
ندارد که در اختيار اراد? او و نواميس او قرار نگيرد”.288
حضور امر مطلق در جهان که از نظر نصر به وسيله شريعت امکانپذير است، معنايي ديني به کليهي اعمال فردي و اجتماعي انسان ميبخشد. از نظر او شور و نشاط ديني و روحاني اسلام از حضور هردو ساحت حاصل شده است. ساحتهايي که اصول و ضوابطي را براي زندگي معنوي فراهم ميکند و جامعه دينمدار را به وجود ميآورد.
توجه نصر به جنبههاي باطني اديان که به دليل گرايشهاي صوفيانه و نگرشهاي سنتگرايانه است، در نهايت به وحدت اديان منجر ميشود. مهمترين آموزهي معرفتي سنتگرايان، وحدتگرايي باطني اديان و به تعبير شوان، وحدت استعلايي اديان است.
از نظر ايشان، “هر ديني دو بعد ظاهري (شريعت) و باطني (طريقت عرفان) دارد و اختلاف در ظاهر اديان به دليل جغرافيا و تاريخ نزول وحي است، اما پژواک نداي الهي از قلب همهي دينها قابل شنيدن است”.289
نصر معتقد است: “خداوند يک دين نازل کرده و آن دين “لا اله الا الله” است که از آدم شروع و به حضرت خاتم ختم ميشود”.290
“تفاوت اديان در بعد شريعت آنهاست؛ اما باطن اديان از يک حقيقت نشئت ميگيرد، از اينرو تقريب اديان و مذاهب با توجه به باطن آنها امکانپذير است”.291
نصر تعارض بين آموزههاي اديان را مربوط به اوضاع و شرايط خارجي ميداند وگرنه همه اديان به يک حقيقت واحد تعلق دارند. از اينرو، نقش مسيحيت با اسلام متفاوت است.
“مسيحيت ناگزير بود جهاني را نجات بخشد که در اثر خردگرايي و طبيعتگرايي رو به نابودي ميرفت از اينرو، خود را به عنوان طريق عشق و ايثار معرفي ميکند، اما اسلام به جهاني متفاوت قدم گذاشت و نيازي به مقابله با سوفسطائيان و عقلگرايان نبود. در حقيقت اسلام براي تحکيم مجدد وحي ابراهيمي آمده بود”.292
نصر رستگاري را امري جهان شمول ميداند و ديدگاهي را که رستگاري را براي همه اديان نميداند ديدگاهي متعصب و محدود تلقي ميکند که اين با نظر بسياري از الهيدانان و صوفيان در طول تاريخ از جمله جلالالدين رومي متفاوت است.
“هر ديني دعوي صدقي دارد که مبتني است بر نحوهاي که در آن حق، در آن عالم ديني متجلي ميشود که اين نحوه تجلّي با نحوهاي که در آن خدا در عوالم ديگر تجلي مييابد يکسان نيست. به هيچروي دليلي در دست نداريم که چرا دعاوي صدق بايد يکسان باشند، اما مشکل وقتي به وجود ميآيد که دو عالم مختلف، ناظر به واقعيت واحدي هستند… بنابراين هم توصيف مسيحيت و هم توصيف اسلام از آن واقعيت، توصيفهاي صوابي هستند… ولو متعارض باشند”.293
دکتر نصر مدارا با ساير اديان را به معناي تحمل آنان، در عين اعتقاد به نادرستي آنها نميپذيرد؛ وي با اعتقاد به صادقبودن گزارههاي همه اديان، علاوه بر تکثر اديان در سعادت، تکثر در حقانيت را نيز ميپذيرد. او بر اين نکته تأکيد ميکند که “تکثر اديان و مذاهب در جوامع با مطلق انديشي اديان و توجهدادن به مذهب ناب، حاصل نميشود، بلکه نيازمند مسامحه است و پذيرش تکثرگرايي مذهبي و نشاندن آن به جاي مطلقگرايي راه پاياندادن به اختلافات است”.294
?-?-4- سنت و دين از نگاه نصر وسنت گرايان
قبل از پرداختن به ديدگاه نصر در باب کثرت اديان ابتدا بايد معناي دين از منظر سنتگرايان به خصوص سيدحسين نصر تبيين شود. همانطور که در معناي سنت در ابتداي فصل گذشت، دکتر نصر معتقد است: “سنت به معناي حقايق يا اصولي است که داراي منشأ الهي بوده و از طريق پيامبران، انبياء، اوتارهها، لوگوس و… بر بشر و در واقع بر کل قلمرو کيهاني، وحي و الهام شده است”.295
پس ذات قدسي از آن حيث که ذات قدسي است، مبدأ سنت است و به تعبيري “مانند خوني ميماند که در شريانهاي سنت جاري است. سنت حضور ذات قدسي را در تمام نقاط جهان هستي گسترش ميدهد و تمدني ميآفريند که ذات قدسي، حضور فراگير در آن دارداما مطابق الگوي سنتي، سنت نخستيني296 وجود دارد که ميراث اوليه معنوي و عقلاني انسان نخستين يا مثالي است که مستقيماً از وحي رسيده است. “آنگاه که عالم ملک و ملکوت هنوز متحد بودند”. 297 انعکاس اين سنت پايه، در سنتهاي بعدي نهفته است به طوري که در هر سنت مشتمل بر نبوغ معنوي و عنايتي ويژه است و صرفاً تاريخي نيست.
