
در خدا وجود دارد به همين دليل ميتواند خدا را چنين توصيف کند که: خداوند به مثابه حقيقهالحقايق، نه تنها شخص متعال، بلکه منشأ و منبع هر موجودي هم هست، بنابراين، در عين حال هم وراي وجود و هم وجود مطلق است. خداوند به مثابه شخص و الوهيت يا ذات نامتناهي است که وجود، اولين تعين اوست. خداوند به مثابه حق، عين مطلق، نامتناهي و خير يا کمال است. “او في حدّ ذاته مطلق است که هيچ نشاني از نسبيت در ذاتش نيست. ذات الهي به جز مطلق و يگانه چيزي نميتواند بود. گفتن اينکه خداوند يکتاست به معناي اظهار مطلقيت او و تجسم او – في حدّ ذاته – به معناي واقعي کلمه است”.448
و”علّت اينکه در دوران جديد، عدهاي شناخت حقيقت را امري ناممکن و غيرقابل دسترس ميدانند، دنيازدگي علم و عالماني است که معرفت را از سرشت قدسياش تهي ساختند و علمي ناسوتي و اين جهاني خلق کردند”.449
4-?-?- دين و تکثر اديان در نگاه سروش و نصر، پلوراليزم ديني يا دين جاويدان
دکتر سروش در باب دين بسيار متأثر از ديدگاه جانهيک است و از نظريات او بسيار بهره برده است و از طرف ديگر نگاهي به نظريات عرفاي بزرگي چون مولوي و ابنعربي دارد. “جانهيک به عنوان نماينده کثرتگرايان ديني، بر آن است که به جاي نظريه بطلميوس (دين خدا محور) در باب حيات ديني بشر، الهياتي مسيحي برپايه نظريهي کوپرنيکي (دين انسان محور) ايجاد کند”.450 او به اين موضوع باور دارد که سخنگفتن از حقانيت و بطلان اديان بيجاست؛ زيرا “اديان نظير تمدنها، صرفاً نمونهاي از طبايع و خلق و خوي متفاوت بشري و تفکرات مختلفاند”. 451 تلاش هيک بر آن است که طبقهبندي اديان را نه از منظر حق و باطلبودن، بلکه از منظر ابتکارات هريک در ارائه طرق رهايي بر بستههاي شناخت، عمل و عشق انجام دهد. هيچ ديني لزوماً برتر و والاتر از ديگري نيست.452
دکتر سروش هم اظهار ميدارد: “اين فکر که حقيقت غايي که در ذات خويش يکي بيش نيست، بالقوه ميتواند در تجربههاي مختلف بشري به شيوههايي مورد توجه قرار گيرد”.453
در کانون نظريه ي پلوراليستي او اين فکر قرار دارد که”هريک ميان خدا در مقام لااسم و لارسم و خدا در نسبت با ما فرق ميگذارد و ظهور حق در مظاهر و چهرههاي مختلف را، هم سرّ تفاوت اديان، هم دليل حقانيت همگي آنها ميگيرد و بر اين اساس به کثرتي اصيل در حوزهي اديان ميرسد”.454
از نظر او آنچنان حقايق و مکشوفات بسيارند که نميتوان آنها را تحت يک نظام و دين گردآوري کرد و به ناچار تجليهاي متعدد مورد نياز ميباشد. “همچنانکه در طبيعت کثرت اصيل است نه وحدت، و اين امري است که در ذات حيات نهفته است و حتي در امور فرهنگي، قياسناپذيربودن فرهنگها به همين معناست و کثرتگرايي فرهنگي بر آن بنا ميشود و از پلوراليسم فرهنگي و اخلاقي تا پلوراليسم ديني راهي نيست”.455
دکتر سروش ميگويد: سخن در اصل اديان نيست که حقاند. سخن در فهم آدميان و مذاهب مختلفهي ديني است که هميشه مخلوطي از حق و باطلاند و به راستي که اگر يکي از اين فرقههاي ديني، حق خالص بود و بقيه باطل محض، هيچ خردمندي در تمييز حق از باطل و در انتخاب حق درنگ نميکرد… در اين جهان نه نژاد خالص داريم، نه زبان خالص و نه دين خالص…456
او همچنين بيان ميدارد: “هيچکس نيست که از تشبيه به طور کامل رهايي يافته باشد و بتواند خدا و کنه ذات او را چنانکه هست با تجريد نام ذهن از همه عوارض بشناسد و دريابد”.457 به طور مجمل ميتوان دلائل کثيربودن و کثير ديدن حقيقت دين را از منظر “سوژه محور” به دو دسته زير تفکيک کرد: اول اينکه، چند وجهيبودن حقيقت اعلي در تناظر با چندوجهيبودن شناسندهي بشري است و دوم اينکه، محدوديت دانش و بينش بشر اجازهي ادراک تام و تمام کل حقيقت را نميدهد و بشر همان جزء از حقيقت را که دريافت ميکند کل ميپندارد.
