
خدا صلي الله عليه وآله وسلم وقتى از ناحيه كفار متصور است كه دعوت اسلامى منتشر نشده باشد، اما پس از انتشار اگر انقلابى فرض شود جز بدست مسلمين تصور ندارد، و كارشكنىها و صحنه سازيهايى كه از طرف كفار تصور دارد همان افتراءاتى است كه قرآن كريم از اول بعثت تا كنون از آنان نقل كرده، كه گاهى ديوانهاش خوانده مىگفتند:” مُعَلَّمٌ مَجْنُونٌ” “سوره دخان آيه 9″” إِنَّما يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ” ” سوره نحل آيه 103″ و گاه شاعرش ناميده و مىگفتند:” شاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِهِ رَيْبَ الْمَنُونِ” ” سوره طور آيه 30 ” و گاه ساحرش دانسته و مىگفتند:” ساحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ” ” سوره ذاريات آيه 52.”،” إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلًا مَسْحُوراً” ” سوره اسراء آيه 47″ و يا قرآنش را از حرفهاى كهنه و قديمى خوانده و مىگفتند:” إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ يُؤْثَرُ” ” سوره مدثر آيه 24″و امثال اينها از مزخرفاتى كه در باره آن جناب گفتند و باعث وهن و سستى اركان دين هم نشد، براى اينكه جواب همه اين افتراءات يك كلمه است، و آن اينست كه از اين حرفها بر مىآيد صاحبان اين افتراءات نسبت به دين اسلام متزلزلند، و هنوز حق بر ايشان روشن نشده و در باره اسلام و حقانيت آن استقامتى كسب نكردهاند.اين افتراءات و تهمتها مختص به اسلام و پيغمبر عزيزش نبوده، تا رسول خدا از تفرس و بو بردن وقوع آن مضطرب شود، چه ساير انبياء و مرسلين عليهم السلام هم در اين گونه ابتلاآت و رو برو شدن با اين گونه گرفتاريها از ناحيه امت خود با آن جناب شريك بودهاند، كما اينكه خداى متعال در قرآن كريم اينگونه گرفتاريها را نسبت به حضرت نوح و انبياى بعد از نوح عليه السلام سراغ ميدهد، پس خطر محتمل را نمىتوان از قبيل گرفتاريها و افتراءات كفار در اوايل بعثت دانست، بلكه خطرى اگر بوده (و مسلما هم بوده) امرى بوده كه از جهت كيفيت و زمان با آن گرفتاريها منطبق نمىشود، و وقوعش جز در بعد از هجرت و پاى گرفتن دين در مجتمع اسلامى تصور ندارد.آرى مجتمع آن روز مسلمين طورى بوده كه ميتوان آن را به يك معجون تشبيه كرد، چهجامعه آن روز مسلمين مخلوط بوده از يك عده مردان صالح و مسلمانان حقيقى و يك عده قابل ملاحظه از منافقين كه بظاهر در سلك مسلمين درآمده بودند، و يك عده هم از مردمان بيمار دل و ساده لوح كه هر حرفى را از هر كسى باور مىكردند و قرآن كريم هم بر اين چند جور مردم آن روز اشاره صريح دارد، و به شهادت آيات زيادى از قرآن كه تفسير آن در مجلدات قبلى اين كتاب گذشت، ايشان در عين اينكه به ظاهر و يا واقعا ايمان آورده بودند رفتارشان با رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم رفتار رعيت با شاه بوده، و همچنين احكام دينى را هم به نظر قانونى از قوانين ملى و قومى مىنگريستهاند، بنا بر اين ممكن بوده كه تبليغ بعضى از احكام، مردم را به اين توهم گرفتار كند (العياذ باللَّه) كه رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم اين حكم را از پيش خود و به نفع خود تشريع كرده، و خلاصه از تشريع اين حكم سودى عايد آن جناب مىشود، اين توهم باعث اين مىشود كه مردم به اين فكر بيفتند كه راستى نكند اين شخص پادشاهى باشد كه براى موفقيت خود خويشتن را پيامبر قلمداد كرده، و اين احكام هم كه به اسم دين مقرر نموده همان قوانينى باشد كه در هر مملكت و حكومتى به انحاى مختلف اجراء مىگردد.
