
اثبات شدنی است و میتوان آن را به صورت بازخوردهای ارزشیابی کننده فرد نسبت به خود محسوب کرد. این باز خوردها در ارتباط با توانمندی ها، ارزشها، تایید یا عدم تائیدها و موثر بودن میباشند.
طلاق بهعنوان پدیدهای که به گسست خانواده میانجامد، بر جنبههای مختلف زندگی هر دو زوج تاثیر میگذارد. از آنجایی که طلاق در نگرش اجتماعی به عنوان یک نقطه ضعف و منفی در زندگی اجتماعی افراد به ویژه زنان که نسبت به مردان آسیب پذیرتر هستند قلمداد میشود، جدایی به عنوان تنها شدن و بدون پشتوانه شدن، سطح اعتماد به نفس و عزت نفس افراد را تحت الشعاع قرار میدهد، به ویژه در این چرخه زنان معمولا خود را با سایر افراد جامعه مورد مقایسه قرار میدهند.
بسیاری از زنان متقاضی طلاق با توجه به داغهای ننگی که اجتماع بر آنان میگذارد عمدتاً مجبور به سرخ نگاه داشتن صورت خود با سیلی هستند آنان که بین خود آرمانی و خود واقعی خود با شکافی عظیم روبرو میشوند نسبت به سایر اعضای جامعه خود را در سطح پایین تری یافته از این رو احساس عزت نفس آنان نیز پایین میآید که این خود ممکن است آغاز گر مشکلات روحی و عاطفی بالاتری باشد.
عوامل تنش زا و بحرانی که زوجین به هنگام طلاق و پس از آن تجربه میکنند، چرخهای از مسائل و مشکلات را برایشان پدید میآورد که ناخواسته نیازمند تغییر و تحولات بی شمار و سازگاری با آن ها است، این چرخه خود از تجربیات اولیه و ابتدایی زندگی افراد به ویژه در دامان خانواده و احساس امنیت، دلبستگی عاطفی و روانی و عزت نفس آنان ناشی میشود و از طرف دیگر تحت تأثیر شرایط روحی متقاضیان طلاق به ویژه زنان (به دلیل حساسیت روحی و روانی) قرار میگیرد که یکی از این موارد احساس عزت نفس است که هم در فرایند طلاق و هم پس از آن ممکن است در فرایند مقایسه ای که زنان متقاضی طلاق با زنان عادی دارند به شدت پایین آید. پی آمدهای این تغییرات، همه ی زمینههای زندگی را، از امور روزمره تا وضعیت اقتصادی، اجتماعی، روانی، هویتی و حتی اهداف زن را تحت الشعاع قرار میدهد. در این شرایط معمولاً زن احساس میکند به عزت نفسش صدمه وارد شده و طلاق عامل اصلی این قضیه است، زن خود را قربانی شرایطی مییابد که او را در منگنه عاطفی قرار داده و ممکن است تبعات وخیمی برای وی داشته باشد.از این رو این پژوهش در پی آن است که با مقایسه سبکهای دلبستگی و عزت نفس زنان متقاضی طلاق با زنان عادی به یک شناخت پیرامون مسئله تحقیق دست یافت و به لحاظ کاربردی، راهکارهای پیشگیری از این قبیل آسیب ها پیگیری شود.
2-1- بیان مسئله:
نهاد خانواده در فرهنگ ایرانی حائز اهمیت است و در مقایسه با سایر نهادهای جامعه از نظر اندازه کوچکترین، ولی از نظر اعتبار و اثر بخشی عظیم ترین و پایدارترین نهاد اجتماعی است، زیرا لازمه بقای جامعه،ثباتخانواده است، و مختصات جامعه از طریق روشن ساختن روابط خانوادگی موجود در آن قابل توصیف میباشد. پایههای اساسی خانواده را پیوند مقدس و سنت دیرینه ای تشکیل میدهد که درآن زن و مرد بر اساس یک تعهد قانونی، شرعی، اجتماعی و عاطفی پیمان میبندند. این رابطه فقط به منظور ارضای تمایلات آنی نیست بلکه زندگی آینده و خوشبختی زن و مرد و کودکان آنها بر اساس این پیوند قرار میگیرد. در تأیید این مسأله مطالعات نشان دادهاند که عملكرد خانواده با ویژگیهای شخصیتی اعضاء ارتباط دارد (جانانی، 1380 به نقل از زرگر، عاشوري، اصغري پور و عاقبتي، 1386).
