
ت پازند ga?? و صورت پهلوي ga?w و به معني “گاو” ثبت ميکند. بهار (1375: 60) و بهزادي (1368: 6) نام اين منزل را به صورت پازند ga? ، انکلساريا (1956: 31) به صورت Ga?o ، و يوستي (1868: 127) به صورت ga?v و به معني “گاو” ثبت کردهاند. چتلي (1940: 397) نيز ضمن اشاره به تلفظ اين منزل قمري به صورت Gau، آنرا هم معني با معادل چيني آن يعني Niu به معني “گاو” ميداند.
توضيحات: اين منزل قمر، خانه بيست و يکم ماه است و در هندي به آن Uttara-a?s?a?dha ميگويند. معادل عربي آن “بلده” است که بنا بر صوفي (1351: 200) و به تبع او بهار (1375: 60)، جاي آن در زير قلاد? قوس است و از آنجا که در آن ستارهاي نيست آنرا بلده يعني “بيابان” ميگويند. هنينگ (1942: 244) جاي آنرا در اول جدي محسوب ميکند. اما در نجوم مدرن نيز، ستار? Albaldah (? قوس) با ستار? نسر طائر طلوع کرده و قبل از رأس الجدي قرار دارد. دليل اينکه هنينگ (1942: 244) آنرا با رأس الجدي يکي ميداند آن است که اين منزل در دينکرد سوم، بعنوان نقط? انقلاب تابستاني معرفي شده است و در نجوم، رأس الجدي نقطه انقلاب تابستاني محسوب ميشود. اما، همانگونه که از شکل 9، مشهود است، منزل Ga?? از قبل از رأس الجدي شروع ميشود و رأس الجدي در ميانه آن قرار ميگيرد؛ در نتيجه، نظر بهار درست تر است و با موقعيت اين ستاره در نجوم عربي و مدرن نيز سازگار است.
ريشه شناسي: (رک. Ga?w¹)
§§§
Gazdum(b) [gcdwmb’, gcd(w)m, gzd(w)m]
(اسامي بروج)
* کژدم: هشتمين برج فلکي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
توضيحات: نام اين برج به عربي “عقرب”، به لاتين “Scorpius”، و نشان? اختصاري آن “?” ميباشد. اين برج فلکي، به صورت عقربي تصور شده است. صورت فلکي کژدم برج هشتم از دايرةالبروج است و مابين برجهاي ميزان (ترازو) و قوس (نيمسب) قرار دارد. معادل اين برج در سانسکريت vr??s?cika- نام دارد (مونيرويليامز، 1960: 1011). در نجوم سنتي، ورود خورشيد به اين برج، برابر با آغاز ماه آبان است.
ريشه شناسي: مطابق بهار (1375: 57) و نيبرگ (1974: 82)، اين واژه در اصل “گزدم” به معناي “داراي دم گزنده” بوده است؛ و در فارسي نو به صورت “کژدم” و به معني “دارند? دم کژ يا خميده” بکار ميرود: فارسي ميانه: gazdum “داراي دم گزنده” (بهار، 1345: 364، 365؛ مکنزي، 1373: 78؛ نيبرگ، 1974: 82)؛ فارسي ميانه اشکاني ترفاني: مرتبط با gas?t [gs?t] “گزيده” (بويس، 1977: 42)؛ [gs?t] “مار” (نيبرگ، 1974: 82)؛ فارسي نو: کژدم “داراي دم خميده”؛ معادل انگليسي: Scorpion از لاتين Scorpio ؛ معادل عربي: عقرب [?aqrab] (دوبلوا، 2006: 100)؛
§§§
ge?ha?n [gyh?n’ | Paz. ge?ha? | Av. ga??an?m | M, N giha?n, j?aha?n]
* گيهان: کيهان، جهان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
