
غاب سادته لو کان يخجل مَن باعوک ما باعوا ( ابراهـيم ط.
2005م، ص449)
اي سرزميني که در خاکش سروران پنهان شدند ، اگر آنانکه تو را مـي فروختند شرم مي کردند ، هرگز تو را
نمي فروختند .
أما سماسرة البلاد فعصبة عارٌ علي أهل البلاد بقاؤها ( هـمـان ، ص335 )
و اما دلالان گروهـي هستند کـه بودنشان لکـه ننگـي است براي کشور . ( يعني مرگ آنها بهتراز زندگي ايشان
است و در مرگشان کرامتي است براي زنده ها چون از شرّشان رهايي مي يابند .)
فکِّربموتِکَ في أرضٍ نشأتَ بها وَ اترُک لِقبرِکَ أرضاً طولُها باعُ (هـمان ، ص294)
به مرگت در سرزميني که در آن رشد کرده اي بينديش و براي گورت زميني بـه طول يک باع ( فاصله ميان
دو دست کشيده ، تقريبا يک متر ) باقي بگذار .
صورت سوم : ذات مرگ است بدون هيچ فلسفه اي . ( طه ، 1992م، ص 137)
و هي المنِيّة ما تنفکُّ سالبة فما تغادر حيّاً غير مسلوب ( ابراهيم ط . ، 200م
ص273)
و آن مرگ ، گيرنده جانها است و هيچ موجود زنده اي را رها نمي کند .
صورت چهارم : مرگ همراه با خشونت واکراه است که ابراهيم آن را نمي پذيرد ، به اين معنا
که اوقانون موجود درطبيعت راکه انسانهاي قوي قادربه گرفتن جان ضعيفان هستتند رد ميکند.
قصيده ” الحبشي الذبيح ” ( ابراهـيـم ط. ، 2005م ، ص432) نمونـه اي عالي ازايـن مـرگ است .
( طه ، 1992م، ص 138)
صورت پنجم : مرگهاي روزمره وهميشگي است که ابراهيم با از دست دادن عزيزان آن را از
نزديک لمس مي کند و و فلسفه اش را در قضاي الهي و تسليم در برابر آن مي داند . قصيده
” کارثة نابلس ” نمونه بارزي از اين نوع است . ( همان ، ص 139)
اگرچه ابراهيم دربسياري ازوهله هاي زندگي کوتاه مدتش با مرگ روبه روشده و ابيات زيادي
دروصف آن سروده است اما اوهرگز انساني ضعيف ومأيوس نبود و اندوه و حزن هيچگاه وي
را درورطه افسردگي وگوشه گيري نينداخت ؛ چرا که غم دروجود اودليلي قاطع و راسخ دارد
وآن واقعيت پيرامونش است ، حوادث تلخ وروزمره اي که برفضاي بيرون حاکم ودرد ورنجي
که جسمش گرفتارآن است . مرگ در نظرطوقان امري است الهي و محتوم و آنچه اهميت دارد
چگونه و براي چه مردن است .
ج ) زن
عشق اززيباترين مفاهيمي است که ازبدو تولد شعر ، بخش عظيمي ازآن را بـه خود اختصاص
داده است ، و همواره با تعابير متفاوت و تشبيه هاي بديـع ، تپش قلب عاشق را درمعرض ديـد
مخاطب قرارمي دهد . اگرچه بيشتر اديبان آن را تجربه کرده اند اما ازدير باز تا کنون بعضـي
از آنها به طور خاص حيات شعـري خويش را صرف سرودن غزلهـاي عاشقانـه کرده اند .
شاعرانـي چون عمر بن ابي ربيعه * ، جميل بثينة * ، و نزار قباني* کـه نام آنهـا تداعي کننده
شعر عاشقانه است .
* عمر بن ابي ربيعه : از شاعران امـوي است و نسبش به بنـي مخزوم از قبايل بني قريش مي رسد . پدرش عبدالله ملقب به ” العدل ” است .
در مکه به سال 23هجري متولد شد . ودر آنجـا رشد نمود و ذائقه شعربش شکوفـا شد . عشق را اساس شعرش قرار داد و زن الهام سروده هايش شد …
نهايتا در سال 99هجري وفات يافت . واز او ديوان شعـري که بارها تجديد چاپ شده است و بيشتر آن درعشق و غزل است بر جاي مانده است .
* جميل بثينة : جميل بن عبد الله بن معمر درسرزمين ” القري ” واقع درنزديکي شهر مدينه متولد شد.منسوب به قبيله قضاعه است که در شمال حجاز ساکن و مشهور به بني عذره شدند . عشق پاک و عذري منتسب به اين قبيله است .
