
نباشد.(.(DeVos,2003:163-18
هژموني بودن گفتمانها و موقعيت طرحهاي سياسي براي تثبيت معنا “موقتي” است يا در معرض تهديد است. بنابراين هژمونيک شدن دالها مطلق و تام نيستند و گفتمانها براي از هم پاشيدن ناراضيان خود به راهبردهايي چون تطميع مخالف، به جان هم انداختن جناحهاي مخالف، محو کردن هر نوع مقاومت و مخالفت تهديدآميز دست ميزنند (بابايي،1379: 100).
بنابراين، هژموني حول وحوش اين مطلب است كه چه كسي برتري خواهد داشت؟ و چه سوژه يا گفتماني سياس- اجتماعي قدرت بيشتري دارد؟ (مارش و استوکر،1387: 209) از نظر لاکلا و موفه هژموني شدن بر اساس يک شکلبندي گفتماني استوار است که از طريق مفصلبندي حاصل ميشود. به عبارت ديگر فرض وجود يک نيروي هژمونيک در صورتي امکانپذير است که، رابطه ميان عناصر برقرار شود (تاجيک،1383: 52). از ديگر خصلتهاي هژموني براي شكلبندي سياسي خود تبعيت عامه است)حقيقت ، همان :540 ( .
شکل 2-3. مدل هژموني لاکلا و موفه
از جمله مفاهيم هژموني به شرح ذيل ميباشد:
انسداد يا توقف27
گفتمانها همواره در حال رقابت براي تثبيت معنا هستند. وقتي که يک عنصر چندگانگي معنايي خود را از دست داده و به يک معناي تثبيت شده دست يابد يعني به وقته تبديل شود، ميگويند انسداد يا توقف صورت گرفته است. اما انسداد در معناي يک نشانه عمل موقتي است و زمينه براي برجستهسازي معاني ديگر يک نشانه توسط گفتمانهاي ديگر همواره مهيا است (سلطاني، 1383: 80-79).
لازم? تثبيت معناي يک نشانه (انسداد) درون يک گفتمان که موضوع هم? منازعات گفتماني است، برجستهسازي معناي مورد نظر خود و طرد و حاشيه راني معاني احتمالي ديگر است. معاني ديگر پس از طرد شدن، در حوز? گفتمانگونگي قرار ميگيرند. اما حذف معانيِ غير، موقت است و همواره اين احتمال وجود دارد که اين معاني توسط گفتمانهاي ديگر برجسته شده، به تهديدي براي گفتمان طرد کننده بدل شود.
هم? مباحث فوق مؤيد اين نکت? اساسي است که؛ گفتمانها هميشه در حال رقابت براي تثبيت معناي خويش و استيلاي آن بر ساير معاني بوسيله ساختارشکني و حاشيهراني معاني غير هستند. از اينرو نزاع بر سراسر اين نظريه و در واقع، بر سراسر حيات گفتمانها در جوامع بشري سايه افکنده است. نزاعي هميشگي بر سر خلق معنا که در عين حال نيروي پيشبرند? جامعه به حساب ميآيد.
توليد و تثبيت معنا يکي از ابزارهاي مهم گفتمانها براي کسب قدرت و ايجاد ثبات در روابط قدرت و استمرار هژموني به شمار ميرود. گفتمانها از طريق توليد معنا، برجسته سازي آن و ايجاد اجماع در ساي? استيلاي هژمونيک در سراسر جامعه، روابط قدرت را طبيعي، معقول و مقبول جلوه ميدهند تا از نظرها پنهان بماند و قابل مؤاخذه نباشد.