توضيحات و ريشه شناسي: اين واژه وام گرفته از واژه اوستايي ga??an?m به معني “جهان مادي” است که خود مشتق از واژ? gae??a?- “جانور اهلي” است. واژه عربي حيوان به معني “جانور اهلي” نيز از ريشه “حيّ” به معني “زنده بودن” ساخته شده است: سانسکريت: از ريشه jiv- “زندگي کردن” (مونيرويليامز، 1960: 422)؛ اوستايي: ga??an?m “جهان مادي” مشتق از gae??a?- “جهان، موجود، خانه، دارايي، مزرعه، مال و حيوان” (رايشلت، 1911: 226)؛ فارسي باستان: مشتق از gai?a?- “جانداران” (کنت، 1953: 182)؛ فارسي ميانه: ge?ha?n (بهار، 1345: 185؛ مکنزي، 1373: 78؛ هوبشمان، 1895: 51)؛ فارسي ميانه ترفاني: ge?ti?g [gytyg] “جهان، گيتي” (بويس، 1977: 44)؛ فارسي ميانه اشکاني ترفاني: ge?ha?n (دورکين-مايسترارنست، 2004: 169؛ بويس، 1977: 43)؛ [gyh] “جهان”، [gyh?n] “جهان ها” (نيبرگ، 1974: 82)؛ پازند: ge?ha? (نيبرگ، 1974: 82)؛ فارسي نو: گيهان، کيهان، جهان (هوبشمان، 1895: 96)؛ انگليسي: از ريشه live (مونيرويليامز، 1960: 422)؛ معادل عربي: عالم (دوبلوا، 2006: 130).
ترکيبات:
za?yc? i? ge?ha?n [z?yc y gyh?n’] “زايچه گيهان، طالع عالم”.
§§§
Go?zihr [gwcyh?l, gw(k)cyhl | Av. gao-c?i?ra- | Ar. j?awzahr, N gawzahr]
(نجوم)
* گوزهر: جوزهر، مدار ماه، عقدتين ماه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
توضيحات: واژه gao-c?i?ra- به معني “گاو-تخمه” يکي از صفات ماه است که در اوستاي متأخر (يشت 7، 1، 16؛ ونديداد 21: 9) ذکر شده است و در لغت زند پهلوي به g?spand-t?xmag و g?spand-?ihrag ترجمه شده است (مکنزي، 2002: 184). انتخاب واژه go?zihr براي آنچه در آسمان باعث خورشيدگرفتگي و ماهگرفتگي ميشود، نشان دهنده اين است که قدما ميدانسته اند که اين دو پديده نجومي با مدار ماه مرتبط است. پژوهشگران متون پهلوي تا قبل از تقيزاده (1316: 520) گوزهر را ستاره دنباله داري ميپنداشتند که به دور خورشيد ميگردد.17 به هر حال، از آنجا که قدما ميدانسته اند که عامل گرفتگي خورشيد، ماه است، با انتخاب واژه go?zihr برگرفته از واژه اوستايي gao-c?i?ra- که صفت اصلي ماه است خواسته اند بدون اينکه مستقيماً چهره ايزدي ماه را آلوده کنند، خورشيدگرفتگي را به يکي از جلوه هاي او نسبت دهند. ارتباط ماه و تخمه گاو در جاي جاي ادبيات پهلوي آشکار است؛ براي نمونه، در بندهشن (1-الف: 14) آمده است: “گاو يکتاآفريده سپيد وروشن بود چون ماه”؛ (6-هـ : 2و3) “روشني و زوري که در تخم? گاو بود به ماه سپرده شد و آن تخمه به روشنيِ ماه پالوده شد”؛ از طرفي بنا بر بندهشن (5-الف: 2)، شرف ماه در برج گاو است؛ و همچنين در نجوم سنتي نيز، شرف ماه، سر گوزهر، و دم گوزهر، هر سه، در 3 درجه از خانه شرف خود ميباشند؛ از همه مهمتر، در بندهشن (34: 17)، در توصيف فرجام گيتي آمده است: “گوزهرمار که بر تيغ ماه جاي دارد، از آسمان به زمين خواهد افتاد”. اين جمله به روشني مکان گوزهر را بر روي ماه نشان ميدهد. در بندهشن، دلايل و نشانه هاي ديگري نيز دال بر انطباق ماه و گوزهر وجود دارد و کليه داده هاي نجومي در مورد گوزهر مستقيماً به ماه ربط پيدا ميکند. براي مثال، در (5الف: 5) آمده است: “گوزهر درون آسمان همچون ماري ايستاد: سر به دوپيکر و دنب به نيمسب، چنان که ميان سر و دنب هميشه شش برج فلکي هست”. توضيح اينکه، مار-شکل بودن گوزهر به دايرهوار بودن