
میشود. سایههای برهنه در زمینه که تنوع دوگانهای از قدرت یک منظره را نگرانکننده میکند را نشان میدهد. این یک جستجوی هندسی برای نور و به سوی نور است یک فاکتور مثبت در ظرفیتش برای تسلیم بسیاری تفاسیر شدن است؛ مانند یک مکالمه میان شمشادهای چینی با یکدیگر. یک نشانه از اعتبار هنرمند واقعیتی است که میتوان دربارهی چیزهایی که در ارتباط با وی گفته میشود تکرار کرد به عنوان یک خالق که با هر مباحثه بخش جدیدی از شخصیت وی کشف میشود. بنابراین سخنرانی بر بهمن محصص تازه آغاز شده است. این میتواند در بخشهای جدید رازهایی که در کارش میبینیم یک به یک شناسایی و بسط داده شود. (Selvaggi، 1976).
تنهای تنها7
محصص در اغلب آثارش به آدمها و نیمه آدمها پرداخته است. نگاه او به انسان، بیزمان و بی مکان است و به همین دلیل در آثار فیگوراتیوش کمتر به پسزمینهها میپردازد. پسزمینهها، آگاهانه و استادانه کمپرداخته و بیهویتاند. آدمهایش با اطرافشان تعریف و توجیه نمیشوند و هیچ آرایش و پوششی در میانه نیست. با خودِ خود ما کار دارد. با خودِ خودِ خودش. محصص، بیرحم و بیپرده است. سیلی میزند و ادعای ارائه برای حل بحران آینده را ندارد. دعوت نمیکند، میرنجاند. سرمان را بر نطع8 خونتاب سرنوشت میگذارد و برایمان قصّه میگوید. محصص، راوی فاجعهای است محتوم که وقوعش برای آدمها و آدم-گاوهای او روشن و غیرقابلانکار است. گرچه، گاه به ویژه در مجسمهها کار خود را ترسیم تنهایی و ترس، بی حصاری و بینشانی قریبالوقوعی میداند که زیر پوست این روزگار، پشت پرده سرخوشیها و چراغانیها، تمام روزها و روزمرگیها خزیده است. محصص بشارت نمیدهد، اشارت میکند. به ما و به خودش. کرامت او به عنوان هنرمند در همین است. در انگشت اشارتی که پیش و بیش از همه کس به سوی خود نشانه رفته است.
با اینکه بهمن محصص بیشتر اوقات اینجا نبود اما حضورش در روزنگاریهای هنر معاصر ایران حضوری پردامنه، چشمگیر و تمام وقت است. محصص حرف داشت. حرفهایی داشت که باید با دیگران میگفت و شوق گفتن در او چنان سرشار و فراوان بود که لبریزش میکرد. او بیش از تمام تخصصها و تجربههایش، استاد چگونه لبریز شدن بود. استاد مهار زدن به توسن سرکش وجد به هنگام کشفی از نظاره روزگار، استاد پیدا کردن بهترین شیوه برای بهترین ارائه بود. برای همین هم نقاش بود، هم مجسمهساز و هم مترجم. برای همین به این شدت و این همه زیاد، بهمن محصص بود.
ماهیها در آثار بهمن محصص جایگاه ویژهای دارند (←تصویر 20). این المان از سالهای آغازین کار او در آثارش دیده میشد. شاید بتوان تعبیر کرد که از بدو تولد او در ناخودآگاهش وجود داشتهاند؛ شاید به خاطر محل تولدش. به هر تعبیر از نظر من ماهی در آثارش خود اوست ماهی ای که از آب درآورده شده، نفس میکشد و دهانش با التماس باز و بسته میشود با آن چشمان سیاهش با ترس به ما نگاه می کندو قطرهای آب را از ما طلب میکند؛ بدنش لزج است و در دست هیچ کس نمیماند سر میخورد و میرود او را به سختی میتوان نگاه داشت اگر آب را از او بگیرند میمیرد و تا هنگامهی مرگ برای رسیدن به آب تمام تلاشش را میکند ولی کم پیش میآید ماهی که از آب گرفتهشده، به آب بازگردد؛ اگر هم بازگردد دوباره طعمهی «دیگری» میشود. آنگاه است که شاید به دهان کوسهای برود و باز زندگیاش به پایان برسد.
بهمن محصص هنگامیکه در ایران شروع به خلق آثاری متفاوت کرد، تصورش این بود که میتواند با خلق این آثار طرز فکری را تغییر دهد و دیدگاه جدیدی را به مردم بشناساند.
