
فصل چهارم:
تجزيه و تحليل ابيات ملاپريشان
4-1- خداشناسي از ديدگاه ملاپريشان
4-1-1- بِسْمِ الله
مِن ژَ بِسْمِ الله، مِن ژَ بِسْمِ الله
ابتدا مَکَم، مِن ژَ بِسْمِ الله
1) ترجمه بيت: من با (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ) من با (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ) شروع ميكنم من با بسم الله الرحمن الرحيم (به نام خداوندبخشندهي مهربان كارخودراشروع ميكنم).
2) نكات بلاغي: مِنْ ژَ بِسْمِ الله: رديف، صنعت تكراروتلميح دارد، لفظ مبارك(اللّه) به عقيده گروهي ازمفسّران ومتكلّمان واهل لغت{اِلاه}بوده است: {ال+الاه= اللّه}. “اشاره به حديث معروف پيامبراكرم (ص): “كُلُّ امرٍذي بالٍ لَمْ يُبْدأُ بِبسمِ اللِه فَهُوَابتر”. هركار مهمي كه بي ذكرنام خداوند آغازشود ناقص ميماند”. (ثروتيان، 1379: 45)
3) شرح مفاهيم عرفاني: “كار خود را با “بِسْمِ اللَّهِ”آغازميكنم به نام خدايي كه سبب واجب الوجود بودن وداشتن جميع صفات كمال است وسزاوارپرستش وعبوديّت است. “الرَّحْمَنِ”: برجميع مردم ازجهت افاضهي وجود وحيات است و “الرَّحِيمِ”: رحمت دائمي خداوندازجهت كمال معنوي و روحي است”.(معينيان، 1387: 24)، “{ با } دراوّل “بِسْمِ الله” باسم بوده است والف ميافتد و بسم ميشود و براي آن دو معنا گفتهاند: يكي {ابتدا} يعني آغاز كردن و ديگري {استعانت} يعني ياري جستن. اسم: كلمهاي كه براي ناميدن هر چيزي به كار ميرود تمام حقايقي كه ازدسترس حواس انسان بيرون باشد. و الله: اصل آن{اَلْا لِه} بوده كه به خاطراستعمال زياد (الله) شده است؛ يعني ذاتي كه كمال مطلق است و شايسته پرستش وجامع ترين اسم خداونداست.” (همان: 26)، انسان در ابتداي هركاري كه ميخواهد انجام دهد، با كلماتي زيبا وآرامش دهنده شروع ميكند، تا روحش لطافت يابد وآن كاربه ضَمَش زيبا جلوه كند. “مردم عملي راكه ميخواهندآغازكنند، عمل خودرا با نام عزيزي ويابزرگي آغازميكنند، تابه اين وسيله مبارك وپراثر شود و آبرويي و احترامي بخود بگيرد”. (طباطبايي،1370: 26)، “ميتوانيم بگوييم حرف (باء)كه در اوّل “بِسْمِ الله” است، ازميانه معناهايي كه براي آن آمده است، معناي ابتداءِ با اين معنايي كه ما ذكركرديم مناسبتر است. درنتيجه معناي جمله اين ميشود: كه(به نام خدا آغازميكنم”.(همان، 1370: 27)،”امام رضا(ع) درمعناي “بسم الله “ميفرمايد: معنايش اين است كه من خود را به داغ وعلامتي ازعلامتهاي خدا داغ ميزنم، وآن داغ عبادت است تا همه بدانندمن بنده چه كسي هستم”. (طباطبايي،1370:40)
گفت بسم الله بيا تا اوكجاست
پيش درشوگرهمي گويي توراست
(مثنوي1/1207)
(بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ) يك آيهي كامل قرآن است غيرازسورهي توبه تمام سورههاي قرآن با اين آيه مبارك زينت يافته است، هيچ كلامي بدون آن زينت نخواهدداشت؛ زيرا نويسنده وگوينده آن را مايهي بركت ورحمت حق ميداند. زيرا سخن ونوشته بدون نام خداوند و بدون اين آيه زيبا ناقص وبيسرانجام خواهدبود، دركلام وحي به شروع زندگي به نام خداوند سفارش فراوني شده است. من جمله آيات(8) سوره المزمل: (وَاذْكُرِ اسْمَ رَبِّكَ وَتَبَتَّلْ إِلَيْهِ تَبْتِيلًا? و آيه(25) سوره الانسان: (وَاذْكُرِ اسْمَ رَبِّكَ بُكْرَةً وَأَصِيلًا? والاحزاب آيه(42)(وَسَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَأَصِيلًا? وحضرت امام رضا ميفرمايند: هربندهاي بسم الله گويد: داغ بندگي خداوندبرچهره دارد وكسي كه داغ عبوديت حق برچهره دارد ازكسان وعزيران وي خواهدبود. (ر.ك، فتح الهي وسپه وندي، 1389: 83 و84)
پَـريِشَـان نَـامـَه ذِكـْرَمَـكمَ لِلّه
نَه اَرايْ هَركَس، پِي فَنَايِ فِي اللّه
1) ترجمه بيت: پريشان نامه را براي ذكرخداوند شروع ميكنم نه براي هرشخصي، بلكه براي اشخاصي كه در راه خدا فنا شده اند.