مدار ماه مرتبط است و اينکه فاصل? بين سر و دنب، هميشه شش برج است به اين معني است که بين سر و دم هميشه 180 درجه فاصله است و از آنجا که خورشيد در هر روز يک درجه از دايرةالبروج را طي ميکند، 180 روز طول ميکشد تا از سر گوزهر به دنب گوزهر برسد يعني بين دو خورشيدگرفتگي متوالي 180 روز يا دقيقتر بگوييم 6 ماه قمري فاصله است. حال، همين مطلب در بندهشن (25: 27)، در مورد ماه هم آمده است: “ماه به 180 روز باز به آن جاي بيايد که از آغاز برفت”. منظور از آمدن ماه به جاي اول، تنها و تنها، تکرار چرخه خسوف و کسوف است که به گوزهر مرتبط است وگرنه ماه عملاً بعد از 5/27 روز به جاي اول خود در دايرةالبروج باز ميگردد. همچنين بر طبق بندهشن (5-الف: 5)، حرکت گوزهرمار از عقب است. توضيح اينکه، حرکت عقدتين برعکس حرکت خورشيد و سيارگان است زيرا حرکتِ همه سيارات از حمل به ثور، از ثور به جوزا، از جوزا به سرطان و الي آخر است؛ اما، حرکت عقدتين (يعني حرکت مکان خورشيدگرفتگي) از حمل به حوت، از حوت به دلو، از دلو به قوس و الي آخر است. توضيح واضحتر اينکه اگر امسال کسوفي در اول حمل رخ دهد، سال بعد همان نوع کسوف در برج حوت است و الي آخر. بر طبق بندهشن (5الف: 5) نکتهاي ديگر در مورد گوزهر اين است که: “هر ده سال، آنجا که سر است دنب و آنجا که دنب است سر قرار ميگيرد”. توضيح اينکه ماه پس از 19 سال دوباره به همان وضعيت سابق نسبت به خورشيد و دايرةالبروج قرار ميگيرد. به همين خاطر است که در دوران هخامنشي براي تطابق تقويم قمري با تقويم شمسي، يک الگوي 19 ساله را تکرار ميکردند. اين باعث ميشد که اگر در ماه اول از سال اول خورشيدگرفتگي در عقد? رأس رخ داده، 19 سال بعد، يعني در ماه اول از سال بيستم، دوباره در عقد? راس يک خورشيدگرفتگي رخ دهد. از آنجا که عقد? رأس و ذنب با هم 180 درجه فاصله دارند (يعني روبروي هماند)، و براي رسيدن رأس به جاي قبلي اش 19 سال لازم است، در نتيجه، پس از نصفِ 19 سال يعني 5/9 سال، رأس و ذنب جاي خود را عوض ميکنند. اين به معني آن است که اگر در ماه اول از سال اول خورشيدگرفتگي در رأس رخ دهد، 5/9 سال بعد يعني در سال دهم، خورشيدگرفتگي در ماه اول و در ذنب رخ خواهد داد. براي نمونه، در تاريخ 21/6/503 قم کسوف در آخر ماه سوم از تقويم بابلي در سرطان و در عقد? جنوبي (ذنب) رخ داده است، 5/9 سال بعد، در 11/7/494 قم نيز کسوف در آخر ماه سوم بابلي در سرطان است اما اين بار در عقد? شمالي (رأس). همه اينها نشان ميدهد که منجمان قديم با آگاهي تمام نام گوزهر را براي عقدتين ماه برگزيدهاند. (براي توضيحات بيشتر رک. Go?zihr-sar)
ريشه شناسي: اين واژه مرکب است از go?- “گاو” + zihr-/c?ihr- “تخمه”. (براي بررسي ريشه شناسي رک. c?ihrag و ga?w): اوستايي: gao-c?i?ra- “گاو-تخمه، صفت ماه” (رايشلت، 1911: 226؛ نيبرگ، 1974: 83)؛ فارسي ميانه: g?zihr, g?c?ihr “اژدها، کسوف” (دورکين-مايسترارنست، 2004: 166)؛ G?zihr “عقدتين” (مکنزي، 1971: 37)؛ Go?cihr “ستارهاي اهريمني” (نيبرگ، 1974: 83)؛ فارسي نو: گوزهر؛ معادل عربي: جوزهر: معرّب “گوچهر”.