جميل در اين سرزمين ودرخانواده اي ثروتمند و والا مقام بزرگ شد . او بسيار بلند قامت ، زيبا هيکل وخوش اخلاق و خوش تيپ بود .
عاشق بثينه دختر” حبأ بن حنّ بن ربيعه ” گشت وبه خاطرعشق به وي مشهور به جميل بثينه شد . از او ديوان شعري برجاي مانده که بخش اعظم آن در باب غزل عذري يا همان غزل پاک مي باشد . (مهدي محمد ، 1993م ، ص6 )
* نزار قباني : شاعر عشق وزن در تاريخ 21/3/1923 با آغاز فصل بهار در دمشق متولد شد ، پدرش توفيق قباني صاحب توليدي پوشاک و کارگاه شيريني پزي بود. در سال 1945م مدرک حقوق از دانشگاه سوريه دريافت کرد .
نزار در انتقام جويي خواهرش ” وصال ” که در پي عشق نا کامش خود کشي کرد ، شعر را در خدمت عشق قرار داد .
مجموعه هاي شعري ” قالت لي سمراء ” ، ” طفولة نهد ” ، ” أنت لي ” ، ” سامبا ” ، ” قصايد ” ، ” الرسم بالکلمات ” ، ” حبيبتي ” ، ” رسائل امرأة غير مبالية ” ، ” الشعر قنديل أخضر ” و کتاب ” قصتي مع الشعر” از آثار اوست . ( خليل حجا ، 1999م ، ص 321 )
ابراهيم طوقان کـه شاعري است سرشار از عاطفـه ، از سرودن غزلهاي عاشقانـه مصون
نمانده است و زن درديوان او جايگاه خاصي را به خود اختصاص داده است ، اگـر چه ديرتر
از آنچه که انتظارش مي رفت پديدار شد .
و دليل اين تأخير، زادگاه او و پرورش وي درمحيط آکنده از محدوديت حاکم بـرفرهنگ قومش
است ،چراکه دختران فاميل و کوي و محله بيشتر اوقات پوشيده ودرحصارخانه هايشان زندگي
را سپري مي کردند و ديدارهاي مداوم خيلي کـم اتفاق مي افتاد . لذا عشق در وجود ابراهيم تا
زمانيکه براي ادامه تحصيل وارد دانشگاه آمريکايي بيروت شد ، نهفته ماند . او درآنجا با فنون
صحيح شعر و جلوه هاي رنگارنگ دوست داشتن آشنا شد و زيباترين غزلهايش را آفريد .
يوسف بکاردراين باره مي نويسد : ” اين اشعار اگر چـه گاهـي رنگ غزل امـوي را بـه خـود
مي گيرد ، اما درواقع متعلق به هيچ يک از مکاتب غزل عربي نمي باشند و موسيقـي و بيـان
و اسلوب خاص خود را دارند . ” ( بکار ، 2006م، ص57)
مشخصه قابل توجه غزلهاي ابراهيم فقدان تصاويري است که دور ازاحساس هستند ، به اين
معنا کـه غزل وي بـر اساس زندگي بنا شده است و دخترانـي کـه در طول تحصيـل شيفتـه آنها
مـي شود ، موجوداتي خيالـي نيستند کـه شبانـه در قالب پـري يا جـن بـه خواب او بياينـد ، بلکـه
موجودات زنده اي هستنـد کـه در عالـم واقـع وجود دارنـد و همانگونـه اند کـه ابراهيـم آنهـا را
وصف مي کند . ( شراره ، 1964م ، ص43 )
اولين تجربه طوقان در عشق ، آشنايي او با ” ماري الصفوري ” بود از همان زماني که او به
سال 1926م از روستايش ” کفرکنة ” وارد دانشگاه آمريکايي بيروت شد و در آنجا يکسال
ماند که درطول اين اقامت ،قلب شاعرجوان علي رغم بي اعتنايي وبي مبالاتي محبوب ،ضرب
آهنگ تپشهاي عشق را در جريان خونش احساس کرد .
او اولين غزل عاشقانه اش را که در مجله ( الأحرار المصورّة البيروتية ) به چاپ رساند ، در
وصف حال وهواي دروني خود وزيبايي معشوق سرود .) السمان ، المرأة في شعر إبراهيم طوقان )
عند شباکي
بکوري عند شباکي لأنشق طيب ريّـاکِ
و لا سلوي سوي نجوي أسِرّ بها لمغناکِ
أُسرِّحُ نحوَه طرفاً اُمنّيه بمـرآکِ
و طرفاً في قرار ( الدّار ) موعوداً بلقـياکِ
تمرُّ عليّ سا عاتُ اُشيِّعُها بذکراکِ
و أخشي أن يرفَّ الجفنُ يحرمني محيّاکِ
* * *
طلعتِ فما لقلبي شاءَ يفضـحني فسمّاکِ ! …
سلامَ الرّوحِ و الريحان ، أنتِ نعيم دنيـاکِ
مررتِ ، و قيل مـرّ النّاسُ ؛ هـل أبصـرتُ إلـاکِ ؟! …
* * *
هجرتُ الدّار أضربُ في فضاء الله لـولاکِ
و لولا رحمة العينين قلباً بات يهـواکِ
و عطفٌ من لدنکِ علي أسيً في النفس فتّـاکِ
إذن لرأيتِني يوماً صريعاً تحت شباکي ( ابراهيم ط. ،
2005م، ص357 )
از پس پنجره ، شتابم در پي آن است که از بوي خوشت مست شوم .
