
و تعبّديات ظاهري خود، حقايق وحداني را اظهار ميکنند؛ چراکه هريک از اديان، ماهيتي متمايز و مخصوص به خود دارد؛ و در واقع هر عالم ديني، يک آفريدهي بيهمتاي صانع الهي است.
?-?-?-?-تفاوت جايگاه امر مطلق و مثل اعلاء
يکي از دلايلي که نصر در جهت اثبات پلوراليزم باطني خود اقامه مينمايد، معطوف به مفهوم “مطلق” است؛ بدين معنا که تنها ذات مطلق، مطلق است، اما هر يک از اديان اگرچه در عالم خودشان. مطلق محسوب ميشوند – ولي اين اطلاق آنها نسبي است. به عبارت ديگر تنها ذات مطلق، مطلق است، ولي هر تجلي ذات مطلق به صورت وحي، عالمي از صور و معناي قدسي خلق ميکند که در آن برخي تعيّنها، اقنومها، اشخاص الهي يا لوگوس به صورت مطلق به نظر ميرسند بدون آنکه ذات مطلق في حد ذاته باشند… اگر يک مسيحي خدا را به صورت “تثليث” يا مسيح را به صورت لوگوس [کلمةالله] ميبيند و به اين عقيده، به يک معناي مطلق پايبند است، اين امر فقط از نگاه ديني قابل فهم است و حال آنکه از نگاه، مابعدالطبيعي، اين امور به صورت “مطلق نسبي” ديده ميشوند؛ زيرا فقط الوهيت به لحاظ عدم تناهي و يکتايي حضرتش فراتر از هرگونه نسبيت است.309
بنابراين جلوههاي متعددي از ذات الهي همچون قرآن، انجيل، مسيح، نمادهاي مقدس، قوانين الهي و اديان متفاوت، هم در چهارچوب خاص خود واقعي و مطلقاند و پيروان اديان قادر خواهند بود که با مطلقانگاشتن اصول اعتقادي خود بدانها ملتزم باشند، ولي در عين حال، اديان ديگر نيز محترم و واقعياند؛ چراکه در اديان ديگر نزول امر مطلق، صورتهاي ديگري به خود گرفتهاند.310
و از اينرو تمام تجليات، نسبتاً واقعي و به عبارت ديگر مطلق نسبي خواهند بود. نصر که تفکيک ميان مطلق و نسبي را مانند اين همانگويي بديهي ميداند، در عين حال اعتراف مينمايد که مفهوم “مطلق نسبي” به ظاهر سرشتي متناقض دارد، اما از نظر او اين امر مشکلي ايجاد نميکند؛ “چراکه اين تناقض و بيمعنايي در سطح عقل استدلالي است وگرنه از نظر مابعدالطبيعي معنادار است”،311 اما چنين بياني براي تحصيل کثرتگرايي باطني و يا وحدت متعالي اديان ومآلا رفع نزاعهاي ميان معتقدان به سنتهاي مختلف کافي به نظر نميرسد.
ما از طريق اصطلاح مطلق نسبي، ميتوانيم دريابيم که سنتهاي مختلف ابعاد مشابهي دارند و مثلاً بين قرآن و مسيح که هر دو تجلي خدا هستند، تشابه وجود دارد، اما محققاً بحث ميان مسيحيان و مسلمانان بر سر موضوع تثليث را نميتوان با قايلشدن به چنين اصطلاحي پايان داد.
اگر خداوند حقيقتاً واحد است و همانگونه که مسلمانان معتقدند هيچ شريک يا صورت ديگري را نميپذيرد، در آن صورت تثليث صادق نيست و قول به اينکه مفهوم “مطلق نسبي” ما را در پذيرش توأمان تثليث و توحيد ياري ميدهد. رأي ناصوابي است و محققاً حقانيت هريک از اين دو تصديق، مستلزم بطلان ديگري است.
به دليل همين نارسايي است که نصر مفهوم ديگري يعني “مثل اعلاء” را مطرح مينمايد.
از نظر او”هر دين، تجلي ملکوتياش را بر روي زمين هويدا ميسازد. واقعيت تام هر ديني مانند اسلام يا مسيحيت، وجودي فراتاريخي دارد و اين واقعيت در طول ادوار تاريخي يک دين، محتواي آن مثال اعلاء را ظاهر ميسازد”.312
پس تمام اديان بازتابي از يک واقعيت ديني مثالي ميباشند، بدون آنکه هيچگونه اخذ و اقتباس تاريخي از يکديگر داشته باشند و پيداست که بازتابهاي امر واحد همگي متوجه يک واقعيت بوده و مبرّاي از تناقض ميباشند.