دکتر سروش به اين مسأله توجه دارد که سرانجام خداوند در پي هدايت اکثريت مردم است و اگر کثرتگرايي را نپذيريم بايد به اين باور تن دهيم که تنها عده قليلي نسبت به کل بشريت در زمان حاضر و حتي در طول تاريخ که بر دين يا مذهب خاص باشند هدايت ميشوند. همچنين وجود اولياي بزرگ، در همهي اديان، پديدار و اين امر نشاندهندهي حيات و قدرت هدايت عميق هر دين است و تنوع اديان و راههاي معنوي نوعي بازي يا معماي الهي است که در پي ايجاد شور، نشاط و اشتياق در حيات و بستري براي بالفعلشدن تواناييها و امکانات بشري است.
“اين پلوراليزم ارزشي و علّي که ناشي از فقدان دليل و تعارض ذاتي ارزشها و فراخبودن مجال تخيير است، در حقيقت عين متن زندگي است”.458
اما دين از ديدگاه سنتگرايان، در وهله نخست عبارت است از مجموعهاي از تعاليم که اطلاعات کافي براي تمييز اصل مطلق يا حقيقت محض از غيرآن (تجلي نسبي حقيقت) را ارائه ميکند و در وهله بعد عبارت است از روش جامع، متناسب با تعليمات و منطبق با وسع بشري براي تمرکز و راهيابي به حقيقت مطلق که به منظور جاريکردن حقيقت در حيات انساني و تحول وجودي انسان به کار ميرود، اما هر مجموعه از تعاليم و روشها را نميتوان دين ناميد و براي دينبودن ضروري است که اين تعاليم و روشها داراي منشأ فوق بشري يا وحياني باشند.
سنتگرايان “دين خالد” يا “دين جاويدان” را جنبهي عملي “حکمت خالده” ميدانند.
“سنت نخستيني وجود دارد که ميراث اوليهي معنوي و عقلاني انسان نخستين يا مثالي است… سنتهاي بعدي صرفاً تداوم تاريخي يا افقي آن نيستند. هر سنتي با نزول عمودي تازهاي از مبدأ مشخص ميشود و نبوغ معنوي، شور و نشاط تازه و برکاتي را پايهگذاري ميکند”.459
ميتوان گفت چون حقيقت اعلي امري واحد است و انسان نيز نوعاً واحد است دين نيز نوعاً امري واحد خواهد بود. پس وحدت نوع دين که تنها در عالم مثالي رخ ميدهد. اساس و الگوي ظهور همهي اديان است، اما در اين فرآيند ظهور، ملاحظات زير وجود دارد:
الف: از آنجا که هدف اصلي، بازگرداندن بشريت به سمت اصل حقيقي است، نقش گيرندهي بشري و بنابراين تنوع نژادها، اقوام، زبانها و… در نحوهي ظهور دين بسيار تعيينکننده است.
ب: بدون ترديد وحي را نميتوان عين حقيقت دانست، بلکه هر وحي يک صورتبندي از حقيقت مطلق است که دين خالد را در بطن خود دارد، اما به لحاظ تنوع امکانات و ضرورت ظهور آنها، بايد گفت که هر صورتبندي فينفسه شهادت ميدهد که اين صورتبندي، يک نحوهي خاص براي بيان اصل بيصورت خويش است نه اينکه يگانه امکان بيان.
ج: در هر دين يک حقيقت مشخص وجود دارد، اين تشخص به اين دليل که حقيقت نامتشخص را نمايندگي ميکند مطلق و نامحدود است و ازاين نظر که ويژگيها و بنابراين صورتبندي به خود ميگيرد حقيقت نسبي و محدود است.
د: هر دين داراي يک ويژگي منحصر به فرد است لذا هر تشخيص الهي ديني که در قالب صورتي وحياني قرار ميگيرد، هم به لحاظ نمايندگي اصل مطلق و هم با استناد به ويژگي هاي منحصر به فرد خود، تنها خودش را مطلق مينمايد، وتنها تعاليم خود را باعث نجاتيافتگي رهروانش و صعود به سمت مراتب والا ميداند و به اين طريق رهروان زيادي را به خود جذب ميکند.
ه: در مشرب باطني، باطنگرايي تنها راه دستيابي به حکمت خالده و دين جاويدان است.
و: زبان هر دين متفاوت است، روشها هم متفاوتاند، اما غايت آموزه و روش هر دين، جهان شمول است. البته هر دين به طور معمول سمبلها و آموزهها و مناسک خود را از محيط و طبيعت جغرافيايي و فرهنگي قوم خود بر ميگزيند، لذا بايد انتظار داشته باشيم که اين تضادها و تنوعات جغرافيايي و فرهنگي به حوزهي دين وارد شوند.
