
پيشداوريها ممكن است اموري ظني باشند؛ بدان معني كه تنها يك يا چند احتمال را دربارة معناي يك متن، در بر داشته باشند. اينگونه پيشداوريها در مقابل متن، انعطافپذيرند و اگر قرائن موجود در متن، احتمالهاي مندرج در آنها را تأييد نكرد، قابليت تغيير كردن يا طرد شدن را دارند. اما ممكن است پيشداوريها اموري يقيني باشند؛ حالت يقين باعث ميشود فهمكننده آمادگي تغيير دادن پيشداوري خود يا صرف نظر كردن از آن را نداشته باشد. در اين صورت، پيشداوريها خود را به متن و همة قرائن موجود در آن، تحميل ميكنند. معمولاً پيشداوريهايي كه حالت تحكمي دارند، كمتر قابليت همزيستي با پيشداوريهاي همعرض و بديل را دارند. اما احتمال همزيستي پيشداوريهاي انعطافپذير، بيشتر است. از سوي ديگر، پيشداوريهاي تحكمي، اجازة عرضه شدن را از متن نيز سلب ميكنند. تفاوت ميان پيشداوريهاي انعطافپذير و تحكمي مانند تفاوت ميان پيشنهاد و دستور است. يك پيشنهاد، ممكن است پيشنهادهاي بديل ديگر را در كنار خود تحمل كند و در نهايت نيز تنها در حد يك پيشنهاد باقي خواهد ماند اما يك دستور، حالتي تحميلي و تحكمي دارد و علاوه بر كنار زدن دستورها يا پيشنهادهاي بديل، در خود امكاني براي تغيير كردن يا كنار گذاشته شدن نيز ندارد.
گذشته از تنوع پيشداوريها براساس انعطافپذيري، بار ارزشي آنها نيز شكل ديگري از تنوع را در ميانشان رقم ميزند. ممكن است پيشداوريها بار ارزشي مثبت، منفي يا خنثي داشته باشند. پيشداوريهايي كه ما حضور آنها را حس ميكنيم، اغلب بار ارزشي مثبت يا منفي دارند، اما بسياري از پيشداوريها فاقد بار ارزشي هستند. اين قبيل پيشداوريها در بسياري موارد بهنظر نميآيند اما با اندكي دقت ميتوان حضور آنها را نيز احساس كرد.
2.2.2. ارزشداوري دربارة نقش پيشداوريها در فهم
ارزشداوري دربارة نقش پيشداوريها در فهم، مسئلهاي است كه به آساني نميتوان دربارة آن اظهار نظر كرد. بحثهاي فراواني كه بهخصوص از دورة روشنگري به بعد در فلسفة مغربزمين دربارة آن شده، ابواب گستردهاي را گشوده است كه پرداختن به همة جوانب آنها در اين مجال نميگنجد. اما ذكر اجمالي سرنخهاي تاريخي اين بحث، ما را در شناختن جايگاه نظر قاضي در جغرافياي مباحث مطرح شده در اين باره، ياري خواهد رساند.
واژة لاتينيِ praejudicium در كاربرد باستانياش بار ارزشي نداشت و مفهومي خنثي بهشمار ميرفت، اما با گذشت زمان اين مفهوم بار ارزشي منفي پيدا كرد (Barthold, 1996: 40). امروز دربارة بارِ ارزشي مفهوم پيشداوري در مباحثِ فهم و هرمنوتيك ادبيات پروردهاي در اختيار ما است.
شايد بتوان گفت بخش قابل توجهي از اين دقتها مرهون توجه گادامر به نقش پيشداوريها را در فهم و مباحث تأثيرگذار وي در اين باره است. گادامر ارزشداوري منفي پيشينيانش در مورد پيشداوريها مخصوصاً از قرن نوزدهم به بعد را مورد توجه قرار داد و خود در مقابل آنان قرار گرفت. او سعي كرد، بار ارزشي اين مفهوم را به همان وضعيتِ خنثي كه در كاربرد باستاني داشت، بازگرداند (Barthold, 1996:39- 40).