?-?-?-?- اصل راست آييني
مفهوم راستآييني در کنار کژآييني مطرح است تا با وضوح بيشتري خود را بنماياند. اهميت مفهوم از آنروست که به معناي درستي باورها است. وجود حقيقت جايي معنادار و برجسته مينمايد که امور غيرواقعي و خطا نيز باشند، حقيقت و خطا دو امر به هم پيوستهاند. به همين دليل، به سبب حضور در عصر تجدد و رواج باورهاي آميخته به خطا لزوم تبيين باورهاي درست و شيوه راستآييني اهميتي دوچندان مييابد. سنتگرايان، اصولي همچون داشتن منشأ الهي، تعليم مطلوب و روش معنوي کارآمد را براي راستآييني بايسته ميدانند. “زماني که يک دين از راستآييني درون ذاتي برخوردار است که داراي آموزههايي اصيل باشد، آنگاه بايد معنويت را ستايش کند و فعليت بخشد که هم سنگ اين تعليم است و در نتيجه تقدس را به منزلهي هم مفهوم و هم واقعيت، در محدودهي خود گنجانده باشد، منظور اين است که آن دين بايد منشأ الهي و نه فلسفي داشته باشد و بنابراين از حضوري قداستزا و کرامتبخش سرشار باشد”.313
در اين نگاه، هماهنگي اجزاي يک دين و هم جهتبودن آنها براي رساندن انسان به غايت معنوي مدنظر است. همهي اجزاي يک دين بايد بتوانند انسان را در راستاي هدف سنت توانمند کنند و زندگي و باور او را قدسي کنند.
شوان اين اصل را اينچنين به روشني بيان ميکند. “يک دين براي آنکه راستآيين باشد، بايد واجد سمبولي اسطورهاي يا تعليمي باشد که ميان حق و موهوم، يا مطلق و نسبي تمايزي اساسي برقرار سازد… و بايد راهي را عرضه کند که هم براي کمال تمرکز بر حق و هم براي تداوم آن به کار آيد. به سخن ديگر، يک دين راستآيين مشروط است بر آنکه انديشهاي مکفي، هرچند نه همواره جامع و کامل، از مطلق و نسبي به دست دهد و همواره با آن انديشهاي از روابط متقابل آنها”.314
نصر در تعريف خود از راستآييني، آن را بر داشتن ماهيت ديني و انجام درست اعمال براي رسيدن به غايت ميداند او راستآييني را اينگونه تعريف ميکند: “راستآييني يعني برخورداري از حقيقت ديني و راستکرداري به معناي روش صحيح انجام اعمال و رسيدن به حقيقت است”.315
وي در تبيين اين سخن، پذيرش آموزههاي اصلي دين و عمل مطابق شريعت را پيش مينهد و اذعان ميکند که مثلاً همه فرق رسمي و ظاهري شيعه و سني تا زماني که اين اصول را مراعات کنند در حلقه راستآييني ميگنجند.
راستآييني، مانند سنت به گونهاي است که داراي ابعادي فراتر از دين است. همانگونه که سنت در يک دين نميگنجد، راستآييني نيز اگر در تماميت خود رخ بنمايد، نميتوان گفت اسلام است يا مسيحيت. از نظر سنتگرايان، “راستآييني مطلق را نميتوان به صورت ديني مطرح کرد، چراکه شناخت بيواسطه اسرار، نه اسلامي است و نه مسيحي، همانگونه که ديدار يک کوه، ديدار يک کوه است، نه چيز ديگر”.316
راستآييني به نوعي با باطنيگروي همبسته است. گويي راستآييني، بررسي مباني و بنمايههاي نهايي يک دين است؛ زيرا معيار اساسي سنتگرايان در پذيرش اديان، عبور از لايههاي بيروني و رسيدن به باطن هر دين است و از آنجاست که ميکوشند ميان اديان مختلف، وحدت برقرار سازند. از اينرو نصر، تصوف سنتي و راستآيين را “نه تنها بخشي از اسلام، بلکه قلب آن ميداند که با نمودهاي عرفاني مسيحيت قابل مقايسه نيست و اساساً باطنيگروي اصيل در قلب راستآييني و راستگرايي جاي گرفته است”.317
سنتگرايان براي سنجش درستي پايههاي راستآييني، چند راهبرد پيشنهاد دادهاند نخست: بررسي منشأ هر دين؛ گفتيم که منشأ دين وحي است و بنابر نظر سنتگرايان، در دوران پس از نزول قرآن هيچگونه دعوي وحي بدانسان که منشأيي براي يک سنت ديني کاملاً جديد باشد وجود ندارد و اين نکته برگرفته از خود متون مقدس، به ويژه قرآن و تعاليم پيشين است، بنابراين وحي قرآني بايد آخرين وحي بزرگ در اين دوران باشد و محمد(ص)خاتم الانبياء است و پس از وي نبوتي ممکن نيست. با اين نگاه، در واقع هيچ دين جديدي به معناي دقيق کلمه نميتواند وجود داشته باشد و “تنها راه، متابعت از راستآيينيهاي سنتي ميتواند باشد؛ زيرا که سنتگرايان سرسختانه از اعطاي اصطلاح شأن ديني بر جنبشهاي کژآيين و شبه معنوي که در دوران اخير شکوفايي قابل توجه داشتند سرباز زدهاند”.318
دوم: تعليم مطلوب، “تشخيص مطلوبيت يک تعليم فقط از عهدهي يک تمييز مابعدالطبيعي بر ميآيد که در نهاد سنتهاي کامل نهفته است”.319
سوم: “راستآييني قطعاً، قديسان و حکيماني را در درون خود پرورش ميدهد. شاهداني زنده که براي کارآمدي نظم و سازمان معنوي مورد نظر به حساب ميآيند”.320 افزون بر اين، ثمرهي ديگر سنت هنر مقدس کامل و تمام عيار است که بالضرورة در درون هر سنت راستآيين وجود دارد. به طوري که از نگاه مابعدالطبيعي، آن سنت به طور وافي از آن بهره ميبرد.