ولی هیچ حکومتی تاب رکگویی و خشم و زبان تند و تیزش را نداشت. آب را از او گرفتند او تشنه و به دنبال آب در تنهایی خود و در کشوری غریب به کار هنری خویش مشغول بود ولی تن لزج ماهی در یک جا بند نمیشود او به امید روزهای بهتر به وطنش بازگشت. ولی هیچ کس او را ندید آثارش از بین رفته بودند، نیلبکنواز (←تصویر 30) او را بریده بودند، آثاری را که در موزه داشت، دیگر نبود و آثارش را متلاشی کرده بودند گویی که هرگز او نبوده است. به محل تولدش رفت شاید که در آن دیار آرامش را بیابد ولی هیچ و هیچ و هیچ …
در آن زمان بود که دست به خودکشی هنری زد. او با این تفکر که وقتی در هنگامی که زنده است او را نمیبینند پس چه بهتر که اثری از خود برای کسی به ارث نگذارد، این عمل به واقع دردناک و برای یک هنرمند فجیع را انجام داد و میتوان تصور کرد او در چه موقعیت و افسردگی شدیدی بوده است. این بود که هر آنچه از آثارش را که به ایران آورده بود با تیغ و پتک و اره برقی… از بین برد. آنان را در وطنی که قدر آثارش که همانا وجود خود او بود، نمیدانستند دفن نمود. سپس به رم بازگشت و در هتلی به زندگی خویش ادامه داد در آن جا بود که هنرمند ایرانی میترا فراهانی زندگی او را تا لحظهی مرگ به تصویر کشید. او همانند ماهی که شکار شده به خون غلتید و آخرین نفسهایش را کشید و همان طور که آرزو داشت به نجابت یک حیوان جان داد و چشم از این دنیا فروبست. وصیت کرده بود که پیکرش را بسوزانند زیرا جایی را نداشت که احساس تعلق به آن داشته باشد.
دربارهی او به راحتی نمیشود یادنامه نوشت. مردی این همه بیتابِ زندگی، این همه بیقرارِ گفتن، مرگ را برنمیتابد. آثار محصص آن قدر زنده و حاضر هستند که وقتی دلتنگش میشویم آراممان کنند. تا یادمان بماند که محصص آمده بود تا چیزی بگوید. چیزی از ما و به ما. تا قدر بدانیم منفرد بودنش را. مستقل بودنش را و این که هیچگاه بار هیچ جناح و مسلکی را به دوش نکشید و سنگ عقاید دیگران را به سینه نزد. کم گفت و زیاد ساخت و با همین زیاد ساختن، گفت آنچه گفتنی داشت. کمتر مصاحبه کرد و کمتر از آن در تجمعات و افتتاحیهها و کافهنشینیهای تماموقت شرکت کرد. لب به اظهارنظرهای بزرگمنشانه و تخریب و تمجید نگشود و مدام، جوشانده و دوا برای درمان بیماریهای هنر امروز تجویز نکرد. محصص مرد کارش بود. اهل کارش بود و شایستهترین زبان را برای گفتن یافته بود. صادق و ثابت و تلخ و تیز. محصص آبروی هنر معاصر ایران بود.
هنر ایران هنرمندی را از دست داد که تا سالها به خود نخواهد دید.
تصویر 25- بهمن محصص، از مجموعۀ ماهیها
تصویر 26- بهمن محصص، از مجموعۀ ماهیها، طرح روی جلد
تصویر 27- بهمن محصص، از مجموعۀ ماهیها، کلاژ، 2006
تصویر 28- بهمن محصص، از مجموعۀ ماهیها، کلاژ، 2010
تصویر 29- بهمن محصص در کنار مجسمۀ نیلبک نواز
تصویر 30- بهمن محصص، مجسمۀ نیلبک نواز
تصویر 31-بهمن محصص، فیفی از خوشحالی فریاد میکشد، رنگ و روغن روی بوم، 1964
3-3) چند نمونه از آثار بهمن محصص:
– نقاشیها
تصویر 32-بهمن محصص، رنگ روغن بر بوم، 1989
تصویر 33-بهمن محصص، نامزد، رنگ و روغن بر بوم
تصویر 34-بهمن محصص، بدون عنوان، رنگ و روغن بر بوم،60×8/60، 1958
تصویر 35-بهمن محصص، 4 اثر
1- بالا چپ: آبرنگ و مرکب بر کاغذ،4/45×7/34،1954
2- بالا راست:mix media بر بوم،1/52×5/48،60، 1958
3- پایین راست: آبرنگ و مرکب بر کاغذ،5/47×30،60،1958
4- پاببن چپ: رنگ و روغن بر بوم، 6/50×3/34،1957
تصویر 36- بهمن محصص، عقاب نابینا، رنگ و روغن بر بوم،100×65، 1968
تصویر 37 بهمن محصص، انسان از شکل افتاده، رنگ و روغن بر بوم
تصویر 38 بهمن محصص، رنگ و روغن بر بوم
تصویر 39-بهمن محصص، رنگ و روغن بر بوم،1983
تصویر 40-بهمن محصص، آبرنگ بر کاغذ، 1993
