
به اين موضوع اشاره كرده، صريحا مىگويد:” اى كسانى كه ايمان آوردهايد از امورى كه افشاى آنها باعث ناراحتى و دردسر شما مىشود پرسش نكنيد” (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ).ولى از آنجا كه سؤالات پى در پى از ناحيه افراد و پاسخ نگفتن به آنها ممكن است موجب شك و ترديد براى ديگران گردد و مفاسد بيشترى به بار آورد اضافه مىكند” اگر در اينگونه موارد زياد اصرار كنيد بوسيله آيات قرآن بر شما افشاء مىشود” و به زحمت خواهيد افتاد (وَ إِنْ تَسْئَلُوا عَنْها حِينَ يُنَزَّلُ الْقُرْآنُ تُبْدَ لَكُمْ).اينكه افشا كردن اينها را به زمان نزول قرآن اختصاص مىدهد به خاطر آن است كه سؤالات مربوط به مسائلى بوده كه مىبايست از طريق وحى روشن گردد.سپس اضافه مىكند:” تصور نكنيد اگر خداوند از بيان پارهاى از مسائل سكوت كرده است از آن غفلت داشته بلكه مىخواسته است شما را در توسعه قرار دهد و آنها را بخشوده است، و خداوند بخشنده حليم است” (عَفَا اللَّهُ عَنْها وَ اللَّهُ غَفُورٌ حَلِيمٌ).در حديثى از على عليه السلام مىخوانيم:ان اللَّه افترض عليكم فرائض فلا تضيعوها و حد لكم حدودا فلا تعتدوها و نهى عن اشياء فلا تنتهكوها و سكت لكم عن اشياء و لم يدعها نسيانا فلا تتكلفوها” خداوند واجباتى براى شما قرار داده آنها را ضايع مىكنيد، و حدود و مرزهايى تعيين كرده از آنها تجاوز ننمائيد و از امورى نهى كرده در برابر آنها پردهدرى نكنيد، و از امورى ساكت شده و صلاح در كتمان آن ديده و هيچ گاه اين كتمان از روى نسيان نبوده، در برابر اينگونه امور، اصرارى در افشاء نداشته باشيد”.
سؤال:ممكن است گفته شود اگر افشاى اين امور بر خلاف مصلحت مردم است چرا با اصرار افشا مىشود؟پاسخ:دليل آن همان است كه در بالا اشاره كرديم كه گاهى اگر رهبر در مقابل سؤالات پى در پى و مصرانه سكوت كند، مفاسد ديگرى ببار مىآورد، سوءظنهايى بر مىانگيزد و باعث مشوب شدن اذهان مردم مىشود، همانطور كه اگر طبيب در برابر سؤالات پى در پى مريض، سكوت اختيار كند گاهى ممكن است بيمار را، در اصل تشخيص بيمارى بوسيله طبيب، به ترديد اندازد، و تصور كند كه اصولا بيمارى او ناشناخته مانده و دستورات او را به كار نبندد، در اينجا طبيب چارهاى جز از افشاى بيمارى ندارد، اگر چه بيمار از اين رهگذر دردسرهايى پيدا كند.در آيه بعد براى تاكيد اين مطلب مىگويد: بعضى از اقوام پيشين، اين گونه سؤالات را داشتند و به دنبال پاسخ آنها به مخالفت و عصيان برخاستند (قَدْ سَأَلَها قَوْمٌ مِنْ قَبْلِكُمْ ثُمَّ أَصْبَحُوا بِها كافِرِينَ).در اينكه اين اشاره كلى درباره اقوام پيشين مربوط به كداميك از آنها است ميان مفسران بحث است:بعضى احتمال دادهاند مربوط به درخواست مائده آسمانى از مسيح ع وسيله شاگردان بوده كه بعد از تحقق يافتن آن بعضى به مخالفت برخاستند، و بعضى احتمال دادهاند مربوط به تقاضاى معجزه از حضرت صالح ع بوده است، ولى ظاهرا تمام اين احتمالات اشتباه است، زيرا آيه درباره سؤال به معنى” پرسش” و كشف مجهول سخن مىگويد، نه سؤال به معنى” تقاضا” و درخواست چيزى گويا استعمال كلمه” سؤال” در هر دو معنى باعث چنين اشتباهى شده است.