
لِبَعْضِ شَأْنِهِمْ فَأْذَنْ لِمَنْ شِئْتَ مِنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمُ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحيم.
مؤمنان واقعى كسانى هستند كه به خدا و رسولش ايمان آوردهاند و هنگامى كه در كار مهمّى با او باشند، بىاجازه او جايى نمىروند؛ كسانى كه از تو اجازه مىگيرند، براستى به خدا و پيامبرش ايمان آوردهاند! در اين صورت، هر گاه براى بعضى كارهاى مهمّ خود از تو اجازه بخواهند، به هر يك از آنان كه مىخواهى (و صلاح مىبينى) اجازه ده، و برايشان از خدا آمرزش بخواه كه خداوند آمرزنده و مهربان است.
تفسيرالميزان در اين باره آورده است:ذكر جمله” الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ” براى بيان مؤمنين با اينكه معناى كلمه مؤمنين روشن بود براى اين بود كه دلالت كند بر اتصافشان به حقيقت معناى ايمان، و معنايش اين است كه مؤمنين عبارتند از آنهايى كه به خدا و رسولش ايمان حقيقى دارند، و به وحدانيت خدا و رسالت رسولش باور و اعتقاد قلبى دارند.به همين جهت دنبالش فرمود:” و چون با او بر سر امرى اجتماع و اتفاق مىكنند، نمىروند تا اجازه بگيرند” و مقصود از امر جامع امرى است كه خود به خود مردم را دور هم جمع مىكند، تا درباره آن بينديشند و مشورت كنند، و سپس تصميم بگيرند، مانند جنگ و امثال آن. معناى آيه اين است كه چون با رسول او بر سر امرى از امور عمومى اجتماع مىكنند، پى كار خود نرفته و از آن جناب روى نمىگردانند، مگر بعد از آنكه كسب اجازه كرده باشند.چون چنين بود، دنبالش فرمود:” كسانى كه از تو اجازه مىگيرند كسانى هستند كه به خدا و رسولش ايمان دارند” و اين در حقيقت به منزله عكس صدر آيه است، تا دلالت كند بر ملازمه و اينكه ايمان از كسب اجازه جدا نمىشود.”فَإِذَا اسْتَأْذَنُوكَ لِبَعْضِ شَأْنِهِمْ فَأْذَنْ لِمَنْ شِئْتَ مِنْهُمْ”- در اين جمله خداى تعالى رسول گرامى خود را اختيار مىدهد كه به هر كس خواست اجازه رفتن بدهد، و به هر كس خواست ندهد.وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمُ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ”- در اين جمله رسول گرامى خود را دستور مىدهد تا به منظور دلخوش كردن آنان، و تا رحمتى باشد براى آنان، از خدا برايشان طلب مغفرت كند.(طباطبايي،1374، ج15،230)
در تفسير قمى در ذيل جمله” إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ … حَتَّى يَسْتَأْذِنُوهُ” فرمودهاند: اين آيه درباره عدهاى نازل شد كه هر وقت رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم ايشان را براى امرى از امور جمع مىكرد تا پى كارى يا جنگى كه پيش آمده بود بفرستد، بدون اجازه او متفرق مىشدند، خداى تعالى ايشان را از اين رفتار نهى فرمود . (قمى،1376، ج 2 ، 108)
هم چنين در تفسير في ظلال القرآن آمده :آيه در داستان جنگ خندق نازل گرديد، در آن هنگام كه پيامبر صلى الله عليه و آله با انبوه مسلمانان با سرعت مشغول كندن خندق در اطراف مدينه بودند گروهى از منافقين به ظاهر در صف آنها بودند ولى كمتر كار انجام مىدادند، و تا چشم مسلمانان را غافل مىديدند بدون اجازه گرفتن از پيامبر صلى الله عليه و آله آهسته به خانههاى خود مىآمدند، اما هنگامى كه مسلمانان راستين مشكلى پيدا مىكردند نزد پيامبر ص آمده اجازه مىخواستند و به محض اينكه كار خود را انجام مىدادند باز مىگشتند و به حفر خندق ادامه مىدادند، تا از اين كار خير و مهم عقب نمانند، آيه فوق گروه اول را مذمت و گروه دوم را ستايش مىكند.( ابن قطب بن ابراهيم شاذلي،1412،ج 6 ، 126)