و مرا آرامشي نيست جز آن نجوا که خبرچين مکان توشود .
به سويش روي گردانم در تمناي چشم انداز رخسارت
و چشمي خيره برجاي جاي خانه ام در آرزوي ديدارت
ساعتها مي گذرند ومن آنها را با ياد تو بدرقه مي کنم .
و ترسم از آرميدن پلک که محروم کند مرا از ديده تابناکت
* * *
تو درخشيدي ، و قلب مرا چه شده که خواهان رسوايي من است ، پس تو را صدا زد !
پذيرا باش سلام روح و ريحان را ، اي تو اي آرامش دنيايي
گذر کردي و گويند مردم گذشتند ؛ مگر اين ديده غير از تو بيفتاده است نگاهش بر نگاري ؟!
* * *
سرا را ترک گفته ، گر نباشي سير مي کنم ، در بيابانها
وگر بر قلب عاشق محو گردد لطف چشمانت
و گر برحزن سوزان دل نيست گردد مهر تابانت
مرا حتما ببيني در وراي پنجره با جسم بي جاني
چندان طول نکشيد که ابراهيم قصيده دومش را با نام ” فتاة المکتبة ” در وصف محبوبش که
در کتابخانه در حال مطالعه نشسته ، سرود ؛ که اين امر باعث خشم معشوق از حرمت شکني
سنتهاي ديرين قبيله اش از جانب ابراهيم شد ، لذا با همکاري پسر عمويش به مقابله با شاعر
جوان برخاست و… خبر درگيري آنها به رئيس دانشکده رسيد و در همه جاي دانشگاه پيچيد ؛
در اين ميان مرتب دختر جوان ابراهيم را از سرودن اين غزل سرزنش و ابراهيم او را از
شکايت کردنش ملامت مي گفت . و … ( المحاسني ، بي تا ، ص148 )
و اين شمه اي ازاين قصيده است که شاهدي صادق است بـرعشقي پاک و عاطفـه اي راستيـن :
وَ غريرةٍ في المکتبَه بجمالِها مُتنقبـه
أبصرتها عندَ الصباح ِ الغضّ تشبهُ کوکبه
جلسَت لتقرأ أو لتکتب ما المُعلمُ رتّبه
فدنوتُ أسترقُ الخطَي حتي جلستُ بمقربه
وَ حبستُ – حتي لا أري – زفراتي المُتلهبه
وَ نهيتُ قلبي عَن خفوق ٍ فاضحٍ فتجنبه…
هيَ لو علمتَ ، مِن المحاسنِ عندَ أرفع مرتبـه
* * *
وَ أما وَ قلبٍ قد رأت في السّاجدين تقلّبـه
صلّي لجبارِ الجمال ، وَ لا يزالُ معذبــّه
خفقانهُ متواصلٌ وَ الليلُ ينشرُ غيهبــه
متعذّبٌ بنهارِه حتـي يزورُ المکتبـه
وَ أما وَ عينکِ وَ القــوي السِّحرية المتحجّبــه
ما رمتُ أکثر مِـن حديثٍ ، طيـبُ ثغرک طيّبـه
و أرومُ سِنّکِ ضاحکاً حتّي يلوحَ أرقُبــه ( ابراهيم ط ، 2005م
، ص 360 )
و آهويي که در کتابخانه ، زيبائي اش را پوشانده بود .
درطراوت صبحگاه ، او را همچو ن ستاره اي تابان ديدم .
نشست که بخواند يابنويسد آنچه را که معلم به او گفته است .
گامهايم را دزديده ، نزديک مي شوم که درآن نزديکيها بنشينم .
آه سينه ام را حبس کرده مبادا نفسهاي آتشينم ديده شود .
و قلبم را از تپيدن نهي مي کنم که مبادا رسوايم کند .
او اگر مي دانستي ، در اوج قله خوبيها و زيباييها قرار دارد .
* * *
وسوگند به قلبي که در ميان سجده کنندگان دگرگونيش را ديده است .
در پيشگاه آن زيبا روي فريبنده نماز گذارد ، همو که پيوسته عذابش مي
