
آن فلز مذاب، سوخته خواهد شد تا پاک شود. و بار دیگر همه چیز زلال و با نشاط خواهد شد.173
پس میتوان گفت پس از این آزمون نهایی است که انسان سعادمند میشود. روان آدمی به جسم برمیگردد.
در متون پهلوی، آخرت و معاد مبتنی بر سه مضمون متمایز است:
1.فرجامشناسی فردی (زندگانی پس از مرگ، داوری درباره فرد و پاداش و کیفر او، بهشت ودوزخ)
2.آخرالزمان( فاجعه پایان جهان و شخصیت منجی)
3.فرجام شناسی جهانی (رستاخیز، داوری همگانی، نوسازی جهان)
وقتی میبینیم که در عرصه پایان جهان هم، درست همانند زمان آفرینش، کنش متقابل میان مینو و گیتی نقش مهمی را در فرجامشناسی زردشتی ایفا میکند. در تفسیر این عبارت باید گفت: نخستین مرحله یا مرحلهی فردی در فرجام شناسی، به معنای انتقال انسان از جهان مادی به جهان مینوی، مرگ است. آنگاه که مرگ گیتیای فرا رسد، زندگی روان پس از مرگ آغاز میشود، که دورهی بیدرنگ داوری درباره حیات بر روی زمین است. توصیف این مرحله در ادبیات پهلوی بیانگر بازتاب شگرف انجام اخلاقی حیات واقعی انسان است. این مرحلهی فرجام شناسی، بهعنوان دورهای صرفا مینوی، اساسا مبتنی بر پژواک اخلاقی حیات گیتیای آدمی است.
از طرفی دیگر، پایان جهان به طور کامل در گیتی رخ میدهد. رویدادهایی که به نوسازی جهان و وقوع آخرالزمان میانجامد، مرحلهای در تاریخ جهان است که در آن، نبرد میان دو اصل اخلاقی، به شدیدترین مرحلهی خود میرسد و وضع حیات مادی به نازلترین مرتبه سقوط میکند و جهان به بدترین وضع خود میرسد. این مرحله در حیات جهان، قابل قیاس با دردهای شدید مرگ در حیات فردی است. آنگاه مرحله فرجامین پایان جهان فرا میرسد. جهان نه از هستی باز میایستد و نه از گیتی بودن؛ اما خود وجود گیتیای، دستخوش دگرگونی ژرفی میشود. این جهان، دیگر جهان آمیخته نیست، بلکه از وجود اهریمن بدی پالوده شده و تعالی یافته است. 174
از این جزئیات معلوم میشود که تغییری که در هستی پایان جهان رخ میدهد، سرشت گیتی را دگرگون نمیسازد. آنچه در هستی گیتیای باعث ناخشنودی است تغییر میکند؛ اما تجربههای گوارا تاثیر خود را از دست نمیدهند. تعالی یا پالودگی گیتی در آخرالزمان، هیچگونه نگرش منفی نسبت به لذتهای زمینی در برندارد. در واقع باید گفت این هستی گیتیای است که به هستی مینوی نزدیکتر میشود، به سخن درستتر، گیتی تا جایی که مقدور است به مینو نزدیک میشود بیآنکه گیتی بودن خود را از دست دهد. از دیدگاه کیش زرتشتی، نمونه آرمانی هستی، چیزی است که به معنای واقعی کلمه “بهترینهای هر دو جهان را با هم درآمیزد”.175
بدینسان، حرکتی همسان در فرجامشناسی فردی و جهانی وجود دارد. فرد (با دردهای مرگ) از وجود گیتیای به وجود مینوی میرسد؛ جهان (با طی مرحله آخرالزمان) از وجود گیتیای به دوره پالوده و پاک مینویاش به پایان جهان گیتیاش میرسد. افزون بر آن، انسان در روز رستاخیز بازگشتی مینوی به گیتی پاک و پالوده شده جهان میانجامد و بدینسان، به اوج نیکبختی و خرسندی و رضایت خاطر میرسد که موجودیتی است متعالی در گیتی و جهانی که تمایز میان مینو و گیتیِ آنچه بسا از میان رفته است. کل تاریخ جهان با حرکتی مجادله گونهای دیده میشود: از آفرینش مینوی به آفرینش گیتیای و سپس به واقعیت گیتیای که امتیازات مینو به آن بخشیده شده است.
در نتیجه باید گفت، با این تفسیر، و بیان این استدلال میتواند پاسخگوی مباحث قدیمی پیرامون نفوذ و تطبیق فرجامشناسی زرتشتی در تحول معادشناسی اسلامی و مسیحی و یهودی است. این واقعیت که تکرار رویدادهای فرجامشناسی در دین زردشت، معنای نیکی دارند و بخش بنیادین یک کل پیکرمند را تشکیل میدهند و نیز این واقعیت تکمیلی که در ادیان ذکر شده وجود ندارد.