تصویر 41-بهمن محصص، رنگ و روغن بر بوم،1976
تصویر 42- بهمن محصص، رنگ روغن بر بوم، 1975
تصویر 43- بهمن محصص، رنگ روغن بر بوم
مجسمهها
تصویر 44 – بهمن محصص، برنز
تصویر 45- بهمن محصص، نیلبک نواز، برنز
تصویر 46- بهمن محصص، برنز
تصویر 47- بهمن محصص، برنز
تصویر 48- بهمن محصص، مرد، برنز
تصویر 49- بهمن محصص، ماهی، برنز
تصویر 50- بهمن محصص، مینوتور، برنز
تصویر 51- بهمن محصص، پرنده، برنز
تصویر 52- بهمن محصص، برنز
کلاژها
تصویر 53- بهمن محصص، کلاژ، 2009
تصویر 54- بهمن محصص، کلاژ، 1993
تصویر 55- بهمن محصص، کلاژ
تصویر 56-بهمن محصص، کلاژ،1908
تصویر 57-بهمن محصص، کلاژ
تصویر 58-بهمن محصص، کلاژ، 2007
تصویر 59-بهمن محصص، کلاژ، 2010
فصل چهارم
بهمن محصص، در مقالات و مصاحبهها
و نگاهی به فیلم «فی فی از خوشحالی زوزه می کشد»
4-1) مجموعه مقالات
پرونده خودخواسته بهمن محصص9
به راستی چرا بهمن محصص تافته جدا بافته نقاشی-مجسمه معاصر است؟ گمان میکنم جماعتای که درباره بهمن محصص میزنند، به خودش بیشتر فکر میکنند تا به آثارش. همان طور که وقتی درباره صادق هدایت و ابراهیم گلستان جدل میکنند، یا از سهراب ثالث حرف میزنند، در بسیاری مواقع به واکاوی شخصیت آنها میپردازند و آن را تأیید یا نفی میکنند، نه ذهن ساختههاشان را. آنهایی که فرصت دارند آینده را زودتر از دیگران بشناسند، سهم بیشتری از زمانهشان مطالبه میکنند و البته در همه موارد قدر و منزلت به آنها در زمانهشان ادا نمیشود. بهمن محصص اینچنین است. او در خیلی از سطوح زودتر از هموطنانش فرصت شناختن، ارزیابی و صاحب سلیقگی معاصر را پیدا کرد. در جوانی با مشاهیر زمانهاش حشرونشر میکند، پرتره نیما یوشیج، خلیل ملکی و دکتر مصدق را در همان سالها میکشد و در بیست و چهار سالگی در نامهنگاریهایش با نیما یوشیج از او تقاضا میکند، کتابی از اشعارش را در ایتالیا منتشر کند. او با این پیشنهاد زودتر از بسیاری، نیما و جایگاهش را در ادبیات معاصر شناخته است. نیمای خسته از میهمانخانه مهمانکش در پاسخنامه او مینویسد: «چرا تلاش شما درباره من بیش از خود من است؟در اینکه در آن دیار ناآشنا از من چیزی انتشار پیدا کند، به خودتان زحمت ندهید. عمر من گذشته است. برای بیمارانی که ساعت آخر را سپری میکنند، اجرای مراسم دیگر به نظر مناسبتر باشد. در عوض زمانهایزیادی در پیش است. مملو از انبوه کسانیکه بعد از ما بر این سرزمین قدمرنجه میفرمایند و شاید کمتر از ما این جام تلخ را به عنوان گواراترین شربتهای شیرین به سرنکشند».
بهمن محصص در طی ده سال اخیر به همه پیشنهادهای دولتی موزهها که از او تقاضای برگزاری نکوداشت و بزرگداشت داشتهاند، مشابه چنین پاسخی را داده است.
او با جدیتی تزئینی گریز در نقاشیهایش زمانه را ملامت میکند. با دیدن آثارش به یاد این تعبیر نیکولاس پاپاس از آرای ارسطویی میافتیم: «جدیت به معنای عملی است که به نحوی شایسته در تراژدی آشکار میشود. عمل باید دارای محتوای اخلاقی باشد. این امر به معنی دارابودن پیام اخلاقی نیست«. بهمن محصص هم از تراژدی آغاز و به آن ختم میکند. هیچ اثری از او ندیدهام که اندکی طنازی و امید و تزئینی در آن نمایش داده باشد. جدیتی تراژیک که یا از شخصیت تلخش میآید، یا از برداشت ارسطویی او از هنر. برای من تفاوتی میکند! مهم این است که او تراژدی را منبع الهام نقاشی و مجسمههایش میداند. او، تاب تب دیگری را برای نوگرایی ایران به ارمغان آورده است. آثار غضبآلود او فریاد همان آدمی است که در همهجای جهان در تبعیدی خودخواسته به سر میبرد و همه آنها که او را میشناسند، (بازهم تأکید میکنم) بیش از آنکه مسحور آثارش باشند، مقهور شخصیت (به قول جلال آل احمد) کلهشق، پر دعوی، نامحتمل و لایقش هستند.
