
ا دربارهي حقيقت مطلق مورد نظر قرار ميدهيم و با عنوان حقيقت مطلق؛ عدم شناخت حقيقت مطلق، محدوديت انساني يا نامحدودبودن حقيقت مطلق به بررسياي مقايسهاي ميپردازيم سپس به بررسي دين و مسئله تکثر اديان در افکار نصر و سروش و مواجهه ايشان با اين پديده ميپردازيم به طوري که يکي آن را پلوراليزم و ديگري آن را دين جاويد مينامد.
در گام بعد ويژگي و خصوصيات اديان متکثر را از ديدگاه سروش و نصر بررسي ميکنيم به طوري که يکي آن را بشريبودن و ديگري آن را وحيانيبودن معرفي ميکند. در سايهي همين ديدگاهها دربارهي حقيقت مطلق، مسئله تکثر اديان و خصوصيات اديان متکثر است که نظريات ايشان شکل ميگيرد. و در پايان به بررسي وجوه مشترک و وجوه مورد اختلاف ايشان در بررسي اين دو نظريه ميپردازيم.
از آنچه بيان شد به اين نتيجه ميتوان رسيد که تفاوت ديدگاه اين دو در باب شناخت حقيقت مطلق و نگاه به دين و تکثر اديان و تفاوت ديدگاهي به ويژگيهاي يک دين با توجه به پشتوانهي فکري و معرفتي در هر يک، وجود دو نظريه متفاوت را در باب تکثر اديان پيش ميکشد. در واقع بايد گفت اين دو نظر پاسخي است به جريان رو به رشد مدرنيته که يکي آن را ميپذيرد و از آن بهره ميبرد و ديگري آن را بحراني براي از بينرفتن معنويت بشري ميداند و با آن مقابله ميکند. اگرچه به دشواري ميتوان وجوه مشترکي را در ميان آنها يافت، اما بايد گفت که بزرگترين وجه مشترک در بين اين دو متفکر، دغدغه فکري ايشان براي اثبات حقانيت اديان و رستگاري پيروان آنهاست. به طوري که به بيان نظريه ي پلوراليزم و وحدت متعالي اديان منجر شده است. بايد گفت که در پاسخ به اين دغدغه فکري اگرچه هدف آنها پذيرفتن و احترام به ديگر اديان است اما سروش نگاهي انساني و نصر نگاهي الهي به کثرت اديان دارد.
فصل دوم: بررسي نظريه کثرتگرايي دکتر سروش
?- ?- پلوراليزم و خاستگاه آن
?- ?-?- معناشناسي پلوراليزم ديني
واژه پلوراليزم(Pluralism) و مشتقّات آن در لغت به معاني زير به کار رفته است:
?) پلوراليزم به معناي “تکثر و چندگانگي، آيين کثرت، کثرتگرايي، چندگرايي تعدد مقام و شغل”4
و در اصطلاح داراي معنا و مفهوم متفاوتي ميباشد، به طوري که در رشتههاي مختلف معناي خاص خود را دارد. برخي از انواع پلوراليزم عبارت است از: پلوراليزم فلسفي، اخلاقي، فرهنگي، ديني، سياسي، اجتماعي و معرفتي.
فرهنگ آکسفورد پلوراليزم را به عبارت زير تفسير نموده است:
?) “زندگي در جامعهاي که از گروههاي نژادي مختلف تشکيل يافته يا گروههايي که داراي زندگي سياسي – ديني مختلف باشند.
?) پذيرش اين اصل که گروههاي مختلف يادشده ميتوانند در يک جامعه به صورت صلحآميز زندگي کنند”.5
برخي در معني پلوراليزم ميگويند: “مراد از پلوراليزم به طور کلي هر نظريهاي است که در آن اصل و ريشهي امور يا عدد چيزها يا نوع آنها بيش از يکي دانسته شود و پلوراليست کسي است که کثرت يا چندگانگي را اصل قرار دهد (در مقابل وحدت و يگانگي) از اين رو ميتوان او را کثرتگرا يا “چندگانهگرا” خواند”.6
اما در تعريفي ديگر ميتوان گفت که پلوراليزم عبارت است از: “گرايش به تعدد و پذيرش اصل کثرت در جامعه به طوري که گروههاي مختلف سياسي، فرهنگي، مذهبي و قومي ميتوانند در يک جامعه به طور صلحآميز با يکديگر زندگي کنند. واژه پلوراليزم برگرفته از فرهنگ غربي است و ابتدا در سنن کليسايي مطرح بود و در مورد شخصي که داراي چند منصب بود به کار مي رفت”.7
اما امروزه پلوراليزم معناي ديگري پيدا کرده است و تفسير پلوراليستها متفاوت با معناي لغوي آن است. به طوري که در اين معني پلوراليزم به مکتبي (فکري، ديني، فرهنگي و…) گفته مي شود که حقيقت، نجات و رستگاري را در يک تفکر، دين، فرهنگ و… منحصر نمي داند، بلکه همهي اين مؤلفهها را مشترک بين همه مکاتب ميداند. به نحوي که در همه آنها چه به صورت برابر و چه به صورت نابرابر توزيع شده است و اين پلوراليزم، پلوراليزم ديني است.
