
گاهاني” (بهار، 1345: 256)؛ فارسي نو: ردِ بلند.
§§§
rawis?n [lwbs?n’, lws?n’, SGYTWNs?n’ | N rawis?]
(نجوم: سيارات و ستارگان؛ تنجيم)
* روش: حرکت، سير، جنبش؛ سرعت، مسافت؛ مسير، مدار
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
توضيحات 1: طبق بندهشن (5-الف: 10)، حرکت سيارات در دايرةالبروج، از ديد ناظر زميني، بسته به اينکه در کجاي مدار خود باشند، داراي دو حالت اوليه (پيشرونده [=(fra?z)-rawis?n]، پسرونده [=aba?z-rawis?n]) و 3 حالت ثانويه (تند [=te?z]؛ کند [=dagrand]؛ ساکن [=e??sta?dag]) ميباشد. شکلهاي 5 و 6، مسير حرکت ظاهري سيارات مختلف را نشان ميدهد. هنگامي که سيارهاي مقابل کره زمين قرار ميگيرد به علت تفاوت سرعت زمين با سياره ديگر، آن سياره از زمين عقب ميافتد؛ در نتيجه، از ديد يک ناظر زميني چنين به نظر ميرسد که سرعتِ آن سياره به تدريج کم ميشود (پهلوي: dagrand) و در نهايت در نقطهاي از مسير، ساکن و بي حرکت (پهلوي: e??sta?dag ؛ انگليسي: stationary) ميايستد. در نجوم، به اين نقطه از مسير سياره که سرعت ظاهري آن موقتاً صفر است، stationary point “نقط? ايستور” ميگويند (مور، 2002: 388؛ حيدري ملايري: 2007). پس از آن، از ديد ناظر زميني، سياره به تدريج شروع به حرکت رو به عقب ميکند. به اين پسرفت، در پهلوي aba?z-rawis?n ، در نجوم سنتي، “بازگشت” يا “رجوع” (بيروني، 1352: 475) و در انگليسي retrograde motion “جنبش پسرفت” ميگويند (مور، 2002: 342). سرعت يک سياره پس از آغازِ پسرفت، به تدريج، رو به تندي ميگذارد و در ميان? مسيرِ پسرفتِ خود، به اوج سرعت خود ميرسد (پهلوي: rawis?n i? te?z). پس از آن به تدريج از سرعت آن سياره کاسته ميشود، تا حدي که دوباره، از ديد ناظر زميني، ساکن و بي حرکت (پهلوي: e??sta?dag) بنظر ميرسد. پس از آن، سياره، دوباره حرکت رو به جلوِ خود را از سر ميگيرد، که در پهلوي fraz-rawis?n يا fraz-wardis?n و در نجوم مدرن، “جنبشِ پيشرونده” (انگليسي: prograde motion) يا “حرکت مستقيم” (انگليسي: direct motion) نام دارد (مور، 2002: 116). حيدري ملايري (2007) اين حرکت رو به جلو را “جنبشِ فرارُو” (انگليسي: prograde motion) مينامد. بيروني (1352: 80) تندي حرکت سيارات را “سبکي”، کندي حرکت آنها را “گراني”، و حالت سيارگان را در اين دو نقط? ايست، “مقيم الرجوع” و “مقيم الاستقامه” مينامد و آنرا چنين توضيح ميدهد: “چون کميِ رفتن بحدّي رسد که ايستادن واجب کند، ايشان را مقيم الرجوع خوانند. آنگاه باز گردند و باشگونه روند از پسِ اين ايستادن، و سبکتر هميشوند اندر رجوع … و گراني ايشان اندر رجوع هميافزايد تا بحدّ ايستادن بر جاي رسد. آن هنگام ايشان را مقيم الاستقامه خوانند” (نک. شکلهاي 5 و 6).
