
با توجه به پيشينه فکري و سنتي خود به تبيين اين نظريه پرداخته است؛ وي براي تبيين نظريهي وحدت متعالي اديان برشش مبنا استدلال ميکند که عبارتاند از: 1- مبدا واحد تمام اديان، 2- تفاوت جايگاه امر مطلق و مثل اعلاء، 3- اصل راست آييني، 4- تمايز ميان بعد ظاهري و باطني، 5- وحدت باطني و کثرت ظاهري 6- وجود عناصر متشابه در اديان مختلف.
در تحقيق حاضر تلاش بر اين است که پس از ارائهي نظريهي وحدت متعالي اديان و ادلهي آن در اين فصل، به تبيين مباني فکري دکتر نصر در ارائهي اين نظريه بپردازيم.
?-?- مباني نظريه وحدت متعالي اديان
?-?-?- مباني نظري وعرفاني نظريه ي وحدت متعالي اديان
?-?-?-?- فلسفه سنت گرايان (حکمت خالده)
فلسفه سنتگرايان يا همان حکمت خالده يکي از مهمترين مباني فلسفي و عرفاني نصر در تاسيس منظومه فکري خود است. اين فلسفه هم داراي ابعاد عقلاني و هم واجد ابعاد معنوي و عرفاني است. بدينلحاظ هم در مباني فلسفي نصر به کار ما خواهد آمد و هم در قسمت مباني عرفاني وي. عجالتاً در بخش مباني عرفاني او به تشريح اين ديدگاه ميپردازيم، با اين توجه که در بخش مباني نصر نيز به کار ما خواهد آمد و عدم ذکر آن در بخش فلسفي از جهت اجتناب از تکرار مباحث ميباشد.
حکمت خالده تشريحکنندهي منظومه فکري سنتگرايان است و از اينرو آنچه تاکنون درباره مسأله وحدت اديان و اصول آن بيان شد، از حکمت خالده برگرفته شده است.
در غرب اصطلاح “فلسفه جاويدان”337 با اثر آلدوس هاکسلي338 به همين نام تداعي ميشود، اما فارغ از برداشت طبيعتگرايانه هاکسلي از اين مفهوم، آنچنانکه نصر معتقد است “اصطلاح حکمت خالده توسط آگوستين استويخوس339 در کتاب “De PereniniPhilosophia” در دوره رنسانس در 1540م به کار برده شده و لايب نيتس در نامهاي که در 1715م نوشت آن را بر سر زبانها انداخت”.340
آگوستين استويخوس آن را معادل حکمت ازلي ميدانست که هم فلسفه و هم الهيات را در بر ميگيرد.
“باور او بر اين بود که حکمت در ابتدا ريشهاي الهي داشته است و معرفتي قدسي بوده که خداوند آن را به حضرت آدم (ع) اعطا کرده، اما غالب فرزندان او رفته رفته آن را فراموش کردند. از اين رو تصوير کمرنگي از آن در الهيات باستاني باقيمانده است”.341
حکمت ازلي342 که از مؤلفههاي اصلي مفهوم سنت است در واقع همان چيزي است که هندوها آن را سنتاذرمه مينامند و در ميان مسلمانان حکمت خالده نام دارد. “يکساني سنتاذرمه با سنت ازلي به معناي کاستن از حجت و اعتبار پيامهاي بعدي فرو فرستاده شده از عالم بالا نيست؛ پيامهايي که هر کدام با يک مبدأ آغاز ميشوند که در واقع مبدأ کل است و سرآغاز يک سنت را نشان ميدهند که هم ازلي و هم انطباق آن با دوره بشري معين است، انطباقي که در حقيقت، امکان الهي است که در سطح بشر تجلي يافته است”.343
در آثار دکتر نصر حکمت خالده يا حکمت جاويد معرفتي است که هميشه بوده و خواهد بود و خصيصه جهان شمول دارد و همواره در ميان اقوام و ملل از سرزمينهاي مختلف وجود داشته و آن معرفتي است که قابل حصول براي عقل شهودي است و در قلب اديان يا سنن وجود دارد.
دکتر نصر حکمت خالده را دال بر حقيقتي سرمدي ميداند که در بطن همه سنتها وجود دارد. حکمت، نزد نصر “آن سنت فلسفي است که با تعاليم ادريس نبي آغاز شد که نزد مولفان قديمي مسلمان با هرمس يکي شناخته ميشود”.344
او بر اين باور است که در تفسير سنتي، حکمت خالده تصويرگر علمي است که ساحت ظاهر در حوزه دين و کيهان و دروازه ورود به ساحت باطن است. در واقع مابعدالطبيعهاي که فلسفه جاودان خيال آن را در سر ميپروراند، بر سلسله مراتب وجود کلي و چنانکه گفتيم بر تمايز ميان ظاهر و باطن، صورت ظاهري و ذات، قشر و لب يا پديدار و ذات في نفسه مبتني است. درک و لحاظ اين تمايزات براي فهم فلسفه جاودان بسيار ضروري است و جاودانگي و جهان شمولي فلسفه خالده از همين خاستگاه است.345
شوان آن را ديدگاه مابعدالطبيعه جهاني ميداند که از طريق سنتهاي مختلفي که منشأ آسماني دارند، بر آدميان مکشوف شده است و براي آن معادلهايي نظير “دين خالد” يا “دين دل” و Sophia perenna را در مقابل philosophia perenne قرار ميدهد.346 حکمت جاويد شاخهها و انشعاباتي مربوط به کيهانشناسي، انسانشناسي، هنر و ديگر رشتهها دارد، اما “در بطن آن مابعدالطبيعه محض نهفته است، به شرطي که اصطلاح مابعدالطبيعه را علم به حقيق?الحقايق و علم قدسي بناميم”.347
اين معنا از مابعدالطبيعه به معناي رايج متافيزيک در غرب نميباشد، بلکه از نظر سنتگرايان در حقيقت علم الهي است. بايد گفت که تعريف مابعدالطبيعه در نزد ايشان به تعاريفي کلي محدود ميشود.