علت نگرانى رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم) از ابلاغ آنچه بدان مامور شده است
پر واضح است كه اگر چنين توهم و شبهه در بين مردم پاى گيرد و در دلهايشان جاگير شود تا چه اندازه در فساد و از بين بردن دين تاثير دارد، و هيچ نيرو و هيچ فكر و تدبيرى نمىتواند آن اثر سوء را متوجه سازد، پس غير اين نيست كه اين حكمى كه در آيه مورد بحث رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم مامور به تبليغ آن شده حكمى است كه تبليغ آن مردم را به اين توهم مىاندازد كه رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم اين مطلب را از پيش خود مىگويد، و مصلحت عموم و نفع شان در آن رعايت نشده است، نظير داستان زيد و تعدد زوجات رسول و اختصاص خمس غنيمت به رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم و امثال اين احكام اختصاصى، با اين تفاوت كه ساير احكام اختصاصى چون مساسى با عامه مسلمين ندارد يعنى نفعى از آنها سلب نمىكند و ضررى به آنها نمىرساند از اين جهت طبعا باعث ايجاد آن شبهه در دلها نمىشود.
مثلا داستان ازدواج رسول خداى صلي الله عليه وآله وسلم با همسر زيد- پسر خوانده خود- تنها حكمى مخصوص به خود آن جناب نبوده، گر چه ممكن است توهم شود كه اين هم بمنظور انتفاع شخص رسول اللَّه (ص) تشريع شده است، ليكن چون اين حكم عمومى اعلام شده است و عموم مسلمين مىتوانند با زن پسر خواندههاى خود ازدواج كنند، از اين رو خيلى به ذوق نمىزند، و در داستان ازدواج بيش از چهار همسر دائمى، گر چه حكمى است مخصوص به رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم ليكن باز هم باعث تقويت آن شبهه در دلها نمىگردد، زيرا بفرض اينكه (العياذ باللَّه) رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم اين حكم را از روي هواى نفسانى و بدون دستور خداوند مقرر كرده باشد چون هيچ مانعى براى آن جناب بنظر نمىرسد كه اين حكم را توسعه دهد و هيچ فرضى تصور نمىرود كه از اين توسعه مضايقه نمايد، از اين رو باز هم به ذوقها نمىزند، مخصوصا رسول اللهى كه سيره و رفتارش در ايثار بنفس بر مسلمان و كافر معلوم و معروف است، رسول اللهى كه مردم را در آنچه خداوند از مال و چيزهاى ديگر روزى فرموده بر خود مقدم مىدارد، چگونه ممكن است مردم را محدود و محكوم كند به اينكه بيش از چهار همسر دائمى اختيار نكنند و ليكن خود تا 9 نفر اختيار كند؟! پس جاى هيچ ترديدى نيست كه اجراى اين حكم نسبت به خصوص خود از ناحيه خداوند بوده نه از روى هوا آن امر مهم و خطيرى كه پيامبر (ص) مامور به ابلاغ آن شده است” ولايت” و جانشينى امير المؤمنين عليه السلام است.از اينجا و از همه آنچه تا كنون گفته شد بخوبى استفاده مىشود كه در آيه شريفه رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم مامور به تبليغ حكمى شده كه تبليغ و اجراى آن مردم را به اين شبهه دچار مىكند كه نكند رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم اين حرف را بنفع خود مىزند، چون جاى چنين توهمى بوده كه رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم از اظهار آن انديشناك بوده، از همين جهت بوده كه خداوند امر اكيد فرمود كه بدون هيچ ترسى آن را تبليغ كند، و او را وعده داد كه اگر مخالفين در صدد مخالفت بر آيند آنها را هدايت نكند، و اين مطلب رواياتى را كه هم از طرق عامه و هم از طرق اماميه وارد شده است تاييد مىكند، چون مضمون آن روايات اينست كه آيه شريفه در باره ولايت على عليه السلام نازل شده، و خداوند رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم را مامور به تبليغ آن نموده، و آن جناب از اين عمل بيمناك بوده كه مبادا مردم خيال كنند وى از پيش خود پسر عم خود را جانشين خود قرار داده است، و به همين ملاحظه انجام آن امر را به انتظار موقع مناسب تاخير انداخت تا اينكه اين آيه نازل شد، ناچار در غدير خم آن را عملى كرد.( طباطبايي،1374، ج6 ،62تا 69 )
