
ت که کنار آمدن را فرایند پویایی در نظر می گیرد. طبق نظر لازاروس و فولکمن مقابله فقط پاسخ فرد به تنش نیست بلکه، مقابله تحت تأثیر ارزیابی شناختی فرد از رویداد قرار می گیرد و ارزیابی شناختی فرد متعاقباً برانگیختگی هیجانی فرد را تحت تأثیر قرار می دهد (شوستر، 2000).
لازاروس و فولکمن (1984)، (نقل ازمیچل،2004)،استرس روان شناختی را به رابطه بین شخص و محیطی قلمداد می کند که فرد آن را تهدید کننده¬ی بهزیستی خودش قلمداد کرده است. دو فرایند مهم رابطه بین شخص و محیط را تحت تأثیر قرار می دهد :
الف)ارزیابی شناختی :که یک فرایند ارزیابانه است و تعیین می کند به چه علت و تا چه میزان تعامل بین شخص و محیط استرس آمیز است.
ب) مقابله: فرایندی است که از طریق آن افراد مطالبات روابط شخص- محیط را مدیریت می کنند و از پس هیجان هایی که این موقعیت ها ایجاد می کنند بر می آیند.
ارزیابی شناختی می تواند به عنوان عمل مقوله بندی یک برخورد نگریسته شود که نقش مهمی در بهزیستی فرد دارد. در این فرایند سه ارزیابی وجود دارد. ارزیابی نخستین برآورده کردن این موضوع است که طبق قضاوت فرد از برخوردهایش با محیط، آیا آنان نامرتبط، مثبت و خوشایند یا استرس آمیز و تهدید کننده هستند. ارزیابی اولیه از موقعیت های استرس آمیز می تواند به یکی از سه شکل: آسیب از دست دادن (برای مثال آسیبی که فرد تا کنون متحمل شده است)، تهدید (برای مثال پیش بینی آسیب یا از دست دادن یا چالش رویدادهایی که مانع غلبه بر چیزی یا کسب چیزی می گردند). ارزیابی ثانویه قضاوت درباره این است که چه اقداماتی باید صورت بگیرد و به عنوان یک ارزیابی از مزایا و پیامدهای راهبردهای ویژه کنار آمدن با در نظر گرفتن اهداف و الزامات است. سرانجام ،ارزیابی مجدد11یک ارزیابی مداوم بر اساس اطلاعات جدیدی است که از محیط یا فرد در طی موقعیت ها کسب می گردد (میچل، 2004).
لازاروس و فولکمن (1984،نقل از میچل، 2004)، مقابله را تلاش های در حال تغییر شناختی، هیجانی و رفتاری مستمر می داند که برای بر طرف کردن مطالبات خاص و بیرونی و درونی به کار می رود که فرد آن ها را فراتر از منابع و امکاناتش برآورده می کند.
لازاروس تأکید کرده است که فرایندهای شناختی بین شرایط محیطی و واکنش پذیری رفتاری و فیزیولوژیکی افراد میانجی می شوند. به عبارتی در تجارب هیجانی اصولاً ارزیابی و نه موقعیت به خودی خود کیفیت تجربه هیجانی را تعیین می کند. یعنی هیجان ها از ارزیابی ها پیروی می کنند و اگر ارزیابی خود را تغییر دهیم هیحان ما نیز تغییر می کند و این فرایند همان ارزیابی مجدد است. هر چند تفاوت بین مقابله و مقاومت در قسمتی از ادبیات موضوع اشاره گردیده است ولی ،همان طوری که در ادبیات مقاومت نیز مشخص است مقاومت ، ارزیابی و نحوه رویارویی با عوامل استرس زا را تحت تأثیر قرار می دهد و این مسئله با ادبیات حیطه¬ی استرس و مقابله نیز هماهنگ است. هر چند که لازاروس و فولکمن به طور صریح اشاره به پدیده مقاومت نکرده اند ولی به طور ضمنی می توان استنباط کرد که در مقاومت آنچه که رخ می دهد این است که فرد احساس می کند می تواند با موقعیت های دشوار مواجه شود و توانایی کنترل و اداره آن ها را دارد (ریو، 1991، ترجمه سید محمدی، 1385).
