
ميشود اين عادت و انگاره ابتدا مانند تارهاي عنکبوت است اما بهتدريج به ميلههاي ضخيم يک قفس تبديل ميشود و اين همان مفهوم تغيير شکل است که کارشناسان رسانه نسبت به آن هشدار ميدهند که مبادا وسيله به هدف تبديل شود. يکي از رايجترين کارهايي که رسانهها در سازوکارهاي انگارهسازي انجام ميدهند سرکوب افکار از طريق حذف حقايق است که گاه بخشي از آن را حذف و گاه بخشي غيرواقعي به آن اضافه ميکنند. (شکرخواه، 1381، صص54-52)
4-3-2- نظريه چارچوبسازي36
مفهوم چارچوببندي يا چارچوبسازي در سال 1974 توسط جامعهشناسي به نام اروينگ گافمن37 عنوان شد. جامعهشناسي که معتقد بود افراد بهصورت فعال جهان پيرامون خود را با استفاده از “چارچوبهايي” که اطلاعات را تعيين، دريافت، شناسايي و برچسب ميزنند، سازماندهي و معنا ميکنند (Scheufel & Tewksbury, 2007, P11).
نظريه چارچوبسازي به اين امر اشاره دارد که نظام باورها و کنشهاي سياسي بهويژه رفتارهاي جمعي و بحث و گفتگوي عمومي در خلأ شکل نميگيرد؛ بلکه در چارچوب معنايي و گفتماني که در فرهنگ، تاريخ، تعهدات و وفاداريهاي سياسي موردپذيرش توده مردم ريشه دارد، پديد ميآيد و طي فرايندي در مناسبات بين گروههاي متنوع فرهنگي، قدرت و سياست، معنايي ساخته ميشود تا توجيهکننده نگرش و کنش متقابل آنها باشد(کريمي،1388).
گافمن يکي از نظريهپردازان اين حوزه معتقد است چارچوب مجموعه طرحهاي تفسيري است که با علامتگذاري گزينشي و رمزگذاري اشيا، وضعيتها، رويدادها، تجربيات و توالي کنشها در محدوده محيط حال و گذشته افراد، محيط اطراف را سادهسازي و تلخيص ميکند و درنهايت تصويري فشرده از آن ارائه مينمايد. چارچوبها قادرند تا عناصر معنادار يا بيمعني را معرفي کنند و زمينههاي درک حوادث را فراهم نمايند(کريمي،1388). به ديگر معنا، “چارچوب، نظر و يا طرحي است که معنا ميدهد” (1987, P143،Gamson & Modigliani).
چارچوبسازي فعاليتي معنا ساز38 و منازعهجويانه است که کنشگران براي خلق و گسترش معناهايي به کار ميگيرند که متفاوت با وضع موجود و گفتمان مسلط است و آن را به چالش ميطلبد. بنابراين وقتي شرکتکنندگان در يک جنبش يا رفتار جمعي، وضع سياسي خاصي را چارچوبسازي ميکنند، معنايي از آن به دست ميدهند و حوادث مرتبط با آن را بهگونهاي تفسير ميکنند که هدف بسيج مخاطبان و اعضاي بالقوّه جنبش، تهييج ناظران و جلوگيري از بسيج مخالفان جنبش در برابر آن فراهم كرد. چارچوبهاي کنش جمعي، زماني شکل ميگيرد که مخاطبان جنبش درباره درک مشترک و تعريف يکسان از وضعيت مسئلهساز و دشوار گفتگو ميکنند، بهضرورت تغييراتي لازم، وقوف مييابند، برخي صفات را به بعضي از افراد نسبت ميدهند و آنها را درخور سرزنش ميدانند، ترتيبات و راهحلهاي بديلي براي رهايي از مشکلات پيشنهاد ميکنند و ديگران را وادار ميکنند تا هماهنگ با آنها براي تغيير اقدام نمايند. اين چارچوبها کارکردهاي ويژهاي براي کنش جمعي کليه جنبشهاي اجتماعي ازجمله جنبشها و رفتارهاي جمعي قومي دارند و طرح تفسيري و چشمانداز اعضا و فعالان جنبش را فراهم ميآورند. بهعنوانمثال وقتي فعالان و اعضاي جنبش با وضع اجتماعي ناعادلانهاي مواجه گردند، بيدرنگ آن را بزرگنمايي و برجستهسازي ميکنند. چنين چارچوبهايي پايههاي مشروعيت بخش رفتار جمعي را به وجود ميآورد و زمينه مبارزه و رقابت براي بسيج افراد را فراهم ميکند و تداوم ميبخشد (کريمي، 1388).