الف – 2 – 1 – 4) سوره احزاب – آيه 37 : وَ إِذْ تَقُولُ لِلَّذِي أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِ وَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِ أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ وَ اتَّقِ اللّهَ وَ تُخْفِي فِي نَفْسِكَ مَا اللّهُ مُبْدِيهِ وَ تَخْشَى النّاسَ وَ اللّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ فَلَمّا قَضى زَيْدٌ مِنْها وَطَراً زَوَّجْناكَها لِكَيْ لا يَكُونَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ حَرَجٌ فِي أَزْواجِ أَدْعِيائِهِمْ إِذا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً وَ كانَ أَمْرُ اللّهِ مَفْعُولاً. (به خاطر بياور) زمانى را كه به آن كس كه خداوند به او نعمت داده بود و تو نيز به او نعمت داده بودى [به فرزند خواندهات “زيد”] مىگفتى: “همسرت را نگاهدار و از خدا بپرهيز!” (و پيوسته اين امر را تكرار مىكردى)؛ و در دل چيزى را پنهان مىداشتى كه خداوند آن را آشكار مىكند؛ و از مردم مىترسيدى در حالى كه خداوند سزاوارتر است كه از او بترسى! هنگامى كه زيد نيازش را از آن زن به سرآورد (و از او جدا شد)، ما او را به همسرى تو درآورديم تا مشكلى براى مؤمنان در ازدواج با همسران پسر خواندههايشان -هنگامى كه طلاق گيرند- نباشد؛ و فرمان خدا انجام شدنى است (و سنّت غلط تحريم اين زنان بايد شكسته شود). در تفسير نمونه ذيل اين آيه آمده است : از بعضى از روايات اسلامى به دست مىآيد كه پيامبر ص به هر حال اين تصميم را به فرمان خدا گرفته بود، و در قسمت بعد آيه نيز قرينهاى بر اين معنى وجود دارد.بنا بر اين اين مساله، يك مساله اخلاقى و انسانى بود و نيز وسيله مؤثرى براى شكستن دو سنت غلط جاهلى (ازدواج با همسر مطلقه پسر خوانده، و ازدواج با همسر مطلقه يك غلام و برده آزاد شده).مسلم است كه پيامبر ص نبايد در اين مسائل از مردم بترسد و از جوسازيها و سمپاشيها واهمهاى به خود راه دهد، ولى به هر حال طبيعى است كه انسان در اين گونه موارد به خصوص كه پاى مسائل مربوط انتخاب همسر در كار بوده باشد، گرفتار ترس و وحشتى مىشود، به خصوص اينكه ممكن بود اين گفتگوها و جنجالها در روند پيشرفت هدف مقدس او و گسترش اسلام اثر بگذارد، و افراد ضعيف الايمان را تحت تاثير قرار دهد و شك و ترديد در دل آنها ايجاد كند.( مکارم شيرازي،1374، ج17ص320)در ادامه درباره علت اين ترس ونوع اطاعت پذيري مسبمين آمده است:
بدون شك استقلال فكرى و روحى انسان اجازه نمىدهد كه بى قيد و شرط تسليم كسى شود، چرا كه او هم انسانى است مثل خودش، و ممكن است در مسائلى اشتباهاتى داشته باشد.اما هنگامى كه مساله به خداوند عالم و حكيم و پيامبرى كه از او سخن مىگويد و به فرمان او گام بر مىدارد مىرسد تسليم مطلق نبودن دليل بر گمراهى است، چرا كه فرمانش كمترين خطا و اشتباهى ندارد. از اين گذشته فرمان او حافظ منافع خود انسان است، و چيزى نيست كه به ذات پاك خدا برگردد ، آيا ممكن است هيچ انسان عاقلى با تشخيص اين حقيقت مصالح خود را زير پا بگذارد؟از همه اينها گذشته ما از آن او هستيم، و هر چه داريم از او است، و جز تسليم در برابر او كارى نمىتوانيم داشته باشيم.لذا در سراسر قرآن آيات فراوانى ديده مىشود كه به اين مساله اشاره مىكند:گاه مىگويد: پيروان واقعى انبيا كسانى هستند كه در برابر حكم خدا و رسولش مىگويند شنيديم و اطاعت كرديم” إِنَّما كانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنِينَ إِذا دُعُوا إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ أَنْ يَقُولُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ” (نور- 51).گاه مىگويد:” سوگند به پروردگارت آنها به حقيقت ايمان نمىرسند تا زمانى كه تو را در اختلافاتشان حكم سازند، و سپس در دل خود از داورى تو كوچكترين ناراحتى نداشته باشند و كاملا تسليم شوند” فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً” (نساء- 65) در جاى ديگر مىگويد:” چه كسى آئينش بهتر است از آن كس كه با تمام وجود خود تسليم پروردگار شده و نيكوكار است”؟” وَ مَنْ أَحْسَنُ دِيناً مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ” (نساء- 125).اصولا” اسلام” از ماده” تسليم” گرفته شده، و به همين حقيقت اشاره مىكند، بنا بر اين هر انسانى به مقدار تسليمش در برابر حق از روح اسلام برخوردار است.مردم در اين زمينه چند گروهند: گروهى تنها در مواردى تسليم فرمان حقند كه با منافعشان تطبيق كند، اينها در حقيقت مشركانى هستند كه نام” مسلم” بر خود گذاردهاند، و كارشان تجزيه احكام الهى به مصداق” نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ” است حتى در آنجا كه ايمان مىآورند در حقيقت به منافعشان ايمان آوردهاند نه به حكم خدا!گروه ديگرى آنها هستند كه اراده و خواستشان تحت الشعاع اراده و