كساني كه پيشداوريها را عواملي مخلِ فهم صحيح ميدانستند، اغلب روي در جانب ابژه داشتند تا سوژه94 (فهمكننده). شلايرماخر95 و نظرية هرمنوتيكي او را ميتوان از اين زمره دانست. طرح كلي او در خصوص فهم اين بود كه تجربة فهم، فرآيندي عكس فرآيند توليد متن است. يعني فهمكننده بايد خود را در جايگاه گوينده بگذارد و تجربة او را براي خود باز بيافريند (Palmer, 1996: 90). مهمترین فعاليت براي تهي شدن فهمكننده از خود و نزديكتر شدن او به موضع گوينده در اين راه، كنار گذاشتن پيشداوريها است. هرچند پديد آمدن چنين فرآيندي، آرماني دست نيافتني بهنظر ميرسد اما شلايرماخر معتقد بود تا جايي كه امكان دارد بايد در اين راستا تلاش كرد. لذا هرمنوتيك او از اساس در پي حذف پيشداوريها بود.96
عينيتگرايان ديگري نيز در حوزة تاريخ نگاري در برابر گادامر قرار داشتند. آنان معتقد بودند براي فهم تاريخ بايد به طور مستقيم به مستندات مراجعه كرد (Clark, 2004: 9-10). شيوة آنان در تاريخنگاري و تأكيدشان بر اهميت مراجعه به مستندات عيني، بهنوبة خود گامي در راه حذف پيشداوري بهشمار ميرفت97. از سوي ديگر، سنت روشنگري خود معارضي مهم براي ديدگاه گادامر تلقي ميشد. حجيت بلامنازع عقل در سنت روشنگري، جز به نفي هرگونه پيشداوري منجر نميشد. باورهايي كه پيش از سنجيده شدن به محك عقل در خصوص متن شكل ميگيرند، از منظر روشنگري بيارزش تلقي ميشدند98.
اما در اين ميان گادامر با تكيه بر سرچشمههاي هايدگري99، ديدگاهي ديگرگون دربارة پيشداوريها اتخاذ كرد (Gadamer, 1967: 268-273).100 نظر گادامر دربارة پيشداوريها دو ادعاي اصلي را در بر ميگيرد. يكي اينكه اساساً امكان حذف كامل پيشداوريها و بيطرفي مطلق در فرآيند فهم وجود ندارد و ما هرگز نخواهيم توانست بدون پيشداوري چيزي بفهميم. ديگر اينكه پيشداوريها در فرآيند فهم، عواملي مفيد هستند و حذف آنها امر مطلوبي نخواهد بود. او يك بار از منظر هستيشناختي، اين بحث را مطرح كرده است كه پديدة فهم از اساس به پيشداوري وابسته است و بدان قوام يافته، و باري ديگر نقش پيشداوري را ارزيابي كرده و در صدد برآمده تا بر خلاف سنت پيشينيان، از نقش مثبت و سازندة پيشداوريها در فهم دفاع كند. البته دفاع گادامر، پيشداوريهاي تحكمي را در بر نميگيرد. او پيشداوريها را به مثابة پيشنهادهايي كه فهمكننده را بهسوي فهم متن سوق ميدهند مفيد ميداند. اين پيشنهادها در واقع نقطة عزيمت فهمكننده هستند و او را با امكانهاي معنايي كه در متن نهفته است، مواجه ميكنند (Gadamer,1967: 278-306)101.
پرداختن تفصيلي به سير تاريخي ارزشداوري دربارة پيشداوريها و فراز و نشيبهايي كه به خود ديده است، خارج از حوصلة اين رساله بهنظر ميرسد اما از همين مختصر نيز ميتوان دريافت كه قدر مسلم پيشداوريهاي تحكمي در فهم متن، اختلال ايجاد ميكند؛ حتي گادامر كه پيشداوريها را امري مثبت و انكار ناشدني ميدانست نيز اين نوع از پيشداوريها را مفيد تلقي نكرده است. اما ارزشداوري دربارة پيشداوريها بهطور كلي مسئلهاي بحث برانگيز است كه البته موضوع اين نوشته نيست.
