
تسبیح گوی خدا است. (میرزا خسروانی، 1390،ج8: 280)
شواهد شعری سعدی مربوط به قسمت پیام ها:
بـه قنـطار زربـخش کـردن ز گنج
بـرد هـر کـسی بـار در خـورد زور
نباشد چو قیـراطی از دستـرنـج
گـران اسـت پـای ملخ پیش مور
(سعدی، 1383: 106)
شرح ابیات:
قِنطار: معرّب کلمهي یونانی به معنی پوست گاوی که پر زر کرده باشند و نیز واحد وزن بوده که در دورههاي مختلف تفاوت کرده است.
قیراط: معرب کلمهي یونانیkeration) ) واحد وزن، معادل چهار جو و چهار حبّه.
درخور: سزاوار، شایسته
گران است رانِ ملخ ….. اشاره است به مهمان کردن مور، سلیمان پیغمبر را و آوردن یک پای ملخ به نزد او(یوسفی، 1369 :281).
همان طور که خداوند به انسان تفضل ميکند، انسان هم نسبت به هم نوعان خودش باید تفضل و بخشش داشته باشد، و کسی هم که از مال کم برخوردار است نباید از بخشش کم دریغ ورزد.
4-3- شواهد شعری بوستان و گلستان سعدی در تفسیر نور
4-3-1- سورهي بقره، آیه ی84
وَ إِذْ أَخَذْنا مِيثاقَكُمْ لا تَسْفِكُونَ دِماءَكُمْ وَ لا تُخْرِجُونَ أَنْفُسَكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ ثُمَّ أَقْرَرْتُمْ وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ.
(و به ياد آريد هنگامى كه از شما پيمان گرفتيم، خونهاى يكديگر را نريزيد و همديگر را از سرزمين خود بيرون نكنيد، پس شما (به اين پيمان) اقرار كرديد و خود بر آن گواه هستيد)
نكتهها:
شايد مراد از ميثاق بنىاسرائيل دربارهى احترام به خون مردم، آيه 32 سورهي مائده باشد كه مىفرمايد: «بر بنىاسرائيل نوشتيم كه هر كس شخصى را بدون دليل و از روى فساد در زمين بكشد، گويا همهي مردم را كشته است»
حقّ حيات، اوّلين حقّ براى هر انسان است و قتل نفس از گناهان كبيره مىباشد. روش طاغوتها آن است كه براى محكم كردن پايگاه خود، قلعهها و كاخها بنا مىكنند و مردم را آواره كرده و مورد آزار و هتك حرمت قرار مىدهند. در حالى كه حتّى بستانكار حقّ ندارد، بدهكار را مجبور به فروش خانه خود نمايد. و اگر شخصى در مسجد براى خود جاى بگيرد، كسى حقّ ندارد در آنجا نماز بخواند. و هر كس زودتر از ديگرى مكانى را براى كار يا عبادت يا كشاورزى انتخاب نمود، در اولويّت قرار مىگيرد و احدى حقّ مزاحمت ندارد.
انتقاد از يهوديان زمان رسول اكرم صلى الله عليه و آله كه در جمله «أَقْرَرْتُمْ وَ أَنْتُمْ» به چشم مىخورد به خاطر عملكرد نياكانشان است. آرى، هركس به كار شخصى يا قومى مربوط به زمانهاى گذشته يا آينده راضى باشد، شريك در آن قلمداد مىشود.
پيامها:
1- براى اطمينان از انجام كارهاى مهّم، سفارش و فرمان كافى نيست، ميثاق و تعهّد لازم است. «أَخَذْنا مِيثاقَكُمْ»
2- امنيّت جان و وطن، سفارش خداوند و مكاتب الهى است. «لا تَسْفِكُونَ، لا تُخْرِجُونَ»
3- علاقه به وطن، يك حقّ فطرى و طبيعى است و سلب اين حقّ، ظلم آشكار است.«وَ لا تُخْرِجُونَ أَنْفُسَكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ»
4- جامعه به منزلهى پيكرى واحد است كه افراد آن، اعضاى اين پيكرند.