2) نكات بلاغي و دستوري: الله با الله: رديف، واج آرايي الف، مَكَم: ميكنم فعل مضارع اخباري است، اَرايْ: براي، “فنافي الله: [فناء]1- مص ل. سپري شدن، نيست گرديدن. 2- اِمص نيستي، زوال، نابودي. فنا: به فتح اول، درلغت به معني نيستي ونابودي است.” (معين، 1383)
3) شرح مفاهيم عرفاني: فنا:”فنا در اصطلاح عاشقان راه عشق راگويند وذاكران راه ذكرگويند. دراصطلاح صوفيان فناء: سقوط اوصاف مذمومه است، فناء ديدن بنده است خداي را درهمه چيز”. (گوهرين، 1382: 350)، درمثنوي، فناء: آخرين مرحله است كه سالك درطي طريقت به آن ميرسد وغرض وهدف ازسلوك هم رسيدن به اين مرتبه است، كه با سيرالي الله خاتمه مي پذيرد، وسيرفي الله با رسيدن به مقام بقا واتصال به حق شروع ميشود. يعني طريقت را تمام ميكند و به حقيقت مي پيوندد، ودراين مرحله است كه به عيناليقين درمييابدكه هرچه هست فاني است ودرواقع وحقيقت جزوجودحق درهستي وجود ديگري نيست. دراينجاست كه به توحيد وجودي كه هدف اساسي سلوك است ميرسد. (ر.ك، همان، 1382: 359-360)، al-fana)): “الفناء، استهلاك، محو، درتصوف به فناي غايت فردي درحالت وحدت الهي اطلاق ميشود. ضدالبقاء قرآن درسورة الرحمن آيات(26و27)ميفرمايد: (كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ،وَيَبْقَى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلَالِ وَالْإِكْرَامِ?”. (بوركهارت تيتوس، 1389: 138)، سلوك: يك لغت عربي است درمعني پيروي كردن ازراه ورسم عادت كسي، درمعني عرفاني طي مدارج خاص ازطرف سالك براي رسيدن به مقام وصل وفناء است. آن شامل: توبه، مجاهده، خلوت، عزلت، ورع، زهد، صمت، خوف، رجاء، حزن، جوع، ترك شهوت، خشوع وتواضع است. سلوك: يعني طي مراحل ظاهرويا باطن سلوك وهمان رفتني خاص است كه ازسير اليالله شروع ميگرددو به سيرفي الله ميرسد، امّا سيرالي الله نهايت دارد وسيرفي الله نهايت ندارد. همچنين رفتن ازحالتهاي بد به حالتهاي خوب، ترك افعال بد ورسيدن به افعال خوب يعني؛ عارف بايدچنان ديدي داشته باشدكه ازهستي خود بميرد وفناگردد، ودرهستي خداوندرا بيابد وبه كمال برسد. سالك نبايد نيت او دررياضت ومجاهدت طلب خداوندباشد: زيرا ميداندكه تمام هستي به سوي او برميگردد، بنابرسورهي بقره آيهي (156) ميفرمايد: (إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعونَ? وسالك نبايدطلب طهارت و اخلاق نيكوكند بلكه بايد طلب كشف و ظهورنمايد، كاريك سالك رياضت ومجاهدت است تا آدم شود و مراتب انساني را دريابد و مراتب انساني دروي ظاهرگردد. (ر.ك، سجادي، 1389: 475)،ازاين بيت ملاپريشان اين نتيجه گرفته ميشود: كه ايشان هدف خود را از سرودن اين منظومه بيان مراحل سيروسلوك عرفاني براي اهل معني درزمان خودش ميباشد.