تفسيرنمونه مي نويسد : در چگونگى ارتباط اين آيات با آيات قبل بعضى از مفسران از جمله مرحوم طبرسى در مجمع البيان و نويسنده تفسير فى ظلال گفتهاند كه چون در آيات گذشته بخشى از نحوه معاشرت افراد با دوستان و خويشاوندان مطرح شده بود، آيات مورد بحث كيفيت معاشرت مسلمانان را با پيشوايشان پيامبر مطرح نموده و لزوم انضباط را در برابر او تاكيد مىكند، تا در همه چيز گوش به فرمان پيامبر ص باشند و در كارهاى مهم بدون ضرورت، و بدون اجازه او از جمعيت جدا نشوند.اين احتمال نيز وجود دارد كه در چند آيه قبل، سخن از لزوم اطاعتخدا و پيامبر ص در ميان بود و يكى از شئون اطاعت آن است كه بدون اذن و فرمان او كارى نكنند، لذا در آيات مورد بحث از اين مطلب سخن مىگويد.به هر حال در نخستين آيه مىفرمايد:” مؤمنان واقعى كسانى هستند كه ايمان به خدا و رسولش آوردهاند و هنگامى كه در كار مهمى كه حضور جمعيت را ايجاب مىكند با او باشند، بدون اذن و اجازه او به جايى نمىروند.منظور از” امر جامع” هر كار مهمى است كه اجتماع مردم در آن لازم است و تعاون و همكاريشان ضرورت دارد، خواه مساله مهم مشورتى باشد، خواه مطلبى پيرامون جهاد و مبارزه با دشمن، و خواه نماز جمعه در شرائط فوق العاده، و مانند آن، بنا بر اين اگر مىبينيم بعضى از مفسران آن را به خصوص مشورت، يا خصوص مساله جهاد، يا خصوص نماز جمعه يا نماز عيد تفسير كردهاند بايد گفت: بخشى از معنى آيه را منعكس ساختهاند، و شان نزولهاى گذشته نيز مصداقهايى از اين حكم كلى هستند.در حقيقت اين يك دستور انضباطى است كه هيچ جمعيت و گروه متشكل و منسجم نمىتواند نسبت به آن بى اعتنا باشد، چرا كه در اين گونه مواقع گاهى حتى غيبت يك فرد گران تمام مىشود و به هدف نهايى آسيب مىرساند، مخصوصا اگر رئيس جمعيت، فرستاده پروردگار و پيامبر خدا و رهبر روحانى نافذ الامر باشد.توجه به اين نكته نيز لازم است كه منظور از اجازه گرفتن اين نيست كه هر كس كارى دارد يك اجازه صورى بگيرد و به دنبال كار خود برود، بلكه براستى اجازه گيرد، يعنى اگر رهبر، غيبت او را مضر تشخيص نداد، به او اجازه مىدهد و در غير اين صورت بايد بماند و گاهى كار خصوصى خود را فداى هدف مهمتر كند.لذا در دنبال اين جمله اضافه مىكند:” كسانى كه از تو اجازه مىگيرند آنها براستى ايمان به خدا و رسولش آوردهاند” ايمانشان تنها با زبان نيست، بلكه با روح و جان مطيع فرمان تواند در اين صورت هر گاه از تو براى بعضى از كارهاى مهم خود اجازه بخواهند به هر كس از آنها مىخواهى (و صلاح مىبينى) اجازه ده.روشن است كه اينگونه افراد با ايمان با توجه به اينكه براى امر مهمى اجتماع كردهاند هرگز براى يك كار جزئى اجازه نمىطلبند، و منظور از” شانهم” در آيه كارهاى ضرورى و قابل اهميت است. از سوى ديگر، خواست پيامبر ص مفهومش اين نيست كه بدون در نظر گرفتن جوانب امر و اثرات حضور و غياب افراد اجازه دهد، بلكه اين تعبير براى آنست كه دست رهبر باز باشد و در هر مورد ضرورت حضور افراد را احساس مىكند به آنها اجازه رفتن را ندهد. اين دستور انضباطى مهم اسلامى مخصوص پيامبر و يارانش نبوده است بلكه در برابر تمام رهبران و پيشوايان الهى اعم از پيامبر و امام و علمايى كه جانشين آنها هستند رعايت آن لازم است، چرا كه مساله سرنوشت مسلمين و نظام جامعه اسلامى در آن مطرح مىباشد، و حتى علاوه بر دستور قرآن مجيد، عقل و منطق نيز حاكم به آن است، زيرا اصولا هيچ تشكيلاتى بدون رعايت اين اصل پا بر جا نمىماند، و مديريت صحيح بدون آن امكان پذير نيست.عجب اينكه بعضى از مفسران معروف اهل سنت اين آيه را دليل بر جواز اجتهاد و واگذارى حكم به راى مجتهد دانستهاند، ولى ناگفته پيدا است آن اجتهادى كه در مباحث اصول و فقه مطرح است مربوط به احكام شرع است نه مربوط به موضوعات، اجتهاد در موضوعات قابل انكار نيست، هر فرمانده لشكر، هر رئيس اداره و هر سرپرست گروهى به هنگام تصميمگيرى در مسائل اجرايى و موضوعات خارجى رأيش محترم است، اين دليل بر آن نيست كه در احكام كلى شرع بتوان اجتهاد كرد و با مصلحتانديشى، حكمى وضع يا حكمى را نفى نمود. (مکارم شيرازي،1374، ج14 ، 563تا566)