ولى ممكن است مراد، جمعيت بنى اسرائيل بوده باشد كه چون مامور به ذبح گاوى براى تحقيق درباره جنايتى شدند (كه شرح آن در جلد اول صفحه 209 گذشت) موسى را سؤالپيچ كرده و از جزئيات گاو كه هرگز دستور خاصى در مورد آن نداشتند پى در پى پرسش كردند، به همين جهت كار را بر خود آن چنان سخت كردند كه بدست آوردن چنان گاوى آن قدر مشكل و پر هزينه شد كه نزديك بود از آن صرفنظر كنند. در معنى جمله أَصْبَحُوا بِها كافِرِينَ دو احتمال وجود دارد نخست اينكه مراد از” كفر”، عصيان و مخالفت بوده باشد همانطور كه در بالا اشاره كرديم، و ديگر اينكه كفر به معنى معروف آن بوده باشد، زيرا گاهى شنيدن پاسخهاى ناراحت كننده كه بر ذهن شنونده سنگين آيد، سبب مىشود كه به انكار اصل موضوع و صلاحيت گوينده بپاخيزد مثل اينكه گاهى شنيدن يك پاسخ ناراحت كننده از ناحيه طبيب، سبب مىشود كه بيمار عكس العمل از خود نشان دهد و صلاحيت او را انكار كند و اين تشخيص را فى المثل ناشى از پيرى و خرفت شدن پزشك معرفى كند! در پايان اين بحث تكرار نكتهاى را كه در آغاز گفتيم لازم مىدانيم كه آيههاى فوق به هيچوجه راه سؤالات منطقى و آموزنده و سازنده را به روى مردم نمىبندد، بلكه منحصرا مربوط به سؤالات نابجا و جستجو از امورى است كه نه تنها مورد نياز نيست بلكه مكتوم ماندن آن بهتر و حتى گاهى لازم است. (مکارم شيرازي،1374، ج5، 96تا102)
الف – 2 – 2 – 7 ) سوره مائده – آيات90و91 : يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الأَنْصابُ وَ الأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ(90) إِنَّما يُريدُ الشَّيْطانُ أَنْ يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ فِي الْخَمْرِ وَالْمَيْسِرِ وَ يَصُدَّكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللّهِ وَ عَنِ الصَّلاةِ فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ(91)
اى كسانى كه ايمان آوردهايد! شراب و قمار و بتها و ازلام [= نوعى بختآزمايى ]، پليد و از عمل شيطان است، از آنها دورى كنيد تا رستگار شويد! (90)شيطان مىخواهد به وسيله شراب و قمار، در ميان شما عداوت و كينه ايجاد كند، و شما را از ياد خدا و از نماز بازدارد. آيا (با اين همه زيان و فساد، و با اين نهى اكيد،) خوددارى خواهيد كرد؟! (91)
از” مسند احمد” و” سنن ابى داود” و” نسايى” و” ترمذى” چنين نقل شده است كه عمر (كه طبق تصريح تفسير فى ظلال جلد سوم صفحه 33 علاقه شديد به نوشيدن شراب داشت) دعا مىكرد، و مىگفت: خدايا بيان روشنى در مورد خمر براى ما بفرما، هنگامى كه آيه سوره بقره (يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ …) (بقره- 219) نازل شد پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم آيه را براى او قرائت كرد ولى او باز به دعاى خود ادامه مىداد، و مىگفت: خدايا بيان روشنترى در اين زمينه بفرما، تا اينكه آيه سوره نساء (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُكارى) (نساء 43) نازل شد، پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم آن را نيز بر او خواند، باز به دعاى خود ادامه مىداد!