– از كلمه «دِماءَكُمْ» و «أَنْفُسَكُمْ» استفاده مىشود، كشتن يا اخراج ديگرى در واقع كشتن و اخراج خود است (قرائتی،1383،ج150:1).
شواهد شعری سعدی مربوط به قسمت 4 پیام ها:
بنـى آدم اعـضـاى یـک پیـکرند
چـو عـضـوی بـدرد آورد روزگار
كه در آفرينش زيك گوهرند
دگـر عضـوها را نـماند قـرار
(سعدی، 1384: 44-45)
شرح بیت :
این قطعه سعدی ترجمه حدیث نبوی است که فرمود:
(مثل المومنین فی توادهم و تزاحمهم و تعاطفهم مثل الجسد اذا اشتکی منه عضو تداعی له
سائر الجسد)
(حال مردم با ایمان در دوستی با یکدیگر و ابراز رحمت و عاطفت نسبت به یکدیگر حال پیکر یک انسان است که چون عضوی از آن بدرد آید باقی اعضای آن پیکر را بی خوابی و تب با آن عضو همدردی ميکند.)
ضبط مشهور«اعضای یکدیگرند» ميباشد ولی در نظر نگارنده به چندین دلیل «اعضای
یک پیکرند» درست تر ميماند، زیرا اولاً بی گمان قطعه به حدیث نبوی اشاره دارد و حدیث نبوی تصریح کرده که مؤمنان با یکدیگر مانند اعضای یک پیکر ميباشند.
ثانیاً اعضای یکدیگر بودن قابل تصّور نیست.
ثالثاً مصراع دوم دلیل مصراع اوّل است شیخ اجل ميگوید: بنی آدم به آن جهت اعضای یک پیکر به شمار ميروند که در خلقت از یک گوهرند (نفس واحده) به وجود آمده اند. و این مصراع اشاره دارد به آیهي اوّل از سوره نساء:
(یا ایها الناس اتقوا ربکم الذی خلقکم من نفس واحده و خلق منها زوجها و بث منها رجالاً کثیراً و نساء)
ای مردم از خشم پروردگار خود بترسید که او شما را از یک نفس به وجود آورد و از همان نفس جفت آن را بیافرید و از آن دو، مردان و زنان بسیار در جهان پراکنده است.
پیدا است که نفس واحد بر وحدت پیکر دلالت ميکند و همهي فرزندان آدم اعضای یک پیکر ميشوند.
4-3-2- سورهي انعام، آیه ی69
وَ ما عَلَى الَّذِينَ يَتَّقُونَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَيْءٍ وَ لكِنْ ذِكْرى لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ.
(كسانى كه پروا پيشه كردند، به گناه ستمكاران بازخواست نخواهند شد، ولى بايد آنان را پند دهند تا شايد پرهيزكار شوند).
نكتهها:
آيهى تحريم كه درباره همنشينى با ياوه گويان و مسخره كنندگان نازل شد، شركت در جلسهى اهلگناه به قصد نهى از منكر و ارشاد، مانعى ندارد، البتّه براى آنان كه با تقوا و نفوذ ناپذيرند، وگرنه بسيارى براى نجات غريق مىروند و خود غرق مىشوند.
