
است، ظاهر کليد فهم باطن است. با اين تفاوت که در عالم واقع، رابطهي ظاهر و صورتها با باطن عالم، ذاتي آنها است، ولي در حوزهي دين اين رابطه به وسيلهي دين خاص، قداست و کارآمدي پيدا ميکند. بنابراين براي رسيدن به باطن هر ديني بايد ظاهر آن را مورد احترام قرار داد و بدون هيچ تغيير و دستکاري، از آن کمک گرفت.
در نموداري که شوان ترسيم ميکند؛ به خوبي اين دو قلمرو به نمايش گذاشته شده است:
سيدحسين نصر در مقابل طريقتهاي باطني که بر ظاهر اديان و آداب و مناسک آنان اهميت نميدهند، نه تنها بر اهميت ظاهر تأکيد ميکند، بلکه بر اين عقيده است که اين صورتها و ظواهر، مقدراتي از جانب خدا بوده و ساحت قدسي دارند.
“طريقت باطني بنابر فهم سنتي آن، در تقابل مستقيم با طريقت باطني دروغين، نه فقط ضرورت ساحت ظاهر را ميپذيرد، بلکه بر کيفيت قدسي صورتهاي ديني، حتي در مرتبهي ظاهري را قبول ميکند و نيز بر اين واقعيت تأکيد ميورزد که صورتها از آسمان مقدّر شدهاند و کسي که حتي تا حد قبول اين صورتها پيش نرفته است، قادر به انکار آنها نيست”.326
سنتگرايان، ساحتهاي ظاهري اديان را تجلي حقيقت يگانه ميدانند که نسبت به اديان مختلف و استعدادها و شرايط پيروان آنها، تجلي خاص پيدا کردهاند و در واقع، اين آيينها، آموزهها، آداب، هنرها و ساير ساحتهاي ظاهري اديان، همان آب شيبهايي هستند که از سويههاي مختلف کوه هستي سرازير ميشوند؛ آب شيبهايي با صورتها و مسيرهاي متفاوت به اين نحو که هيچ دو آب شيب به لحاظ صوري عين هم نيستند. برخي آب شيبها در بسترها و حوزههاي همانند که منطبق با جماعتهاي بشري هماننداند جاري ميشوند و بدينسان، اعضاي يک خانواده ديني را تشکيل ميدهند، حال آنکه آب شيبهاي ديگر، تنوع بيشتري دارند و در عين حال، در بسترهاي متفاوت شکل ميگيرند. هرگز آنها عين هم نيستند، ولي هميشه شباهتهايي ميان آنها موجود است. شباهتهاي آنها اساساً معلول وحدت مبدأ آنها و نيز شباهت بسترهاي سنگيشان است که در اثر فصل اوليه فوران چشمه در قالب هر آب شيب که به بيان الهياتي از آن به وحي تعبير ميشود، شکل گرفتهاند.
فقط درخود چشمهي اصلي، آب شيبها يکي هستند و در هيچ جاي ديگر نبايد از وحدت کامل ميان آنها سراغ گرفت.327
?-?-?-?- وحدت باطني و کثرت ظاهري
سنتگرايان بر اين عقيدهاند که در وراي کثرت عالم و به خصوص کثرت اديان، وحدتي باطني نهفته است. به عقيدهي آنان، کثرتي که در عالم هستي و اديان مشاهده ميکنيم کثرتي صوري است که متعلق به موجودات اين عالم و ظاهر اديان است، اما در واقع حقيقةالحقايق که همهي مراتب ديگر واقعيت تجلي او هستند، واحد است. البته اين بدان معنا نيست که ويژگيها و تمايزات هر ديني ناديده گرفته شده يا کماهميت تلقي شوند.
“ميتوان گفت که آن وحدت متعالي که شالودهي تنوع و گوناگوني اديان است، نميتواند چيزي جز همان ذات يگانه يا خود ذات احد باشد. فروتر از آن سطح، هر ديني کيفيات و ويژگيهاي متمايزي دارد که نه ميتوان آنها را ناديده گرفت و نه کماهميت تلقي کرد”.328
سنتگرايان به خصوص دکتر نصر، در اين کثرات صور قدسي نه تناقضاتي را که نسبت آفرين است، بلکه تأييد و اثبات جهان شمولي حقيقت مطلق و قدرت خلاّقه نامتناهي حضرت حق را ميبينند که امکانات لايزال او را در عالم معنا شکوفا ميسازند. “عوالمي که با وجود تفاوتهايي که دارند، همهي آنها حقيقت مطلق بيهمتا را منعکس ميکنند”.329
هريک از اين صورتها عناصر ذيقيمت يک دين هستند که به اعتقاد مؤمنان آن دين از عالم بالا نازل شده و بنابراين اصل و منشأيي آسماني دارند. لذا هرچند هريک از آموزهها، مناسک، آداب و ساير صورتهاي ظاهري اديان در ظاهر، مخصوص به دين خاص و محدودند، ولي در واقع به ذات نامتناهي و نامحدود مربوط ميشوند.