كنكاش بر روي ماهیت سیستم خانواده موجب ميشود تغييراتي كه در این سیستم بروز کرده و موجب آسیبهایی به آن میشودبراي ما قابل فهمتر شود. با وجود این که تشکیل خانواده، از سالمترین و ارضا کنندهترین رابطهها است، اما آسیبهای متعددی نیز وجود دارد که به این رابطه امن صدمه میزند. از جمله این صدمات طلاق است. این نوع صدمات، منجر به تعارضات عمیق و آسیبهای روانی و اجتماعی دیگر میشود (سهرابی و رسولی، 1387).
طلاق به عنوان یک مسئله اجتماعی که در برگیرنده انحلال قانونی ازدواج و جدایی زن و شوهر میباشد، به لحاظ تأثیرات گسترده در روند رشد جمعیت و همچنین دگرگونی ساختار خانواده حائز اهمیت به سزایی میباشد.به واسطه همین امر، سازمان ثبت احوال در کنار درج دو واقعه مرگ و میر و ولادت به ثبت آمار ازدواج و طلاقهای جاری سالانه میپردازد و این آمارها به عنوان منبع بررسیهای کارشناسی توسط صاحب نظران و محققان مورد بهره برداری واقع میشوند. بر اساس آمار اعلام شده توسط پورتال مرکزی سازمان ثبت احوال کشوراز سال 1383 تا 1391 میزان طلاق ثبت شده، از 5/5 درصد به 8/9 درصد رسیده و این آمار در استان فارس نیز 6/6 به 7/9 رسیده که نشان دهنده کاهش شدید ازدواج و تشکیل خانواده و افزایش آمار طلاق میباشد (پورتال مرکزی سازمان ثبت احوال کشور).
آثار طلاق سهمگین تر از آن است که از ابتدا بتوان به عمق زیانهای روانی – عاطفی آن پی برد. طلاق، عشق را به نفرت، یگانگی را به بیگانگی، اعتماد را به بی اعتمادی و محبت و حمایت را به خشم و انتقام تبدیل میکند. ترافورد در پژوهش خود که با صدها مرد و زن مطلقه انجام داده ویژگیهای روانی – عاطفی آن ها را چنین گزارش کرده است : اضطراب، تشنج، تنهائی، احساس عدم کفایت و بی لیاقتی، احساس شکست، عزت نفس پایین، عدم تعلق و وابستگی، از هم پاشیدگی، عدم کنترل، قربانی بودن، بیچارگی، خشم، عصبانیت، در پی انتقام، احساس گناه، ترس و وحشت و امثال آن (بنی جمالی و همکاران،1383).
عوامل گوناگونی در بروز طلاق موثر است که از جمله میتوان به عوامل اقتصادی، اجتماعی، روانی و عوامل تنش زای درونی و بیرونی اشاره نمود. علل موثر بر طلاق را میتوان ناسازگاری رفتاری و اخلاقی، دخالت بی جای خویشاوندان، گرفتن یا داشتن زن دیگر، فساد اخلاقی، اعتیاد، عدم احساس مسئولیت مرد نسبت به خانواده، آزار واذیت توسط مرد، تنفر از همسر، بیماری روانی، مشکل امرار معاش، ازدواج در سنین پایین و اختلاف سنی و فرهنگی زیاد بر شمرده است.