چشماندازها، مانند موضوعات و شخصيتها توجه را به برخي خصيصهها جلب و از برخي از آنها دور ميكند. ويژگيهايي كه در يك پوشش خبري به كار ميروند معمولاً داراي چارچوبهاي اولويت هستند. براي مثال بسياري از پوششهاي خبري انتخابات رياست جمهوري در آمريكا براي بازتاب جمهوريخواهان يا دمكراتها چارچوببندي نشده است. بااينحال گزارشها يا بيانيههاي انتخابشده در اين خصوص از دو جناح بهطورمعمول برجستگي يكسان ندارد. (McCombs& Shaw, 1993, PP58 – 66)
بسياري از نويسندگان چارچوبها را تعريف كردند اما درمجموع، تعريف چارچوبسازي به عمل گزينش و رد يك موضوع براي نمايش خلاصه ميشود. چارچوبها ميتواند عاملي در تصميم سازي همگان باشد (Ghanem, 1997, PP3-14).
گيتلين و گي تاچمن39 از کساني هستند که براي اولين بار مفهوم چارچوببندي را براي بررسي چگونگي بستهبندي و ارائه کارآمد اخبار رسانهاي توسط روزنامهنگاران استفاده کردند. اين دو چارچوبهاي رسانهاي خاصي را در رابطه با چگونگي ارسال و انتشار اطلاعات خبري به مخاطبان و چگونگي تفسير اين گزارشهاي خبري از سوي کاربران موردبررسي قراردادند. گيتلين مفهوم چارچوب را بهصورت اجمالي اينگونه بيان ميدارد که “چارچوبهاي رسانهاي که عمدتاً ناشناخته و تلويحي هستند، جهان را هم براي روزنامهنگاراني که آن را گزارش ميکنند و هم تا حد زيادي براي ما که به گزارش آنها متکي بوده و اطمينان داريم، سازماندهي و شکل ميدهند”. بنابراين در محتوي رسانهاي چارچوبها اساساً نه با آگاهي از سوي سازندگان آنها شکل ميگيرند و نه حتي افرادي که اطلاعات رسانهاي را از طريق آن پردازش ميکنند به اين چارچوبها توجه دارند اما اين چارچوبها نميتوانند از جريان ارسال و انتقال اطلاعات حذف شوند. چارچوبها جز ذاتي بيان و درک يک گزارش هستند (Gitlin, 1980, PP12-15).
همانطور که ميدانيم چارچوبها کارکردهايي دارند. رابرت انتمن40 از پژوهشگران ارتباطي دانشگاه جرج واشنگتن امريكا تأکيد كرد كه چارچوبها براي جلبتوجه افراد به برخي عناصر و توجه نكردن به برخي عناصر ديگر به كار ميرود. او همچنين بر اين باور است كه “شيوهاي كه يك موضوع بهوسيله آن چارچوبگذاري ميشود بايد مشخص كند كه مردم چطور يك موضوع را درك و ارزيابي كنند” (Entman, 1993, PP51-58).
