
عناصر و مولفههاي گفتماني هژموني دست يابد. اين موضوع را ميتوان با توجه خلق اسطوره، فضاي استعاري و تصور اجتماعي تحليل نمود.
اصل هفتم: شناخت موقعيتهاي سوژگي و فرآيند تبديل آن به سوژگي سياسي است. به عبارت ديگر بيان اين که سوژه چگونه از سوژگي سياسي به موقعيت سوژهگي تنزل مييابد و در مقابل، چگونه در شرايط تزلزل گفتمان مسلط به سوژگي سياسي باز ميگردد (پوزش شيرازي ،1378: 77-73). يکي از موضوعات مورد بررسي اين است که مشخص گردد. دردرجه اول مهمترين رقيب منازعهگر گفتمان حاکم چه گفتماني است و در مرحله بعد اين گفتمان چگونه جايگزين گفتمان حاکم ميگردد. اين مبحث را ميتوان با استفاده از اصل هفتم روش گفتماني و در قالب مفاهيم موقعيتهاي سوژگي و فرايند تبديل به سوژگي سياسي تحليل گردد.
اصل هشتم: قدرت است. از اين منظر قدرت چيزي نيست که افراد در اختيار دارند و بر ديگران اعمال ميکنند بلکه چيزي است که جامعه را به وجود ميآورد و جهان اجتماعي را ميسازد و معنادار ميکند. شکلگيري هر هويت و جامعهاي محصول روابط قدرت است.
اصل نهم: بيقراري و از جا شدگي است که اشاره به بحرانها و حوادثي دارد که هژموني گفتمانها را به چالش ميکشد، اين مفهوم تزلزل بنيادين گفتمانها را به دليل خصومت و وابستگي به غير گوشزد ميکند، اين مفهوم همچنين به موقتي بودن و عدم تثبيت کامل گفتمان و عينيتهاي اجتماعي اشاره دارد. بيقراري نوعي تغيير است اما تغييري که جهت آن از پيش مشخص نيست.
در اصل دوم گفته شد که گفتمانها در يک فضاي تخاصم و غيريتسازي به نظام معنايي خويش دست مييابند. در واقع اين موضوع گوياي آن است که خلق معناي جديد توسط هر گفتمان با آسيبشناسي گفتمان رقيب يا حاکم صورت ميگيرد که اين همان مسألهيي است که در اصل نهم روشها تحت عنوان بيقراري مورد بحث قرار گرفت. بنابراين اصل مزبور ما را ياري مينمايد تا در يک فضاي گفتماني، خلق معاني جديد توسط گفتمانهاي رقيب را با توجه به شرايط بيقراري گفتمان حاکم تحليل نماييم.
جمعبندي
نظريه گفتمان به بررسي منطق و ساختارهاي مفصلبندي گفتماني و شيوههايي که آنها، شکلگيري هويتها در جامعه را ممکن ميسازند ميپردازد. لاکلا و موفه به عنوان سردمداران انديشه پسا مارکسيسم همچون ميشل فوکو هيچ اصالت و ريشه جوهري براي ساختارها قائل نيستند و مانند او بر اين باورند که روابط عناصر درون گفتمان بر اساس اصول خاص و زير بنائي شکل نگرفته است. بلکه چنين مناسباتي عموماً در سطحي ظاهري و بيروني باعث شکلگيري ثباتي نسبي براي مفصلبندي عناصر مختلف شده است که هرگز نمي توان آنها را دائمي و پايدار دانست.
آنها معتقدند که ابتدا به شناسايي گفتمان متخاصم پرداخته شود، زيرا آنچه به يک گفتمان هويت ميبخشد و باعث شکلگيري نظام معناي آن ميشود، “ديگر” آن گفتمان است. از نظر آنها تحليل گفتمان تحليل معناست، زيرا تشکيل معنا بهترين سازوکار اعمال قدرت بر ذهن سوژه هاست. بيتوجهي به ساختارها، واقعيتهايي اجتماعي و فرآيندهاي مادي از جمله پيامدهاي اين نظريه است.
به طور کلي، نظري? گفتمان با فهم معنادار رفتارها و ايدههاي اجتماعي در زندگي سياسي سر و کار دارد. اين نظريه شيوهاي را تحليل ميکند که طي آن نظامهاي معاني يا “گفتمانها” فهم مردم از جايگاه خود در جامعه را شکل ميدهند و بر فعاليتهاي سياسي آنان تأثير ميگذارند. گفتمانها، برخلاف ايدئولوژيها، که ساختارهاي فکريِ حفظ وضع موجودند، براساس فهم مردم از جايگاه خود در جامعه پديد ميآيند. گفتمانها ساختارهاي قدرتي هستند که خواهان تغيير وضع موجودند.
