
دارد (مهديزاده،1380، ص??).
در خصوص تأثير بازنمايي رسانهاي بر اجتماع، دالگرن ميگويد: با توجه به چندلايگي اجتماعي و فرهنگي اين رسانه بيشتر در خدمت تخريب مردمسالاري است. گفتمانهاي اين رسانه، ازجمله به دليل زيباييشناسي واقعگرايانه آن، عمدتاً ماهيت عقيدتي(ايدئولوژيک) دارند. تلويزيون از گسترش دانش و اطلاعات ضروري در سطح جامعه جلوگيري ميكند. توهمي از وضعيت، مطلع بودن در ذهن و شخصيت مخاطبان پديد ميآورد و درعينحال مسئله مهم را با قرار دادن در كنار مسائل پيشپاافتاده کماهميت و عادي جلوه ميدهد. جهان اجتماعي به شكل صحنهاي ترسيم ميشود كه رويدادهاي تصادفي و غيرمنتظره در آن به وقوع ميپيوندند. بهنحويکه تصوير كلي آن ناهمگن و ازهمگسيخته به نظر آيد. تلويزيون سياست را براي ما تعريف ميكند و شرايط مباحثه سياسي را بهگونهاي فراهم ميآورد كه اساساً حامي منافع صاحبان قدرت و ثروت از آن درآيد. مخاطبان به ناظران بيروني دستگاه سياسي تبديل ميشوند و به بياختيار و بيقدرت بودن خويش عادت داده ميشوند. (دالگرن، 1380، ص82).
وي در ادامه ميگويد: نظريهپردازان علوم ارتباطات هميشه دوست دارند بگويند كه هيچ خبر يا گزاره “محض” وجود ندارد، هيچ زباني را نميتوان يافت كه عاري از پيشفرضها و گرايشهاي ارزشي باشد و بهطور ضمني روابط اجتماعي خاصي را در ميان بهرهبرداران از خود مطرح و برجسته نسازد، از نگاه ايشان، هر نوع بازنمايي معرفت بشري درباره جهان داراي جهتگيريهايي است كه بهواسطه فنون لفظي و كلامي قابللمس ميشوند (دالگرن، 1380، صص84-83).
3-2-2- ديپلماسي رسانهاي5
“ديپلماسي عمومي به زيرمجموعههايي تقسيم ميشود که يکي از آنها “ديپلماسي رسانهاي” است که بهصورت عام به معناي بهکارگيري رسانهها براي تکميل و ارتقاي سياست خارجي است.”(دارابي، 1390،ص329)
“در هزاره سوم که هزاره ارتباطات نيز نامگرفته است پيشرفت وسايل ارتباطجمعي بهگونهاي است که نميتوان تأثير آن را بر سياست خارجي کشورها انکار کرد. و درواقع رسانهها حلقهي وصل دولتها به افکار عمومي جهاني هستند، فضايي كه در آن، پيشبرد سياست خارجي و ديپلماسي بيشازپيش به ميزان تأثيرگذاري تاكتيكهاي خبري و رسانهاي وابسته شده است. چنانکه هرقدر اين تاكتيكها و پوشش خبري پرقدرتتر و تأثيرگذارتر طراحي و منتشر شوند، چرخهاي سياست خارجي روانتر ميچرخد.” (خرازي، 1388، ص110). بهگونهاي که دونالد رامسفلد وزير دفاع آمريكا در سخنراني ژانويه 2006 در شوراي روابط خارجي صراحتاً اعلام ميكند كه “بعضي از حياتيترين نبردهاي آمريكا اينك در “اتاقهاي خبر” در جريان است.”(خرازي، 1387،ص15)