4-?-?- ويژگي و خصوصيات اديان متکثر از ديدگاه سروش و نصر، بشريبودن يا وحياني بودن
4-?-?-?- ديدگاه سروش
4-?-?-?-?- بشريت و تاريخيّت
از نظر سروش نه تنها معرفت ديني، بلکه حتي خود دين نيز امري تاريخي و بشري است. بدينمعنا که چون ميخواهد با بشر مماشات کند، بايستي عوارض بشري مثل زبان خاص، فرهنگ خاص، احکام و فقه خاص و اعتقادات و اخلاقيات خاص به خود بگيرد تا بتواند در عرصهي جامعهي بشري ظهور يابد. از نظر روشنفکر ديني، اصل دين، هويت تاريخي دارد و به مرور بسط و تکامل تاريخي پيدا ميکند. کار احياگران بعدي فقط فهم و شرح دين نيست، بلکه آنها تجربيات دينياي داشتهاند که بر دين افزودهاند و آن را متکاملتر کردهاند… بدينترتيب در اين نوع دينپژوهي، اصلاً ختم نبوت معنا نخواهد داشت. اين نگرش تاريخي به دين به هر چهار معنا (از ناحيه خدا آمدن، کاملبودن، بيچون و چرابودن و نقصناپذيري) به قداستزدايي از دين منتهي ميشود. روشنفکري ديني نه تنها از دين قداستزدايي ميکند، بلکه با ادعاي افزودن به دين، به نوعي ادعاي پيامبري ميکند.460
4-?-?-?- ?- تجربه ديني، هستهي دين
سروش طي يک بحث تفصيلي، ويژگي انحصاري دين را کندوکاو ميکند و به اين نتيجه ميرسد که”دين هيچ وصف معرفتي مميزي ندارد، بلکه مخلوطي است از گزارههايي که هرکدام به فني تعلق دارند”.461 او درنهايت چنين اظهار ميدارد که”آنچه بالذات ديني است، تجربهي ديني است”.462 و تجربهي ديني را از جنس وحي، الهام، رؤياي صادق و… ميداند. سروش بيان ميدارد: “قوام دين به تجارب است و باقي صورتي بيش نيست”.463
در همين راستا، او ورود عقل به عرصهي دين را موجب فهم استقلال همهي مباحث، غير از تجربهي ديني از دين ميداند.
4-?-?-?- ?- وجود شخصيت بنيانگذار دين
سروش تأکيد ميکند: “دين عين تجربهي تکامليابندهي دروني و بيروني پيامبر است”.464
او در مورد پيامبر اسلام به اين جمعبندي ميرسد که پيامبر اسلام در دو سطح تجربه داشت و اسلام محصول اين دوگونه تجربه است، تجربهي بيروني و تجربهي دروني… در تجربهي بيروني مدينه ساخت، مديريت کرد، به جنگ رفت، در تجربه دروني هم وحي و رؤيا و الهام و معراج و مراقبه و تفکر داشت…465
سروش، اسلام را منبعث از تجارب ديني پيامبر و افزون بر آن شخصيت و نبوغ فردي او ميداند. البته از اين ديدگاه تجارب ديني و پيامبرانه مختص به بنيانگذار دين نيست، بلکه حتي، ما با داشتن اذواق و تجربههاي پيامبرانه… ميتوانيم تشخيص دهيم چه کسي پيامبر است.466
4-?-?-?-4- ذاتيات، اساس دين و عرضيات، صورت دين
عبدالکريم سروش براي دين اموري ذاتي و اموري عرضي قائل است که اين دو را نبايد معادل باطن و ظاهر يا حقيقت، طريقت و شريعت دانست.
دين ذات و ماهيت ارسطويي ندارد، بلکه شارع مقاصدي دارد که اين “مقاصد” همان ذاتيات هستند. براي تفهيم و تحصيل اين مقاصد شارع از 1- زباني خاص 2- مفاهيمي خاص 3- شيوههاي خاص (فقه و اخلاق) کمک ميگيرد. اين کارها همه در 4- زماني خاص و 5- مکاني (محيط و فرهنگ) خاص و براي 6- مردمي خاص… صورت ميپذيرد. ابلاغکنندهي شريعت مورد 7- عکسالعملهاي مشخص و 8- پرسشهاي معين قرار ميگيرد و نسبت به آنها 9- پاسخهاي معين ميدهد.467
اين نکات نهگانه افزون بر موارد ديگر که او اضافه ميکند همه عرضي هستند. در واقع “امور عرضي آنهايي هستند که ميتوانستند به گونهاي ديگر باشند”.468
مقصود از ظهور، امور عرضي