پيامها:
1- رعايت اهمّ و مهمّ در مسائل، از اصول عقلى و اسلامى است. شنيدن موقّتى ياوهها به قصد پاسخگويى يا نجات منحرفان، جايز است. «وَ ما عَلَى الَّذِينَ يَتَّقُونَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَيْءٍ»
2- تقوا وسيلهى حفاظت و بيمهى انسان در مقابل گناه است. (مثل لباس ضد حريق، براى مأموران آتش نشانى) «وَ ما عَلَى الَّذِينَ يَتَّقُونَ»
3- از همنشينى با ياوهسرايان پرهيز كنيم وسخنانشان را استماع نكنيم، ولى اگر به ناچار چيزى به گوش ما، رسيد مانعى ندارد. «ما عَلَى الَّذِينَ يَتَّقُونَ … مِنْ شَيْءٍ»
4- علاوه بر تقواى خود، بايد به فكر متّقى كردن ديگران نيز باشيم. «وَ لكِنْ ذِكْرى لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ» (قرائتی،13 83،ج2: 485).
شواهد شعری سعدی، مربوط به قسمت نکته ها:
دام هــــــر بــــــار مــــــاهــــــی آوردی مـــاهـــی ایـــن بــار رفـت و دام بـبـــرد
شد غلامی که آب جو آرد
آب جو آمد و غلام ببرد
(سعدی، 1384: 168)
شرح بیت:
دام در زبان فارسی دو معنی دارد: یکی حیوان اهلی که از ریشهي هندی باستانی دام به معنی رام کردن مأخوذ است و دیگر وسیله گرفتار کردن حیوانات که از ریشه هندی باستانی Damen دامن گرفته شده است
]شد غلامی که آب جوی آرد ….[: شد فعل تام است به معنی رفت
این قصّه در افسانههاي یونانی هم شبیه دارد: اکسائیون به صیّادی است که پیوسته آهوان را شکار ميکند. جسارتش تا جایی ميرسد که روبروی دیانا خداوند شکار از کار خود دست بر نميدارد.
و آهوهایی را که در جای پای دیانا قدم گذاشتهاند صید ميکند. الهه به انتقام گستاخی که کرده است او را به صورت آهو در ميآورد و صیادی در پی او روان ميشود تا درجنگل شاخهایش در درختی میگیرد و صیّاد آهو را به دام مياندازد و بدین ترتیب صیّاد خود صید ميشود(خزائلی، 1366: 469).
4-3-3- سورهي انعام، آیهي 103
لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ.
(چشمها او را در نمىيابد، ولى او چشمها را در مىيابد و او نامرئى و دقيق و باريك بين وآگاه است)
نكتهها:
كلمهى «بصر» هم به معناى چشم است و هم به معناى بصيرت. بنابراين آيه را مىتوان چنين معنا كرد: نه چشم ظاهرى، خداوند را مىبيند و نه دل به عمق معرفت او راهى دارد.
«لطيف» چند معنى دارد:
1. آنكه عطاى خود را كم بشمارد و طاعت مردم را بسيار،
2.دقيق، رسيدگى پنهانى به امور و باريك بينى
3.خالق اشياى ظريف و ناپيدا.
4. اهل مدارا و رفاقت
5. پاداش دهندهى اهل وفا و بخشايندهى اهل جفا.
خداوند، هرگز ديدنى نيست. همين كه حضرت موسى از زبان مردم درخواست ديدن خدا را كرد، پاسخ شنيد: لَنْ تَرانِي هرگز مرا نخواهى ديد (اعراف -143).
برخى از اهلسنّت گفتهاند: خدا در قيامت ديده مىشود و به آياتى همچون «إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ: به سوی پروردگارشان نظاره کننده» ( قیامت 23) استدلال مىكنند، غافل از آنكه خداوند، جسم و مادّه نيست و مراد از نظر به خداوند، نگاه با چشم دل است، زيرا ديدن با چشم، در جايى است كه چيزى داراى جسم، مكان، محدوديّت، رنگ و… باشد و همهى اينها نشانهى نياز و عجز است كه خداوند از اين نقصها مبرّا مىباشد.