مولوي نيز در ابتداي دفتر دوّم مثنوي شريف روح را صيقل ارواح خوانده است:
مثنوي كه صيقل ارواح بود
بـازگـشتش روز اِستفتـاح بـد
(مثنوي2/6)
مولوي در دفترسوم كتاب شريف مثنوي را محسود حاسدان خوانده است و طاعنان به مثنوي را مورد ملامت قرارمي دهد ودفتر ششم مثنوي را دكان فقر خوانده است.
پيش ازآن كه كين قصّه تا مخلص رسد
دود و گنـدي آمـداز اهـل حـسد
(مثنوي3/4230)
همـچنان مقصودمــن زيــن مثنوي
اي ضياءُ الحق حسام الدين تويي
مثنـوي انـــدر فــروع و در اصول
جمـله آنِ توست، كردستي قبول
(مثنوي4/755-756)
هـردكـانـــي راست ســودايـي دگـر
مثــنوي دكّـانِ فقـراسـت اي پـسـر!
(مثنوي6/1530)
مثنــوي مــادكــانِ وحـــدت است
غـير واحــدهرچه بيني آن بُت است
(مثنوي6/1534)
چــون بــه خويش آمـد زغرقاب فنا
خــوش زبان بگـشاد در مـدح و دعـا
(مثنوي 1/57)
موجِ خاكي وهم وفهم وفـكرِمـاست
موجِ آبي صَحو و سُكرست و فناست
(مثنوي1/582)
اوبِــه نسبت بـــاصِفاتِ حق فناست
درحقيقــت درفنــا اورا بقــاست
(مثنوي4/406)
لَارَطَـب لَايَـابِـسْ اِلْا فِـــي كِتـــَاب
كِتاب دَرْجَن حَمدُ و فَصلِ الْخِطَاب
1) ترجمه بيت: هيچ تروخشكي نيست جزاين كه درقرآن خدا بيان شده باشد، قرآن درجهاي از ستايش وجدايي حق ازباطل را بيان كرده است.
2) نكات بلاغي: كتاب با خطاب: كلمه قافيه، كتاب:”تكرار است” (شميسا:1381:82) ، تكرار واج(ب، ل، الف)، تلميح به سوره مباركهي انعام آيه 59كه ميفرمايد: (وَلاَ رَطْبٍ وَلاَ يَابِسٍ إِلاَّ فِي كِتَابٍ مُّبِينٍ? وكليدخزاين غيب نزد خداست، كسي جزخداوند برآن آگاه نيست ونيزآنچه درخشكي ودرياست همه را ميداند وهيچ برگي از درخت نيفتد مگرآن كه اوآگاه است. هيچ دانه درزيرتاريكيهاي زمين وهيچ تر و خشكي نيست، جزآن كه در كتاب مبين مسطوراست.