همچنين كريمي(1388) در مورد كاركرد چارچوبها ميگويد: چارچوبها کمک ميکنند تا فرد بتواند دنياي اطراف خود را تفسير کند. چارچوبها ساختارهاي شناختي اساسي و بنيادين هستند كه نحوه ارائه حقيقت و ادراك را تعيين ميکنند. بهوسيله چارچوبها فرد به برخي از جنبههاي مشاهدات خود معنا ميدهد و برخي ديگر از جنبههايي که به نظر او بيربط و بيمفهوم است را حذف ميکند. چارچوبها ساختارهاي شناختي هستند که در حافظه ضبط و ثبت ميشوند و فرد به کمک آنها تجارب جديد خود را تفسير و تعبير ميکند. چارچوب، طرح کلي تفسير است که افراد را قادر ميسازد رويدادها را در درون فضاي زندگي خود و جهان بزرگتر جاي دهند، درک و شناسايي کنند و به آنها عنوان دهند. چارچوب، درک فرد را هدايت ميکند و به او اجازه ميدهد انتظارات تعريفشدهاي را درباره آنچه اتفاق ميافتد، داشته باشد و واقعيت زندگياش را معنا نمايد. بر اين اساس فرايند چارچوبسازي راهنماي معنايي مفيدي براي درک پويشها و مبارزه مستمر بهمنظور ايجاد و گسترش عقايد بسيجکننده و منتقد وضع موجود عرضه ميکند. اين چارچوب کنش جمعي که از معناسازي منتج ميگردد، پيامدها و کارکردهايي بسيار مهم براي جنبشهاي اجتماعي دارد. ازجمله اين کارکردها آن است که منجر به اقدامي حياتي در دسترس رهبران و سازماندهندگان جنبشهاي اجتماعي ميشود تا اعضاي خود را براي کنش جمعي بسيج نمايند (ص38).
گامسون و ماديگيلياني41 چارچوب را سازماندهي مرکزي نظر و يا گزارشي ميداند که معنا ميدهد و با “ابزارهاي نماديني” همچون استعارهها، مثالها، تکيهکلامها، توصيفها و انگارههاي تصويري مشخص ميشوند. “انتخاب برخي جنبههاي يک واقعيت درک شده و تبديل آن به موضوعي بااهميتتر در يک متن ارتباطي ميداند بهنحويکه تعريف خاصي از مسئله، تفسير علي، ارزيابي اخلاقي و راهحلهاي پيشنهادي براي آن موضوع شکل دهد” ( Modigliani, 1987, PP 77-137&Gamson).
حداقل چهار موقعيت چارچوببندي وجود دارد که ميبايست موردمطالعه قرار بگيرد: ارتباط گر، متن، دريافتکننده پيام و فرهنگ (Entman, 1993, PP52-53).
دانيل کانمن42 برنده جايزه نوبل اقتصادي 2002 و همکارش آموستي ورسکي43 نخستين پايهگذاران نظريه چارچوبسازي در سال 1979 هستند. آنها به آزمون اين موضوع پرداختند که چگونه ارائههاي متفاوت از سناريوها و اتفاقات يکسان بر تصميمهاي مردم، ارزيابي، و برآورد آنها از گزينههاي متفاوت ارائهشده، اثر ميگذارد (Scheufel & Tewksbury, 2007, P14). بهعبارتيديگر چگونه مفهومي که ارائه ميشود بر انتخابهاي مخاطبان در مورد حوادث و اخبار پيرامونشان تأثير ميگذارد. به ديگر سخن رسانهها به مخاطبان ميگويند که درباره چه فکر کنند و سپس تااندازهاي چگونه فکر کردن را نيز در چارچوبي که از پيشساخته و پرداختهشده است به آنان تحميل ميکنند.(مهديزاده، 1389، ص81). رسانهها در ارائه پيام و تبيين مطالب خود از شعارها و نمادهايي متناسب باارزشها و هنجارهاي مخاطبان بهره ميبرند و با مارکدار کردن برخي مفاهيم بهگونهاي قابلفهم و پذيرش همگان، معناي موردنظر خود را بستهبنديشده و آماده در اختيار مخاطب قرار ميدهند.
