
روبه دیگرش بدید چنان
(ص701-بیت6)
– می ندانند و فرق می نکنند خر و روباهشان بود یکسان
(ص701-بیت9)
– باز با پاس دولتش تیهو شیر بی طوق طاعتش روباه
(ص421-بیت8)
– خر ز روباه می بنشناسند اینت کون خران و بی خبران
( ص701-بیت11)
– هنر باید چه روباهی چه شیری خرد باید چه قارونی چه عوری
( ص742-بیت4)
– تو آن جهان امانی که در حمایت تو تذرو با شه و روباه ماده شیر نر است
( ص59-بیت9)
– به حشمتش کند دیده تیهو از شاهین به قوتش بکند پنجه روبه از دیبال
(ص281-بیت2)
– آن نه شیر است کنون روباه است وین نه گرگ است کنون چوپان است
( ص81-بیت10)
– عقاب چون تویی اندر ازای طاعت من حدیث حمله شیرست و حمله روباه
(ص414-بیت13)
– او چو شیری به یکی گوشه کشتی بنشست من سر زن و بیرون زن همچون روباه
(ص417-بیت2)
ترکیبات روباه بازی، روباه صفتی وروباهی کردن در ادب فارسی به معنای حیله گری ومکاری به کار
می رود.در ادب فارسی روباه را حیله گر ومکار نامیده اند .
روباه یکی از زیرک ترین موجودات دنیاست ودر بیشتر مناطق ایران زندگی می کند.
روباه: مظهر و نشانه ی فریب و حیله گری و مکاری
زنبور
– جوشن کینه برکشد ماهی کمر حیله بگسلد زنبور
(ص236-بیت7)
– از لطف تو زاده نوش زنبور وز عنف تو رسته نیش کژدم
( ص333-بیت11)
– زنبور خزر فضله لطف تو سرشته آهوی ختن کشته خلق تو چرید
( ص442بیت6)
– ای بس که جهان جبه درویش گرفته از فضله زنبور برو دوخته ام جیب
( ص522-بیت1)
– فضاله سخطش نیش گشته بر کژدم حلاوت کرمش نوش گشته بر زنبور
( ص231-بیت1)
– آنکه در احشای زنبوری کمال رافتش نوش را با نیش داد از راه صحبت صابری
(ص473-بیت10)
زنبور عسل: مظهر و نشانه ی روزی رسانی
زاغ
– بوی کافور و عود و مشک آورد رنگ طاووس و کبک و زاغ آمیخت
(ص524-بیت13)
– زاغ اگر بر نام تو در آشیان بیشه نهد زاغ را طاووس گردد بچه اندر آشیان
(ص367-بیت14)
– هر دو ما را بسر مائده بردند که چشم تا نشد صایم ما زاغ نگفتند صلاه
(ص417-بیت7)
زاغ: مظهر و نشانه ی غرغری و سر و صدا و لاف زنی و خبر چینی
زاغ از خانواده کلاغ هاست و پرنده ای بسیار باهوش است . بیشتر وقت ها زاغ با فریب دادن پرندگان ، تخم یا جوجه آنها را میدزدد و میخورد.
زاغ را رفتگر طبیعت نامیده اند.
