
تشكيل ميدهند. اين ساختارها بيشتر در كشورهايي فعال هستند كه نظام سياسي حاكم،فرصت اظهار نظر،مداخله و مشاركت در تصميم گيري ها را به افكار عمومي،احزاب و گروه ها ميدهد. در نظام هاي خودكامه شايد از ساختارغير رسمي نامي مطرح نشود و نظام حاكم به طور متمركز و انحصاري،قدرت تصميمگيري را در اختيار بگيرد.
ب)ساختار تصميم گيري در روابط بين الملل
نکته مهم در شناخت ساختار سیاست خارجی يك کشور این است که آگاهى بر چگونگى شکلگیرى سیاست خارجى موفق که تامین اهداف حیاتی کشورها براساس آن قوام می یابد مستلزم این است که به تمایلات شناختى، سلائق و علایق سیاستگذاران از یکسو و از جانبى دیگر به فضایى که در چهارچوب آن سیاستگزاران خواستها و امکانات را به هم پیوند می زنند، اهداف و اولویتها را حیات می دهند، راهحلها و روشها را ملموس می سازند و ارزیابی ها را انجام می دهند، توجه کرد .
شناخت ساختار حاکم بر سیاست خارجی هر کشور می تواند گام اول در فهم ، شناخت و ادراک سیاستهای اتخاذ شده در آن كشور باشد. نکته مهم دیگر اینست که ساختار تصمیم گیری در سیاست خارجی هر کشور در تعامل با ساختار تصمیم گیری در عرصه روابط بین الملل معنا می یابد.به همین دلیل می بایست با مفهوم ساختار تصمیم گیری و سیاستگذاری در روابط بین الملل آشنا شد.
شاید مهمترین مفهوم نظرى در تحلیل نظامهاى بینالملل، طبقهبندى آن ها بر اساس شمار «بازیگران بزرگ» یا»قطبها» باشد. در این ارتباط نیز شاید مطلوبترین تقسیمبندى را«مورتون کاپلان»در کتاب «نظام و فرایند سیاست بینالمللى» ،( System and Process in International Politics) ارائه داده باشد. او در این کتاب به تبیین شش مدل” اکتشافى” یا” شش وضعیت تعادلى” نظام بینالمللى ميپردازد، که آنها را به دو دسته تاریخى و غیرتاریخى تقسیمبندى مينماید.19
کاپلان مدلهاى تاریخى ساختار تصمیم گیری در نظام بینالمللى را موارد زیر ميداند:
1 ـ نظام بینالمللى موازنه قدرت؛ وى این مدل را نظام حاکم بر روابط بینالمللى طى قرون هجده و نوزده ميداند. در این مدل حرکتها و عملکردهاى نظام صرفا متکى بر قدرت دولتهاست و هیچ دستگاه سیاسى خاصى براى حل مشکلات دولتها در اختیار ندارد. به نظر کاپلان این مدل ضرورتا با ثبات خواهد بود، اما در صورت بروز بىثباتى، به احتمال قوى به مدل دو قطبى منعطف تبدیل خواهد شد .
2 ـ نظام بینالمللى دوقطبى منعطف؛ این مدل به نظر کاپلان در دوران بعد از جنگ جهانى دوم نمود یافت. در این نظام سلاحهاى اتمي داراى نقش حساسى هستند. همچنین بازیگران عمدتا به صورت دو بلوک تحت رهبرى یک ابرقدرت قرار ميگیرند. در این نظام، بازیگران غیربلوکى و بازیگران عالمگیر داراى نقش هستند.