“بنابراين صور قدسي، تنها صورت به عنوان حيثيت خاص و محدوديت نيست؛ بلکه اين صورت به ذات نامتناهي و امر بيشکل و صورت نيز راه مييابد”.330
دکتر نصر معتقد است خداوند اديان مختلف و متعددي را به وجود آورده است تا به اين طريق، ابعاد مختلف اسماء صفات خويش را نمايان سازد. چون هر دين يا سنت بر جنبهاي از الوهيت تأکيد ميورزد.
بنابراين، کثرت اديان نتيجهي مستقيم غناي نامتناهي وجود الهي است، ولي تنها در مرتبهي ذات مطلق است که تعاليم اديان يکي هستند و فروتر از آن مرتبه، اين تعاليم يکسان نيستند لذا وحدت اديان را فقط بايد در ذات مطلق يافت که هم حق و حقيقت مطلق و هم منشأ همهي وحيها و حقايق است.
“حکمت جاويد وحدتي را ميبيند که شالودهي تنوع صور و گفتار و رفتار ديني است؛ وحدتي که در آن حقيقت جوهري در قلب اديان نهفته است که همانا چيزي غير از خود حکمت جاويد نيست، اما نميتوان اين وحدت را در مرتبهي صور بيروني يافت، وحدتي که سنتگرايان بدان استناد ميکنند، به تعبير دقيق، وحدتي متعالي است که ورا و فرايصور و مظاهر بيروني است”.331
از آنجا که ذات مطلق يگانه است، تجليهاي اين ذات نيز بايد يگانه باشد. بنابراين منشأ کثرت اديان را بايد در مثل اعلاي آنها جستجو کرد؛ چراکه هر وحي، تجلي يک مثل اعلا است که جنبهاي از اين ذات مطلق را نشان ميدهد. در واقع، هر دين بازتاب يک مثل اعلا را که خود الوهيت در قلب آن جاي دارد، بر روي زمين جلوهگر ميسازد. بنابراين ذات مطلق به عنوان منشأ اديان، حقيقت يگانهاي است که کثرتها در آن راه ندارد، ولي نحوه روايت اديان از اين ذات يا حقيقت مطلق، به دليل کثرت مثلي که اين اديان تجلي آنها هستند. متکثر و گوناگون است، پس هريک از اديان به شيوهاي مختلف از آن حقيقت يگانه سخن ميگويند.
“اديان مختلف همانند زبانهاي مختلفي هستند که از آن حق يگانه آنگونه که در عوالم مختلف مطابق با امکانات مثالي درون آنها متجلي شده است، سخن ميگويند، ولي نحوه اين زبانها يکي نيست”.332
چراکه در اين صورت، هريک از آنها به منزلهي اموري هستند که نهايتاً از جانب خدا آمده و مانند هر مظهري از امر قدسي، قابل احترام هستند. لذا براي رسيدن به وحدت متعالي اديان، بايد درصدد يافتن معناي آيينها، رمزها، صورتهاي متخيل و معتقداتي باشيم که يک عالم ديني را تشکيل ميدهند؛ زيرا هرچند زبان ديني و روشهاي دعا و نيايش و… در اديان گوناگون متفاوت است، اما هدف، غايت و روش و باطن همهي آنها جهان شمول باقي ميماند. پس آموزهها، بيانهاي اعتقادي، دستورهاي اخلاقي و ساير جوانب اديان مختلف در حکم تابلوهاي راهنمايي هستند که ما را به قله کوه حقيقت رهنمون ميسازند؛ تابلوهايي که بدون آنها هرگز نميتوان به قله کوه يگانه رسيد. به همين دليل، به دور افکندن آنها يا ارائه تفسيري غير از آن واقعيتي که خداوند از طريق وحي براي آنان مشخص کرده است، ما را به بيراهه ميکشاند.
?-?-?-?- وجود عناصر متشابه در اديان مختلف
دليل ديگر دکتر نصر دربارهي وحدت متعاليه اديان، حضور چندين عنصر بنيادين همسان و متشابه در بين اديان مختلف است که حاکي از نوعي وحدت در ميان آنها است؛ يعني به دليل آنکه ريشهي اين اديان در عالم باطن، واحد است، شاخ و برگي که از اين ريشه بر سطح زمين گستره شده در بسياري از موارد مشابه و يکسان است.
اين عناصر مشترک، در هر عالم ديني، به نحوي متجلي ميشوند؛ ولي به طور کلي، “هيچ ديني از احساس از دستدادن کمال که تداعيکنندهي مبدأ و مرکز کلي است، عاري نيست و هيچ ديني، از وسائط تحصيل ديگربارهي آن کمال بيبهره نيست. هيچ ديني فاقد نيايش نيست؛ هيچ ديني نيست که در آن واقعيت به تجربهي زماني و مکاني اين جهان محدود گردد و در آن عالم ماورايي که نفس آدمي بايد به سوي آن طي طريق کند، وجود نداشته باشد. بنابراين به اعتقاد وي، در هر دين، درکي از واقعيتي موجود است که به اين عالم محدود نشده، بلکه از آن فراتر ميرود”.333
وجود اين عناصر بنيادين مشترک در اديان مختلف، حاکي از نوعي وحدت در ميان آنهاست، چراکه به دليل اشتراک ريشهي اديان در لوگوس که در قلب تمام اديان قرار گرفته، شاخ و برگ آنها نيز در بسياري از موارد مشابه و يکسان است.