از کارکردهاي مهم هژموني آن است که سلطه را جايگزين زور ميکند و قدرت را نزد افکار عمومي به حقيقت تبديل مينمايد و آن را امري عادي و طبيعي جلوه ميدهد. گويا هميشه بوده است و همواره نيز خواهد بود. براي توضيح اين مطلب، بيان ديدگاه آنتونيو گرامشي، مارکسيست ايتاليايي در خور توجه است؛ از منظر وي “هژموني ناشي از قدرتي است که طبق? حاکم ميتواند به واسط? آن طبقات ديگر را قانع کند که منافع آن طبقه منافع همه است” (سلطاني، 1387: 55-54).
ساختارشکني28
از ديگر مفاهيم اين نظريه که در ذيل مفهوم هژموني قابل فهم مي نمايد “ساختارشکني” است که در نتيجه آن دال از مدلول جدا شده و هژموني ازبين مي رود. لاکلا با بهره گيري از مفهوم ساختار شکني دريدا، هژموني را، مفصلبندي موقت عناصر در عرصهاي نامشخص مينامد و ساختار شکني را عملياتي که نشان ميدهد مداخله هژمونيک خود مشروط و موقتي است تعريف مينمايد. به عقيده لاکلا ممکن است عناصر به گونهاي ديگر با هم ترکيب شوند. بنابراين ساختارشکني عدم تعين را آشکار ميسازد. (TorfingT,1999:101) از نظر لاکلا هژموني و ساختارشکني دو روي يک سکهاند. هژموني باعث نزديک شدن دالي به مدلولي خاص و ثبات نسبي معناي يک نشانه ميشود، ولي ساختارشکني با از ميان بردن اين ثبات معنا باعث شکستن هژموني گفتمان رقيب ميشود. به عبارت ديگر، گفتمانهاي رقيب ميکوشند پيش از هر چيز دال مرکزي يکديگر را ساختار شکني کنند.
در ساختار شکني، دالها باز تعريف ميشوند و معنايي جديدي به آنها نسبت داده ميشود . اين کار با جداسازي مدلول از دال خود و در صورت امکان، انتساب مدلول ديگري به دال مورد نظر صورت ميگيرد (اديب زاده، 1387: 105).
در کل بايد گفت هدف از تحليل گفتمان شکستن ساختارهايي است که ما آنها را طبيعي ميانگاريم و جدي نميگيريم. تحليل گفتمان ميخواهد نشان دهد که نظم موجود در جهان، حاصل فرآيندهاي سياسي است، که داراي پيامدهاي اجتماعياند.
6- قدرت
قدرت را با توجه به تعريف خاص آن، مي توان اساسيترين وکاربردي ترين مفهوم در نظريه گفتمان دانست. چرا که شکلگيري هر گفتماني تنها از طريق اعمال قدرت ميسر است. قدرت از ديدگاه لاکلا و موفه عبارت است از”قدرت تعريف کردن و تحميل اين تعريف در برابر آنچه آن را نفي مي نمايد” (کيت نش،1383 : 49).
مفهوم قدرت در تئوري لاكلا و موفه، با مفهوم قدرت نزد فوكو تناسب و تشابه بسيار دارد. قدرت چيزي است كه اجتماع را توليد ميكند. دانش، هويت و موقعيت فردي و اجتماعي ما ساخته و پرداخته قدرت است و قدرت، بر همه شئون زندگي ما تفوق و تقدم دارد. رهايي از چنبرهي قدرت، غيرممكن است، چون سراسر زندگي فردي و اجتماعي ما را فراگرفته است و ما ناچار به تن دادن به قدرتيم. چون اين قدرت است که نظم، قانون، آموزش، رفاه و بهداشت و ساير ملزومات زندگي براي ما را فراهم ميآورد.
در منازعات سياسي، آن گفتماني پيروز خواهد بود که به ابزارهاي قدرت بيشتري دسترسي داشته باشد. نورمن فرکلاف براي توضيح اين مطلب از مفهوم “قدرتِ پشت گفتمان” استفاده کرده است. (Fairclough,2001:46-53) قدرتِ پشت يک گفتمـان به وسيل? برجستهسـازي، نشانهها را به گونهاي خاص معنا ميکند و با توليد اجماع، آن را در افکار عمومي هژمونيک ميسازد. از سوي ديگر به کمک حاشيهراني، ميکوشد معناي ارائه شده توسط گفتمان رقيب را به حاشيه براند و دال مرکزي آن را ساختارشکني کند (سلطاني، 1384: 112).
