
و صافي همچو آب .
چون به صورت آمد آن نور سره .
شد عدد چون سايههاي کنگره403 .
?-?-?-?-?-?- وحدت انبياء
مولانا در داستان “آن پادشاه جهود که نصرانيان را از بهر تعصب ميکشت”، پيامبران را در عالم خاکي، نايب خدا و مظهر اوصاف الهي دانسته و دوگانگي را نتيجه ظاهرپرستي ميداند.
به طور خلاصه همه جلوههاي وجود، مظاهر يک حقيقت واحد هستند و آنچه اين جلوهها را متعدد ميکند، عالم صورت و جهان مادي است؛ در نتيجه حقيقت الهي قابل تقسيم نيست و تا هنگامي که انسان اسير صورت و ظاهر باشد، نميتواند وحدت را شهود کند.
“پس کثرت شرايع بيانگر چهرههاي گوناگون يک حقيقت واحد است که در طي اعصار و قرون يکي پس از ديگري ظهور مينمايد و متناسب با مراتب فهم و ادراک بشر از آن رکن اصيل است”.404
چنانکه مولوي ميفرمايد:
هر نبي و هر ولي را مسلکي است .
ليک با حق ميبرد جمله يکي است405 .
صد کتاب ار هست جز يک باب نيست .
صد جهت را قصد جز محراب نيست .
اين طرق را مخلصش يک خانه است .
اين هزاران سنبل از يک دانه است406 .
?-?-?-?-?-?- علت اختلاف اديان در نگاه مولوي
مولانا در داستان “موسي و فرعون” ميگويد: هنگامي که عالم وحدت به تعيّن و ماده درآمد و در شکل، ماده، جسم و صورت محدود شد، اين مظاهر مختلف ظاهر شدند، اينگونه انسانها اسير ماده شدند و به جنگ با يکديگر برخاستند. از اينرو، ميان مظاهر مختلف فرق نهادند، يکي را موسي و يکي را فرعون ديدند، خار را ضد گل پنداشتند و روغن را ضد آب، در حاليکه از چشم عارف وحدت بين، روغن، جزئي از آب است.
وجه ديگري که مولانا براي توجيه اين اختلافات ذکر ميکند اين است که اصلاً جنگي درکار نبوده است و اين بحثها براي آن است که علما و حکما، بازار حکمت خود را گرم کنند. مثل ستيزه خر فروشان که بر سر خريد و فروش ستوران خود جنگ زرگري و ظاهري ميکنند تا مشتري بفريبند و مال را به او بفروشند.
و باز از منظر ديگري به اين مسأله مينگرد و ميگويد که شايد در اين ستيزهها حکمتي نهفته است که انسان را به انديشيدن وادار ميکند و موجب ميشود که حقيقت عالم را بشناسد و شايد هم اختلاف براي حيران و سرگردانکردن بشر در ميان اديان مختلف است تا در ويرانههاي اديان، گوهر حقيقت را پيدا کنند.
چون که بيرنگي اسير رنگ شد .
موسيي با موسيي در جنگ شد .
چون به بيرنگي رسي کان داشتي .
موسي و فرعون دارند آشتي… .
بانگ جنگ است اين، براي حکمت است .
همچو جنگ خرفروشان صنعت است؟ .
يا نه اين است و نه آن حيراني است .
گنج بايد جست، اين ويراني است؟407 .
مولانا جنگ ميان موسي و فرعون را از يک منظر، جنگي واقعي و از منظري ديگر نوعي بازي زرگري ميداند که براي سرگرمکردن ظاهربينان است، اما در نهايت هدف آن القاء حيراني و بازنهادن مجال براي رازدانان و باطنبينان ميباشد تا بياعتنا به نزاع، گنج مقصود را در ويرانهها بيابند. آنان به درستي در مييابند که گنج در جايي ديگر است، در حالي که ظاهربينان به توهم گنج با يگديگر ميجنگند.
تفاوت اديان هم ناشي از تفاوت ظروف و موقعيتهاي محيطي انبياء بوده است وگرنه لبّ و گوهر همه ي اين پيامها يکي است؛ زيرا محور عمومي و اساسي آنها عبارت از گرايش به مبدأ و اعتقاد به رستاخيز و ابديت و تطبيق زندگي به مشيت الهي است که توضيح دهندهاش پيامبران و عقل و وجدان انسانها ميباشد. اين عقايد کلي و فطري هيچيک از افراد و گروههاي انساني را به صف آرايي در مقابل يکديگر وادار نميکند.408
?-?-?-?-?-?- يکي بودن حقيقت
مولانا در داستان: “منازعت چهار کس جهت انگور که هر يک به نام ديگر فهم کرده بود آن را” اين معني را توضيح ميدهد که حقيقت يکي است و جنگ هفتاد و دو ملت بر سر الفاظ است. اگر خلق صفات را رها کنند، ميتوانند به ذات پي ببرند و اگر از رنگارنگي نام آنها گذر کنند به معني ميرسند و آرام ميگيرند مانند آن اشخاصي که هر چهار، انگور ميخواستند ولي چون گرفتار نام بودند و به معني نميانديشيدند دچار تفرقه و اختلاف بودند.
