
تمجيد از جماعت ” السار” ( گروهي آلماني الأصل که در پي جنگ جهاني اول در
فرانسه اسکان گرفتند و بعد از برگذاري رفراندم و همه پرسي نظر خود را دالّ بر بازگشت به
کشورشان اعلام داشتند و آنچه را که مي خواستند به دست آوردند . ) قصيده ” الإيمان وطني”
يا ” جماعة السار” را سرود :
ليتَ لي مِن جماعةِ السّار قوماً يتفانون في خلاصِ البلادِ
أو کإيمانِهم رسوخاً و عمقاً ثابتُ الأصل في قرار الفؤادِ
مثلُ هذا الإيمان يَضمنُ للأوطان عزّاً ، و مثل هذا التفادي
لا کإيمان مَن تري في فلسطينَ … قصيرِ المدي ، کَليل الزنادِ …
لا تلمني إن لَم أجِد مِن وميضٍ لِرِجاءِ ما بين هذا السوادِ ( همان ،
ص327)
اي کاش من نيز قومي مانند گروه سار داشتم که براي رهايي کشور خود را فنا و نابود مي کردند .
و يا ايماني راسخ و عميق مانند ايمان آنها که قلبشان را محکم و استوار کرده است ، داشتند .
ايماني همانند اين ايمان و از جان گذشتگي چون اين فداکاري ، عزّت و سرافرازي را براي وطن به دست
مي آورد .
نه مانند ايمان کساني که در فلسطين مي بيني ، زود گذر و کم سو همانند جرقه اي در دل تاريکي شب .
مرا ملامت نکن اگر تلألؤي در بين اين سياهي و ظلمت براي اميد نمي بينم .
ابراهيم اگرچه تمام اشعار خود را با نام وطن و در وصف آن نسروده است اما بيشتر آنها حتي
مرثيه ها و غزلهاي عاشقانه اش خالي از مفاهيم پـرمعناي وطن نيستند ، و تنها نسخه اي که
براي رهايي آن مي پيچد جهاد است .
شهري که طوقان در آن متولد شد و رشد نمود ، نابلس ، اززمانهاي قديم مرکزي براي جهاد و
مجاهدين ورستنگاه معرفت وشناخت بوده است که درزمان حيات ابراهيم ومصادف باقيموميت
انگلستان درتکاپوي نارضايتي ملتش به سر مي برد . وشاعرجوان که فرزند اين سرزمين است
و روحي لطيف و قلبي مشفق درسينه دارد بيش ازهمه با مسأله جهاد مأنوس مي شود . اواميد
را درقلبها مي دمد وآنها را به حرکت وا مي دارد وتلاش براي بازپس گيري حق ازدست رفته
را هدف قرار مي دهد و صبر و استقامت در مقابل سختيها را سفارش مي کند .
پيروزي وموفقيت در نظرابراهيم شکلي از حکمت و انديشه است که بنيان و اساس آن برعمل
وتفکر واخلاص نيّت بدون شکايت وگريه و زاري استوار است. ( شراره ، 1964م ، ص 22 )
کَفکف دموعَک ، ليس يَنفعُکَ البکاءُ و لا العويل ُ
و انهض و لا تشکُ الزمانَ ، فما شکا إلّا الکسول
و اسلک بهمّتکَ السَّبيلَ ، و لا تقل کيف السّبيل
ما ضَلَّ ذو أملٍ سعي يوما و حکمتهُ الدَّليلُ ( ابراهـيـم ط . ،
2005م، ص286)
گريه نکن، زيرا که گريه و زاري سودي ندارد .
برخيز و از روزگار شکايت نکن، زيرا فقط فرومايگان زبان به شکايت مي گشايند.
با همت و پشتکار اين راه را بپيماي و از چگونگي راه سخن مگوي.
هر آرزومند کوشايي که راهنمايش حکمت و خرد باشد، گمراه نخواهد شد.
خوشبيني دو نوع است : يکي خوشبيني انسان آگاه و ديگري انسان نادان . و خوشبيني طوقان
اساسش دانايي ، هوشياري وعقل است ، چراکه او هيچگاه تکيه برتصادف واگروشايد نمي کند
و به سحر وجادوي ستارگان اعتقاد ندارد ودست به دامن ارواح وشبح نمي شود بلکه در وراي
حقيقت فرو مي رود و در ژرفاي آن شنا مي کند تا بهترين و راست ترين راه را بيابد . و با هر
توهمي که منجر به گمراهي و يا بي قيد و بندي شود مبارزه مي کند . ( شراره ،1964م ، ص 24)
أَضحَي التَشاؤُمُ في حَديثِک بِالغَريزَة وَ السَّليقَه
مِثلَ الغُرابِ ، نَعي الدِّيارَ وَ أسمَعَ الدُّنيا نَعيقَه
تِلک الحَقيقَة ، وَ المَريضُ القَلبِ تَجرُحُه الحَقيقَه
أَمَلٌ يَلوحُ بَريقـُهُ فَاستَهدِ يا هذا بَريقـَه
ما ضاقَ عيشُکَ لَو سَعيتَ لَه، وَ لَو لَم تَشکُ ضيقَه
* * *
لکن تَوهَّمتَ السِّقامَ ، فأَسقَمَ الوَهمُ البَدن
وَ ظَنَنتَ أنَّکَ قَد وَهنتَ فَدبَّ في العَظمِ الوَهَن
وَ المرءُ يُرهِبُهُ الرَّدي مادامَ يَنظُرُ للکَفَن ( ابراهيم ط. ، 2005 م ،
ص287)
سرشت و خويت بدبيني است و سخنانت آکنده از آنست .