مابعدالطبيعه علمي است به دقت رياضيات و با همان وضوح و اتقان، ولي تنها از راه شهود عقلي قابل حصول است و نه ابداً از طريق استدلالپردازي، از اين رو، با فلسفه آنگونه که معمولا فهميده ميشود تفاوت دارد، به سخن ديگر”نوعي نظاره و واقعيت است که تحقق يافتنش، معادل است با تقدس و کمال معنوي و بنابراين وصول به آن تنها در چهارچوب يک سنت وحياني ميسر است”.348
براي فهم بهتر معناي حکمت خالده و ارتباط آن با فلسفه و مفهوم مابعدالطبيعه که در بطن آن نهفته است بايد به معناي عقل و سنجيدن حکمت خالده و ارتباط آن با فلسفه به معناي مدرنش دست يافت. در پس اين تمايزات، تمايز ميان عقل جزئي و استدلال گر و عقل کلي و شهودي نهفته است.
فلسفه به ويژه به معناي بعد از رنسانس آن بر عقل جزئي تکيه دارد و استدلالورزي خصيصه اصلي آن است، فلسفه معمولاً خود را معتبر ميداند و به هيچ توجيهي بيرون از خود نياز ندارد زيرا همه ي ابعاد را از لحاظ قوانين منطقياش بررسي کرده است.
به بيان شوان “فلسفه به ندرت در چهارچوبهاي ذهنياي که آنها را مطلق تصور مي کنند تأمل ميورزد و در چهارچوب هاي ذهني که اگر از منظر واقعيت روحاني نگريسته شوند، صرفا موضوعاتي بسيار مجازي، بيبهره و بالقوهاند”.349
در مقابل، مابعدالطبيعه با واقعيات فوق مادي، متعالي و نامشروط سروکار دارد. هدف عالم مابعدالطبيعه نه حل پارهاي از مسايل، بلکه نشاندادن و توضيح چيزي است که از حيث تعقل شهودي بديهي است، تحول و پيشرفت ندارد و با سلوک معنوي پيوند تنگاتنگي دارد و براي تحقق خود به وجود مؤلفههايي وابسته است که تنها از يک سنت تام و تمام ميتوان اخذکرد. نوعي جستوجوي عملي است که غايتش تعرّف، تحول و تقدسيافتن است.350
عقل استدلالگر فلسفي و جزئي برخلاف عقل شهودي مابعدالطبيعي، کارش استدلال است؛ يعني استنتاج جديد از گزارههاي مفروض يا مورد اعتماد يا معلوم، عقل استدلالگر متوجه صورت استدلال است نه ماده محتواي آن و دغدغه اعتبار يا عدم اعتبار استدلال را دارد و نه دغدغهصحت و سقم آن را.