3) شرح مفاهيم عرفاني: در اين بيت نشان ميدهدكه قرآن كريم، درمنظومهي ملاپريشان ازجايگاه ويژهاي برخورداربوده است. وملا برآيات ومفاهيم قرآني احاطه داشته است و درهرجايي كه لازم دانسته است، به خوبي از آيات استفاده نموده تا با آگاهي خود ازدستورات شرع به توسط منبع وحي سالكان راهدايت نمايد. شيوه ملاپريشان متأثر از شيوه مولانا است كه طاعنان مثنوي را به طاعنان قرآن تشبيه ميكند. ملاپريشان نيز بلافاصله پس از آن كه كتاب خود را ويژهي خواص ميداند، به فصل خطاب بودن كلام وحي پرداخته است. (نظراستاد: فتح الهي). مولانا نيزدر اشاره به آيهي شريفهي 59 سوره انعام ميگويد:
بازگرد از رَطب و يابِس، حق نَوَرد
روح را مِـنْ اَمْـرِرَبّـي مُهركرد
(مثنوي6/2887)
حَمْــدُ و بِسْـمِ الله مُنـدَرَج بيِـن
اُوْ ژَ بـاغ بـا هـزارگُـل چِين
1) ترجمه بيت: حمدوستايش خدايي راست كه پروردگارجهانيان است، اشاره به افتتاح آيات با سوره حمد داردكه خداوندپس از افتتاح كلام به نام خداوند، بلافاصله به حمدخويش ميپردازد. (معني دوم: سخن بانام خداشروع شده ودرباغ بلبلان هم به ستايش خداوند مشغولند).
2) شرح مفاهيم بلاغي و دستوري: تلميح به سورة الحمد شروع كلام وحي، باغ با گل: مراعات النظير، هزار: ايهام تناسب دارد به 1- هِزارعدد 2- هَزاربلبل، هزار عدد است براي كثرت و بين باغ،گل وهَزار رابطه هست.
3) شرح مفاهيم عرفاني: حمد: توصيف خداي سبحان است كه خود را از توصيف واصفان وخودرا ازبندگانش منزه دانسته، بنده چگونه ميتواندبدون حمدخداوندبه كمال برسد؛ زيرا بر جمال وكمال وافعال خداوند احاطه ندارد و خداوند عبادت را فقط محدود به انسان نكرده است، هرآنچه كه مخلوق است ازانس تاجن همگي حمدخدايي را ميكنند كه تنها و واحد است. سوره يونس آيه 10فرموده: (دَعْوَاهُمْ فِيهَا سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ وَتَحِيَّتهُمْ فِيهَا سَلاَمٌ وَآخِرُ دَعْوَاهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ?.(ر. ك.طباطبايي،1371: 35-36)
“حمد: مدح و شكر، ستايش و سپاس. حمد اگر در مقابل عمل بيحقيقتي ظاهرشود، آن را (چاپلوسي) ولي اگردرمقابل نعمت باشد، آن را (شكر) گويند”.(معنييان،31:1371)
حمدِعارف مرخدارا راست است
كـه گـواه حمـدِاوشدپا و دسـت
(مثنوي4/1780)
مندرج بين حمد و بسم الله در قرآن كريم در سورههاي حمد، كهف، سبا، فاطر و تغابن به چشم ميخورد.بدين معني كه درسورههاي مذكوربلافاصله در ابتداي آيات پس از: (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ) به حمد خداوند اشاره شده است. ميبدي نيز برآن است كه: (الْحَمْدُ للّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ) در شش سورهي حمد، انعام، يونس، زمر، مؤمن و صافات آمده است. ازنبي مكرم اسلام نيزروايت شده است كه “كُلُّ اَمْرِذِي بَالٍ لَمْ يَبْدَأفِيهِ بِالحَمْدِ أَقطَع” ابوبكروراق گفت: دوحرف است معني آن بس است. يكي باء بسم الله است وديگري لام الحمدلله.(ر. ك. ميبدي،ج1ص11)، دراين بيت ملا بيان ميدارد كه لفظ بسم الله دربين تمام موجودات هستي سار و جاري است، اما حمدو ستايش ايزد متعال خواست بشراست وازبين بشرعارفان به اين امربيشتر واقفند، بايدازطريق طي مراحل سيروسلوك مزهي آن را بهتروشيرينترچشيد. قُمري با ترانه وبلبل باغزل خواني زيبايي خداوند را ستايش ميكنندوحمدخداي را به جاي ميآورند.مدح وستايش خداوند درابيات مولانا موج