سگ
– از در خود عاشق خود را مران رحم کن انگار سگ کوی تو
(ص906-بیت10)
– قالب دوستانت را دل شیر حالت دشمنانت را سگ و یوز
(ص261-بیت59)
– درد از چاکرت دریغ مدار سگ کوی تو استخوان ارزد
(ص816-بیت1)
– مه چون سگ پاسبانت ارخواهی هر لحظه زاستان برخیزد
(ص816-بیت8)
– به بیوسی به گربه چند کنم زانکه چون سگ ز بد نپرهیزد
(ص603-بیت6)
– من بنده که کمتر سگ کویت باشم این بس باشد که مدح گویت باشم
(ص1012-بیت5)
– گفتا چه تفحص کنی احوال گروهی کز گند طمعشان سگ صیاد نبوید
(ص646-بیت1)
– سوی سگان گراید از بهر قوت را شیری که گور و غرم نیابد به مرغزار
(ص649-بیت12)
– گرگ از نهیب عدل تو اندر دیار تو از بیم میش بدرقه گیرد سگ شبان
(ص363-بیت15)
– سمیت ز کل حبه طلب ورنه ازو سگ دادند و کفشگر که در انبان چیست
(ص960-بیت8)
– چون بوزنه سخره و چو کفتار زبون چون گربه دهن دریده و چون سگ دون
(ص1021-بیت10)
– تا سگ خر بندگانش وحشی دنیا گرفت تا لگد پاسبانش چنبر افسر شکست
(ص91-بیت10)
– حاش لله نه مرا بلکه فلک را نبود با سگ کوی تو این زهره و یارای مقال
(ص283-بیت8)
– راغب شدم به خدمت او تا شدم چنانک حال سگان بو الحسن از حال من به است
(ص561-بیت4)
– گردون چو سگ به فضله خود بازگشت کرد بیچاره او که کارش با این فتاده بود
(ص632-بیت2)
– شد آنگه دشمن تو داشت گربه در انبان کنون گهست که با سگ درون شود به جوال
(ص282-بیت2)
– سگ خشم و خر شهوت که زبون گیری نیست
تیز دندان تر از این هر دو در این خاک کهن
زمام حل و عقد خود نهادی در کف جمع (ص705-بیت5)
که از روی خرد باشد بر ایشان صد شرف سگ را
(ص517-بیت6)
– بر سر کوی او شبی گذرم که حمایت کند سگ و عسسم
(ص884-بیت3)
– از در خود عاشق خود را مران رحم کن انگار سگ کوی تو
(ص906-بیت10)
سگ: مظهر و نشانه ی وفاداری
سمند
– گرد سم سمند تو مادام در دو چشم عدوت توام باد
(ص109-بیت10)
سمند نوعی اسب سفید است که سمبل و نماد فتح و پیروزی و خوبی است.
سیمرغ
– رو که سیمرغ همت تو نشد بفریب عمل شکار جهان
(ص365-بیت13)
– ای چو سیمرغ جفت استغنا بیش از این باش با غراب البین
(ص381-بیت10)
– چیست عنقا بهر دو عالم خبر که از او نام هست و نیست اثر
(ص651-بیت7)
– ای چو عنقا ز دام دهر برون شیر گردون شکار دام تو باد
(ص116-بیت1)
– سیمرغ صبح را ندهد مژده صباح تا نام تو نبندد بر شهپر آفتاب
( ص20-بیت16)
– بس که بر سیمرغ و رستم بذله گفتی گر بدیدی در مصاف اسفندیارت
( ص40-بیت6)
– عنقا که ز نازک منشی جای نگهداشت هرگز طرف دامنش از عارتر آمد
( ص142-بیت2)
– توبر زمانه نه آن پرگشاده سیمرغی که خوابگاه مکس شاید آشیانه تو
( ص729-بیت6)
– سزد ز پیکر خورشید چتر آن را طوق رسد ز شهپر سیمرغ تیر این را پر
( ص219-بیت6)
– سده قدرت کجاست وای که سیمرغ وهم در پی بوسیدنش جمله شهپر شکست
( ص92-بیت8)
– روزگارا چون ز عنقا می نیاموزی ثبات چون زغن تا چند سالی مادگی سالی نری
(ص469-بیت6)
– ای همای همتت سر بر سپهر انداخته کی چو سیمرغت نظیری در جهان نشناخته
(ص430-بیت1)
– جان خصم از تیر سیمرغ افکند بر شاخ عمر باد لرزان در برش چون جان گنجشک از پفک
(ص278-بیت10)
– تا نباشد همچو عنقا خاصه در عزلت غراب تا نباشد همچو شاهین خاص در قدرت کرک
(ص278-بیت9)
سیمرغ: مظهر و نشانه ی آینده نگری و دانایی
سیمرغ در ادبیات گاهی رمزی از وجود آفتاب است که همان ذات حق است.سیمرغ نمادی از عالم غیب
است و آنرا نماد زیبایی ، دانایی و نیکویی مطلق می دانند.