مشکلات اقتصادی و معیشتی، تن دادن به ازدواجهای موقت و یا خارج از عرف اجتماعی، افسردگی، سرخوردگی و کاهش رضایت از زندگی، پذیرش نقشهای چندگانه و تعدد نقش ها، روی آوردن به آسیبهایی همچون قتل، خودکشی، اعتیاد، فحشا، سرقت، انزوا و اختلال در مناسبات و تعاملات اجتماعی، مشکلات جنسی و روی آوردن به انحرافات جنسی و فساد اخلاقی، مشکلات ناشی از عدم حضانت فرزندان، دلتنگی و از دست دادن سلامت روانی و جسمی و… از جمله آثار و پیامدهایی است که زنان مطلقه با آن درگیر میباشند (لطافت، 1390).
در کنار عوامل متعددی که بر سلامت زندگی زناشویی تأثیر میگذارد سبک دلبستگی نیز از جمله ویژگیهای مؤثر بر خانواده است. بالبی(1980) اظهار داشت که دلبستگی ایمن و ناایمن بر حسب مدلهای کارکرد درون روانی که اشخاص درباره خود و دیگران رشد میدهند، فهمیده میشود. این مدلها، بازنماییهای کلی از خود و دیگران، هستند که کودکان آنها را به عنوان راهنما در تعبیر و تفسیر حوادث و شکل دادن تجارب خود در روابط انسانی به کار میبرند. کودکان با مراقبان حساس و پاسخ دهنده، نتیجه خواهند گرفت که مردم قابل اعتماد هستند و آنان نیز ارزشمند و دوست داشتنی اند، در نتیجه یک مدل کارکرد درون روانی مثبت از خود و دیگران در خود رشد میدهند. کودکان با مراقبان غیرحساس، بیاعتنا یا سوءاستفادهگر، نتیجه خواهند گرفت که مردم غیر قابل اعتمادند و آنها نیز بیارزش هستند، در نتیجه یک مدل کارکرد درون روانی منفی از خود و دیگران در خود رشد میدهند.
بارسولومو و هورووینز7 (1991) مفهوم بالبی را در مورد مدلهای کارکردی اخذ کردند و در مطالعه سبکهای دلبستگی بزرگسالان به کار بردند. آن ها چهار سبک دلبستگی متفاوت براساس دو وجه مدلهای کارکردی از خود و دیگران را معرفی کردند، ایمن، اشتغال خاطر، هراسان و دوری گزین.
فوگل8 اظهار میدارد که دلبستگی، پیوند هیجانی پایدار بین دو فرد است. به طوری که یکی از طرفین کوشش میکند نزدیکی یا مجاورت با موضوع دلبستگی را حفظ کرده و به گونه ای عمل کند تا مطمئن شود که ارتباط ادامه مییابد. بالبی معتقد است که این گرههای هیجانی متقابل که به نزدیکی مادر و کودک منجر میشود نخستین تجلیات دلبستگی محسوب میشوند. دلبستگی، نگهدارنده نزدیکی متقابل بین دو فرد در تمام مراحل زندگی است(خانجانی، 1384).
تحقیقات نشان میدهد کیفیت روابط مادر – کودک در دوران کودکی در تحول الگوهای عملی از اهمیت ویژه ای برخوردار است و روابط نزدیک و صمیمانه در بزرگسالی نیز تحت تاثیر همین الگوهای عملی قرار میگیرد (فنی9 و نولر10، 1996، هازن11 و شیور12، 1987). دلبستگیهای دوران شیرخوارگی نقش مهمی در توانائی شخص برای برقراری روابط در بزرگسالی دارند(کاپلان و سادوک، 1375). به عبارتی سبک دلبستگی فرد، شامل سبکهای ایمن، اجتنابی و دو سوگرا، تاثیر فراگیری میتواند روی روابط او با افراد دیگر داشته باشد( فنی، 1996). مظاهری (1379) نیز در پژوهشی نشان داد که رابطه قوی و مهمی بین سبک دلبستگی، ساختار خانواده و همسازی زناشویی وجود دارد به نحوی که نشان دهنده اهمیت دلبستگی زوجین به عنوان مولفه ای مهم در شکل گیری روابط خانوادگی است.