§§§
* شکل شمار? 1 *
مدار ماه يا گوزهر-مار
Go?zihr-dumb [gwcyhl dwmb]
(نجوم)
دم گوزهر: عقده جنوبي، عقد? ذَنَب
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
توضيحات: (رک. go?zihr ، go?zihr-ma?r و go?zihr-sar)
ريشه شناسي: (رک. Ga?w ، c?ihrag و dumb).
§§§
Go?zihr ma?r [gwcyhl m?l]
(نجوم)
* مار گوزهر: گوزهر، جوزهر، مدار ماه، عقدتين ماه
* مار گوزهر: تِنّينِ فلک، کهکشان راه شيري
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
توضيحات: منظور از گوزهر مار، مدار ماه است. قدما، گوزهر را محل تقاطع فلک مُمَـثِّـل (دايرةالبروج) و فلک مايل (مدار ماه) تعريف ميکردند و به آن تنّينِ فلک (اژدهاي آسمان) نيز ميگفتند و معتقد بودند اين مار بزرگ که همانند سيارات در حرکت است، هميشه شش برج فلکي بر پشت اوست و شش برج در زير شکمش (دهخدا). از آنجا که در عربي گوزهر را “تنين” به معني “اژدها” نيز ناميده اند و واژه تنين همزمان به سه پديد? نجومي، يعني، عقدتين ماه، راه شيري، و يکي از صور فلکي شمالي بنام Draco “اژدها” (صوفي، 1351: 35) اشاره دارد؛ اصطلاح گوزهر نيز براي اشاره به اين سه پديده بکار رفته است.
تصوير گوزهر به صورت مار و اژدها ريشه در فرهنگ کلدانيان دارد. آنها معتقد بودند که اين اژدها قبل از آفرينش ستارگان وجود داشته است و در حالي که سرش به سمت مشرق و دمش به سمت مغرب است، از جهان نگهباني ميکند. بعدها، اين اژدها با کهکشان راه شيري تداعي گرديد و در بندهشن، راه شيري با اصطلاحِ br?h i g?zihr “درخشش گوزهر” وصف شده است (مکنزي، 2002: 184) (همچنين رک. ra?h i? Ka??wo?sa?n). نام گوزهر مار در فارسي ميانه ترفاني azdaha?g و در پهلوي اشکاني ترفاني az??aha?g است (دورکين-مايسترارنست، 2004: 85، 36). (براي توضيحات بيشتر رک. Go?zihr)
ريشه شناسي: اين اصطلاح مرکب است از: g?zihr + ma?r . (براي بررسي ريشه شناختي قسمت اول رک. Ga?w و c?ihrag). بررسي ريشه شناختي ma?r در زير آمده است: هند و ايراني آغازين: از ريش? *mar- “مردن” (لوبوتسکي، 2009: 65)؛ سانسکريت: ma?ra “کشنده” (مايرهوفر، 1996: 318؛ مونيرويليامز، 1960: 811)؛ اوستايي: از ريشه mar- “مردن” (رايشلت، 1911: 251)؛ فارسي باستان: از ريشه *mar- مرتبط با marta- “مرده” (کنت، 1953: 202)؛ فارسي ميانه: ma?r [m?l] “مار” (بهار، 1345: 272؛ مکنزي، 1971: 54؛ نيبرگ،2003: 126)؛ فارسي ميانه و پهلوي اشکاني ترفاني: از ريشه myr- “مردن” (بويس، 1977: 59)؛ فارسي نو: مار؛ انگليسي: مرتبط با mort “مرگ”؛ معادل عربي: تنين “اژدها”، تنين الفلک.
§§§