با توجه به آنچه در چارچوب نظري بيان گرديد ميتوان گفت که لاكلا و موفه، در صدد درك و تحليل چگونگي ايجاد، كاركرد و دگرگونيانديشه به مثابه يك گفتمانـ كه سازنده معاني و فعّاليتهاي سياسي هستند- ميباشد. به نظر آنان، معاني كلمات و اعمال اجتماعي در صورتي هويدا ميشود كه در حوزة گفتمان ويژهاي قرار بگيرند. هژموني يك گفتمان مبتني بر انسجام معنايي دالهايآن، حول دال برتر است. يعني اگر يك گفتمان نظام معنايي مطلوب خويش را در ذهنيت جمعي اجتماع ـ حتي به طور موقتيـ تثبيت كند و رضايت عمومي را جلب نمايد، آن گفتمان هژمونيك ميشود. امّا اگر گفتمان رقيب به كمك سازوكارهاي مختلف از اين نظام معنايي شالودهزدايي كند و ساختارهاي معنايي موجود در ذهنيت مردم را درهم بريزد، آن گاه اين گفتمان هژمونياش را از دست داده و گفتمان جديدي هژموني مييابد. بنابراين، موفقيتگفتمانهاي سياسي به توانايي آنان در توليد معنا بستگي دارد. درنتيجه، نظريه گفتمان لاكلاو و موفه، معنا، سياست و اجتماع را درهم آميخته و يكجا به تحليل آنها ميپردازد (سلطاني،1382: 160- 157).
نظريه گفتمان عليرغم كاربردش، با انتقاداتي روبهرو شده كه مهمترين آنها، اتهام آرمانگرايي و نسبيگرايي است. به نظر منتقدان، نظريه گفتمان گرفتار نوعي آرمانگرايي و ايدهآليسم است كه موجب بيتوجهي به ساختارها و واقعيتهاي اجتماعي و فرايندهاي مادي ميگردد. زيرا جامعه را به زبان و متن تقليل ميدهد و فهم واقعيتهاي مادي و اجتماعي غيرممكن ميسازد. از سوي حاميان نظريه گفتمان پاسخهاي مناسبي به اين انتقادات داده شده که بر اساس آن، نظريه گفتمان آرمانگرايانه نيست و وجود واقعيتهاي خارجي را انكار نميكند؛ اگرچه با برخي رويكردهاي واقعگرايانه همسويي ندارد. از سوي ديگر، بر اساس نظريه گفتمان، هيچ حقيقت بنيادين و غيرقابل تغييري كه توانايي تضمين واقعي بودن دانش و باورهاي انسان را داشتهباشد، وجود ندارد. اما اين نظريه بهطور كلي نسبيگرا نيست؛ بلكه گفتمان مشتركي را براي هرگونه گفتوگو و مفاهمه پيش فرض ميگيرد. بنابراين، ميتواند در شناخت سير پيدايش، هژموني و زوال گفتمانها و چگونگي تثبيتگزارههاي حقيقت در درون يك گفتمان مفيد واقع شود. از اين رو، نظريه گفتمان مذکور به عنوان روش تحليل گفتمان پژوهش حاضر در نظر گرفته ميشود.
در انتها نموداري را که بر گرفته از مطالب اين نظريه است براي درک بهتر مطالب ارائه مينماييم. شايان ذکر است که توجه به نمودار ذکر شده، راه را براي درک بهتر نظريه گفتمان لاکلا و موفه ميگشايد و هم چارچوب نظري به کار گرفته شده را در رساله حاضر قابل درکتر مينمايد.
شکل2-4. فرآيند شکل گيري گفتمان در نظريه لاکلا و موفه
فصل سوم
فضاي گفتماني
دهههاي 20 و 30
مقدمه:
به طور کلي نقش اوضاع سياسي- اجتماعي در ظهور و منازعه گفتماني از دو جهت داراي اهميت است. از يک سو براي ظهور و گسترش يک يا چند گفتمان در درجه اول بايد زمينه و بستر مناسب فراهم باشد و از سوي ديگر اوضاع اجتماعي سياسي که متاثر از گفتمان حاکم است نشانگر بيقراري گفتمان مسلط نيز ميباشد بنابراين بايد ديد که فضاي سياسي و اجتماعي دهههاي20 و30 داراي چه ويژگيهاي خاصي است که در بسترآن گفتمان هاي متعدد زمينه بروز وظهور يافتند. به همين منظور در اين فصل ابتدا به بررسي شرايط سياسي- اجتماعي اين دوران پرداخته خواهد شد.
از سوي ديگر بايد به اين موضوع نيز توجه داشت که هر گفتمان در وضعيت متناسب و خاص اجتماعي و سياسي خود شکل مي گيرد و حتي افول آن نيز در متن مقتضيات زماني اتفاق مي افتد. بنابراين از جمله مباحث مهمي که بايد مورد توجه قرار گيرد اين است که فضاي اجتماعي و سياسي را نسبت به مباني هر يک از گفتمانها مورد بررسي و تحليل قرار داد. به عبارت ديگر بايد به اين مسأله پرداخت که هر گفتمان در چه شرايط سياسي و اجتماعي زمينه بروز، منازعه و رقابت خواهد يافت؟ تا بتوان در فصول بعدي هژموني يا عدم آن را تحليل نمود. اين امر نيزتحت عنوان فضاي گفتماني به تفکيک هر يک از گفتمانهاي ظهور يافته در اين دو دهه يعني گفتمان چپ، مليگراي ليبرال و ديني مورد بحث قرار خواهد گرفت تا بتوان در نهايت به جمعبندي مطالب در راستاي سوال و فرضيه طرح شده پرداخت .
