرز سعی میکند که این پیشـنهاد را بررسی کند و بنابراین از ایدهی یک برنامه4 شـروع میکند و میکوشد تا مفهوم آن را گسترش دهد. یک برنامه، سیستمی از نمادهایی است که هرکدامشان یک جمله کامل را نشان میدهند. در این وضعیت، دو ویژگی مشخصهبندی شده برای یک برنامه وجود دارد: (1) هر نمادِ برنامه، واحد است؛ قسمتهای یک برنامه خودشان نمادهای برنامه نیستند.(2) نسبتهای منطقی مرسوم میان نمادهای برنامه از نسبتهای منطقی میان جملاتی که آنها را نشان دادهاند، اخذ شدهاند. صحبت درباره نسبتهای منطقی میان نمادهای برنامه، شیوهی گفتگویی است، که برحسب نسبتهای منطقی میان جملاتی که آنها را نشان دادهاند، معرفی شده است. پس اگر«O» علامت اختصاری «هرکس در کشتی مریض است» و «Δ» علامت اختصاری «کسی در کشتی مریض است» باشد، پس «Δ» میتواند از «O» نتیجه شده باشد چون جملهای که «Δ» را نشان داده است از جملهای نتیجه میشود که«O» نشان داده است.(EPM,pp25-26)
اما هیچ دلیلی ندارد که یک نماد برنامه نتواند بخشهایی داشته باشد که نقشی را در این سیستم بازی کنند، آنها ممکن است نقش ابزار یادآوری کننده را بازی کنند که به ما یادآوری میکنند که جملاتِ نشان داده شده با نماد چه ویژگیهایی دارند. مثلاً نماد برنامه برای «کسی در کشتی مریض است» ممکن است حرف (م) را شامل شود که یادآور واژهی (مریض) است به علاوهی عکس شدهی حرف«E»5 که به کسانی که پیشزمینهای در منطق از واژه (کسی) دارند، یادآوری میکند. بنابراین پرچم «کسی مریض است: میتواند «م∃» باشد.
در این پیشنهاد کسی ممکن است جملات دادهی حس را بهعنوان نمادهای برنامه یا «پرچمها»6 و بیانپذیرها7و چاپپذیرها8 معرفی کند که نقش یادآوریکننده را درباره ویژگی خاص جملات در سخنِ ادراکیِ معمولی انجام میدهد که این پرچمها کاملاً نشان میدهند. بهخصـوص، نقش «دادهی حسی» بیانپذیر و چاپپذیر میتواند همان نقشی باشد که جملهی نمادگذاری شده حاوی متن«…بهنظرمیآید…» را نشان میدهد، یا نقش «قرمز» بیانپذیر و چاپپذیر که جمله هم بسته حاوی «…قرمز بهنظرمیآید…» را نشان میدهد و به همین ترتیب.(همان،ص27)
2.2. تئوری داده حسی برنامهای اشتباه است
سلرز در قسمت 9 کتاب خود میگوید که برای رسیدن به مفهوم «جملات» داده حسی باید این ایده را بدست بیـاوریم که هیچ رابطه منطقی مسـتقلی بین «جملات» داده حسی وجود ندارد. هرچند بهنظرمیرسد که انگار چنین روابط منطقی مستقلی وجود داشته است. چون این جملات شبیه جملات هستند و بهاندازه واژههای منطـقی، بخشهای مناسب بیانپذیر و چاپپذیر دارند که در کاربردهای معـمولی عمل میکنند.
سلرز میگوید مطمئناً اگر بحث دادهی حس یک برنامه باشد، برنامهای است که بهراحتی درمورد یک زبانِ تمامعیار اشتباه کرده است. سپس وی سعی میکند که با مثال، خطایاین برنامه را نشان دهد:
فرض کنید α جمله «این گوجهفرنگی برای جونز قرمز بهنظرمیآید» و β جمله «چیزی برای کسی قرمز بهنظرمیآید» باشد. در نگاه اول به نظر میرسد که
A. این گوجهفرنگی S را با یک دادهی حسی قرمز نشان میدهد،
بر هر دو گزاره
B. داده حسی قرمز وجود دارد
و
C. این گوجهفرنگیS را با دادهی حسی نشان میدهد که رنگ خاصی از قرمز دارد،
دلالت میکند.(همان،صص27-30)
اما این میتواند یک اشتباه باشد. چون «B» از «A» نتیجه شده است فقط برایاینکه «B» پرچمی برای «β» است که خود از «α» نتیجه شده است و «α» دراین برنامه توسط «A» نشان داده شده است. و «C» بهرغم ظاهرش از «A» نتیجه میشود فقط اگر «C» پرچمیباشد برای جملهای که از «α» نتیجه میشود.
نکتهای که برای تحقـق بخشـیدن بهاین دیدگاه وجـود دارد این است که فـرد باید پیـوسـته بیانپذیرها و چاپپذیرهایی مثل «کیفیت»، «هست»، «قرمز»، «رنگ»، «زرشکی»، «ابطالپذیر»، «مشخص»، «همه»، «بعضی»، «وجودداشتن» و غیره را رد کند مادامیکه در بحث دادهی حسی، یعنی مرتبه اصیلی از نظایر آنها در کاربردهای روزمره، رخ میدهند. این امور نشانههایی هستند که به ما یادآوری میکنند که «پرچم» دادهی حسی میتواند، در کنار یادآوری سـایر پرچمهای دادهی حسی مناسب به اهتـزاز درآمدن باشد. پساین امـور بیانپذیر از دو پرچم زیر ساخته شدهاند:
D. همه دادههای حسی قرمز هستند،
E. بعضی دادههای حسی قرمز نیستند،
که ما را به تضادی منطقی یادآوری میکند که مثلاً بین
F. همه فیلها خاکستری هستند،
و
G. برخی فیلها خاکستری نیستند،
برقرار است و درنتیجه به درد نشانهای برای خطای اهتزاز این دو «پرچم» باهم میخورند. چون جملاتی که آنها نمادگذاری کردند احتمالاً:
δ. هرچیزی برای هرکسی قرمز بهنظرمیآید،
ε. رنگی غیر از قرمز وجود دارد که برای کسی که چیزی دارد بهنظرمیآید،
هستند واینها متضاد هستند. هرچند دراینجا ممکن است کسی جانب احتیاط را در استفاده ازاین نشانهها رعایت کند. بنابراین ازاین واقعیت که برای استنتاج
H. برخی فیلها رنگ مشخصی از صورتی دارند
از
I. برخی فیلها صورتی هستند
مناسب است اما، در استنتاج از حق اهتزاز پرچم
J. برخی دادههای حسی صورتی هستند
که حق اهتزاز
K. برخی دادههای حس رنگ مشخصی ازصورتی دارند
را حمل میکند، خطا میکند.