اما کاربرد رسانه در سياست خارجي با مفهوم ديپلماسي رسانهاي پيوند خورده است، از ديپلماسي رسانهاي که درواقع يک نوع ديپلماسي ارتباطي است تعاريف گوناگوني شده است، اِبو ديپلماسي رسانهاي را اينگونه تعريف ميکند: “]هرگونه[ استفاده از رسانهها در جهت بيان و ترويج سياست خارجي”.(Ebo, 1996, p44) همچنين گيلبوا نيز در اين زمينه معتقد است: “ديپلماسي رسانهاي شامل استفاده از رسانهها توسط رهبران بهمنظور بيان منافع خود در مذاکرات، اعتمادسازي، و بسيج اعتماد عمومي از توافقات ميشود”. (گيلبوا، 1388،ص33)
ديپلماسي رسانهاي در سياست خارجي هر کشور به دو صورت تحقق مييابد:
1. به شکل مديريت سازمانهاي ديپلماتيک رسمي کشور
2. بهصورت خودجوش و در راستاي سياستهاي کلان کشورها.(دارابي، 1390،ص329)
هدف از ديپلماسي رسانهاي در عمليات رواني فراملي، ايجاد تنفر و دشمني نسبت به حاكميت آماج، اعمال فشارهاي سياسي، فرهنگي و نظامي كشورهاي ديگر عليه كشور آماج، ايجاد رغبت و علاقه در مخاطبان كشور آماج نسبت به كشور كارگزار و مشروعيت بخشي و توجيه اعمال و رفتار كارگزاران عمليات رواني يا ديپلماسي رسانهاي است.(سبيلان اردستاني،1383،ص56)
نمودار شماره 1-2 طيف وضعيتهاي ديپلماسي رسانهاي – (سبيلان اردستاني، 1387، ص6)
ديپلماسي رسانهاي
مثبت
منفي
تقويت ديپلماسي رسمي
بهينهسازي افكار عمومي جهان نسبت به كشور متبوع
عامل تغييرات در روابط بينالملل
حوزه جغرافيايي وسيع
بازنمايي تصوير واقعي از ملل ديگر
تحكيم تفاهمات بينالمللي
عينيتگرايي خبري بينالمللي
تساويگري با ديگران
تضعيف ديپلماسي رسمي
بدبين سازي افكار عمومي جهان نسبت به كشور متبوع
عامل خنثي در روابط بينالملل
حوزه جغرافيايي محدود
بازنمايي تصوير مخدوش از ملل ديگر
تشديد تخاصمات بينالمللي
جريانسازي خبري بينالمللي
مرعوبسازي ديگران
رسانههاي همگاني در نقش ديپلماتيك خود ميتوانند در موقعيتهاي طيفي [از مثبت تا منفي] نمودار پيشرو قرار گيرند. با توجه به نمودار يادشده، ملاحظه ميشود “رسانهها در هر يك از مؤلفهها روي يك طيف قرار ميگيرند و امري مطلق در خصوص نقش ديپلماتيك آنها وجود ندارد. براي مثال يك رسانه ميتواند کاملاً دولتي باشد ولي به علت كمي دانش و آگاهي مسئولان رسانهاي، برنامههايي مغاير اهداف سياستهاي خارجي كشور خود پخش نمايد و يا اينكه سازمان ديپلماسي كشور به اهميت نقش رسانهها واقف نبوده و هماهنگيها و برنامهريزيهاي لازم را براي بهرهبرداري از رسانهها نداشته باشد. بنابراين اهداف و سياستهاي ديپلماسي يك كشور وضعيت رسانهها را در طيف مذكور مشخص ميكند و نداشتن هدف و سياست جامع و واقعبينانه، ديپلماسي رسانهاي را به سمت خنثي بودن سوق ميدهد اما بديهي است كشورهايي ميتوانند بيشترين بهره را از ديپلماسي رسانهاي ببرند كه اولاً صاحب رسانههاي فراملي باشند و ثانياً از دانش و تخصص لازم در عرصه فعاليتهاي رسانهاي برخوردار باشند.” (سبيلان اردستاني،1387،ص7)
4-2-2- امپرياليسم رسانهاي