نصر، براي اثبات وجود اين عناصر مشترک، به قرائني در اديان اشاره ميکند، از جمله يکي از شواهد اين اشتراک آن است که در هر ديني نهايتاً دو رکن ذاتي و اساسي وجود دارد.
يکي از اين دو رکن اساسي آموزه اي است که وجود مطلق را از وجود نسبي، حقيقت مطلق را از حقيقت نسبي و ارزش مطلق را از ارزش نسبي متمايز ميسازد. رکن اساسي ديگر، شيوه و روشي است که هر دين، براي تقرب به حق و رهنمونساختن انسان به وجود مطلق و زندگي مطابق با اراده؛ يعني با اراده و مشيت الهي، ارائه ميدهد.
“اين دو رکن، يعني آموزه و روش که اولي وسيلهاي است براي تمايزنهادن ميان حق و باطل؛ و دومي راهي است براي وصال انسان به حق، در هر دين سنتي و اصيل وجود دارد و در واقع، گوهر هر دين به شمار ميرود، هيچ ديني، خواه اسلام باشد يا مسيحيت، خواه آيين هندو باشد يا آيين بودا، فاقد آموزهاي در باب وجود مطلق و نسبي نيست. فقط زبان نظري در سنتهاي گوناگون فرق ميکند. هيچ ديني هم فاقد روشي براي تقرب به حق و زندگي مطابق با آن نيست؛ گرچه روشها در سنتهاي گوناگون متفاوت است”.334
از ديگر شواهدي که نصر به آن اشاره ميکند، حضور سه عامل ترس، عشق و علم در همه اديان است که رابطهي ميان خدا و انسان را سامان ميدهند.
“اين طرق، به ازاي سه مقام عرفاني؛ يعني قبض، بسط و وحدت قرار دارند. از ديد وي، هرچند در هر دين، بر يکي از عناصر تأکيد بيشتري شده است، مثلاً دين يهود بر ترس، دين مسيحيت بر عشق و دين اسلام بر علم تأکيد بيشتري دارند، ولي در عين حال، در تمام اديان همهي اين عناصر موجود است”.335
در هر ديني، وجود دو عنصر “حقيقت” و “حضور” نيز ضروري است؛ چراکه وجود حقيقتي آزاديبخش و نجاتبخش به همراه حضوري جذاب و تحولآفرين، از ديگر مشخصههاي هر دين سنتي است.
“هر دين تمام عيار، هم بايد واجد حقيقتي باشد که موجب رستگاري و نجات است و هم حضوري که جذاب، دگرگونکننده و نيز وسيلهاي در خدمت رهايي و رستگاري است”.336 البته اين دو مؤلفه نيز مانند سه عامل گذشته، در همهي سنتها به صورت واحد يافت نميشوند، مثلاً در اديان ابراهيمي، مسيحيت بر حضور تأکيد ميکند و اسلام بر حقيقت، و اين در حالي است که حقيقت از ذاتيات مسيحيت بوده، براي اين دين، اجتنابناپذير است؛ چنانکه حضور براي اسلام نيز غيرقابل اجتناب است.
?-?-?- جمع بندي و نتيجه گيري بخش
سابقهي تاريخي سنتگرايي به عنوان يک جريان فکري به کمتر از يک قرن بر ميگردد.
اين جريان در پي تحولات جهان مدرن و سيطرهي روز افزون مدرنيته، به وجود آمد. دغدغه اصلياش، نقد مدرنيسم غربي و بازگرداندن انسان به سنتهاي ازلي و ابدي دوران پيش از تجدد است که با سيطرهي تجدد کمرنگ يا به دست فراموشي سپرده شدهاند.
سنت در نزد سنتگرايان دو معني مرتبط، اما متمايز با هم دارد: يکي حقيقت مطلق، بيصورت و فرازمان که از طريق وحي و انکشاف الهي بر انسان عيان ميشود و ديگري تجلي صوري حقيقتهاي الوهي ازلي در زمان و مکان از طريق ظواهر و قوالب اسطورهاي و ديني.
اين مکتب به دست انديشمنداني چون رنه گنون، کوماراسوامي و شوان هويت مستقلي يافت و پس از ايشان توسط شاگردانشان که از جملهي آنها سيدحسين نصر، انديشمند مسلمان ايراني ميباشد گسترش يافت.
نظريه “وحدت متعالي اديان” به عنوان پيام اصلي اين مکتب در پي راه حلي براي کثرت صور قدسي، حل تعارض بين اديان و توجيه رابطه بين اديان و امر متعالي مطرح شده است. سنتگرايان بين ظاهر و باطن دين تفکيک قائل شدهاند و تغايرها را به ظاهر و نمودهاي دين و مشابهتها را به باطن و گوهر دين ارجاع ميدهند.
نصر نيز به عنوان نظريهپرداز اين مکتب به کثرتگرايي ديني در قالب نظريهي وحدت متعالي اديان معتقد است و