7- اسطوره29، تصور اجتماعي30، وجه استعاري31
از نظرگاه رولان بارت “وظيفه اسطوره توجيه وطبيعي جلوه دادن يک قصد و منظور تاريخي و ابدي و وانمود کردن چيزي است که در شرف تکوين است”.(Bbarthes, 1972:142) اسطورهها محکمترين رشتههايي هستند که تداوم فرهنگ يک جامعه را تضمين ميکنند و پايه محکمي براي هويت فرهنگي هر قوم يا جامعه را بوجود ميآورند (ضميران،1379:8). اسطورهها و افسانهها در تاسيس دولتها و نظامهاي سياسي نيز بکار رفته اند. مانند دولت فاشيستي آلمان يا دولت اسرائيل که از اسطوره و افسانه منشاء گرفتهاند.
لاکلا نظريه را اسطوره مينامد. اسطورهها محصول بيقراري گفتمانهاي حاکم بر نظام اجتماعياند. آنها به دنبال رهايي از اين بي قراري و خلق يک عينيت اجتماعي جديدند. جامعه شکل يافته کنوني نيز خود يک تصور اجتماعي عينيت يافته است، يک اسطوره مجسم و تبلور يافته، که اکنون دچار بحران گرديده و متزلزل شده است. در شرايط تزلزل، اسطورههاي جديد شکل ميگيرند و گفتمانهاي بديل را ميسازند. از منظر گفتماني، ساماندهي واقعيت و غلبه بر بحرانها، از راه نظريهپردازي و بازسازي تئوريک صورت ميگيرد. در نتيجه جامعه براي پر کردن خلاءها، همواره نيازمند نظريهپردازي و گفتمانسازي است. زيرا از اين راه، سامان دادن به مشکلات، از ميان بردن نواقص، بيقراريها و در نهايت تحول و پيشرفت جوامع بشري امکانپذير خواهد شد (حسيني زاده، 1386: 34-33).
چرا لاکلا نظريه را اسطوره مينامد؟ پاسخ به اين سؤال ما را به مفهوم ديگري به نام تصور اجتماعي رهنمون ميشود. اسطوره تقاضاهاي يک گروه يا طبق? خاص از جامعه را نمايندگي ميکند اما اين براي تبديل شدن به يک گفتمان هژمون کافي نيست. بنابراين بايد اسطوره به تصور اجتماعي بدل شود. تصـور اجتماعي بر خلاف اسطـوره، همگاني است و تجلي گر خواسته هاي اقشار مختلف مردم است. اما چگونه يک اسطوره تعميم مييابد و به تصور اجتماعي تبديل ميشود؟ به عبارت ديگر، پل ارتباطي ميان اسطوره و تصور اجتماعي چيست؟ پاسخ اين سؤال در درج? نخست در مفهوم وجه استعاري نهفته است. يک اسطوره براي فراگير شدن بايد از سطح نيازها و تقاضاهاي موجود جامعه فراتر رود و شکلي آرماني و استعاري به خود بگيرد. در اين حالت، يک گفتمان خود را عـام و جهـانشمول و پاسخگوي هم? نيازها و تقاضاهاي موجود در جامعه نشان ميدهد.