همانگونه که از ريشهشناسي دين و سنت حاکي است: “دين بهسانِ وسيلهاي معرفي شده است که انسان را به خدا پيوند ميدهد و حال آنکه سنت، فحواي دين را از نسلي به نسل ديگر منتقل ميسازد، بنابراين اسلام به عنوان يک دين، در جوانب ثابت منحصر بوده و به همين دليل ايستا و راکد است، اما به عنوان سنت علاوه بر جوانب ثابت، جوانب متغير را نيز در بر ميگيرد و از اينرو پويا و زنده ميباشد”.298
از آنچه بيان شد روشن گرديد که نهايت مقصود سنتگرايان از سنت همان دين(Religion)يعني حقيقت واحد ديني و به عبارت ديگر، مجموع حقايق مشترک ميان همه اديان است. بدينسان از نظر نصر “دين نه تنها کليد فهم اين اعمال هستي است، بلکه همچنين مستمسکي است که انسان به وسيلهي آن ميتواند از نازلترين مراتب وجود به رأس هرم هستي؛ يعني محضر الهي سير نمايد و از اينرو آموزهها، نمادها و شعائر يک دين داراي معنايي هستند که مقيد و محدود به عالم مکاني و زماني نميباشند”.299
نصر با اذعان به وجود سلسله مراتب در اديان و تأکيد بر اينکه واقعيت بيروني و صوري آنان حق مطلب را دربارهي آنها ادا نميکند، ميافزايد:”بعد بيروني يا ظاهري دين في حد ذاته جهت تحصيل رستگاري فرد مؤمن بدان کافي است، اما جنبهي دروني يا باطني دين با امور بيصورت و ماهوي سروکار دارد که انسان را در اوضاع و احوال کنوني به ذات برين واصل ميکند.”300
به اين صورت در ديدگاه سنتي فهم قشري و متعارف از تجليات ديني نيز در تأمين سعادت متدينان کافي است، اگرچه راهيابي به باطن و درک اسرار آنها، مرحلهاي است شريفتر که فراچنگ غالب انسانها نميآيد.
3-2- تبيين نظريه وحدت متعاليه اديان
ابتدا بايد گفت که ديدگاه نصر دربارهي دين بر مفهوم اصل موضوعي وحيهاي متکثر و گوناگون تکيه دارد؛ اين اصل نوعي رکن اصلي در آثار او به حساب ميآيد. او نوع بشر را منقسم به شاخههاي متعدد و متمايز قلمداد ميکند که هريک خصوصيات منحصر به خود را دارد، همچون خصوصيات روانشناختي و جزء آن که قابليتهاي آن نسبت به حقيقت را تعين ميبخشد و درک و فهمش از واقعيت را شکل ميدهد.
گروههاي انساني مختلف مخاطب وحيهايي قرار ميگيرند که جنبههاي صوري آنها را نيازها و قابليتهاي موجود تعين ميبخشد. اين نکته بسيار مهمي است، از اينرو آنچه تفاوتهاي موجود ميان صور حقيقت را معين ميکند تفاوت ميان قابلهاي بشري است. “هزاران سال است که بشريت به شاخههاي اساساً متفاوت بخش شده است که اين شاخهها بشريتهاي کامل بسياري را تشکيل ميدهند که کم و بيش در خود محصور گشتهاند؛ وجود قابليتهاي معنوي چنين متفاوت و چنين انکسارهاي متفاوت، حقيقت واحد را ايجاب ميکند”.301
براي اينکه انديشهي وحيها متکثر عقلاني باشد اعتقاد به چنين تفکيکي ضرورت دارد.
وحيها به اعتباري به زبانهاي مختلف الهي ابلاغ ميشوند و لازم است که به ضرورت و اعتبار وحيهاي متکثر توجه کنيم.
البته در مورد اصطلاح وحي بايد گفت که اين اصطلاح در واژگان سنتگرايان معناي خاصي را به دوش ميکشد. وحي با شهود و کشف تفاوت دارد. وحي همواره برمنشأ و سرچشمهي صوري کل سنت دلالت دارد همچنين وحي با الهام302 هم متفاوت است.
هر وحي يا ديني طبق نظر سنتگرايان سرشتي دوگانه دارد، هم فينفسه تمام امور لازم و ضروري را براي نجات بشر در بردارد؛ پس از اين نظر کامل است و هم با تعداد خاصي از آدميان متناسب است و شرايط ويژهاي را در نظر ميگيرد. بنابراين از اين نظر ناقص و با محدوديتهايي همراه است.