بنابراين “هيچ فرهنگ و انديشه و ديني بر ساير فرهنگها و انديشهها و اديان برتري ندارد و پيروان هر آييني در صراط مستقيم هستند و همه آنها از نجات و رستگاري برخوردارند”.8
در مجموع ميتوان گفت نظريه پلوراليزم ديني نظريهاي است در باب حق بودن اديان و محقبودن دينداران و مدعي است که کثرتي که در عالم دينداري پديد آمده است حادثهاي طبيعي و نازدودني است و همه اديان و پيروانشان را داراي حق ميداند و غايت آن اثبات حقانيت براي همهي اديان و فرق است.
بنا به نظر متفکران غرب کثرتگرايي ديني بر آن است که ثابت کند اديان گوناگون همگي ميتوانند باعث رستگاري يا کمال نفس پيروان خود شوند.
“به رغم اين واقعيت که اديان، دعاوي متناقضي نسبت به حق، نجات، درست يا نادرست و يا بايد و نبايدها، تاريخ و بشر دارند کثرتگرايان ديني مدعياند که همهي اين اقوال ميتوانند نسبت به جهانبينيهايي که خاستگاه آن اقوال هستند صحيح باشند.”9
و از آنجا که هر مکتبي قرائت خاصي از پلوراليزم ديني دارد نميتوان براي اين موضوع يک تعريف جامع و مانعي بيان نمود، اما معناي شايع و رايج امروزي از پلوراليزم ديني اين است که حق مطلق، نجات و رستگاري را در يک دين و مذهب و پيروي از يک شريعت منحصر ندانيم، بلکه معتقد شويم که حقيقت مطلق، ميان همه اديان مشترک است و آيينهاي مختلف در واقع جلوههاي گوناگون حق مطلقاند و در نتيجه پيروان تمام اديان و مذاهب به هدايت و نجات دست مييابند.10
جانهيک انديشمند مسيحي معاصر که از طرفداران اين نظريه است ميگويد: “اديان مختلف جريانهاي مختلف تجربهي ديني هستند که هر يک در مقطع متفاوت بشري آغاز گرديده و هر يک خود آگاهي عقلي خود را درون يک فضاي فرهنگي متفاوت باز يافته است”.11
وي که در برابر ادعاي مطلقگرايي هر ديني از جمله مسيحيت بيش از هر کس ديگري اين مفهوم کثرتگرايي را گسترش داده است معتقد است اديان جهان، بيانگر مواجهاتي اصيل – هر چند مختلف – با خداوندند آنها ادراکات و تصورات متفاوت از حق و غايت و واکنشهاي گوناگون نسبت به آن را در درون شيوههاي مهم و متنوع زندگي انساني تجسم مي بخشند.12
او ميگويد: “واژه مطلق به عنوان يک وسيله و ابزار اندازهگيري دقيق به کار رفته نميشود، بلکه معاني عملي و کاربردي آن در مورد مصرفش که در حقيقت متنوع ميباشد آشکار ميشود به يک معنا مطلقبودن مثلاً مسيحيت معناي کفايت نجاتبخشي و رستگاري انجيل و طريقه پيشنهادي آن براي مسيحيان است؛ يعني براي کساني که حيات ديني آنان توسط آن کتاب و آن طريق تعيين مي شود. بدين معنا مطلقبودن مسيحيت با مطلقبودن اسلام و هندوئيسم يا بوديسم و يا دين يهود سازگار ميباشد؛ چراکه همهي اين پيامها و راههاي مختلف براي کساني که از نظر روحي و معنوي توسط اين اديان شکل گرفته و ساخته شدهاند، از لحاظ ارائه شيوهي نجات و رستگاري کافي به نظر ميرسند”.13
هيک ميخواهد ادعاي صدق و ادعاي رستگاري را که در هر دين بزرگي ميبيند با يکديگر تلفيق کند. کثرتگرايي برخلاف ادعاي انحصارگرايي و شمولگرايي مدعي است که حقيقت محتواي ايمان ميتواند از تنوع تعبيرات مشروع برخودار باشد.
2-1-2- بررسي پيشينه و خاستگاه پلوراليزم ديني
امروزه تکثرگرايي به عنوان يکي از مهمترين مسائل کلام جديد مطرح است. اين موضوع که زاييدهي فرهنگ و تفکر غرب است ريشهاي مسيحي مآبانه دارد، به شکلي که مجموعهاي از عوامل سياسي، اجتماعي و فرهنگي در رشد و شکلگيري نظريه پلوراليزم در دنياي مسيحيت داراي اهميت است. البته اين به اين معنا نيست که اين نظريه در اسلام غيرقابل قبول باشد، بلکه به اين معناست که در اسلام مسئله پلوراليزم البته با تفسيري خاص مورد پذيرش است و اسلام با اين مسئله همسنخ و همسو است.