فضاي سياسي واجتماعي دهه هاي 20 و 30
چنانکه در مباحث نظري لاکلا و موفه بيان گرديد، گفتمانها براي دستيابي به هژموني و حفظ آن به يک سري عمليات متوسل ميشوند که به طور کلي مجموعهي اين عمليات بستر و شرايطي را فراهم ميسازند که تداوم هژموني و يا سرنگوني گفتمان هژمون را رقم ميزند. بنابراين فضاي سياسي- اجتماعي ايران در دهههاي 20 و30 را بايد در يک چارچوب گفتماني با در نظر گرفتن اصول و روشهاي آن مورد توصيف و تحليل قرار داد.
پس از سقوط حکومت استبدادي رضاشاه جامعه ايران شاهد فضايي از رقابت و منازعه بين گفتمانهاي مختلف در دهههاي 20 و30 بود. اين امر به لحاظ اجتماعي از يک جهت متأثر از سياستهاي ضدمذهبي و حاکميت گفتمان استبدادي پهلوي اول بود. زيرا گفتمان رژيم پهلوي با استفاده از ارتش و نيروهاي نظامي و اتکا بر زور همچنان بر سلطه خود ادامه ميداد و از ظهور گفتمانها و نظريههاي رقيب جلوگيري ميکرد. در چنين شرايطي توان هويت بخشي پهلويسم در اواخر دوره رضاشاه به شدت تضعيف شد به گونهايي که در اين دوران بسياري از مردم از رژيم استبدادي متنفر شدند و از هر گونه تغييري استقبال ميکردند (حسينيزاده،1382: 128). به همين خاطر با ورود متفقين در سال 1320 و تبعيد رضاشاه، گفتمان پهلويسم مهمترين تکيه گاه خود يعني ارتش را از دست داد و از آن پس به سختي ميکوشيد تا هژموني و اعتبار از دست رفته خود را باز يابد.
بنابراين با اشغال کشور توسط متفقين و متعاقب آن سرنگوني رضاشاه، محمد رضا پهلوي با حمايت اشغالگران وارث تاج و تخت شد و دوران استبداد مطلقه درنظام اسمي سلطنتي مشروطه به طور موقت دچار وقفه شد و دورهاي از دموکراسي پارلماني (البته به طور ناقص) آغازگرديد که تا سال 1332 به طول انجاميد. ( ميلاني، 87:1381) از همين رو گفتمان پهلويسم با تغيير رويکرد نظامي به ظواهر دموکراسي به عنوان گفتمان هژمون در عرصه سياسي و اجتماعي کشور به شکل ديگري تداوم حيات داد.
با سقوط پهلوي اول قدرت بين دربار، مجلس، کابينه، سفارت خانههاي خارجي و مردم تقسيم شد که کشمکشهاي دروني خاصي در هريک از اين مراکز قدرت وجود داشت. بخشي ازدربار و مشاوران غيرنظامي خواهان دموکراسي مشروطه حقيقي و افسران ارتشي علاقمند به برگشت دوباره استبداد قدرتمند بودند. مجلس نيز به جناحهاي محافظه کار، ليبرال، تندرو و نيز طرفداران انگليس، آمريکا و شوروي تقسيم شد. همچنين قدرتهاي خارجي پس از جنگ جهاني دوم و آغاز جنگ سرد، به رقابت براي کسب منافع حداکثري و درنتيجه مخالفت با يکديگر پرداختند.
از سوي ديگر، اگر چه اشغال ايران توسط متفقين منجر به برکناري رضاشاه و سقوط ديکتاتوري او شد اما دشواريهاي زيادي را براي ايرانيها فراهم آورد. کشور از آشوب اجتماعي رنج ميبرد. مردم هر روز با بحران و بلواي ديپلماتيک مواجه بودند. نظم اداري رو به وخامت گذاشت و دستگاه دولت مملو از پارتي بازي و هرج و مرج شد تورم و احتکار افزايش يافت و اگر چه افراد معدودي از جنگ سود برده بودند اما اکثريت مردم از جنگ و اشغال کشور متضرر شدند. به عبارتي ميتوان گفت که شادماني از فروپاشي ديکتاتوري به رنجش اشغال تعديل شد.
فروپاشي ساختارسياسي در شهريور 1320، از وجود دو شکاف عمده ستيز و کشمکش در ساختار اجتماعي پرده برداشت: تضادهاي طبقاتي به ويژه در شهرها و رقابتهاي قومي به خصوص در ميان قبايل همجوار، فرقههاي مذهبي و گروههاي زباني در مناطق غير شهري رو به گسترش نهاد (آبراهاميان،1377 :211-209).
در طول حکومت پهلوي اول، دولت شديداً جامعه مدني را کنترل ميکرد، کنترلي که عمدتاً از طريق