توضيحات 2: براي فهم جنب? دوم از اين واژه و مطالب زير در ابتدا بايد متوجه بود که: 1) داده هاي بندهشن مربوط به زماني است که ميپنداشتند خورشيد و ماه و کواکب بدور زمين ميچرخند؛ 2) کواکب داراي مدار مخصوص به خود بودند و هر يک در مدار خود در هر ثانيه مسافت متفاوتي از مدار (=فلک) يا مسير خود را ميپيمودند؛ 3) اين گردش آنها بدور فلکِ خود به چشم ناظر زميني همانند گردش به دور دايرةالبروج است و منجمان نيز حرکت کواکب را نسبت دايرةالبروج ميسنجيدند (به زبان بندهشن: “ميشمردند”). ما نيز از همين زاويه به شرح مسئله ميپردازيم. در فرگرد دوم بندهشن، پس از برشمردن نام کواکب، چکونگي خلقت آنان و برخي ويژگي هاي آنان، به تقسيم بندي آسمان و برشمردن افلاک پرداخته شده است. ترتيب اين افلاک از پايين به بالا عبارت است از: فلک ستارگان آميزنده، فلک ستارگان نياميزنده، فلک ماه ايزدي، فلک خورشيد ايزدي، گاه امشاسپندان، گاه هرمزد. مؤلف بندهشن، سپس به شرح انداز? کواکب ميپردازد: ستارگان بزرگ هم انداز? يک خانه، ستارگان ميانه هم انداز? يک چرخ شيرهگيري، ستارگان کوچک هم انداز? سرِ يک گاو، ماه هم انداز? يک ميدان اسبدواني (دو فرسنگي)، و خورشيد انداز? سرزمين ايران. سپس، در بند 20، به شرح حرکت کواکب پرداخته ميشود: حرکت خورشيد همانند حرکت يک تير بزرگ که مردي بزرگ از کماني بزرگ پرتاب کند؛ حرکت ماه، همانند حرکت يک تير ميانه که مردي ميانه از کماني ميانه پرتاب کند؛ و حرکت ستارگان همانند حرکت يک تير کوچک که مردي کوچک از کماني کوچک پرتاب کند. اين تقسيم بندي به هيچ وجه نميتواند به حرکت ظاهري کواکب (سيارگان و ستارگان) در آسمان ربط داشته باشد چرا که حرکت متوسط خورشيد نسبت به ستارگان روزي يک درجه، ماه روزي 13 درجه و 20 دقيقه، و ستارگان ثابت اند. اما از آنجا که، زمانِ گردشِ خورشيد دور مدار خود يک سال، گردش ماه دور مدار خود يک ماه، و گردش سيارات دور زمين يک روز طول ميکشد، ميتوان نتيجه گيري کرد که منظور از حرکت کواکب در بندهشن، مقدار سرعت،41 و در نتيجه، مقدار مسافتي است که در مدار خود طي ميکنند نه از ديد ناظر زميني (توضيح اينکه، هر چه مدار بزرگ تر باشد، مسافتي که يک سياره در يک دور کامل طي ميکند بيشتر است). در بندهشن (2: 22) آمده است، حرکت خورشيد از يک برج تا برج ديگر همانند آنست که مردي سنگي پرتاب کند. در نتيجه طبق داده هاي بندهشن ميتوان اينگونه نتيجه گيري کرد که، چون حرکت خورشيد در مدار يکساله اش (که از 12 برج تشکيل شده) به حرکت تيري بزرگ تشبيه شده است، پس سرعت و در نتيجه مسافت طي شده توسط يک تير پرتابي بزرگ، 12 برابر يک سنگ پرتابي محسوب شده است. و اين کاملاً منطقي به نظر ميرسد (وگرنه از نظر زماني، خورشيد يک برج را در 30 روز طي ميکند و پرتاب سنگ چند ثانيه بيشتر طول نميکشد). نکته اي که نبايد از آن غافل شد اين است که، نويسنده بندهشن موضوع حرکت