
به اين معني از ميان حوادث بسيار زيادي که پيوسته در حال ظهور است تحت نظارت هميشگي خود، تعدادي را انتخاب، پردازش و گزارش ميدهند.
2- محدوديتهاي مکاني و زماني در تمامي دورهها همچون سدي پيش روي کار دستاندرکاران وسايل ارتباطجمعي بوده است و بهناچار آنها را مجبور به انتخاب اخباري ميکرده که داراي ارزش خبري باشد؛ درنتيجه بسياري از حوادث و اخبار جهان از ليست موارد قابلانتشار حذف و ناديده گماشته ميشود.
3- هر وسيله ارتباطجمعي براي خود اهداف و خطمشيهايي دارد که ميزان اهميت اخبار و حوادث را براي مديران رسانه مشخص ميکند. اين تفاوت اهميت در بين وسايل ارتباطجمعي گوناگون در رابطه با يک موضوع را ميتوان از طريق سطح پوشش کموبيش و يا مدتزمانهاي متفاوت به دست آورد.
4- انتخاب عرضهشده براي پخش با درجات متفاوت اهميت سطحي از روزنامه که به آن مطلب اختصاص دادهشده، شکل تنظيم عناوين خبري هرروز را معين ميکند.
5- درنتيجه، اولويتهاي مخاطبان، به ترتيب اهميتي است که توسط رسانهها در تنظيم عناوين براي آنها قائل شدهاند. که اين ترتيب اولويتي که بهوسيله وسايل ارتباطجمعي ايجادشده، اساس تصميمگيري مخاطبان خواهد شد(دفلور و همکاران، 1383).
گلاديس انگل لنگ و کورت لنگ6 براي فرايند برجستهسازي شش مرحله را در نظر گرفتهاند که عبارت است از:
“1- مطبوعات (رسانهها) بعضي رويدادها يا فعاليتها را پراهميت ميکنند و آنها را بارز ميسازند.
2- موضوعات متفاوت براي جلبتوجه، به نوع و ميزان پوشش خبري متفاوتي نياز دارند. واترگيت موضوعي دور از ذهن و ناآشنا بود و بنابراين پوشش گستردهاي براي جلبتوجه عموم به آن صورت گرفت.
3- رويدادها و فعاليتهاي موردتوجه بايد داراي چارچوب خاصي بوده يا بايد حوزهاي از معاني به آنها داد بهطوريکه قابلفهم شوند.
4- زبان مورداستفاده رسانهها ميتواند بر درک اهميت موضوع اثر بگذارد. اشاره اوليه به شنود واترگيت تحت عنوان “کاري غيراخلاقي” که چند ماه طول کشيد، در جهت کوچک کردن آن بود. چرخش بعدي به واژه افتضاح، اهميت بيشتري به موضوع داد.
5- رسانهها، فعاليتها يا رويدادهايي را که موردتوجه قرارگرفتهاند به نهادهاي ثانويه وصل ميکنند که موقعيت آنها در منظر سياسي بهخوبي قابلتشخيص است. افراد براي جهتگيري در مورد يک موضوع، نيازمند پايه و مبنايي هستند. در قضيه واترگيت، هنگاميکه موضوع به نمادهاي ثانويه مثل “نياز به روشن شدن حقايق” و “اعتماد به حکومت” پيوند خورد، به جهتگيري مردم کمک شد.
6- هنگاميکه اشخاص معروف و معتبر راجع به موضوعي صحبت ميکنند، فرايند برجستهسازي شتاب پيدا ميکند. براي مثال هنگاميکه قاضي جان سيليکا گفت واقعيت واترگيت به مردم گفته نشده است، اثر قاطعي بر مردم و ديگر اشخاص مهم ازجمله بعضي از جمهوري خواهان گذاشت، افرادي که در آن زمان تمايل بيشتري به صحبت داشتند.