به گفتهي دکتر نصر “خودِ دين است و هم يک دين، خود دين است از آن حيث که در درون خود حقيقت و ابزار رسيدن به حقيقت را در بردارد. يک دين است؛ چراکه متناسب با نيازهاي معنوي رواني بشريتي که براي او آن دين مقرر شده است بر جنبهها ي خاصي از حقيقت تأکيد ميکند”.303
افزون بر اين تنوع وحيها، مسأله به اصطلاح شأن پيامبراني که ابلاغگران اين وحيها بودهاند به ميان ميآيد. هر پيامبري، بنابر بر وجههاي معين يا کليد معنوي که تعيينکنندهي لحن آن سنتي است که بايد از پيام ناشي شود، نقش متناسبي را ايفا ميکند، از نظر شوان “پيامبران بزرگ، اگرچه بنابر اصل خود؛ يعني در معرفت عرفانيشان و درلوگوس، مطمئناً يکي هستند، با وجود اين در مرتبهي پديداري؛ يعني در مرتبهي ظهور بر روي زمين بالضرورة يکسان نيستند؛ آنچه برابر است پيامها است هنگامي که هريک در تماميت خود لحاظ شود. در هر حال، نبايد واقعيت پديداري يا تکويني را با واقعيت روحاني خلط کرد؛ چه اين دومي است که واحد است در حاليکه اولي متنوع و متکثر”.304
?-?-?- اصول نظريهي وحدت متعالي اديان
?- ?-?-?-تمام اديان مبدأ واحدي دارند
به عقيده سنتگرايان سرچشمهي وحيها و اديان، يک حقيقت واحد است که اين حقيقت، سلسله مراتبي دارد و نيز اين حقيقت واحد، مبدأ تمام مظاهر تمدنهاي سنتي مربوط به اين اديان، مانند آداب، مناسک، قوانين، هنرها و ساير ساحتهاي سنتي ديني است.
تفسير سنتي فلسفه جاويدان، يک حق الهي را مبدأ تمامي آن اديان هزارهاي ميداند که طي اعصار و قرون بر حيات بشر حاکم بودهاند و تمدنهاي سنتي، قوانين مقدس، نهادهاي اجتماعي و علوم و هنرها اين تمدن را خلق کردهاند. “دين حق الهي، فوق هر مفهوم و مقوله است و از همهي آنچه دربارهاش ميتوان گفت، برتر است”.305
بنابراين اديان در مرتبه الهي و مبدأ تجلي کيهاني يگانهاند.
اين مرتبه، همان حقيقه الحقايق يا اسم اعظم است که نميتوان به اسمي موسومش کرد. “همان مافوق وجود است که وجود مطلق، نخستين تعين قهري آن است. مافوق وجود و وجود مطلق، توأمان، مرتبه الهي را تشکيل ميدهند و همان مبدأ تجلي کيهانياند که لوگوس يا کلمة الله محمل اين تجلي است”.306
اين مرتبهي الهي که از همهي صفات، متعالي است، در عين حال که فراتر از تمام وجودهاست، خود وجود کلي است که هم مبدأ عالم هستي و هم سرچشمهي امور قدسي و اعتقادات اصيل سنتي است. “بنابراين اين حقيقت الهي همانند چشمهاي عظيم که بر قله کوهي فوران کند، آب شيبهايي را که با پراکندگي هرچه بيشتر از هر طرف جاري ميشوند، موجب ميشود. هر آب شيب، رمز همهي درجات واقعيت و رمز مراتب کيهاني و بر سبيل جابهجايي، مراتب فراکيهاني واقعيت يک عالم ديني خاص است. با اين حال، همهي آب شيبها از چشمهي واحد ناشي ميشوند و جوهر همهي آنها در نهايت، همان آبي است که از چشمهي واقع بر قله کوه جاي ميشود و اين چشمه، در نهايت همان حق مطلق است که مبتداي همهي عوالم قدسي و نيز منتهايي است که همهي آنچه در آغوش اين عوالم قرار گرفته، بدان باز ميگردد”.307
هرچند از ديدگاه سنتگرايان، اديان مختلف از مبدأ واحدي سرچشمه ميگيرند، ولي اين بدان معني نيست که همه اديان در سطح ظاهري و صوري نيز متحد و هماهنگ ميباشند؛ چراکه حقيقت مطلق، وجود نامتناهي است که تجليهاي گوناگوني دارد که هريک از آنها در بستر خود، نشاني از آن حقيقت مطلق بوده و واقعي و حقيقي هستند.
بنابراين بايد در عالمي وراي عالم ظواهر و صور به دنبال وحدت اديان بود. آنها کاملاً به نبوغ معنوي خاص هر دين و يگانگي آن واقفاند و پافشاري ميکنند که اين ويژگيها، دليل و مدرک دقيقي براي منشأ متعالي هر ديني و واقعيت صورت مثالي آن در عقل الهي است. وحدتي که سنتگرايان بدان استناد ميکنند. “به تعبير دقيق، وحدتي متعالي است که ورا و فراي صور و مظاهر بيروني است”.308
بنابراين هرچند ميتوان شباهتهايي ميان اديان گوناگون پيدا کرد. فقط در دين “وحدت متعاليه” که يگانه است، بايد به دنبال وحدت غايي بود. لذا ضرورتي ندارد که اديان در مرتبهي صورتها