به سان کلاغي که از نابودي وطن خبر مي دهد و آواي خود را به گوش دنيا مي رساند .
اين حقيقت است و حقيقت ، دلهاي مريض را ريش و مخدوش مي کند .
آرزويي تابان است، وتو!… از اين تابش، هدايت بجوي .
زندگي بر تو تنگ نمي شود، اگر در راه آن تلاش کني و از تنگناهايش شکايت نکني .
سقم و مرض را در خيالت مي پروراني و همين پندارها بدنت را بيمار کرده است .
ناتواني را به خود القا کردي، پس ضعف به عمق وجودت نفوذ کرد .
آدمي هرگاه به کفن بنگرد از مرگ مي هراسد .
انسانهاي مجاهدي درطول تاريخ بوده اند که به هيچ مکتب و مدرسه اي تعلق نداشتند وهيچ
کتابي را درجستجوي مفهوم جهاد مطالعه نکرده اند ، ولي اصل موضوع را درک کردند و در
رسيدن به هدفشان به انديشه وآرزوهاي قلب و اهداف عالي تکيه دادند و تنبلي و سستي را کنار
زدند . ابراهيم از چهره هاي ماندگار اين گروه است که شعرش در اين زمينه چيزي جز ديکته
آمال قلب و انديشه روشن او نيست ، انديشه اي که فقط پله هاي پر پيچ و خم جهاد آن را طي
مي کند .
فِتية المغربِ هيّا لِلجهاد نحنُ أولَي النّاس بالأندلس
نحنُ أبطالُ فتاها ابنِ زياد وَ لها نرخِصُ غالي الأنفسِ ( همان، ص 514)
اي جوانان مغرب زمين به جهاد بشتابيد ، ما شايسته ترين مردم براي زندگي در اندلس هستيم .
ما قهرمانان جوانمردِ آن سرزمين” طارق بن زياد ” هستيم و جان گرانبهايمان را فدايش مي کنيم .
انديشه ابراهيم علي رغم سن کم او بسيار بزرگ بود و از همان اوان کودکي روحيه مجاهدت
و مفهوم جهاد را از لابه لاي افسانه هاي عربي آموخت و آن را در قالب بيان استوارش به
آيندگان عرضه کرد .
نظر دکتر احسان عباس را درباره ابراهيم و شعرش مي توان پاياني شايسته براي اين بخش
دانست ،اومي گويد : “چه بسا شاعران معاصرفراموش کرده اند که ابراهيم رهبري از رهبران
آنهاست که جرأت تنوع گرايي در درون قصيده را در خلال سادگي و سهولت کلام به آنها عطا
کرده است و دروازه اي جديد با خلق دهليزهاي پيچيده و راههاي التزام و پايبندي به وطن در
برابر شعر ايشان گشوده است . … و به آنها آموخت که شعر پديده اي است لازم و ضروري
براي پاکسازي امور کهنه و مرسوم ( عباس ، بي تا ، ص 70 )
ب ) مرگ
مرگ گشايش زندگي است. اگرمرگ نبود زندگي محال مي شد،مرگ رهايي ازعذابي هميشگي
و يا سرورومستي ديوانه واراست . جزايي است با هدف اصلاح و دعوت کننده به ايمان. مرگ
حقيقتي است که در آن شکي نيست اگر چه تو از چگونگي و زمان آن غافلي . مرگ يا نهايتي
است با جاودانگي ابدي و يا ننگ است وعار . راهي است به سوي زندگي و آزادي … .