مفهوم برجستهسازي لنگ پيچيدهتر از فرضيه اولويتگذاري است. اين مفهوم حاکي از آن است که فرآيند قرار دادن موضوعي در اولويت عموم، زمان ميبرد و از چند مرحله ميگذرد. اين مفهوم نشاندهنده آن است که شيوه رسانهها براي قالبي کردن يک موضوع و کلمات مهمي که براي توصيف آن استفاده ميکنند ميتواند مؤثر باشد و نقش اشخاص معروفي که موضوعي را توضيح ميدهند و تفسير ميکنند، نقش مهمي است” (ورنر و همکاران، 1381، ص348-349).
2-1-3-2- عوامل مؤثر در برجستهسازي
همانگونه که در تعريف برجستهسازي و ويژگيهاي آن مطرح شد عوامل متعددي ميتواند در برجستهسازي يک مطلب مؤثر باشد. برخي از اين عوامل عبارتاند از: وسعت و دربرگيري رويداد، ايدئولوژيهاي سياسي، مالکان رسانه، چارچوب زماني، عوامل درونسازماني، عوامل برونسازماني، دروازهباني و عواملي ازايندست که باعث برجسته شدن رويداد ميگردند. راجرز7 و ديرينگ8 در مورد عوامل مؤثر در برجستهسازي عنوان ميکنند که: “مجموعهاي از عوامل که شامل خصوصيات شخصيتها، ارزشهاي خبري، هنجارها و سياستهاي سازماني و منابع خارجي هستند، بر تصميمگيري اينکه “چه چيزي خبر است” تأثير ميگذارند. بررسيها نشان ميدهد که نيويورکتايمز و کاخ سفيد، روزنامهنگاري علمي و نتايج نظرسنجي افکار عمومي نقش مهمي در قرار دادن يک مسئله در اولويت رسانههاي آمريکا دارند” (Dearind and Rogers, 1992, P27).
بهعنوان نمونه ميتوان به مورد توانايي نيويورکتايمز در برجستهسازي مسئله زمينه اثرات مخرِّب دفع زبالههاي شيميايي در “لوکانل” از شهرهاي آمريکا اشاره نمود.
دفع زبالههاي شيميايي و اثرات مخرِّب آن بر بهداشت مردم اين منطقه باوجودآنکه به مدت يک سال در پوشش خبري روزنامههاي “بوفالو”، “نياگارافالز” و “نيويورک”4 قرار داشت، ليکن هيچکس به اين رويداد و اثرات مخرِّب آن توجه نداشت، تا اينکه خبر اين رويداد در نيويورکتايمز منتشر شد؛ بلافاصله سازمان بهداشت و آژانسهاي حفظ محيطزيست در مقابل اثرات زيانآور اين مسئله واکنش نشان دادند و برنامههاي متعدد در جهت کمک به مردم اين شهر صورت گرفت و اين مسئله به مدت چند ماه موضوع اصلي در رسانههاي آمريکا بود (Dearind and Rogers, 1992, P27).
راجرز و ديرينگ به نقش مهم حوادث برانگيزاننده در برجستهسازي رويداد اشاره ميکند و بيان ميکنند که برجستهسازي اغلب از يک تراژدي بشري ميآيد.
شوميکر و ريز9 بر اساس کار هربرت گنز و تاد گيتلين10 پنج دسته اصلي از اثر بر محتواي رسانهها را به ترتيب مطرح کردند:
“1- اثرهاي ناشي از فرد فرد کارکنان رسانه: ازجمله اين اثرها ويژگيهاي کارکنان ارتباطي زمينههاي شخصي و حرفهاي، نگرشهاي شخصي و نقشهاي حرفهاي است.
2- اثرهاي مربوط به رويههاي رسانهها: آنچه به رسانههاي جمعي ميرسد تحت تأثير اعمال روزانه ارتباط گران ازجمله مهلت اتمام کار و ساير محدوديتهاي زماني، ضرورتهاي مربوط به فضا در يک نشريه، ساختار هرم وارونه براي نوشتن يک گزارش خبري، ارزشهاي خبري، معيار عينيت و اتکاي گزارشگران به منابع رسمي است.