بدين دليل است که اگر گروهي مانند يهود اين حقيقت واحد را “يهوه” بنامند و يا مانند مسلمانان “هو” بنامند، همهي آنها رمزي و اسمي از همان قوهي غيبيهي واحده است.
و مولانا مثالي ديگر در داستان “اختلافکردن در چگونگي تشکيل پيل” ميآورد و خاطر نشان ميکند که يکي ديگر از دلايل اختلاف، جزئينگري و بهرهگيري از عقل جزئي و حسي و نديدن تمام حقيقت است.
پيل اندر خانهي تاريک بود .
عرضه را آورده بودندش هنود .
در کف هر کس اگر شمعي بدي .
اختلاف از گفتشان بيرون شدي…409 .
مولانا در اين داستان تمثيلي زيبا نتيجه ميگيرد که تواناييهاي انسان براي شناخت حق مطلق و مبدأ اعلي تا چه اندازه محدود است و انسان بايد براي شناخت خداوند از نور الهي و معنوي استفاده کند و دسترسي به آن از طريق شيوههاي معمول فهم و درک ممکن نيست و فقط با دستيابي به امکانات عقل کلي و درک و شهود است که آن وحدت را ميتواند مشاهده کند.
?-?-?-?-?-4- گوهر دين
مولانا در داستان موسي و شبان نيز اصل دين را راز و نياز با مبدأ و عبادت ميداند نه الفاظ ظاهري.
چند از اين الفاظ و اضمار و مجاز؟ .
سوز خواهم، سوز، با آن سوز و ساز… .
در درون کعبه رسم قبله نيست .
چه غم ار غواص را پاچيله نيست .
تو ز سر مستان قلاوزي مجو .
جامه چاکان را چه فرمايي رفو .
ملت عشق از همه دينها جداست .
عاشقان را ملت و مذهب خداست410 .
و سپس به اهل دين نصيحت ميکند و ميگويد: چه بسا ممکن است که حمد شما نسبت به حمد ديگران برتر باشد، چنانچه حمد موسي از شبان بالاتر است، اما همان حمد بالا نسبت به آن حقيقت مطلق ناچيز است و اگر پرده از اسرار الهي برداشته شود چه بسا اين ادعاي شما درست نباشد.
بنابراين اگر تعينات افراد از ميان برود، عيان خواهد شد که تمام اديان رو به سوي خدا دارند. در نتيجه آنچه مولانا به عنوان رمز وحدت اديان مطرح ميکند، گذرکردن از قشر ظاهري دين و رسيدن به مغز آن ميباشد که براي اثبات آن مثالها و داستانهايي را آورده است که همگي آنها ناظر به ديدگاه “وحدت وجود” و “وحدت شهود” از منظر عرفا است و روي سخن مولانا در بيشتر موارد با متکلمان، فلاسفه و ظاهرانديشان است.
مولانا سلسله طولي انبياء را قبول دارد و حرف و هدف تمام آنها را يکي ميداند که همان رهاساختن بشر از انديشههاي ظاهري و رسيدن به دردمندي است. او توحيد را همان عملکردن بر مبناي فطرت پاک انساني ميداند و هرگز پيروان اديان ديگر را تخطئه و انکار ننموده است.
دکتر نصر درباره او ميگويد: “مولوي با تمايزنهادن ميان صورت و معنا است که ميتواند شرح و تفسيري تأويلي از محل واقعيت، هم “قرآن تکويني” و “قرآن تشريعي” به دست دهد و از وحدت متعالي وجود و اديان پرده برگيرد”. 411 جلالالدين در کنار ابنعربي شايد پيشروترين شارح وحدت وجود است. مولوي همچنين به مدد تفکيک و تمايز ميان صورت و معنا و با استفاده از صورت به عنوان رمزي که به معنا منتهي ميشود، به شرح و تبيين عميقترين آموزهها و تعاليم کيهانشناسي، روانشناسي، انسانشناسي و نيز فلسفه هنر ميپردازد. از نظر مولانا همهي موجودات، نشانهها و رمزهايي هستند که به عوالم روحاني وراي خود اشارت دارند.