سعي ما بر آن است که در اين قسمت از پژوهش به بررسي عوامل و خاستگاههاي پلوراليزم ديني در سه مرحله پردازيم: مرحله اول: بررسي زمينهها و عوامل فلسفي نظريه، مرحله دوم: بررسي زمينهها و عوامل معرفتي و مرحله سوم: بررسي زمينهها و عوامل سياسي، فرهنگي و اجتماعي نظريه پلوراليزم.
?-?-?-?- بررسي زمينه ها و عوامل فلسفي نظريه
اگر بخواهيم زير بناي عوامل و خاستگاههاي پلوراليزم را به لحاظ فلسفي جستجو کنيم ابتدا بايد به سراغ پدر فلسفه جديد غرب رنه دکارت “René Descartes” برويم.
وقتي به عصر دکارت نگاه ميکنيم ميبينيم او در دورهاي بود که دو قرن از قرون وسطي گذشته بود و عصر رنسانس هم عالم تازهاي را به همراه آورده بود. از اين رو دکارت در دورهاي بود که انسان ميخواست خود را از حجيت، تبعيت دين، کليسا و تعاليم آنها برهاند. “در اين دوره بود که يقين ديني قرون وسطايي تبديل به شک شد و دکارت مصمم بود که يقين کاذبي را که کساني چون مونتيني (Montaigni) در اين دوره مدعي بودند که با شک ميتوان به آن رسيد به يقين جديدي که آن را حقيقي ميدانست تبديل کند”.14
اين يقين دکارتي، يقين مدرنيته است که بر معناي جديد عقل مبتني است و اين عقل جديد خود مختار است و مبتني بر “ميانديشم” (Cogito) است. دکارت عصر جديدي را تأسيس کرد که در آن انسان ملاک وجود است يعني سوبژکتيويسم (Subjectivism) يا خود بنيادي بشر آغاز گرديد که در نهايت به امانيسم ختم شد.15
افزون بر اين، دکارت کسي است که حوزهي الهيات را از حوزهي فلسفه جدا کرد و بر بياعتباري مباحث الهيات که بر يافتههاي متألهان مسيحي مبتني بود تا حدود زيادي تأکيد داشت.
بعد از او کانت با ورود به عرصهي فلسفه، اصل سوبژکتيويسم دکارت را تحکيم کرد، از طرفي حملهي وي به ما بعد الطبيعه، رشد فلسفههاي تجربهگرا در دين را به دنبال داشت.
مسيحيت غربي، به جاي آنکه جايگاه خود را در نقد مباني گوناگون نشان دهد، واکنشهايي در قالبهاي مختلف که در بعضي موارد هم فلسفي بود نشان داد غافل از آنکه اين رويکرد، نه تنها وي را در برابر آن شبهات نجات نميدهد، بلکه به انکار بسياري از مباني ديني ميانجامد. کانت که يکي از متأثران اُکام (Ockham) بود – کسي که علم الهيات را يکسره از فلسفه جداکرد و ميکوشيد علم را از چنگال کليسا برهاند – اصل معروفش به نام تيغ اُکام در فرهنگ روشنفکري نوين به خاطر ايجاد در توصيف و الگوسازي تأثير مهمي بر جاي گذاشت.
اين اصل که براساس آن نبايد بيش از نياز اهدافمان موجوداتي فرض کنيم به کثرتگرايي وجود شناختي بيرغبتي نشان ميدهد، اما کانت معتقد است اين بيرغبتي، ويژگي بنيادي عقل آدمي است که به طور طبيعي تا جايي که امکان دارد وحدت را ميجويد. البته فلسفه کانت بذر کثرتگرايي را به معناي ديگر ميافشاند که دستکم به همان مهمي و به لحاظ مفهومي نسبتاً مشکلتر است و آن اين است که امکان دارد راههاي تفسير جهان و واکنش نشاندادن به آن متعدد و بسيار متفاوت از يکديگر باشند، ولي در عين حال از حيث توجه معادل باشند.
کانت خودش با صراحت چنين نظريهاي دربارهي کثرتگرايي نداشت. “اما با تصريح به اينکه ما با ساختن جهان چيزي را که ساختهايم تجربه ميکنيم و اين نيز به طبيعت فعاليتهاي ذهني ما بستگي دارد، اين انديشه را که در زمانهاي ديگر و در فرهنگهاي ديگران سايرين ممکن است جهان را به گونهاي متفاوت بنا کنند تقويت ميکند”.16
هگل نيز در يک سطح با اعلان اين انديشه که انديشه و تجربه بشري به لحاظ تاريخي تغييرپذير است، به نوعي گرايش پيشين را مقبول ميانگارد “اما چون هگل فرايند تغيير را پيش رونده به سوي نقطهاي ميداند که در آن حس آگاهي، اشيا را آنچنان که به واقع هستند ميبيند نمي تواند مقوم کثرتگرايي حقيقي باشد؛ بنابراين ياري هگل به کثرتگرايي پشتيباني موقتي بيش نيست و ا تعهد او اين نظريه که در نهايت فقط يک راه صحيح براي رسيدن به واقعيت وجود دارد منتفي مي شود”.17