3- نفوذ سازماني بر محتوا: سازمانهاي رسانهاي داراي اهدافي هستند که پولسازي يکي از رايجترين آنهاست. اهداف سازمانهاي رسانهاي به اشکال گوناگون بر محتوا تأثير ميگذارند.
4- اثر و نفوذ بر محتوا خارج از سازمانهاي رسانهاي: اين نفوذها، گروههاي ذينفع که در جهت (يا در مخالفت با) انواع خاصي از محتوا، اعمالنفوذ ميکند، اشخاصي که شبه رويدادها را خلق ميکنند تا پوشش رسانهها را بگيرند و حکومت را بهطور مستقيم و از طريق قوانين افترا و پردهدري محتوا را تنظيم و تابع مقررات ميکند در برميگيرد.
5- اثر ايدئولوژي: در آمريکا “عقيده به ارزش نظامهاي اقتصادي سرمايهداري، مالکيت خصوصي، سودجويي کارآفرينان و بازارهاي آزاد است.
اين پنج دسته از فرد فرد کارکنان رسانهها يعني خردترين سطح تا نفوذ ايدئولوژي يعني کلانترين سطح، گسترش دارد. شوميکر و ريز اين عوامل را سلسلهمراتب نفوذها ميخوانند که ايدئولوژي در رأس سلسلهمراتب قرار ميگيرد و از صافي ديگر سطوح ميگذرد و به پايين ميرسد” (ورنر و همکاران، 1381، ص 352).
زمان نيز يکي از عوامل مؤثر در برجستهسازي است. مککامبز و گيلبرت در مورد چند عامل وابسته به زمان که در برجستهسازي تأثير دارند بيان ميکنند که:
“يکي از مهمترين جنبهها در مفهوم برجستهسازي ارتباطجمعي، چارچوب زماني اين پديده است. در تجزيهوتحليل اين مفهوم بايد ببينيم چه چيزي چارچوب زماني را تعيين ميکند، ازجمله عواملي که بايد در نظر گرفت عبارتاند از:
1- چارچوب زماني کلي: حادثهاي که اميد است از زمان ارائه اولين محرک و آخرين نقطه زماني، در آن مکان و زمان تأثيرات موردنظر روي دهد. براي درک چارچوب زماني موردنظر ميتوان از دو خط (يک خط براي نشان دادن تلاش ارتباطي انجامگرفته توسط سازمان ارتباطي و ديگري اثرات موردنظر محرک) استفاده کرد.
2- زمان تأخير: همان زمان منقضي ميان ظهور يک موضوع در اولويت رسانهها و سپس ظهور آن در اولويتهاي همگان است. يک برنامهريز ارتباطي نبايد به دنبال تأثير زود مدت رسانهها باشد. گاهي ميان مطرحشدن مسئلهاي در رسانه ارتباطي و سپس مطرحشدن آن موضوع در اولويت مخاطبان، زماني طولاني وجود دارد. همواره بايد اثرات درازمدت را مدنظر داشت. ازاينرو نميتوان با استناد به اثرات فوري در مورد يک تلاش ارتباطي قضاوت و آنرا موفق يا شکستخورده تلقي کرد.
3- مدتزمان فرايند برجستهسازي: دسترسي به هدفهاي ارتباطي گاهي نيازمند محرکهاي کوتاهمدت است و گاهي بايد مجموعهاي از پيامها براي مدتزمان طولانيتري به مخاطبان ارائه شود. اين برنامهريزي ارتباطي است که با توجه به اهداف موردنظر سازمان، مدتزمان ارائه محرک را تشخيص داد.
4- اثرات تا چه زماني ادامه مييابند؟ لنگ و لنگ11 معتقدند اثرات فوري پيامهاي ارتباطي خيلي سريع از ميان ميروند و مردم همواره خواهان ارتباطات جديد هستند. پس يک برنامهريزي ارتباطي نبايد دنبال اثرات فوري بر مخاطبان باشد.