وجود مقاومت به برخی از ویژگی های فردی شخص مثلاً: ارزیابی های شناختی موقعیت (لازاروس، 1993) بستگی دارد. بنابراین ایجاد مقاومت تحت تأثیر روشی قرار می گیرد که افراد با موقعیت های ارزیابی شده کنار می آیند. مقابله پیش بینی کننده مقاومت است زیرا بر مبنای توانایی فرد برای ارزیابی عینی موقعیت است تا جایی که سازگاری می تواند رخ بدهد(هولادی و مک فریسون ، 1997،گیلسپی ، 2007).
در این رابطه گیلسپی(2007)، اشاره کرده است که مقابله ترکیبی از کوشش های شناختی و رفتاری است. بنابراین ایستا و ثابت نیست. همچنین، مقابله می تواند در بیشتر اوقات و بافت ها ایجاد گردد.
هر چند کوشی و هان (1998)، به تمایز بین مقابله و مقاومت اشاره کردهاند و در پژوهش خود دریافتند نوجوانان مقاوم نسبت به نوجوانانی که مقاومت کمتری دارند لزوماً شیوههای مقابله و کنار آمدن بهتری ندارند، ولی بر این باورند. معمولاً افراد مقاوم کسانی هستند که یادگرفته اند با استفاده از مهارت ها و توانمندیهایشان در موقعیتهای استرسزا به طریق کارآمدی و مؤثری با استرسها کنار بیایند (دومونت و پرووست ، 1999، کومپاس ، کونور- اسمیت ، سالتزمن و تومسن ، وادسورث ، 2002).
شیوه های مقابله
شیوه های مقابله ای، به تلاش های ویژه رفتاری و روانشناختی اشاره دارد که مردم برای تسلط، تحمل، کاهش یا به حداقل رساندن حوادث استرس زا آن ها را به کار می برند (لازاروس، 1993).
انواع شیوه های مقابله
دو نوع شیوه های مقابله ای رایج شناسایی شده اند ، شیوه های متمرکز بر مشکل شامل: تلاش هایی می شود که با انجام کارهای فعال شرایط استرس زا را تسکین می دهد. در مقابل، شیوه های متمرکز بر هیجان شامل تلاش هایی می شود که شرایط هیجانی استرس زا یا حوادث بالقوه استرس زا را کنترل می کند. تحقیقات نشان می دهد که مردم از هر دو نوع استراتژی برای مبارزه کردن با بیشتر حوادث استرس زا استفاده می کنند. برتری یک نوع راهبرد نسبت به دیگری، به وسیله روش فردی و نوع واقعه استرس زا تعیین می شود. مردم نوعاً مقابله متمرکز بر مسئله را برای مسایلی به کار می برند که بالقوه قابل کنترل هستند و مقابله متمرکز بر هیجان را برای حوادثی به کار می برند که به عنوان حوادث غیر قابل کنترل درک کرده اند (لازاروس، 1993).
وقتی که افراد احساس کنند می توانند درباره مشکل کاری انجام دهند، به احتمال زیاد به مقابله متمرکز بر مشکل دست می زنند. ولی زمانی که مشکل یا وقعیت را فراتر از توانایی های خود تلقی می کنند به احتمال زیاد به مقابله متمرکز بر هیجان دست می زنند (فولکمن و لازاروس، 1980، ویتالیانو، دوولف، مایورو، روسو، 1990؛ کلینکه، 1988،ترجمه والی پور، 1379).