گفتمانِ در حال پيدايش براي هژمونيک شدن، بايد خود را به عنوان تنها راه حل موجود براي خروج از شرايط بحران معرفي نمايد و خواستههاي مشخص و جزئي که در آن جنب? نمادين يافته، به عنوان مصاديقي از تقاضاهاي عمومي و نمايانگر خواستههاي عام معرفي شوند. بدين شکل اسطورهها با ايجاد يک فضاي استعاري و آرماني به تصور اجتماعي تبديل ميشوند و همواره ميان فضايي که بازنمايي شده و عينيت يافته است و فضاي آرماني، فاصلهاي پر ناشدني وجود دارد. به همين علت است که لاکلا از مفهوم اسطوره به جاي نظريه استفاده مينمايد. در واژه اسطوره نوعي تخيل، آرمانگرايي و قهرمان سازي است که در مفهوم نظريه نيست. فاصل? ميان واقعيت و اسطوره، امکان پيدايش گفتمانها و اسطورههاي جديد را فراهم ميسازد.
در واقع وجه استعاري و اسطورهاي گفتمان اگرچه موجب تقويت و پذيرش آن در سطح عام ميشود، ولي در عين حال موجد يک نقطه ضعف نيز هست. وجه استعاري پيدا کردن يک گفتمان، سبب ميشود که يک تصور آرماني در اذهان سوژهها پديد بيايد. اين مسأله به طور طبيعي، انتظارات را افزايش ميدهد. اگر يک گفتمان نمايانگر آرماني بيعيب و نقص است، بايد بتواند به هم? تقاضاها پاسخي شايسته دهد و مشکلات را برطرف سازد. اما اين کار هيچگاه در عمل ممکن نيست. چراکه بيقراري همواره وجود دارد و اساساً ساماندهي کامل واقعيت امکانپذير نيست. از اينرو هنگامي که يک گفتمان مسلط شد به تدريج از فضاي استعاري خود فاصله ميگيرد و ماهيت واقعي آن آشکار ميشود. وقتي گفتمان مسلط نتوانست وعدههاي خود را عملي سازد و بحـرانها را سامان دهد، بخشهايي از جامعه از آن فاصله ميگيرند و اندک اندک نارضايتيها و ترديدها نسبت به گفتمان حاکم آشکار ميشود. اين وضعيت منجر به خود بيگانگي و ايجاد بحران هويت در کساني ميشود که روزي خود از هواداران آن بودهاند. بدين ترتيب زوال گفتمان مسلط آغاز ميشود و جامعه آماد? هويتيابي با گفتمانها و اسطورههاي جديدي ميشود که مدعي کمالاند و فضايي مطلوب را از واقعيت ترسيم مينمايند (پوزش شيرازي، 1387: 62-60).
دالّ خالي32
لاکلا در آثار اخير خود براي توضيح روند استعاري شدن يک اسطوره از مفهوم دالهاي خالي بهره گرفته است. دال خالي بيانگر يک خلأ در فضاي اجتماعي است. مثلاً در شرايط بىنظمى که هابز در وضع طبيعى تصور مىکند “نظم” دالى است که نشان از يک امر غايب دارد (حسيني زاده،1383: 201). وظيف? دالهاي خالي بازنمايي وضع مطلوب وآرماني است. از آنجا که اين دالها همواره نواقص را گوشزد ميکنند، توليد آنها سبب پويايي جامعه و سياست خواهد شد (Laclau, 1994:49).
مفصلبندي گفتمانهاي سياسي حول يک دال خالي که در جايگاه دال مرکزي مينشينند، شکل ميگيرد. همواره در جامعه بيقراريها و کمبودهايي هستند که توسط اين دالها بازنمايي ميشوند و تحول و تغيير را به همراه دارند. دالهاي خالي دست مايه خلق اسطورههاي جديدند. مفصلبندي گفتمانهاي سياسي حول يک دال خالي که در جايگاه دال مرکزي مينشيند، شکل ميگيرد. بنابراين دال خالي گفتمان حاضر، در جايگاه دال مرکزي گفتمان آتي مينشيند. غيبت و خالي بودن، ويژگي دال مرکزي و شرط موفقيت آن در هژموني است. (Laclau, 1996: 37)وجود دالهاي خالي که نشاني از بيقراريها، تقاضاها و