کواکب را بلافاصله پس از برشمردن فلک آنها تشريح ميکند؛ در نتيجه، ازاينرو، سرعتِ حرکت و ميزان مسافت طي شد? کواکب در بندهشن، به بزرگي مدار آنها (به زبان بندهشن: spihr يا “فلک”) ارتباط مستقيم دارد و هر چه فلک کواکب بالاتر و در نتيجه بلند پايه تر باشند، سرعت حرکت و مسافت طي شد? آنها نيز بيشتر از کواکب ديگر است. بر همين اساس نيز ميتوان گفت هنگامي که در بندهشن (2: 21) ميگويد: “از اين کواکب، آنها که تيز-روترند، عبارتند از: تيشتر، بشن، تَرَهَک، اَبَرَگ، پَديور، و پيش-پرويز”، منظور آن است که ثوابتي که در ستاره پايه قرار دارند نيز هريک داراي فلک خاص خود هستند و در نتيجه فلک هرکدام که بالاتر است، داراي سرعتي بالاترند. از طرفي از آنجا که ستارگان ثابته نسبت به هم بي حرکتند، اگر قرار باشد برخي از آنها تيزروتر از برخي ديگر باشند اما با اين وجود فاصله ثابت خود را با ستارگان ديگر حفظ کنند، ناگزير بايد فلک آنها بالاتر از کندروترها باشد. در نتيجه، تيزروتر بودن برخي ثوابت نيز خود دليل بلندپايه تر بودن آنهاست. هنينگ (1942: 234) نيز براي توجيه تفاوت سرعت حرکت خورشيد و ماه و ستارگان، همين استدلال را ارائه ميکند، اما وقتي به مبحث ستارگان تيزرو ميرسد، آنرا “گيج کننده” معرفي ميکند. در صورتي که کاملاً مشخص است که نويسند? بندهشن، براي هر ستارهاي (چه اختري و چه اباختري) يک مدار و فلک جداگانه قائل است و همه اين فلکها (در اندازه هاي مختلف و در نتيجه با سرعتهاي مختلف) درون فلک البروج قرار دارند. بهار (1375: 67) در توجيه تيزروتر بودن اين ستارگان، همان استدلالي را به کار ميبرد که هنينگ (1942: 234) آنرا با شک و ترديد بيان ميکند. استدلال او چنين است: “از آنجا که اين ثوابت بيشتر [=اغلب] در مرزهاي جنوبي آسمان نيمکر? شمالي قرار دارند، براي گردش به دور محور آسمان در بيست و چهار ساعت، بايد مسافت بيشتري را طي کنند”. بنا بر اين استدلال، هر چه ستارگان به دايرةالبروج نزديکتر بوده و از قطب شمال و جنوب آسمان دورتر باشند، سرعت آنها بيشتر خواهد بود. اگرچه اين نکته کاملاً علمي است، اما با مفهوم تيزرو بودن ستارگان در بندهشن (که يک مسئل? تنجيمي است) متفاوت است، چراکه ستارگان مذکور را، چه از نظر سرعت و چه از نظر مسافت طي شده، به هيچ طريقي نميتوان با هم در يک گروه قرار داد. بهار هم در توجيه خود با ذکر عبارت “بيشتر” به معني “اغلب اين ستارگان” بطور ضمني به همين مسئله اشاره داشته است. مثلاً، ستار? تيشتر که اولين ستار? تيزرو است در نيمکر? جنوبي و نزديکتر به قطب جنوب قرار دارد، در حالي که ساير ستارگان فوق در مرز جنوبي نيمکر? شمالي هستند. از طرفي با استناد به نظريه هنينگ و بهار، به دليل نزديکي ستار? اسپور (= Spica) به استواي آسمان، اين ستاره بايد از همه ستارگان ديگر تيزروتر باشد؛ در صورتي که نام اين ستاره در ميان ستارگان تيزرو نيامده است.