“نظريه امپرياليسم رسانهاي اعتقاد دارد كه وقتي كشورهاي جهان اول بهويژه آمريكا، فرآوردههاي فرهنگي خود را به بقيهي جهان و بهويژه جهان سوم صادر ميکند، فرهنگ و هنر بومي همه مردم، و همه عامه در معرض خطر و تهديد قرار ميگيرند و فرآوردههاي خارجي جايگزين آنها ميشود. اين ايده منجر بهنوعي يکسانسازي در اشكال هنـري در جهان ميشود. ع?وه بر اين، صنايع فرهنگي بهطور روزافزونـي در دست تعـداد انـدكي از غولهاي رسانهاي قـرار ميگيرند كه صرفاً به دنبال كسب پول و درآمد هستند.” ((Herman and McChesney, 2001, P.2
امپرياليسم رسانهاي بهطور منفي از امپرياليسم فرهنگي نشأت ميگيرد. “امروز جهان در دست كسي است كه رسانهها را در اختيار دارد به اعتقاد گردانندگان اصـلي صنعت رسانهها، چند موسسه بزرگ نهتنها رسانههاي مهم همگاني آمريكا، بلكه جهان را تحت كنترل خود درخواهند آورد. تكنولوژي نوين و اقتصاد آمريکا نوع تازهاي از سلطه و اقتدار مركزي را که همـان سـلطه شرکتها و مؤسسات بزرگ ملي و چندمليتي است، بر اطلاعات پديد آورده است اين شرکتهاي بزرگ ميتوانند دستور کار ملي تعيـين كنند. آنها جزئي از شبكه بينالمللي اقتصاد جهان محسوب ميشوند.” (خسروي، 1385، ص4)
نظريه امپرياليسم رسانهاي به اين نكته تأکيد ميورزد که “كشورهاي كوچك هويت خود را با توجـه بـه القـايي كـه از طرف رسانههاي كشورهاي بزرگ صورتمي پذيرد، از دست ميدهند. زماني كه شرکتهاي بزرگ رسانهاي درصدد غلبـه بر رسانههاي كوچك هستند، رسانههاي كوچك توسط آنها بلعيده ميشوند. پوشـش رسانهاي ملـل بـزرگ هماننـد پوششي است بر روي وقايع و محتواي رسانه توسط توانايي كنترل يا پوشش رسانه دربـاره يـك موضـوع خـاص تحـت تأثير قرار ميگيرد. بعضيها بر اين باورند كه امپرياليسم رسانهاي منجر به ايجاد سوگيري در ارائه اطلاعات و نادرسـتي ارائه اخبار ميشود.” (Crystal, 2007, p1)
3-2- چارچوب نظري تحقيق
1-3-2- نظريه برجستهسازي
1-1-3-2- تعاريف نظريه برجستهسازي
واژه “agenda” در لغت به معناي برنامه کار، دستور جلسه و اولويتبندي است و در مورد نظريه برجستهسازي تعاريف زير ارائهشده است: در کتاب واژهنامه ارتباطات تأليف شکرخواه برجستهسازي به اين صورت تعريفشده است: “برجستهسازي نظريهاي است که بر اساس آن موضوعي بهعنوان مسئله اصلي در رسانه به مخاطب عرضه ميشود. برجستهسازي درواقع طبيعي جلوه دادن بزرگنمائي يک يا چند رويداد در رسانههاست. طبق اين نظريه، رسانهها به مردم نميگويند چه فکر کنند بلکه ميگويند راجع به چه فکر کنند” (شکرخواه، 1381، ص 8).
مککامبز و شاو در تعريف برجستهسازي مينويسند: “نويسندگان روزنامهها و پخشکنندگان برنامههاي تلويزيوني نقش مهمي در شکل دادن به واقعيت اجتماعي دارند و اين نقش را از طريق وظايف روزانه خويش که انتخاب و نمايش خبر ميباشد انجام ميدهند. اين نقش رسانهها يعني توانايي اثر و تغيير شناختي در ميان افراد و ساخت دادن به تفکر افراد، برجستهسازي رسانههاي جمعي خوانده ميشود” (دهقان و ديگران، 1387، ص 30).