3-1-9 فرشگرد
لفظ فرَشوکِرتی parasokarti در اوستا بارها به کار رفته و بعدها در فارسی میانه به صورت fraskard فرشکرت یا فرشکرد درآمده است. زرتشت در گاهان از خود اهورامزدا و دیگر اهوراییان میخواهد که زندگی را تازه کنند:
«ای مزدا، مرا از بهترین گفتارها و کردارها بیاگاهان. شما ای بهمن و ای اردیبهشت از آن ستایشی که وام (بندگان است) از تواناییتان، ای اهورا مزدا، آشکارساز که زندگی به خواستتان خرم ( فرش) گردد».176
بنابراین نوسازی یا خرمسازی زندگی یا هستی، عملی است که به مزدا و سایر اهوراییان نسبت داده میشود، و زرتشت نیز آرزو میکند که خود از جمله نوکنندگان زندگی یا هستی باشد: «و خواستاریم از آنانی باشیم که زندگی تازه ( فرش) کنند. ای مزدا و شما ای سروران دیگر و اردیبهشت همراهیتان را ارزانی دارید؛ آنچنان که اندیشهها با هم بوند در آنجایی که شناسایی پریشان است»177
در جای دیگر، باز هم زرتشت نوساختن جهان را بهترین خواست درست کرداران معرفی میکند:
«ای مزدا! خود را ستاینده تو میدانم و تا بدان هنگام که در پرتو اشه توش و توان دارم، ستایشگر شما خواهم بود. (بشود که) آفریدگار جهان در پرتو منش نیک بهترین خواست درستکرداران- ساختن جهانی نو را برآورد».178
تلاش در جهت تحقق این آرزوی زرتشت از آن چنان اهمیتی برخوردار است که پاداش آن کامروایی جهان اخروی است: «کسیکه بهترین حاجت مرا که زرتشت هستم، بر طبق آیین مقدس برایم بجای آورد، چنین کسی در زندگی آینده در سرزمین جاودانی از نعمت فراوان برخوردار گردد (آن کسی که در پرتو اشه، بهترین خواست زرتشت- ساختن جهانی نو- را به راستی برآورد، پاداش زندگی جاودانه سزاوار اوست و در این جهان زایای بارآور نیز هر آنچه را دلخواه اوست، به دست خواهد آورد)».179
در گاهان، مفهوم کلى فرشگرد، به صورت پیش بینى پایان رویداد بزرگ به کام پیروان منش نیک180 و نیز نو کردن هستى181 مورد اشاره قرار گرفته است. چنانچه در سطور گذشته و فصل قبل گذشت، بنابه باورهای زرتشتی، «فرجام جهان مادی، رسیدن به آن حد از “فَر” ساختگی است که جهانآفرین، برایش رقم زده است: سرکوب اهریمن ونیکفرجامیِ همهی آفریدهها در آفرینش(ی نو)»182 به بیان دیگر، همهی آفریدههای مادی، از ابتدای آفرینش، آهنگی ذاتی برای بازگشت به دورانِ نیامیختهی آغازین داشته و دارند.183
فرَشُو-کِرِتی؛ اسم مرکب از نوشدگی، رستاخیز، تن پسین است. پایان یک دوره از این جهان و آغاز زندگی نوین در یک جهان بدون درد و مرگ با زندگی جاویدان است. در متون پهلوی “فرَشکَرت” کاملسازی جهان تعبیر شده است. پس از اینکه قیامت شد و رستاخیز انجام گشت و همه دیوان و دروجان نابود شدند و همه بدکاران و گنهکاران به سزای عملشان رسیدند و اهریمن و آزدیو معدوم شدند، جهان نو میشود و نیکوکاران در یک زندگی و دنیای نوینِ بدون مرگ، همه پانزده یا چهلساله بهسر خواهند برد. این دوران “فرشگرد” است. هنگامی که رستاخیز شد، به حساب کردار مردم رسیدگی میشود. بدکاران و گناهکاران همه به دوزخ میروند و در یک حادثه هولناک معدوم میشوند. در پایان، دیوان و اهریمن نیز تباه و نابود میشوند. آنگاه زندگی در یک جهان نو برای نیکوکاران ادامه مییابد که این فرشکرت است.184
در بندهشن، سوال زرتشت از هرمزد را از نحوه چگونگی رستاخیر اینگونه میبینیم: «رستاخیز چگونه بود؟ او پاسخ داد چون آسمان را بیستون، به مینویی ایستاده، دورکرانه، روشن و از گوهر خُماهَن آفریدم، وچون نیز زمین را آفریدم که همه جهان مادی را برد، و او را بر نگدارندهای مادی نیست، و چون دانه را آفریدم که در زمین بپراکنند، باز روید و به افزون باز بُود، و چون نیز من در گیاه رنگ آفریدم گونه گونه، و چون نیز من در گیاهان و دیگر چیزها آتش دادم به ناسوختن، و چون نیز من در زهدان مادر کودک آفریدم و نگهداری کردم و جدا جدا، موی و پوست و جان، … یکی یکی از ایشان، هنگامی که آفریده شد، بدان آفرینش دشخوارتر بود که رستاخیز کردن. چه مرا در رستاخیز یاری چون ایشان هست که چون ایشان را آفریدم نبود. بَرنگَر که چون آن نبود، آنگاه من آنان را بساختم، آن را که بود، چرا باز نشاید ساختن؟ زیرا، بدان هنگام، از مینوی زمین استخوان، از آب خون، از گیاه موی و از باد جان را – همانگونه که در اغاز آفرینش پذیرفتند- بخواهم نخست، استخوان کیومرث را برانگیزد، سپس، آن مشی و مشیانه، و سپس دیگر کسان را براگیزد. به پنجاه و هفت سال، سوشیانس مرده انگیزاند، همه مردم را برانگیزد، چه پرهیزکار، چه دروند مردم. هرکس را از آن جای براگیزاند که ایشان را جان بشد، یا نخست بر زمین افتادند. پس، چون همه جهان مادی را، تن به تن، باز آراید، آنگاه، بدیشان شکل بدهند و آن روشنی را که با خورشید است، نیمی به کیومرث و نیمی به دیگر مردم بدهند. سپس مردم، مردم را بشناسند که روان، روان را و تن، تن را بشناسد که این مرا است پدر، این مرا است برادر، این مرا است زن، این مرا است کدامین خویشاوند نزدیک.