چارچوبها را ميتوان طرحوارههاي شناختي دانست که بر نحوه ادراک و فهم ما از واقعيت تأثير ميگذارند. در قلمرو مطالعات و پژوهشهاي ارتباطي، چارچوبسازي به اين معناست که رسانهها نه آيينهاي براي انعکاس واقعيت، بلکه سازنده واقعيت و شکلدهنده به آن هستند. بنابراين کار رسانهها تنها انتخاب رويداد و حوادثي خاص از ميان رويدادهاي زياد نيست، بلکه معني دادن به آن نيز هست. رسانهها ناگزيرند حوادث و رويدادها را براي مخاطبانشان مهم و بااهميت نشان دهند و لازمه اين کار نيز جاي دادن خبر در متن يک روايت يا داستان است (مهديزاده، 1389، صص 82-81).
اين نظريه فرايند کنترل انتخابي محتواي رسانه توسط دستاندرکاران رسانهاي است که ميگويد چگونه بخش خاصي از محتواي رسانه يا معاني بيان حاصل از آن، در يک قالب و بستهبندي ارائه ميشود، بهگونهاي که امکان تعابير و تفاسير مطلوب، معين و مشخص را فراهم و تعابير ديگر را حذف ميکند؟ چارچوبسازي رسانهاي به رابطه ميان متن و اطلاعات بهگونهاي كه معني خاصي را به ذهن متبادر سازد، اشاره دارد (Scheufel & Tewksbury, 2007, P12).
چارچوبها يا قالبهاي رسانهاي ميتواند يا بهوسيله خود رسانههاي جمعي يا بهوسيله سازمانها و جنبشهاي اجتماعي يا سياسي ويژهاي خلق شوند. پسازآن و ازآنجاييکه افراد نميتوانند بهطور کامل حوادث و اتفاقات زندگي خود و جهان اطرافشان را درک و تفسير کنند، روزنامهنگاران ميکوشند از چارچوبسازي براي کاهش دادن پيچيدگيهاي مسئله و يا واقعه خبري استفاده کنند. اين تکنيک رسانهاي با در نظر گرفتن مفهوم گرايش و سوگيري در چارچوبها به اين موضوع ميپردازد كه چگونه مفهومي كه ارائه ميشود بر انتخابهاي مردم تأثير ميگذارد. “سوگيري در چارچوبسازي عبارت است از ارائه حقايق به شيوهاي كه تأثير آن به ارائه يک تصوير غيرواقعي منجر شود يا پيام بهسرعت به يك ديدگاه تبديل شود” (Mc, adam .d 1996, P13).
استريت44 به نقل از انتمن45 چارچوبسازي را اينگونه بيان ميکند: “چارچوبسازي انتخاب شماري از وجوه واقعيت براي پرتوافکني بر آنها، و شماري ديگر براي در سايه قرار دادن آنهاست، بهنحويکه در کل، داستاني منسجم و موجه درباره مشکلات، علل پيدايش آنها مضامين اخلاقي آنها و راههاي برطرف کردنشان به وجود آيد” (مهديزاده، 1389، ص 82).
بر پايه نظريه چارچوبسازي، رسانهها افکار عمومي را به سمتوسوي موضوعي که دلخواه است ميکشانند و آن را در قاب و قالبي خاص ارائه ميدهند و اين کنشگران رسانهاي هستند که به ساختن اين چارچوبها ميپردازند. رسانهها و دروازهبانان رسانهاي، رويدادها و موضوعات مورد پردازش را به شکل مطلوب خود سازماندهي و ارائه ميکنند و در اين ارائه نيز نحوه بيان، انتخاب واژه و لحن، چينش صوت و تصويري که همراه پيام است و… به مدد چارچوبهاي پيشساخته ميآيند و