کاپلان مدلهاى غیرتاریخى ساختار نظام بینالمللى را موارد زیر ميداند:
3 ـ نظام بینالمللى دو قطبى متصلب؛ این مدل شباهت بسیارى به مدل قبلى دارد، با این تفاوت که در نظام دو قطبى متصلب دولتهاى غیرمتعهد در یک یا دو بلوک جذب ميشوند و چنانچه این نظام ایدئولوژیک باشد، سازش ناپذیرى ایدئولوژیک به کل نظام بینالمللى گسترش ميیابد. در این مدل اگر ساختار بلوکها سلسله مراتبى باشد، این نظام باثباتتر است.20
4ـ نظام بینالمللى عالمگیر؛ این نظام به نظر کاپلان ميتواند از گسترش کارکرد بازیگران عالمگیر در نظام دوقطبى منعطف بوجود آید. این نظام تقریبا شبیه بحثى است که رابرت کوهن تحت عنوان «تدبیر امور جهانى مطرح ساخته است. به نظر کاپلان در این نظام استفاده از نیروى نظامي به عنوان ابزار اجراى سیاست، منع شده است و در صورت استفاده یک دولت، سایر دولتها با مساعدت هم علیه متجاوز اقدام ميکنند.
5ـ نظام بینالمللى سلسله مراتبى، بستهترین نظام بینالمللى غیرتاریخى کاپلان، نظام سلسله مراتبى است. این نظام خود به دو صورت «دستورى و غیردستورى» بروز ميیابد. اگر نظام فقط از لحاظ سیاسى بسته باشد، به آن غیردستورى ميگویند که عملکردش بسیار شبیه عملکرد دموکراسى است؛ ولى اگر از لحاظ هنجارى ، ایدئولوژیک، یا حقوقى بسته باشد، به آن نظام سلسله مراتب دستورى ميگویند که عملکردش شبیه عملکرد رژیمهاى توتالیتر است. کاپلان برآنست که اگر این نظام ایجاد شود، تغییر آن بسیار ناممکن و ثبات آن زیاد است.
6 ـ نظام بینالمللى وتوى واحدها؛ نظام بینالمللى «وتوى واحدها» بیانگر جامعهاى است که توماس هابز آن را ترسیم نموده بود. تنظیم روابط در این نظام بر اساس ترس و بیم ناشى از در معرض خطر قرارگرفتن بقاء اعضاست. در این چنین نظامي وقوع هر حادثه نظامي به منزله پایان کار جهان است. براى اینکه چنین نظامي تداوم داشته باشد، باید جلوى احتمال وقوع هر نوع حمله غافلگیرانهاى گرفته شود.
در ارتباط با ساختار حاکم بر نظام بینالملل کنونى اندیشمندان روابط بینالملل نظرات متفاوتى بیان کردهاند. عدهاى معتقدند که بر اساس مدلهاى کاپلان دوران بعد از پایان جنگ سرد و فروپاشى شوروى را ميتوان نظام سلسله مراتبى غیردستورى و بعد از یازده سپتامبر را ميتوان نظام سلسله مراتبى دستورى نامید.
ساختار تصمیم گیری در هرکشور همچنین می بایست در مقابل نظام ها و سیستم های حاکم بر روابط بین الملل و روابط خارجی کشورها تکلیف خود را مشخص کرده و بداند بر اساس کدام “نظرگاه” به جهان پیرامون خود نگریسته و روابط خارجی و سیاست خارجی خود را تنظیم مي نماید.