3.2.2. عينالقضات و مسئلة پيشداوري
جايگاهي كه قاضي بحث پيشداوريها را در آن مطرح كرده، بيان مقدمات كسب علم يقيني است. او معتقد بود اغلب مردم جز ظنّ، بهرهاي از علم ندارند و عليرغم فقدان علم يقيني، در طلب آن نيز نيستند. اما اگر كسي صادقانه و خالصانه به فقدان يقين در ضميرش پي بَرَد و بخواهد در صدد كسب آن برآيد، نخست بايد مقدمات اين امر را فراهم كند. اولين گام در چنين راهي اين است كه با نادانستههايش مانند دانستهها رفتار نكند. كسي كه ميداند فاقد علم يقيني در باب موضوعي است، از جهل مركب رسته است و به جهل بسيط رسيده؛ لذا ديگر نميتواند در خصوص چيزي كه نميداند، موضعي داشته باشد و بايد بيطرف و خالي از پيشداوريها با موضوع مواجه شود (نا، ج2: 251).
مفهومي كه او از پيشداوري ترسيم كرده است، تقريباً هر موضع، ديدگاه يا احساس پيش از تحقيق را در بر ميگيرد. وي براي تبيين ديدگاهش دربارة پيشداوري، مثالي ذكر كرده كه حد و مرز مفهومي را كه او در نظر دارد بهخوبي آشكار كرده است.
كسي مثلاً خواهد كه بداند تا خود، عشره في عشرين، چند بود، هيچ شايد كه در دل او پيش از دانستن، ميلي بود، لا بل ظني غالب بود لا بل اعتقادي في غايه القوه بود كه عشره في عشرين ثلثمائه نبود؟ و اگر اين ميل بود نه سدي مانع بود طالب را از ادراك حقيقت كار؟ (نا، ج2: 251).
همانگونه كه ملاحظه شد قاضي با بيان متمايز سه وضعيت مختلف كه از نوعي احساس تمايل آغاز ميشود و در نهايت به اعتقادي تحكمي ختم ميشود، طيف وسيعي از آنچه را كه ما ميتوانيم بهعنوان پيشداوري بشناسيم، در نظر گرفته و سخن خود را متوجه همة مراتب اين طيف كرده است.
حال بايد ديد آيا ديدگاه قاضي نيز مانند ديگر مخالفان پيشداوري، روي در جانب عينيت دارد و معيار سنجش را امري ابژكتيو دانسته يا فصلي ديگر را در اين باب، گشوده است؟ در اين بحث، آنچه مطلوب است و پيشداوري مانعي بر سر راه كسب آن بهشمار ميرود، علم يقيني است. تا بدينجا ميان ديدگاه قاضي و ساير مخالفان پيشداوري، تفاوتي جدي ديده نميشود؛ چرا كه آنان نيز به نوبة خود در پي فهم درست، تفسير درست يا اموري از اين قبيل بودند. در اين ميان، تنها يك تفاوت ظريف ميان سخن قاضي و كساني كه در پي فهم درست بودند، به چشم ميخورد. گرچه قاضي در مورد پيشداوري انواع احساس تمايل، ظن و حكم قطعي را مورد اشاره قرار ميدهد اما آنچه پس از سنجش بدان دست مييابيم بهنظر او چيزي كمتر از يقين نيست. آرمان او دستيابي به يقين، است و اين دستيابي را نيز ممكن ميداند (نا: ج2، 251). در صورتي كه فهم درست ممكن است در نهایت به يقين منجر نشود102.