تحقیقات طولی تاثیرات طولانی مدت شیوه تربیتی والدین در دوران نوپایی و کودکی را در دلبستگی بزرگسالان تایید کردند. ثبات، تداوم و پیوستگی دلبستگی دوران کودکی تا بزرگسالی 64-61 درصد گزارش شده است (میکولینسر و شاور13، 2007).
در خصوص ارتباط بین سبک دلبستگی ایمن14 و رضایت زناشویی در مطالعهی اندروز15 و همکاران (1989) نشان دادند که سبک دلبستگی ایمن با سطوح بالاتر رضایت زناشویی همبسته میباشد. در عوض زوجهای ناایمن سطوح پایینتر رضایت زناشویی را گزارش دادند (به نقل از شریفی، 1379). فینی و نولر(1996) در پژوهشی به بررسی رابطه بین دلبستگی و روشهای حل تعارض و رضایت زناشویی پرداختند. نتیجه این تحقیق نشان داد که دلبستگی ایمن با رضایت زناشویی زوجین همبستگی مثبت دارد. همچنین مذاکره دو جانبه درباره حل تعارضها، مهمترین عامل واحدی بود که رضایت از ازدواج را برای زنان و مردان پیش بینی میکرد. بشارت (1385) در مطالعه ای نشان داد که زوجهایی که دلبستگی ایمن داشتند، وابستگی، اعتماد، تعهد و رضایت زناشویی بیشتری داشتند و زوجهایی که دارای سبکهای دلبستگی اجتنابی16 و دو سوگرا17 بودند مشکلات بیشتری در رابطه زناشویی خود داشتند.
پژوهشهای دیگری حاکی از آن است که افراد دلبستهي ایمن روابط سالم تری در بزرگسالی دارند و در روابط خود پایدار هستند(فنی و نولر، 1996). در مقابل، افراد ناایمن در روابط بزرگسالی خود سطح پائینی از رضایت، تعهد واطمینان را نشان میدهند (سیمپسون، 1998). تعداد دیگری از پژوهشهاتاثیر سبک دلبستگی زوجین را در کیفیت روابط زناشوئی تائید کرده اند. همچنین همسران افراد ایمن رضایت بالاتری را گزارش میکنند (وایت وی، 2001). این همسران عشق و علاقه بیشتری را نسبت به یکدیگر نشان میدهند (ووینگ 1998، به نقل از امیری، 1390).
پیستول (1989) به نقل از امیری (1390) سبک دلبستگی را در ارتباط با حل تعارض و رضایت در روابط مورد بررسی قرار داد؛ نتایج پژوهش وی موید آن بود که آزمودنی هایی که دلبسته ایمن بودند سطوح بالایی از رضایت در روابط را نشان دادند همچنین نسبت به دلبستگیهای اجتماعی و دوسوگرا راهبردهای یکپارچه و مصالحه آمیزتری در حل تعارضات اتخاذ میکنند.
سیمپسون و همکاران (1998) رابطه بین سبکهای دلبستگی، حمایت دهی و حمایت خواهی را در تعارضات زوجین نشان دادند. آنها دریافتند که مردان دلبستهي ایمن حمایت بیشتری ارائه میکنند در حالی که مردان دلبسته اجتنابی، چنین حمایتی را نشان نمیدهند و زنان دلبسته ایمن حمایت بیشتری را نسبت به زنان دلبسته اجتنابی طلب میکنند.
پژوهشهای دیگری وجود کنش مراقبتی متفاوتی را بین زوجهایی با سبکهای دلبستگی متفاوت نشان دادند. نتایج این پژوهش نشان میدهدزوجهای ایمن مراقبت بیشتری را د