تایلر(1988)، با بررسی متون مقابله ای بین راهبردهای مقابله ای فعال و اجتنابی تفاوت قایل شده است. راهبردهای مقابله ای فعال شامل: پاسخ های رفتاری و روانشناختی می شود که برای تغییر موقعیت استرس زا یا چگونگی تفکر درباره آن طراحی شده اند.در حالی که راهبردهای مقابله ای اجتنابی باعث می شوند مردم وارد فعالیت هایی مثل: (مصرف الکل) یا وضعیت های روانی مثل: (گوشه گیری) شوند که مانع می شود آن ها مستقیماً در مقابل حوادث استرس زا قرار بگیرند. به نظر می رسد راهبردهای مقابله ای اجتنابی، یک عامل ریسک روانشناختی یا نشانگر پاسخ های نامطلوب به حوادث استرس زای زندگی هستند (فولکمن و لازاروس، 1980،نقل ازکلینکه،1988، ترجمه والی پور، 1379).
پاولو دانکل (1990)، به دو نوع مقابله سازگارانه و ناسازگارانه اشاره دارند: مقابله سازگارانه را آن هایی می دانند که امکان دارد فشار را کاهش دهند و سیستم را به حالت تعادل باز گردانند. پاسخ های ناسازگارانه اعمالی هستند که حضور فشارها را افزایش داده و سیستم را در حالت ناپایدار نگه دارند و تشخیص و فهم این که چه چیزی دارد اتفاق می افتد را کاهش می دهند (نوروزی، 1373).
مقابله سازگارانه شامل راهبردهایی مثل: ایجاد تغییرات در زندگی، گزینش هدف ها، اولویت بندی تصمیمات، مدیریت زمان، کاهش الزامات بیرونی، آرامش عضلانی، الگوهای مفید تفکر و تلاش متعهدانه جهت تغییر رفتار می شود (نوروزی، 1373).
راهبردهای مقابله ای ناسازگارانه مثل: تفاسیر غیر منطقی، اجتناب از موقعیت، دوری از حمایت های اجتماعی، پرخاشگری، زیاده روی در مصرف الکل، مصرف داروهای آرامش بخش و ایفای نقش بیمار می باشد. استفاده طولانی مدت از راهبردهای ناسازگارانه باعث از دست دادگی کلی اعتماد شخص به توانایی هایش برای مقابله با رشد ثانویه مسایل مانند : فوبیا، اضطراب، وابستگی به آرامبخش ها، الکلسیم، اعتیاد دارویی و بیماری های جسمانی و افسردگی می شود (نوروزی، 1373). فولکمن، لازاروس، دانکل، اسکاتر ، دلنگس ، وگروئن (1986)، در یک تحلیل عاملی از سؤالات مقیاس راههای مقابله، به هشت نوع مقابله دست یافته اند: مقابله رو در رو، جستجوی حمایت اجتماعی، طراحی برای حل مسئله، خود کنترلی، فاصله گرفتن، پذیرش مسئولیت، ارزیابی مثبت و گریز- اجتناب (نوروزی، 1373).
فرایند مقابله
لازاروس(1984)، فرایند مواجهه با رویداد را بررسی کرده است که دارای سه ویژگی می باشد. نخستین ویزگی این است که یک رویداد در زندگی مشکل محسوب نمی شود مگر این که ما آن را به عنوان مشکل ارزیابی کنیم(ارزیابی اولیه). ویژگی دوم این که، وقتی رویدادی در زندگی به عنوان مشکل یا تهدید ارزیابی شود و ناراحتی ایجاد کند می توان تأثیرات منفی این استرس را از طریق ارزیابی ثانویه که به درک کارایی شخصی و کفایت منجر می شود تعدیل کرد. سوم این که پاسخ مقابله ای موفق می تواند به کنترل و کاهش و استرس کمک کند (کلینکه، 1994،ترجمه محمد خانی، 1388).