به طور کلي نظام های حاکم بر روابط بین الملل را مي توان به دو دسته تقسيم كرد:
1 ـ نظامهاى هژمونیک؛ که در دو سر طیف آن شاهد هژمون امپراتورى و هژمون جهانى هستیم. هژمون امپراتورى به کنترل قدرتهاى درجه دوم بر اساس یک سلسله مراتب ميپردازد، حتى شکلهاى قابل قبولى از وضعیت داخلى کشورهاى تابعه را تقویت ميکند. هژمون امپراتورى با وضع یکسرى قوانین و تقویت آنها به کنترل سایر قدرتها ميپردازد. هژمون جهانى، سعى در القاء برترى خود به سایر بازیگران از طریق یکجانبهگرایى دارد. تمایز هژمون جهانى و هژمون امپراتوري در سطح کنترلى است که قدرتمندترين دولت بر سایر دولتها دارد. هژمون جهانى بطور چالش ناپذیرى قدرتمند است. هژمون امپراتورى نیز ضمن کنترل “قدرتهاى درجه دوم”، رفتار خارجى آنها را در جهت ثبات سلسله مراتب نظام بینالملل تنظیم مينماید. و انحصار بکارگیرى زور را براى خود نگاه ميدارد
2 ـ نظامهاى توازن قدرت؛ در این نظام ها در دو سر طیف شاهد نظام تکقطبى و چندقطبى هستیم. در نظام تکقطبى، قدرت فوقالعاده دولت رهبر مانع جدى در برابر تلاش سایر دولتها جهت ایجاد یک ائتلاف ضدموازنه است، به دو دلیل: الف ـ ائتلاف مذکور باید داراى امکاناتى فراتر از سایر قدرتهاى اصلى باشد،ب ـ اجتماع یک ائتلاف و بویژه هماهنگىشان در این مورد مشکل است.
در نظام چندقطبى، ضمن کاهش فراوانى و شدت جنگها، از احتمال یک مسابقه تسلیحاتى جلوگیرى ميشود. اما مساله اینجاست که در نظام توازن قدرت، دولتها باید با سه مساله امنیتى دستوپنجه نرم کنند؛ الف ـ تهدید حمله مستقیم توسط سایر قدرتهاى بزرگ؛ ب ـ تهدید ضربه غیرمستقیم، که در آن اقدامات نظامي قدرت بزرگ، امنیت سایرین را حتى اگر چنین قصدى نداشته باشد، تحت تاثیر قرار ميدهد؛ ج ـ این امکان وجود دارد که قدرت بزرگ بتواند به عنوان یک هژمون جهانى مطرح شود، که در آن صورت توانایى اقدامات زیانآمیز بیشترى را خواهد داشت.
تفاوت نظامهاى هژمونیک و نظامهاى توازن قدرت نیز در آنست که در نظامهاى توازن قدرت ، قدرتهاى درجه دوم امنیت خود را وابسته به قدرت برتر ميکنند ولى در نظامهاى هژمونیک چنین امرى امکانپذیر نیست.
«ساموئل هانتینگتون» (Samuel P. Huntington )نظام بینالملل کنونى را «یک ـ چندقطبى» مينامد که نشانگر حضور یک ابرقدرت یعنى آمریکا همراه با چند قطب قدرتمند دیگر است. این نظام به نظر وى نظامي است با یک دولت برجسته که مشارکت او به تنهایى براى حل مسائل بینالمللى کافى نیست. این ابرقدرت ميتواند بازیگرى با حق وتو باشد، اما براى رسیدن به اهدافش نیازمند سایر قدرتها ميباشد.
هانتینگتون در تمایز نظامهاى بینالمللى تکقطبى، چندقطبى و یک ـ چندقطبى بر آنست که «جهان تکقطبى، جهانى است که در آن یک دولت واحد به طور یکجانبه عمل ميکند و با اندکى همکاری دیگر دولتها یا بدون آن ميتواند مسائل عمده بینالمللى را به طرز موثرى حل و فصل نماید و هیچ دولت یا ترکیبى از دولتها توان مقابله با اقدامات آنرا ندارند. جهان چندقطبى، جهانى است که در آن وجود ائتلافى از قدرتهاى بزرگ براى حلوفصل مسائل عمده بینالمللى ضرورت دارد و چنانچه این ائتلاف صورت واقعى به خود بگیرد، هیچ دولتى به تنهایى نميتواند مانع اقدامات این ائتلاف شود. جهان یک ـ چندقطبى، جهانى است که در آن حل و فصل مسائل کلیدى بینالمللى نیازمند اقدام یک ابرقدرت به همراه مجموعهاى از دیگر دولتهاى اصلى است و در آن تنها ابرقدرت قادر است اقدامات دیگر مجموعهها را وتو کند.21
به این ترتیب شکى باقى نميماند که در ساختار کنونى نظام بینالملل ایالاتمتحده آمریکا به عنوان تنها ابرقدرت باقى مانده نقش مهمي را ایفا ميکند .