شیر
– آنچنان که بر فلک به مثل شیر با گاو اگر برآویزد
(ص603-بیت8)
– پیشانی شیر فلک خراشد روباه درت آسمان خراشی
(ص479-بیت5)
– قدرتت گشته در ازای قدر حمله شیر وحیله روباه
( ص424-بیت13)
– با کوشش او شیرآسمان شیری است مزور زپوستینش
(ص375-بیت13)
– از نهیب تو شیر گردون را آب ناخورده پیشیار گرفت
(ص95-بیت12)
– شیر گردون چو عکس شیر در آب پیش شیر علم ستان باشد
(ص137-بیت1)
– قالب دوستانت را دل شیر حالت دشمنانت را سگ ویوز
(ص261-بیت5)
– که به سوراخ غور کین تودر بمثل موش ماده شیر نر ست
(ص62-بیت8)
– شیر وگاو تو بی نزاع وغضب ابدالدهر مانده در پیکار
(ص182-بیت10)
– داشته شیر چرخ را دایم سایه شیر رایتش بشکار
(ص185-بیت4)
– انصاف تو در ماجرای شیران آهو بچگان را حکم گرفته
(ص437-بیت11)
– در موکب تو اژدهای رایت شیران عرین را بدم گرفت
(ص438-بیت2)
– زآب گرد بر آید بیاد باد افراه زشیر کین بستاند بشیر شادروان
(ص356-بیت8)
– شیر گردون پیش شیر رایتت سخره چون آهوی دست آموز باد
(ص106-بیت6)
– شیر با باس تو بی چنگال است گرگ با عدل تو بی دندان است
(ص81-بیت9)
– آن نه شیر است کنون روباهست وین نه گرگست کنون چوپانست
(ص81-بیت10)
– شیر فلک آن شیر سراپرده دوران در مرتبه با شیر بساطت نچخیده
(ص442-بیت8)
– ور یک نسیم خلق تو بر بیشه بگذرد از کام شیر نامه برد آهوی تتار
(ص180-بیت13)
– اسیر ناچخ این گشته ژنده پیلی مست مطیع خنجر آن گشته شرزه شیری نر
(ص219-بیت5)
– حرم کعبه ملکش چو بنا کرد قضا شیر لبیک زد آهو بره احرام گرفت
(ص96-بیت10)
– باشد زبیم شیر علم شیر بیشه را دل قطره قطره گشته ز اقطار روزگار
(ص173-بیت11)
– بر شیر مرغزار فلک تب کمین کند گر بگذرد به عهد تو در مرغزار ملک
(ص275-بیت12)
– بفر دولت او فرش ایوانش تواند ار بکند شیر چرخ را چنگال
(ص281-بیت1)
– که شیر رایت قهرت چو کام بشکافد فرو شوند هزبران بگوشها چو شگال
(ص281-بیت15)
– مثال تو در نسبت ملک گیتی چو شیری ست خرگوش لاغر گرفته
(ص 435-بیت1)
– اگر برحم کند سوی شور وفتنه نظر وگر بخشم کند سوی شیر شرزه نگاه
(ص411-بیت12)
– شیر شکاری که داغ طاعت فزضش شیر فلک را حروف لوح سرین است
(ص87-بیت1)
– مشکن اگر جان کشم پیش غمت خدمتی شیر شکاری بسی آهوی لاغر شکست
(ص90-بیت8)
– او چو شیری بیکی گوشه کشتی بنشست من سرزن وبیرون زن همچون روباه
(ص417-بیت2)
– جهان زعدل تو یارب چه خاصیت دارد که شیر محتسب است اندرو و گرگ وشبان
(ص357-بیت9)
– عقاب چون تویی اندر ازای طاعت من حدیث حمله شیر است وحیله روباه
(ص414-بیت13)
– زسنگ خاره بر آرد زتف هیبت خون زشیر شرزه بدوشد بدست رحمت شیر
(ص253-بیت13)
– بعون رایت عدل تو پشت دهر قوی ست زشیر رایت تو شیر چرخ هست