5- چه زماني اثرات بر مخاطبان به حد نهايي خود ميرسد؟ اين دوره که اوج همگرايي ميان اولويتبندي رسانهها و در اولويت قرار گرفتن در ميان همگان است، به برنامهريز ارتباطي ياري ميرساند تا به تنظيم راهبردهاي ارتباطي بپردازد” (سون، سيگنايزر و همکاران، 1376، ص 336).
همچنين در برجستهسازي دودسته عوامل درونسازماني و برونسازماني دخالت دارند. البته شاخص سومي که ماهيت ذاتي خبر ميباشد، بيش از هر چيز بر انتخاب رويداد خبري و برجستهسازي آن مؤثر است و مهمترين مقياس سنجش اين عامل “ارزشهاي خبري” در رويدادهاست. ترکيب اين ارزشها در رويدادها سبب افزايش شانس انتخاب هر رويداد براي “خبر” شدن ميشود. بنابراين ارزشهاي خبري از عوامل مؤثر در گزينشگري خبر و تهيه ويژهبرنامه در راستاي خبر مربوط به موضوع محسوب ميشوند (دهقان و همکاران، 1387، ص 22).
2-3-2- نظريه گفتمان
1-2-3-2- تعاريف تحليل گفتمان
از نظر مك ميلان12 تحليل گفتمان يك اصطلاح براي مطالعه قسمت اعظم زبان است. بهطورکلي شامل تنوع رويكردها و ديدگاههاي مختلف با روشهاي گوناگون زيادي است؛ و درجايي ديگر اضافه ميكند: “تحليل گفتمان مجموعهاي از روشها و تئوريها براي بررسي زبان و كاربرد زبان در زمينههاي اجتماعي است.” (Macmillan, 2006, P1)
از ديدگاه يول13 و براون14 “تحليل گفتمان تجزيهوتحليل زبان در كاربرد است، در اين صورت نميتواند منحصر به توصيف صورتهاي زباني مستقل از اهداف و كاركردهايي باشد كه اين صورتها براي پرداختن به آنها در امور انساني به وجود آمدهاند”(فركلاف،1379،ص9).
استابز15 سه ويژگي براي توصيف تحليل گفتمان بيان ميكند:
1. بهعنوان امري كه درباره كاربرد زبان فراتر از حدود بيان يك جمله است.
2. امري درباره روابط دروني بين زبان و جامعه است.
3. امري كه درباره عامل مؤثر يا ويژگيهاي گفتاري ارتباطات روزمره است (Stubbs, 1983, P1).
شيفرين16 و استابز17 تحليل گفتمان را اينگونه تعريف ميکنند: “تحليل گفتمان ميكوشد تا نظام و آرايش فرا جملهاي عناصر زباني را موردمطالعه قرار بدهد و بنابراين واحدهاي زباني نظير تبادلات مكالمهاي يا متون نوشتاري را موردبررسي قرار بدهد” (فركلاف، 1379، ص9).
گفتمان به تلازم گفته با کارکرد اجتماعي يا معنايي آن تعبير شده است. ازاينرو تحليل گفتمان عبارت است از تعبيه سازوکار مناسب و اعمال آن در کشف و تبيين ارتباط گفته (يا متن) کارکردهاي فکري اجتماعي. در عمل تحليل گفتمان درصدد کشف و تبيين ارتباط بين ساختار ديدگاههاي فکري-اجتماعي و ساختارهاي گفتماني است (يارمحمدي و خسروي نيک، 1382، ص173).
تحليل گفتمان، جريان و بستري است که داراي زمينهاي اجتماعي است. اظهارات و مطالب بيانشده، گزارهها18 و قضاياي19 مطرحشده، کلمات و عبارات مورداستفاده و معاني آنها جملگي بستگي به اين نکته دارند که مطالب بيانشده، گزارههاي مطرحشده، قضاياي مفروض و … کي؟ کجا؟ چگونه؟ توسط چه کسي؟ له يا عليه چه چيزي؟ يا