به هر تقدير اموري از قبيل فهم، تفسير يا شناخت خود از اساس سوبژكتيو هستند؛ اما آنچه پاي عينيت را به اين بحث باز ميكند آن چيزي است كه مورد فهم يا شناخت يا تفسير قرار ميگيرد. در حقيقت عينيتگرايان در نقطة تلاقي ابژه و سوژه به سمت ابژه متمايل ميشوند و بيشتر تلاش ميكنند هيچ سهمي از آن را از دست ندهند. كساني چون گادامر و هايدگر براي سوژه نيز سهمي به اندازة ابژه قائل بودند و سعي ميكردند تعادل ميان اين دو طرف را در مواجهة ميانشان حفظ كنند103.
ديدگاه قاضي در اين خصوص، وضعيت نسبتاً متفاوتي دارد. ظاهراً وقتي او از علم يقيني سخن به ميان ميآورد، اين علم يقيني ميتواند دربارة هر موضوعي باشد؛ اما مثالهاي پيدرپي در خلال اين مباحث و سياق كلي بيان او نشان ميدهد وي علم يقيني را دربارة موضوعات خاصي مورد توجه قرار داده كه به سادگي نميتوان ابژكتيو يا سوبژكتيو بودن را بدانها نسبت داد. براي روشنتر شدن موضوع، يكي از مثالهاي او را مورد بررسي قرار ميدهيم.
آن كس كه خواهد كه كمال بوبكر صديق در ايمان به خدا و رسول ـ صلعم ـ حاصل كند، هيچ شايد كه پيش از تحصيل آن كمال گويد: از فلان مذهب حاصل آيد دون فلان مذهب؟ و آن كس كه خواهد تا فرق ميان كمال موسوي و كمال عيسوي و كمال محمدي ـ صلعم ـ بداند، كي شايد كه پيش از رسيدن بدين علم گويد: از راه جهودان حاصل آيد ادراك اين فرق، چنانكه جهودان گويند؟ يا گويد از راه ترسايان حاصل شود چنانكه ترسايان گويند؟ پس هم نشايد كه علي القطع گويند كه از راه مسلمانان حاصل شود (نا، ج2: 251-252).
ظاهراً موضوع علم يقيني در اين بيان قاضي، امري سوبژكتيو است. بحث او دربارة مرتبة خاصي از ايمان است كه ما هنوز بدان دست نيافتهايم و پيش از دستيابي بدان، نبايد دربارة راه كسب آن پيشداوري داشته باشيم. به ديگر سخن، سنجش از پس سيري سوبژكتيو محقق ميشود و رأي ما در آن هنگام آزموده و به دور از پيشداوري است. اما آيا باورها و مذاهب ديگران كه ما پيش از سنجش يا پس از آن دربارةشان داوري ميكنيم، اموري ابژكتيو نيستند؟
ماحصل سخن قاضي اين است كه وقتي ما در نقطة شروع، با باورهاي ديگران مواجه ميشويم، نبايد دربارة آنها هيچگونه پيشداوري داشته باشيم تا داوري صحيح و قابل اعتنا را پس از سنجش بهدست آوريم. اما سنجش و آزمون، از راه مراجعه به امري بيرون از ما به دست نميآيد؛ ما بايد به درون خود مراجعه كنيم تا بتوانيم به علم يقيني دستيابيم. در حقيقت، ما دربارة امري ابژكتيو موضعي اتخاذ ميكنيم كه آن را تنها با مراجعه به درون خود ميسنجيم. تنها نقطة ابهام در اين ميان آن است كه ساز و كار سنجش با مراجعه به درون چيست؛ يعني ما چگونه بايد تشخيص دهيم كه موضع ما از پيشداوري به دور و سنجيده است.
براي روشن شدن اين ابهام بايد پاسخ دو پرسش را دريابيم. نخست بايد بدانيم ماهيت آنچه قاضي با عنوان يقين از آن ياد ميكند، چيست؟ آيا ارزيابي قابل اعتمادي كه با بهدست