در تعريف ديگري مککامبز مينويسد: “نظريه تأثير رسانههاي گروهي يک مفهوم وابسته است. مفهومي که يک رابطه مثبت و در حقيقت علي و معلولي را بين آنچه موردتوجه و تأکيد ارتباطات جمعي است و آنچه يکبهيک مخاطبان مهم قلمداد ميکنند، مشخص ميکند. بهبيانديگر برجستگي و اولويت يک مسئله يا يک موضوع در رسانههاي گروهي بر ميزان اهميت و اولويت آن در بين مخاطبان تأثير ميگذارد” (E. McCombs, 1981, P30).
راجرز و ديرينگ برجستهسازي را چنين تعريف ميکنند: “فرا گردي که بهوسيله آن رسانههاي جمعي اهميت نسبي موضوعات و تأثيرات گوناگون را به مخاطب منتقل ميکنند” (ويندال و همکاران، 1376، ص 353).
“برجستهسازي به اين موضوع اشاره ميکند که چرا اطلاعات درباره مسائل معين و نه همه مسائل در دسترس عموم قرار ميگيرد؛ چگونه عقايد عمومي شکل ميگيرد؛ و چرا مسائل معيني موردتوجه قرار ميگيرد و ديگر مسائل موردتوجه نيستند. مطالعه برجستهسازي مطالعه تغيير اجتماعي و ثبات اجتماعي است” (Dearind and Rogers, 1992, P2).
ويلسون معتقد است: “برجستهسازي فرايندي است که در آن رسانههاي جمعي تعيين ميکنند که ما درباره چه بينديشيم و نگران باشيم. اولين کسي که دراينباره شروع به اظهارنظر کرد والتر ليپمن بود که در سال 1920 متوجه اين مطلب شد. ليپمن بعداً اظهار داشت که رسانه باعث ايجاد يک سري تصوير در اذهان همه ما ميشود، او معتقد بود که عموم مردم درباره حوادث واقعي عکسالعملي از خود نشان نميدهند، بلکه نسبت به تصاويري که در ذهنشان از مسائل و واقعيت نقش بسته عکسالعمل نشان ميدهند. به همين دليل فرآيند برجستهسازي براي تغيير دادن تمامي وقايعي که در محيط اطراف ما روي ميدهند به يک مدل سادهتر که قابلبحث براي ما باشد عمل ميکند”Wilson 2001, P112)).
به لحاظ تأثير بر مخاطبان، در فرايند برجستهسازي تصاويري که در رسانهها ارائه ميشود با تصاوير جهان واقعي همخواني ندارد و ازآنجاکه مخاطب از طريق رسانهها با جهان خارج در ارتباط است، تصوير ذهني وي از واقعيات، متفاوت از واقعيات است و درواقع تصويري رسانهاي است.
برجستهسازي نهتنها مدعي يک رابطه مثبت بين آن چيزي است که رسانههاي جمعي متعدد بر آن تأکيد ميکنند و آنچه رأيدهندگان مهم به شمار ميآورند، بلکه همچنين اين تأثيرگذاري را بهعنوان يک فراورده گريزناپذير جريان عادي اخبار تلقي ميکند.
2-1-3-2- فرآيند برجستهسازي
“ازجمله برگ خريدهايي که در فرآيند برجستهسازي دخالت دارند ترکيبي از عواملي چون دروازهبانان، سردبيران، مديران و عوامل بيروني است. اين عوامل بيروني ممکن است از منابع غير رسانهاي باشند، مانند مأموران حکومتي و افراد پرنفوذ. تمامي اين عوامل دست در دست هم فرآيند برجستهسازي را تحت تأثير قرار داده و تااندازهاي اين فرآيند برجستهسازي بسته به اينکه چه قدرتي و چه فاکتوري برجستهسازي رسانه را تحت تأثير قرار ميدهد، عمل ميکند”Dearind and Rogers, 1992, p23)).
فرآيند برجستهسازي بهطورکلي داراي مراحل زير است:
1- وسايل ارتباطجمعي دست به گزينشگري ميزنند