?-?-?-?- نتيجه گيري بخش
با توجه به مطالبي که درباره وحدت اديان در انديشه عرفا به ويژه ابنعربي و مولانا بيان شد، ميتوان گفت که از منظر عرفا همهي اديان از منشأ واحدي سرچشمه گرفتهاند و همگي تجليات و مظاهر وحدت حقّهي دينياند. دين، حقيقت باطني واحدي است که در عين حال با کثرت اديان که ظهورات متکثر آن دين است قابل جمع ميباشد و بدينسان اصل تکثر اديان نيز قابل پذيرش است.
?-? -?- مباني فلسفي نظريهي وحدت متعالي اديان
?-?-?-? – نصر و فلسفهي اسلامي
فلسفه اسلامي يکي از مهمترين منابع و خاستگاههاي نصر در طرح ديدگاههاي خود است. دليل کلي اين مساله ويژگيهايي است که در اين فلسفه وجود دارد و آن را در نسبتي عميق با انديشههاي سنتگرايانه نصر قرار ميدهد. فلسفهي اسلامي به طور کلي و حکمت متعاليه به طور خاص، از عرصههايي است که در آن اسلام سنتي با مدرنيسم تعارض و برخورد دارد و ميتوان اين نحوهي تعارض را بررسي کرد. از نظر نصر، فلسفهي اسلامي يکي از انواع فلسفهي سنتي برجستهاي است که تقابل ويژهاي با فلسفههاي جديد اروپايي دارد. سرشت تفکر عقلي اين است که بر مبدأ يا سرچشمهاي غير از خودش مبتني است. در فلسفهي جديد اروپايي اين سرچشمه در بيشتر موارد تجربهي حسي زندگي روزمره يا احساسات و عواطف مرتبط با حيات و حواس بوده است، اما وضعيت فلسفهي اسلامي کاملاً متفاوت است و در اين فلسفه مبدأ يا سرچشمه، چيزي بيرون از خود عقل، مانند وحي در نظر گرفته ميشود که عقل بر آن تکيه ميزند.412
فلسفهي اسلامي ويژگيهايي دارد که براي سنتگرايان داراي اهميت فراواني است. اهميت اين فلسفه در درجهي اول به ارتباط آن با وحي مربوط ميشود. فلسفهي اسلامي فلسفهي مبتني بر وحي است؛ چراکه اسلام ديني مبتني بر وحي و توجه به عالم اعلي و مبدأ فوقاني است و وحي در جامعهي اسلامي همواره مرکزيت داشته است. از اينرو “هيچ مکتب فلسفي که هم وحي و هم ذوق اشراقي را کنار گذاشته و در نتيجه خود را از اين دو مبدأ حکمت الهي و معرفت به حقيقت دروني اشياء منقطع ساخته است، نمي تواند جز يک عامل مخرب در جامعهي اسلامي چيز ديگري باشد، لذا فلسفهي اسلامي بر وحي مبتني و شامل يک جهان بيني است که در آن اهميت وحي در عالم کبير و صغير، سهم اساسي را بر عهده دارد”.413
ويژگي دوم فلسفهي اسلامي به حل مسئله رابطهي بين فلسفه و دين با عقل و ايمان اختصاص مييابد. اين مسأله از آغاز مورد توجه خاص حکماي اسلامي قرار گرفته است و سرانجام هشت قرن بعد اين مسأله مهم که کندي براي نخستين بار آن را مطرح ساخته بود414، به دست صدرالمتألهين به بهترين وجه با هماهنگي و وفاق کامل حل شد. اين حکيم کم نظير مانند عرفا و حکماي قبل از خود، آن حکمت و معرفتي را که ميعادگاه عقل و ايمان است و نقطهاي است که در آن دو طريق استدلال و اعتقاد ديني به هم ميپيوندند آشکار ساخت. در فلسفه جديد عقل به جنبه استدلالي محدود و حقايق عرفاني و باطني دين انکار شده است.
از اينرو در اين فلسفهها ديگر وفاق فلسفه و دين امکانپذير نيست. “در چنين وضعي، هر کوششي که براي ايجاد هماهنگي بين اين دو انجام پذيرد، موفقيت و پايداري نخواهد داشت و سرانجام با شکست روبهرو خواهد شد؛ چنانکه تاريخ عصر جديد در اروپا شاهد آن است”.415
ويژگي سوم فلسفهي اسلامي که اهميت آن را در جهان امروزي دو چندان کرده است، وجود نظر واحد و پيوستهاي درباره مراتب و شئون عالم وجود و وجود پيوستگي ميان درجات و شعب علوم در اين فلسفه است. رابطهي بين همه موجودات و سلسله مراتب هستي و پيوستگي درجات و شعب علوم، هميشه اساس و اصول اين حکمت بوده است. در تمدن فعلي غرب شاهد خطر جدايي بيش از حد علوم مختلف از يکديگر و از بينرفتن نظر واحدي درباره جهان هستيم. از نظر نصر