پس انجمن “ایسَتواستَران” بود، آن جای که مردم بر این زمین بایستند. در آن انجمن، هر کس نیک کنشی و بدکنشی خویش را ببیند، پرهیزکار در برابر دُروند آن گونه پیدا بود که گوسپند سپید در برابر آن که سیاه است. در آن انجمن، پرهیزکاری را که در گیتی دُروندی دوست بود، آن دروند از آن پرهیزکار گله کند که “چرا در گیتی از کنش نیکویی که خود تو وریدی، مرا آگاه نکردی؟” اگر همانگونه باشد که آن پرهیزکار او را نیاگاهنیده باشد، آنگاه او را بدان انجمن شرم باید بُردن.
پس، پرهیزکار را از دُروند جدا کنند. پرهیزگار را گرودمان برند. دروند را به دوزخ باز افگنند. سه شبانهروز، تنومند و جان اومند، دوزخی، در دوزخ پادافره کشند. پرهیزکار، در گرودمان، تومند و جان اومند، آن سهشبانهروز را شادی بیند. چنین گوید که بدان روز که رومند از پرهیزکار و پرهیزکار از درومند جدا شوند، هر کس را اشک تا به قوزک فرود آید. چون پسر را از انبازیِ پدر و برادر را از آن که برادر است و دوست را از آن که دوست است جدا کنند، هرکس آن کنشِ خویش را تحمل کند. گرید پرهیزکار بر درومند و درومند گرید بر خویشتن. باشد که پدر پرهیزکار و پسر درومند است، باشد که برادری پرهیزکار و یکی درومند است. … در آن “فرشکردسازدی” آن مردم پرهیزگار که نوشتم پانزده مرد و پانزده کنیزک زندهاند به یاری سوشیانس برسند. … مردانی را که بالغ بودند، آنگاه به سن چهلسالگی بازآرایند و آنان که خرد و نارسید بودند، آنگاه ایشان را به سن پانزدهسالگی باز آفرینند. هرکس را زن و فرزند دهند و با زن همخوابگی آنگونه کنند که اکنون در گیتی هست، اما فرزندزایی نبود. … اهریمن و آز، بدان دعای گاهانی، به شکسته افزاری، از کار افتاده، آز آن گذر آسمان که از آن درتاخته بودند، باز به تیرگی و تاریکی افتند. گوُزَهرمار بدان فلز گداخته بسوزد و فلز در دوزخ تازد و آن گند و ریمنی میان زمین، که دوزخ است، بدان فلز سوزد و پاک شود. آن سوراخ که اهریمن بدان درتاخته بود، بدان فلز گداخته شود. آن زمین دوزخ را باز به فراخی گیتی آورند و فرشگرد شود در جهان. جهان جاودانه و به کام. بیمرگ شود. این را نیز گوید که این زمین بیفراز و نشیب، و هامون بشود و کوه و چگاد و گودی دارای بلندی و دارای پستی، نباشد.»185
این روند با اصطلاح فرشگرد بیان مى شود. به واقع، فرشگرد (نوسازى، عالى سازى)، نقطه اوج روندى است که از همان ابتداى آفرینش، شروع شده و در درون آن وجود داشته است. در این روند، نیروهاى نیک پیوسته در جدال با نیروى شر، گام به گام، پیش مى روند تا عاقبت در پایان دوران دوازده هزارساله، خوبى و راستى و پاکى بر بدى و دروغ و پلیدى، چیره مى شود. در این هنگام، زمان گذرا به پایان مىرسد و همه اجزاى گیتى، همچون هنگام ازل (یا روزگار پیش از «سانحه ازلى»)، از هرگونه بدى و شرارت، زدوده مىگردد.
باید دانست که «تغییرى که در هستى پایان جهان رخ مىدهد، سرشت گیتى را دگرگون نمىسازد؛ و فقط آنچه در هستى گیتىاى باعث ناخشنودى است، تغییر مىکند، اما تجربههاى گوارا، تأثیر خود را از دست نمىدهند. برخلاف آنچه برخى پژوهندگان نتیجه گرفتهاند، تعالى یا