، تا اينكه سوره مائده (آيه مورد بحث) كه صراحت فوق العادهاى در اين موضوع دارد، نازل گرديد، هنگامى كه پيامبر ص آيه را بر او خواند، گفت:انتهينا انتهينا!” از نوشيدن شراب خوددارى مىكنيم، خوددارى مىكنيم”! ، شرابخوارى و ميگسارى در زمان جاهليت و قبل از ظهور اسلام فوق العاده رواج داشت و به صورت يك بلاى عمومى در آمده بود، تا آنجا كه بعضى از مورخان مىگويند عشق عرب جاهلى در سه چيز خلاصه مىشد: شعر و شراب و جنگ!، و نيز از روايات استفاده مىشود كه حتى بعد از تحريم شراب مساله ممنوعيت آن براى بعضى از مسلمانان فوق العاده سنگين و مشكل بود، تا آنجا كه مىگفتند:ما حرم علينا شىء اشد من الخمر:” هيچ حكمى بر ما سنگينتر از تحريم شراب نبود” روشن است كه اگر اسلام مىخواست بدون رعايت اصول روانى و اجتماعى با اين بلاى بزرگ عمومى به مبارزه برخيزد ممكن نبود، و لذا از روش تحريم تدريجى و آماده ساختن افكار و اذهان براى ريشه كن كردن ميگسارى كه به صورت يك عادت ثانوى در رگ و پوست آنها نفوذ كرده بود، استفاده كرد، به اين ترتيب كه نخست در بعضى از سورهها اشاراتى به اين امر نمود، مثلا در آيات 67 سوره نحل،219 سوره بقره، 43 سوره نساء.آشنايى مسلمانان به احكام اسلام و آمادگى فكرى آنها براى ريشهكن ساختن اين مفسده بزرگ اجتماعى كه در اعماق وجود آنها نفوذ كرده بود، سبب شد كه دستور نهايى با صراحت كامل و بيان قاطع كه حتى بهانهجويان نيز نتوانند به آن ايراد گيرند نازل گرديد، كه همين آيه مورد بحث بوده باشد.در پايان اين آيه به عنوان يك استفهام تقريرى، مىگويد:” آيا شما خود دارى خواهيد كرد؟” (فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ).يعنى پس از اينهمه تاكيد باز جاى بهانهجويى يا شك و ترديد در مورد ترك اين دو گناه بزرگ باقى مانده است؟! و لذا مىبينيم كه حتى” عمر” كه تعبيرات آيات گذشته را بخاطر علاقهاى كه (طبق تصريح مفسران عامه) به شراب داشت وافى نمىدانست پس از نزول اين آيه، گفت كه اين تعبير كافى و قانع كننده است. (مکارم شيرازي،1374، ج5،70تا73)
الف- 2 – 2 – 8 ) سوره توبه- آيه 38 : يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا ما لَكُمْ إِذا قيلَ لَكُمُ انْفِرُوا في سَبيلِ اللّهِ اثّاقَلْتُمْ إِلَى الاَْرْضِ أَ رَضيتُمْ بِالْحَياةِ الدُّنْيا مِنَ الاْخِرَةِ فَما مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا فِي الاْخِرَةِ إِلاّ قَليلٌ إِلاّ تَنْفِرُوا يُعَذِّبْكُمْ عَذاباً أَليماً وَ يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ وَ لا تَضُرُّوهُ شَيْئاً وَ اللّهُ عَلى كُلِّ شَيْء قَديرٌ
اى كسانى كه ايمان آوردهايد! چرا هنگامى كه به شما گفته مىشود: “به سوى جهاد در راه خدا حركت كنيد!” بر زمين سنگينى مىكنيد (و سستى به خرج مىدهيد)؟! آيا به زندگى دنيا به جاى آخرت راضى شدهايد؟! با اينكه متاع زندگى دنيا، در برابر آخرت، جز اندكى نيست.