اگر جملات دادهی حسی بهواقع «جملات» دادهی حس هستند حتماً نتیجه میشود که بحث دادهی حس واقعیتهای به شکل x برای s به نظر φ میآید و یا x، φ است را نه روشن میکند و نه میتواند توضیح دهد. اینطور به نظر میرسد چراکه نیاز به تلاشی فوقبشری است تا مانع از دستیابی بیانپذیرها و چاپپذیرهایی شود که در این برنامهایجاد میشود که واژگانی باشند که اگر، همانند واژگان در کاربرد روزمره، معنای معمولیشان را داشته باشند و اگر ابداع شده باشد، معنایی داشته باشند که رابطهاش با دیگر زبانها مشخص شده است.
کسی ممکن است به گونهای پرچمهای داده حسیای را ارائه کند که گویی آنها جملاتی در یک تئوری بوده و بحث داده حسی بهعنوان زبانی شود که کاربردش را با جملات داده حس بدست میآورد که همپایه با جملات در بحث ادراکیِ عادی است، مثل بحث ملکولی که کاربردش را با جملات همپایهای درباره شمار ملکولها بدست میآورد با بحث میزان فشارِ گاز واردشده بردیواره ظرف. باوجوداین
x برایs قرمز به نظرمیآید کلاسی از دادههای حسی قرمز وجود دارد که به x متعلق است و توسط sحس شده است
دستکم یک همانندی سطحی با جمله زیر دارد:
G برw فشار میآورد کلاسی از ملکولها وجود دارد کهg را تشکیل داده و اینها w را از جهش میاندازند
این همانندی هنگامیقابلملاحظهتر میشود که بپذیریم در جمله اول تحلیل x برای s قرمز بهنظرمیآید برحسب دادههای حسی نیست.(همان)
پس میتوان گفت بیدلیل نیست که باور کنیم این واقعیت است که هم برنامهها و هم تئوریها نظامهای ابداعی هستند که تحتِ نظارتِ زبانی هستند که براساس آن، اینها همپایه شدهاند، و هدف این ایده را برآورده است که بحث داده حسی، «زبان دیگری» برای گفتگوی معمولی درباره ادراک است. سلرز میگوید اما هرچند که روابط منطقی میان جملات در یک زبان نظری، تحت نظارتِ روابطِ منطقیِ میانِ جملات در زبان مشاهدتی است بااینوجود، براساس این نظارت، زبان نظری استقلالی9 دارد که با خود ایده برنامه ناسازگار است. اگر به بحث داده حس بهعنوان یک زبانِ صرف دیگر اندیشیده شود، فرد به این واقعیت میرسد که برنامهها هیچ ارزش مازادی ندارند و اگر به بحث داده حس بهعنوان توضیحدهنده «زبانِ نمایاندن»10اندیشیده شود، فرد از این واقعیت که زبانهای نظری11 هرچند ابداعی باشند و در معناداری به یک همپایه با زبان مشاهده وابسته باشند، برداشت میکند که (زبان نظری) یک عملکرد تبیینی 12دارد. اما متاسفانه این دو ویژگی ناسازگارند چراکه فقط به این دلیل است که چون تئوریها «ارزش مازاد» دارند، میتوانند توضیحات را فراهم آورند.
2.3. نتیجه
هیچیک از کسانی که- از جمله آیر- درباره وجود13دادههای حسی میاندیشند بهطوریکه وجود «شناخت بیواسطه»14راایجاب کند، قصد ندارند بگویند آنها وجودها15 ی نظری هستند. بهزحمت یک واقعیت، میتواند نظری باشد که بطوربیواسطه بداند که محتوای حسی خاصی قرمز است. از طرف دیگر این ایده که محتویات حس وجودهای نظری هستند ایده بیهودهای است، همانقدر بیهوده که مانع از تفسیر گفته شده درباره صحت16 رویکرد «زبان دیگر» میشود. چون همین کسانی که عبارت «محتوای حسی» را برای «…مستقیما دانسته شده باشد که…» بیان میکنند، ممکن است در نگهداری این واقعیت در ذهن خطا کنند که این عبارت برای این متن مورد استفاده قرارگرفته است – مثلاً بسط این ایده که اشیاء فیزیکی و افراد یک قسم، موضوع محتویات حس هستند؛ در یک چنین متن خاصی امکان فراموشی وجود دارد که محتویات حسِ مطرحشده، ضرورتاً دادههای حسی هستند و نه موارد صرف برای مثال زدن کمیتهای حسی. درواقع فرد ممکن است حتی اسیر تفکرِ حسِ محتویاتِ حسی شود، یعنی، اسیر فرض دادههای حسی بهعنوان واقعیتهای غیرـ معرفتی شود.
از نظر