انسان ازبدوتولدش براين کره خاکي درجستجوي راه حلي است که ماندگاري و بقا را جايگزين
آن کند اما …
مرگ امري غريب و ناشناخته است و انسان ناگذير ازقبول آن ، وهرکس آن را به نبرد دعوت
کند قهرماني بزرگ و هرکس در مقابلش شکست بخورد و با ترس خود را در آغوشش بيفکند
انساني ترسو و پست است . و به خاطر همين است که مرگ جوانمردان همچون زمزمه لحظه
هاي خوش عروسي سالها برزبانها رانده مي شود ومرگ انسانهاي ترسوزود فراموش مي شود
و حتي ارزش ريختن يک قطره اشک ندارد . ( طه ، 1992م ، ص131)
مرگ در زندگي ابراهيم طوقان مانند سايه اوست ، سايه اي که به خاطر بيماري ودردي که در
درونش ريشه دارد هميشه درتعقيب اوست . اين پديده در شعر او به يک شکل نمايان نمي شود
بلکه درصورتهاي مستقل ازيکديگرظاهرمي گردد ( و وجوه الموت شتي ، وصورتهاي مرگ
گوناگون است ( ابراهيم ط.،2005م،ص454) ) و(شتي ضروب الموت ، ونوعهاي گوناگون مرگ
(همان ، ص461) ) . البته من معتقدم که ابراهيم برخلاف متنبي که سببها و علتهاي زيادي براي
مرگ قائل بود ( وَ مَن لَم يَمُت بالسَيفِ مات بغيرِه ، تعددت الأسبابُ و الموت واحد ، و هرکس
با شمشير نميرد به غير آن هلاک مي شود ، علل مرگ فراوان و مرگ يکي است ) صورتها و شکلهاي
خاصي براي آن بر مي شمارد . ( همان ، ص131)
صورت اول : شهادت است ؛ و شهادت نوعي خاص از مرگ است که ابراهيم از آن نمي ترسد
و آن را شرف ونهايت هدف مي داند ،ولذت زندگي وزنده ماندن کوچکترين لغزشـي دردرونش
پديد نمي آورد؛ وشهادت به نظر اوآغاز يک زندگي نوين است.( همان ، ص137)
أيُّ وَجـــهٍ تهلّلا يَرِدُ الموتَ مُقبِلا ( ابراهيم ط. ، 2005م ص273)
کدامين چهره اينگونه شادمان مي شود وقتي که با روي باز وارد آبشخور مرگ مي شود .
أنا ساعة موتِ المُشرَّف کُلَّ ذي فعلٍ مَجيد (همان ، ص 281)
من ساعت مرگي هستم که هر صاحب عمل نيکي را ارج مي نهد .
قسماً بروحِ ( محمدٍ ) تلقي الردي حُلوَ الورودِ ( همان ، ص282 )
سوگند به روح محمد که مرگ را چون طراوت گلها در آغوش گرفت .
ابراهيم نـه تنهـا اين مرگ را مي ستايد بلکـه بـه آن با اخلاص و آغوش باز دعوت مـي کند :
حطّمي القيدَ الثقيلا و ارکبي الهول سبيلا
عاش يا نفس ذليلا بک مَن کان بخيلا ( همان ، ص307)
قيد وبند سنگينت را پاره کن و بر ترس سوار شو .
اي نفس هر کس که از تسليم کردن تو به مرگ بخل ورزد با خواري و ذلت مي زيد .
هُـوَ بِالبــابِ واقِـــــفٌ وَ الــرَّدي مِنـهُ خــائِف
فَاهدَأي يا عَواصِـــفُ خَجَـــلاً مِن جَراءَتِـــــه ( همان ، ص 314 )
او کنار در ايستاده و مرگ از وي در هراس است.
پس اي طوفان ها! از شهامت او شرم کنيد و آرام گيريد.
و تأکيد مي کند کـه هر کس پروردگارش را با شهادت ملاقات کند ، نهايت آرزويش تحقق و بـه
آرامش ابـدي دست يافتـه است . و او ( مطمئن البال ، آسوده خاطر ) و ( راقد ينعم في ضجعتـه ،
خوابيده اي که در خوابگاهش از نعمت بهره مند مي شود ( همان ، ص 481) ) است .
و شهيـد در شعر ابراهيـم زنده اي است کـه قلبش مي تپد و روزي دريافت مـي کند ، و گريه و
زاري را در حق چنين کسي شايسته نمي داند .
و أفاق الشهيد منشرح الصدر شکوراً لأنعم الرحمن
و سقته ملائک الله خمراً جعلته حيّاً مدي الأزمان ( از قصيده ذکري دمشق که در
ديوان ابراهيم ذکر نشده است )
شهيد بيدار شد در حالي که سينه اش لبريز از شکر گذاري نسبت به نعمتهاي پروردگار بخشنده است .
و فرشتـه هاي رحمت بـه او شرابـي خالص نوشاندند کـه وي را در امتـداد زمان زنده نگـه مـي دارد .
صورت دوم : ضد صورت اول است وآن مرگ انسانهاي خائن ودلّالان زمينهاي فلسطين است
مرگي که مستحق لعنت وبي توجهي است . ودر نظر ابراهيم ننگي است دردامن زمين فروشان
و شرمي است بر پيشاني آنها . ( طه ، 1992م، ص 135)
يا موطناً في ثراه