پيامها:
1- خداوند، جسم مادّى نيست. «لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ»
2- هيچ كس از ذات خداوند آگاه نيست. «هُوَ اللَّطِيفُ»
3- هيچ پرده و مانعى جلوى علم خدا را نمىگيرد. «هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ»
4- با اين كه خدا زشتىهاى ما را مىداند باز به ما لطف دارد. «وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ»
5- خداوند به همهى لطائف و رموز هستى آگاه است.«هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ» قرائتی،1383،ج522:2).
شواهد شعری سعدی مربوط به قسمت نکته ها:
ای برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم
مجلس تمام گشت و به آخر رسید عمر
و ز آنچه گفتهاند و شنیدیم و خوانده ایم
مـا هـمچنان در اوّل وصـف تـو مانـده ایم
(سعدی، 1384: 5)
شرح ابیات:
خیال: به فتح خاء: نیرویی است که با آن صورتهای محسوس را در ذهن تجدید و احیا ميکنیم و در قدیم مخیّله را یکی از قوام پنجگانهي باطنی ميدانستند و الهام و رویای صادقه و انواع دیگر خاطرات را به آن منوط ميساختند.
قیاس: در اصطلاح منطق، تمهید مقدمات برای حصول نتیجه است و انتقال فکر از حکمی کلی به حکمی جزئی است لیکن در اصطلاح فقهی و روانشانسی مرادف با تمثیل است و انتقال از حکمی جزئی به جزئی مشابه است.
قیاس هم مصدر ثلاثی مجرد است و هم مصدر باب مفاعله
قیاس منطقی با صیغهي اول و قیاس به معنی تمثیل با صیغه دوم مناسب است و در اینجا هر دو معنی درست ميآید.
گمان: بر وزن غلام از ریشهي اوستایی VImonah و ریشهي پهلوی Guman به معنی تصوّر و ظن هر دو آمده و لفظ تخمین از معرب گمان ساخته شده است در زبان معمول گمان
هم وزن سلام تلّفظ ميشود و این تلّفظ بر مبنای رعایت تبعیت از حرکت پیش از الف صحیح است.
وهم: در نظر حکمای قدیم یکی از حواس پنجگانه باطنی به شمار ميآمده است که وظیفهي آن ادراک معانی جزئی است در زبان معمولی «وهم» در معنی اشتباه و به صورت نادرست استعمال ميشود. مراد سعدی در این جا معنی اول است.
مجلس تمام گشت و به آخر رسید عمر …
مجلس به کسر لام: اسم مکان است و اصطلاحاً مجمعی که برای درس یا استماع موعظه تشکیل شود اطلاق ميگردد و به فتح لام، مصدر میمی است به معنی«نشستن» که در زبان فارسی استعمال نشده است.
اوّل: در این جا به معنی آغاز است و با آخر که در مصراع اول آمده تضاد دارد.
در عین حال سعدی از باب ختام مقال، تلویحاً به دو صفت از صفات الهی اشاره کرده است.
« هو الاول و الاخر »(خزائلی، 1366: 133).
4-3-4 سورهي انعام، آیهي 105
وَ كَذلِكَ نُصَرِّفُ الْآياتِ وَ لِيَقُولُوا دَرَسْتَ وَ لِنُبَيِّنَهُ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ.
و بدينسان آيات را در شكلهاى گوناگون بيان مىكنيم، (تا وسيلهي هدايت شوند ولى كافران ايمان نياورده) و گويند: تو (نزد كسى) درس خواندهاى! (بگذار بگويند، ولى ما) براى كسانى بيان مىكنيم كه اهل فهم و علم باشند.
نكتهها:
كفّار براى باز كردنِ راه تكذيب پيامبر مىگفتند: اين حرفها از خودش نيست، از ديگرى آموخته است. «دَرَسْتَ» چنانكه در موارد ديگر نيز مىگفتند: «إِنَّما يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ: انسانى به او ياد داده است»( نحل-103)
«أَعانَهُ عَلَيْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ: گروهى ديگر كمكش كردهاند» (فرقان-4)
پيامها:
1- تنوّع