بر خلاف فلسفه که پيشرفت در آن فقط استعدادهاي ذهني خاصي را ميطلبد، “مابعدالطبيعه افزون براستعدادهاي ذهني محتاج صلاحيتهاي اخلاقي و معنوي است”.351
“مابعدالطبيعه، برخلاف فلسفه، سرشت غير متکثر و وحداني دارد، پويندگان مسير تفکر فلسفي هرچه بيشتر ميروند، از يکديگردورتر ميشوند اما راهيان شهود عقلي با هرگام که بر ميدارند، خود را به يکديگر نزديکتر ميبينند”.352
در واقع عقل جزئي استدلالگر و فلسفه درگيرساحات نسبي عالم است و به وحدت وراي آنها توجهي ندارد و از نظر سنتگرايان اين امر عبارت است از نفي هرگونه شناخت واقعي، حتي در مرتبهي نسبي؛ زيرا نسبي بدون مطلق، حادث بدون ضروري، تغيير بدون لايتغير و کثرت بدون وحدت، غيرقابل فهم و غير ممکن است.353
اما مابعدالطبيعه حکمت خالده اگرچه نيازمند وحي است، مساوق با وحي و الهيات نيست. وحي و الهيات خاص يک ديناند و با کمک آموزهي مطلق نسبي، وحي والهيات براي يک دين خاص مطلقاند و در قياس با مابعدالطبيعه نسبياند. “نسبت الهيات با مابعدالطبيعه نسبت مشرب ظاهري با مشرب باطني است. مشرب ظاهري به خودي خود نميتواند از نسبتها آگاهي حاصل کند که به موجب همين امر، در آن واحد، در ادعاهايش موجد و به لحاظ گسترهي قلمرو محدود است”.354 اما اين عقل شهودي است که هسته اصلي مابعدالطبيعه و به تبع حکمت خالده است. شوان بر اين باور است که “در اوضاع و شرايط متعارف، آگاهي ما از امور الهي بدواً از طريق وحي است و دسترسي ما به حقيقت اين امور بعد از راه تعقل شهودي حاصل ميگردد که ذات آن امر را، که وراي صورتبنديهاي پذيرفته شده است بر ما آشکار ميکند. وحي نوعي تعقل شهودي در جهان کبير است. حال آنکه تعقل شهودي در جهان صغير است. اوتاره عقل شهودي بيروني است و عقل شهودي، اوتارهي دروني است”.355
عقل شهودي در درون انسان و در جهان صغير است و برخلاف عقل استدلالي، که در ساحت ذهن يا ساحت نفس است، عقل شهودي به بالاترين مرتبهي وجود انساني يعني روح تعلق دارد و “روح يعني ساحت يا مرتبهاي که در آن، انسان از محدوده و حصار هويت شخصي خود درميگذرد و با خدا وحدت مييابد… بر خلاف ساحت ديگر، که جنبهي تفرد آدمي به آنها است… روح وجه عدم تفرد آدمي، بلکه عدم آدميت آدمي، يعني وجه الوهي آدمي است”.356
شأن عقل شهودي استدلال نيست، بلکه دريافت مستقيم حقيقت است. با اين حال، فهم جايگاه عقل شهودي دشوارتر از اين است.
“عقل شهودي همان امر مطلقي است که در درون جان انساني است و خود، خود را باز ميشناسد”.357
نصر معتقد است عقل شهودي خودش الهي است و فقط به اندازهاي که انسان از آن بهره دارد بشري است. بنابراين همين عقل شهودي با اين مرتبه وصف ناپذير، زماني واصل به حقيقت است که در دل يک سنت وحياني، حيات معنوي را تجربه کرده باشد. عقل شهودي قوهاي است که بايد امر قدسي در چهارچوب يک سنت ديني، آن را اعطا و عنايت نمايد.358
?-?-?-?-?- حکمت خالده و نظريه وحدت متعالي اديان
اما رابطهي دين و حکمت خالده به عنوان يکي از مباني اين نظريه اهميت ويژهاي دارد؛ زيرا به نظر سنتگرايان دين فقط از طريق حکمت خالده قابل درک و فهم است.
آنان که از درون اين ديدگاه سخن ميگويند، معتقدند که تنها اين مکتب قادر است کليد فهم کامل و تمام عياري هم براي دين و هم اديان و نيز پيچيدگيها و رمز و رازهاي يک دين واحد، اهميت و ارزش کثرت اديان و روابط متقابلشان به دست دهد.
از نظر سنتگرايان حکمت خالده بالقوه ميتواند مبناي شايستهاي براي مطالعهي همهي اديان باشد؛ زيرا قادر است بحث و بررسي و درک و فهمي کامل از ويژگيهاي قدسي دين ارئه کند؛ چرا که از ديدگاه حکمت، دين امر قدسي است.
به علاوه حکمت خالده ميتواند در درون انسانها تحول ايجاد کرده و با تأثيرگذاري بر زندگي و شخصيت آنها و ايجاد حالت قدسي در ايشان، به آنان آگاهي متعالي ارزاني کند و لذا انسانها، متناسب با سطح ارتباط خويش با آگاهي متعالي به عنوان مبدأ واقعيت در جهت وحدتي همهگير، که نه تنها وحدتي است با کل بشريت، بلکه وحدت با همه آفريدههاست که در نهايت به وحدت غايي ميرسد، پيش ميروند.359
نکتهي ديگر اينکه از نظر حکمت خالده عالم هستي داراي سلسله مراتبي است که باعث رتبه بندي و معناداري موجودات ميگردد و از نظر حکمت جاويد دين تنها کليد فهم اين عالم است.
آموزهها و تعاليم يک دين داراي معناها و مفاهيم بسياري هستند که لامکاني و لازماني است. “دين واقعيتي است ناشي از مبدأ الهي، عين ثابت دين در عقل الهي، و نظير خود جهان مراتب معنا و واقعيت است… خود دين به مثابه “مثالي” به معناي افلاطوني در علم الهي باقي است”.360
اين مکتب معتقد است سنت نخستيني361 وجود دارد که ميراث اوليه معنوي و عقلاني انسان است که مستقيماً از وحي رسيده است و در تمام سنن بعدي انعکاس دارد.
به طوري که تصور اين مکتب از اين سنن ديني چنان گسترده است که تمام اديان از اديان بدوي، سامي، هندي، اسطورهاي و… را در بر ميگيرد. افزون براين، وجود نگاه سلسله