حجه الاسلام قرائتي در تفسير خود مي نويسد رسول خدا صلى الله عليه و آله گروهى را براى كارى اعزام فرمود، ولى آنان به سراغ كارهاى شخصى خود رفتند، و اين آيه در باره آنان نازل شد.اين آيه در مورد مسلمانانى است كه مشغول كندن خندق بودند و براى سركشى به خانوادهى خود از پيامبر اجازه مىخواستند.اجازه گرفتن از رهبر، نشانهى ادب، تسليم، قانونمندى، عشق به رهبر و نظم و نظام است. حضور در كنار رهبرى، براى حل مشكلات، نشانهى ايمان، و ترك آن نشانهى نفاق يا ضعف ايمان است. إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ … كانُوا مَعَهُ عَلى أَمْرٍ جامِعٍ. در مسائل تشكيلاتى، كه بر اساس همفكرى و مشورت، تصميم گرفته مىشود، خودمحورى و خودمختارى ممنوع است. “عَلى أَمْرٍ جامِعٍ لَمْ يَذْهَبُوا”.در زندگى اجتماعى، وجود رهبر و پيروى از او لازم است. “عَلى أَمْرٍ جامِعٍ لَمْ يَذْهَبُوا” ايمان بايد همراه با تسليم و اطاعت از رهبرى باشد. “لَمْ يَذْهَبُوا حَتَّى يَسْتَأْذِنُوهُ” تصميمگيرى نهايى با رهبر است. “لِمَنْ شِئْتَ مِنْهُمْ” (پيامبر در مسائل جامعه، بر مردم ولايت دارد). طرح مسائل شخصى در هنگام اشتغال به كارهاى عمومى، گرچه با اجازهباشد، زيبا نيست و بايد عذرخواهى كرد. “وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمُ”( قرائتي،1383، ج6،218 تا 219)
الف – 1- 7 ) سوره حجرات – آيات 1و 2 : يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَميعٌ عَليم(1)يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُون.(2)
اى كسانى كه ايمان آوردهايد! (در هيچ كارى) بر (حكم) خدا و پيامبر او پيشى نگيريد و از خداوند پروا كنيد، كه خداوند شنوا و دانا است.(1)اى كسانى كه ايمان آوردهايد! صداى خود را فراتر از صداى پيامبر نكنيد، و در برابر او بلند سخن مگوييد (و داد و فرياد نزنيد) آن گونه كه بعضى از شما در برابر بعضى بلند صدا مىكنند، مبادا اعمال شما نابود گردد در حالى كه نمىدانيد!(2)
درباره شآن نزول آيه اول در تفسير قرطبي آمده است : پيامبر ص به هنگام حركت به سوى” خيبر” مىخواست كسى را بجاى خود در” مدينه” نصب كند، عمر شخص ديگرى را پيشنهاد كرد آيه فوق نازل شد و دستور داد بر خدا و پيامبر پيشى مگيريد بعضى ديگر گفتهاند: جمعى از مسلمانان گاه گاه مىگفتند اگر چنين مطلبى در باره ما نازل مىشد بهتر بود، آيه فوق نازل گشت و گفت بر خدا و پيامبرش پيشى مگيريد (قرطبى،1419 جلد 9 ،6121)
در صحيح بخاري شان نزولي که هم به آيه اول، و هم آيات بعد مربوط استآمده و آن اينكه: در سال نهم هجرت كه” عام الوفود” بود (سالى كه هيئتهاى گوناگونى از قبائل براى عرض اسلام يا عهد و قرار داد خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم آمدند) هنگامى كه نمايندگان قبيله” بنى تميم” خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم رسيدند ابو بكر به پيامبر ص پيشنهاد كرد كه” قعقاع” (يكى از اشراف قبيله) امير آنها گردد، و عمر پيشنهاد كرد،” اقرع بن حابس” (فرد ديگرى از آن قبيله) امير شود، در اينجا ابو بكر به عمر گفت: مىخواستى با من مخالفت كنى؟عمر گفت: من هرگز قصد مخالفت نداشتم، در اين موقع سر و صداى هر دو در محضر پيامبر ص بلند شد، آيات فوق نازل گشت، يعنى نه در كارها بر پيامبر ص پيشى گيريد، و نه در كنار خانه پيامبر ص سر و صدا راه بيندازيد .( بخارى ،1410جزء 6 ، 172 در تفسير سوره حجرات)
علامه طباطبايي رحمه الله عليه ديل اين آيات مي نويسد :شاهد بر اينكه مراد از” بين يدى” حكم است، اين مىباشد كه آيه شريفه را با جمله” يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا” آغاز، و با جمله” وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ” ختم كرده، كه از ظاهر آن برمىآيد مراد از” بين يدى” آن مقامى است كه ارتباط به مؤمنين متقى دارد، به كسانى ارتباط دارد كه هم به خدا و رسولش ايمان دارند، و هم از آن دو پروا. و آن مقام همان مقام حكم است كه مؤمنين احكام اعتقادى و عملى خود را از آن مقام مىگيرند.با اين تقريب روشن گرديد كه مراد از” لا تُقَدِّمُوا” هم اين است كه هيچ حكمى را بر حكم خدا و رسولش مقدم مداريد، حال يا مراد اين است كه قبل از گرفتن كلام و دستور خدا و رسول در