?-?-?-4-تمايز ميان بعد ظاهري و بعد باطني
مفهوم تمايز ظاهر از باطن که براي تعيين معناي سنت در اديان نقش بنيادي دارد، نخستينبار از سوي گنون مطرح شد و در آثار شوان و ديگر سنتگرايان نقش محوري يافت. نصر آموزهي سنت وحدت باطني و کثرت صوري اديان را آموزهاي جاوداني ميداند که در خود سنتها موجود است. او بر اين باور است که تنها طريقت باطني ميتواند ذات مطلق را در عوالم متکثر صورت کشف کند و آن را در وراي همه صور دريابد.
البته بايد گفت که اين مبنا از عرفان نظري الگوبرداري شده است. بنابراين ديدگاه کثرتهايي که در ظاهر عالم وجود ديده ميشوند و به ظاهر، هريک از اين کثرات، واقعيتي کاملاً مستقل از آن خود دارند؛ از منظر سنتي، همانند رمزهاي بيشماري هستند که جلوهي واقعيت والاترند و از آنجا که اديان نيز همانند جهان، تجليات حقيقت مطلق هستند و در واقع حقيقةالحقايق، صورت ديگري از تجلي کيهاني را در اديان به نمايش گزارده است، اين ساختار در اديان نيز يافت ميشود.
بنابراين، اديان افزون بر جنبهي ظاهري حتماً باطني نيز دارند که براي درک واقعيات اديان، نبايد از اين جنبه غافل بود؛ چراکه ظاهر اديان، در واقع صورت و يا نمود باطن آنان است؛ “و به ناچار بايد هر صورتي ماورايي و هر نمودي، بودي داشته باشد. پس پديدارها ثبات شناخت حقايق نفسالامري ميشوند”.321
“خود دين نيز ساختاري سلسله مراتبي دارد و واقعيت بيروني و صوري آن، حق مطلب را دربارهي آن ادا نميکند. درست همانگونه که جهان نمود مستلزم جهان بوده است، جنبهي صوري دين نيز جنبهي مادي و فراصوري را ايجاب ميکند”.322
بر اين اساس، از منظر سنتگرايان، ساحت باطني اديان از اهميت بيشتري برخوردار است؛ زيرا جنبهي باطني اديان از ديد آنان، مانند جوهرهايي هستند که صورتهاي ظاهريشان، مانند اعراض يک جوهر به آن وابستهاند، ولي وجود اين ساحت باطني، مستقل از اين صورتها و اعراض است.
لذا تمام پيروان اديان ميتوانند از جنبهي ظاهري دين بهرهمند گردند و به محض اينکه کسي از تعاليم يک دين خاص پيروي کند، از اين جنبه بهره ميبرد، ولي دسترسي به باطن اديان فقط براي عدهي معدودي که توانستهاند از ساحت ظاهر عبور کنند ميسر است.
“دين جنبهي ظاهري دارد که براي هرکس مقدور است به تعاليم آن ايمان بياورد، ولي از ساحت باطني نيز برخوردار است که فقط قابل دسترسي براي افراد معدودي است که ميتوانند از ساحت ظاهر به ساحت باطن راه پيدا کنند”.323
تأکيد بر باطن اديان به عنوان تنها راهگذشتن از حجاب عوالم صوري اديان گوناگون و رسيدن به معناي باطني يا “وحدت متعالي” يکي از مباني اصلي رويکرد کثرتگرايانه سنتگرايان به خصوص نصر است، ولي بايد به خاطر داشته باشيم که “تأکيد بر باطن اديان از اهميت ظاهر و صورتهاي بيروني اديان نميکاهد، بلکه به عکس، بر اهميت ظاهر تأکيد ميورزد؛ زيرا تنها بر مبناي صورتها است که ميتوان از مرتبهي صوري فراتر رفت؛ و يقيناً نميتوانيم چيزي را که مالک آن نيستيم، دور بيفکنيم”.324
در اين نظرگاه که در آن تفاوتهاي صوري اديان در سطحي که در آن چنين تمايزها و حتي ضديتها جايگاه شايستهي خود را مييابند، کاملاً محترم شمرده ميشوند، به طوري که ضرورتها و تماميت صوري سنتهاي گوناگون به هيچوجه از اعتبار ساقط نميشود. “رسيدن به قلمرو باطن تنها از طريق قلمرو ظاهر ميسر است، کليت هر ميراث معنوي بزرگ بر شالودهي مؤلفههاي صوري وضع شده از جانب خدا استوار است”.325
در ديدگاه نصر، ساحت ظاهر باب ورود به ساحت باطن، هم در حوزهي دين و هم در عالم واقع