2. چارچوب نظری تحقیق
1.2)رئالیسم
رئالیست ها تمایز مشخصی بین سیاست داخلی و بین المللی قائل هستند. از این رو، در حالی که هانس جی، مورگنتا استدلال می کند ” سیاست بین الملل همانند همه سیاست ها تنازع جهت کسب قدرت است”. تمام تلاش او این است تا از لحاظ کیفی نشان دهد که این تنازع در مقایسه با سیاست داخلی چه نتایج متفاوتی را در پی دارد22.
یکی از عوامل عمده ای که رئالیست ها معتقدند سیاست بی الملل را از سیاست داخلی جدا می سازد این است که سیاست داخلی می تواند خواسته های قدرت طلبانه افراد (به عنوان مثال تلاش برای ثروت اندوزی)را به شیوه های ملایم تر محدود و جهت دهی کند در حالی که سیاست بین الملل نمی تواند این گونه عمل کند. از نظر رئالیست ها بدیهی است که رخ دادن خشونت در سطح بین الملل بیشتر از سطح داخل است. توجه مهمی که رئالیست ها برای این اختلاف رفتار ارائه می کنند به ساختار سازمانی متفاوت سیاست داخلی و بین المللی مربوط است. رئالیست ها معتقدند ساختار اصلی سیاست بین الملل هرج و مرج امیز است و در آن دولت های حاکم مستقل، خود را برترین مرجع محسوب می کنند و قدرتی را بالاتر از خود نمی دانند. به عکس، سیاست داخلی اغلب به عنوان ساختاری سلسله مراتبی توصیف شده است که در آن بازیگران مختلف سیاسی بر اساس سلسله مراتب نسبت به یکدیگر قرار دارند.
رئالیست ها، تا حد زیادی به دلیل شیوه ای که محیط بین المللی را ترسیم می کنند به این نتیجه می رسند که اولویت نخست سران کشورها حفظ بقای کشور است. در شرایط هرج و مرج نمی توان به بقای کشور مطمئن بود. رئالیست ها، با نگاهی به تاریخ به این نکته توجه می کنند که عملکرد بعضی از دولت ها منتهی به از دست رفتن موجودیت دولت های دیگر است.
الف) مبانی رئالیسم
رئالیست ها به رغم طبقه بندی های متعدد در سه موضوع مشترکند : دولتگرایی، بقا و خودیاری. هر کدام از این عناصر خود دارای جزئیاتی هستند:
دولت گرایی:
از نظر رئالیست ها دولت اصلی ترین بازیگر و حاکمیت متمایز کننده آن است. معنی دوسلت مستقل به طور تفکیک ناپذیری به استفاده از قدرت متصل است. برای نشان دادن رابطه بین خشونت و دولت در بعد داخلی آن ، بهترین تعریفی را که می توانیم به آن مراجعه کنیم، تعریف مشهوری است که ماکس وبر (Max Weber) از دولت به عمل آورده است :” حق انحصاری استفاده مشروع از قدرت فیزیکی در داخل سرزمینی مشخص”. درون این فضای سرزمینی، حاکمیت به این معنی است که دولت مرجع عالی برای قانونگذاری و اجرای آن است.
این مفهوم اساس قرارداد نانوشته ای بین افراد و دولت است. به عنوان مثال طبق نظر هابز، ما ازادی خود را با تضمین امنیت خود معامله می کنیم. وقتی که امنیت ایجاد شد، جامعه مدنی نیز می تواند آغاز شود. اما در نبود امنیت، هیچ فرهنگ و جامعه ای وجود نخواهد