اين آيه اشاره به جنگ تبوك دارد كه برخى از شركت در آن سستى نشان مىدادند. عوامل و بهانههاى سستى، فاصلهى زياد مدينه تا تبوك (حدود 600 كيلومتر)، گرمى هوا، فصل برداشتِ محصول و تبليغات منافقان نسبت به عظمت و قدرت سپاه روم بود. (قرائتي،1383،ج3 ،420)
الف – 2 – 2 – 9) سوره توبه – آيه 49 : وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ ائْذَنْ لى وَ لا تَفْتِنِّي أَلا فِى الْفِتْنَةِ سَقَطُوا وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحيطَةٌ بِالْكافِرينَ.
بعضى از آنها مىگويند: “به ما اجازه ده (تا در جهاد شركت نكنيم)، و ما را به گناه نيفكن”! آگاه باشيد آنها (هم اكنون) در گناه سقوط كردهاند؛ و جهنم، كافران را احاطه كرده است.
يكى از بزرگان قبيلهى بنىسلمه كه از منافقان بود، از رسول خدا اجازه خواست تا به جنگ تبوك نرود و بهانهاش اين بود كه اگر چشمم به زنان رومى بيفتد، فريفته شده، به گناه مىافتم. حضرت اجازه داد. اين آيه نازل شد و او را به خاطر عدم شركت در جبهه، گناهكار و در فتنه افتاده دانست. پيامبر صلى الله عليه و آله او را از رياست قبيله بركنار و بُشربنبراء را كه سخاوتمند و خوش اخلاق بود، به جاى او نصب كرد.( قرائتي،ج3، 433)
الف – 2 – 2 – 10 ) سوره توبه – آيات 58و59 : وَ مِنْهُمْ مَنْ يَلْمِزُكَ فِي الصَّدَقاتِ فَإِنْ أُعْطُوا مِنْها رَضُوا وَ إِنْ لَمْ يُعْطَوْا مِنْها إِذا هُمْ يَسْخَطُونَ(58)وَ لَوْ أَنَّهُمْ رَضُوا ما آتاهُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ قالُوا حَسْبُنَا اللّهُ سَيُؤْتينَا اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ رَسُولُهُ إِنّا إِلَى اللّهِ راغِبُونَ(59)
و در ميان آنها كسانى هستند كه در (تقسيم) غنايم به تو خرده ميگيرند؛ اگر از آن (غنايم، سهمى) به آنها داده شود، راضى مىشوند؛ و اگر داده نشود، خشم مىگيرند (؛خواه حقّ آنها باشد يا نه)! (58)(در حالى كه) اگر به آنچه خدا و پيامبرش به آنان داده راضى باشند، و بگويند: “خداوند براى ما كافى است! و بزودى خدا و رسولش، از فضل خود به ما مىبخشند؛ ما تنها رضاى او را مىطلبيم.” (براى آنها بهتر است)! (59)
در تفسير” در المنثور” از” صحيح بخارى” و” نسايى” و از گروهى ديگر چنين نقل شده كه پيامبر ص مشغول تقسيم اموالى (از غنائم يا مانند آن) بود كه يكى از طائفه” بنى تميم” به نام” ذو الخويصرة” فرا رسيد صدا زد:اى رسول خدا! عدالت كن! پيامبر فرمود: واى بر تو اگر من عدالت نكنم چه كسى عدالت خواهد كرد؟!”،” عمر” صدا زد اى رسول خدا به من اجازه بده تا گردنش را بزنم پيامبر ص فرمود: او را به حال خود واگذار! او يارانى دارد كه نماز و روزه خود را در برابر نماز و روزه آنها كوچك مىشمريد ولى با اينحال آنها از دين فرار مىكنند همانگونه كه تير از كمان!.در اين هنگام آيات فوق نازل شد و به اينگونه افراد اندرز داد. (مکارم شيرازي،1374، ج7، 454)
الف – 2 – 2 – 11 )