توضيحات 3: نکته مربوطه ديگري که در همين قسمت (بندهشن، 2: 18) آمده است و نبايد از آن غافل شد، انداز? ماه است که “دو هاسر” آسماني ذکر شده است و در ادامه آمده است: “يک نوع هاسر ديگر هم هست که زميني است و برابر يک فرسنگ است”. اين نشاندهنده آن است که قدما واحدهاي اندازهگيري زميني را براي فواصل آسماني نيز بکار ميبردهاند، و همچنين استفاده از مثالهاي زميني همچون پرتاب تير و سنگ را براي مسايل آسماني در بندهشن توجيه ميکند. در آثارالباقيه بيروني نيز فاصله بين کواکب با واحدهاي زميني از قبيل، ذراع، تازيانه، نيزه، و غيره آمده است که مسلماً با واحدهاي همنامِ زميني فرق دارند. براي نمونه، مقياس “ذراع”: در آثارالباقيه (بيروني، 1321: 404) آمده است: “چون شرطان در حرکت خود به نيمه آسمان برسند در راي العين باندازه دو ذراع ميان آنها فاصله خواهد بود”. براي نمونه، مقياس “تازيانه”: در آثارالباقيه (بيروني، 1321: 406) آمده است: “فاصله اين دو باندازه يک تازيانه است و يکي از اين دو را زر و ديگري را ميسان نامند و هر دو در پاي توأم تالي ميباشند”.
تصحيح ترجمه: در بندهشن (22)، آمده است: “ميانگين مسافتي که خورشيد از آن که اختري را بهلد تا آن ديگري را بيابد، طي ميکند، به اندازه اي است که مردي سنگي برستاند و بيفگند”.42 در اينجا، باز بر مقياسي آسماني بر اساس مقياس همنام زميني بيان شده است و منظور از dagrand درازا و طول آسماني و در نتيجه ميانگين مسافت آسماني است و ترجمه آن به زمان اشتباه است (رک. dagrand).
ترجمه انکلساريا (1956: 35): “مدت زمان ميانگين خورشيد، از وقتي يک صورت فلکي را رها ميکند، تا به بعدي برسد، به آن انداز? است که لازم است تا مردي که سنگي را بردارد و پرتاب کند”.43 ترجمه بهار (1378: 45): “خورشيد از آن که اختري را بهلد تا آن ديگري را بيابد، ميانگينِ درنگ به انداز? زماني است که مردي سنگي برستاند و بيفگند”.
ريشه شناسي: واژه rawis?n مرکب است از: بن مضارع raw- “رو-“+ پسوند اسم ساز -is?n “ـش”. چئونگ (2007: 184) در مورد ريشه هندواروپايي اين واژه نظري ندارد. اما، شايد، “رفتن” مصدري جعلي از واژ? فارسي باستان ra?a- به معني “ره” باشد: ره + تن = رهتن؛ و سپس صداي “ه” به “ف” يا “و” تبديل شده باشد. در گويش لري هنوز به صورت ra?tan تلفظ ميشود. از طرفي، در سانسکريت واژه ratha- “راه” از ريشه فعلي r?- به معني “رفتن، رسيدن” (مونيرويليامز، 1960: 223) مشتق شده است که حالت صرفي مضارع سوم شخص آن در هندي ميانهr?cchati, r?n?oti ، در فارسي به معني و صورت “رَسَدي= ميرسد” و “رُودي=ميرود”، و در هندي باستان r?n?vati ، در فارسي “رَوَدي = ميرود” ميباشد؛ ايراني آغازين: *Hrab-, *Hraf- “رفتن” (چئونگ، 2007: 184)؛ سانسکريت: مرتبط با ratha- “ره، راه، ارابه”؛ از ريشه r?- “رفتن، رسيدن” (مونيرويليامز، 1960: 223)؛ اوستايي: شايد از rauua- “به سرعت رفتن” مرتبط با ra?auu- “شتاب کننده” همخانواد? ragha?v- در سانسکريت (رايشلت، 1911: 265)؛ فارسي باستان: مرتبط با ura?a- “داراي ارابه خوب” (کنت، 1953: 176)؛ فارسي ميانه: rawis?n “رفتن، حرکت” (مکنزي، 1971: 71)؛ ravis?n “روش، حرکت” (بهار، 1345: 260-263؛ نيبرگ، 1974: 168)؛ فارسي ميانه ترفاني: از ريشه [rptn, rw-] (نيبرگ، 1974: 165)؛ پازند: از ريشه raftan, rav-