ارزیابی اولیه
نظریه عقلانی – عاطفی الیس می تواند ما را در درک فرایند ارزیابی کمک کند. بر اساس این نظریه ما می توانیم فرایند ارزیابی اولیه را به سه مرحله تقسیم کنیم: مرحله اول شامل رویدادی از زندگی است که الیس آن را رویداد فعال کننده می نامد. مرحله دوم، ارزیابی این رویداد است. این ارزیابی از نظام اعتقادی ذهنی ما سر چشمه می گیرد. مرحله سوم شامل عواطف، احساسات و فشارهای احتمالی است که نتیجه نحوه ارزیابی ما از رویدادهای زندگی است. ارزیابی های نامعقول و غیر منطقی به تنش و ناراحتی بیش از اندازه منجر می شود و تجارب منفی به دنبال دارند. هدف درمان عقلی عاطفی این است که فرد با ارزیابی های سازگارانه تر، احساس کنترل بیشتری بر زندگی خود داشته باشد (کلینکه، 1994، ترجمه محمد خانی،1388).
تحریف های شناختی، مشابه ارزیابی های غیر منطقی هستند زیرا، موجب می شوند ما خودمان را در رویدادهای زندگی یک قربانی ببینیم تا یک مبارز (مقابله کننده) بنابراین، ناراحتی و تنش بیشتری را در ما ایجاد می کنند(فریمن121987،نقل از شارف،ترجمه فیروزبخت،1383).
1- مقدمه
با گسترش تكنولوژي و شرايط گذار از جامعه سنتي به جامعه صنعتي به حجم دشواريها و رنجهاي انسانها افزوده شده است و عوارضي چون اضطراب، افسردگي، خودكشي، اعتياد، طلاق، فرار از تحصيل، احساس پوچي و… را بيشتر از گذشته شاهد هستيم. به موازات اين دشواريها روانشناسان و پژوهشگران راههاي ارزشمندي را در پيش چشم انسانهاي خواستار سلامت گشودهاند كه تأمين كننده بهداشت رواني آنها باشد. از نظر جورج آلبي (۱۹۸۲) يكي از مؤلفههاي اساسي بهداشت رواني مهارتهاي مقابلهاي است، در اين نوشته به بررسي اين عامل مهم پرداخته شده است.
2- تعريف
از ديدگاه لازاروس و فولكمن (۱۹۸۴) مقابله عبارت است از: تلاشهاي فكري، هيجاني و رفتاري فرد كه هنگام رو به رو شدن با فشارهاي رواني به منظور غلبه كردن، تحمل كردن و يا به حداقل رساندن عوارض استرس به كار گرفته ميشود (دافعي ۱۳۷۶).
مقابله، نيازمند بسيج و آمادهسازي نيروها و انرژي فرد است كه با آموزش و تلاش به دست ميآيد، لذا با كارهايي كه به طور خودكار انجام ميشود تفاوت اساسي دارد.
3- تدابير و منابع مقابلهاي
تدابير مقابلهاي افكار و رفتارهايي هستند كه پس از روبه رو شدن فرد با رويداد استرسزا به كار گرفته ميشوند در حالي كه منابع مقابلهاي ويژگيهاي خود شخص هستند كه قبل از وقوع استرس وجود دارند، مانند برخورداري از عزت نفس، احساس تسلط بر موقعيت، سبكهاي شناختي، منبع كنترل، خوداثربخشي و توانايي حل مسئله (وفايي بوربور ۱۳۷۸). از جمله امور مهم در اين رابطه ارزيابي فرد از تواناييهاي خودش براي رويارويي با مسئله است. اين ارزيابيها ممكن است مطابق با واقعيت و تواناييهاي واقعي فرد باشد و يا مطابق با واقعيت و تواناييهاي او نباشد، ولي هر چه هست برداشتهاي فرد از تواناييها و قابليتهايش تعيين كننده اصلي براي مقابله با دشواريها ميباشد. اگر فرد احساس ناتواني بكند با وجود همه مهارتهايي كه آموخته نخواهد
