
نهاد و سرشت كسي (عالم،1381: 202). سنكا كه بين حقوق مدني و طبيعي تفاوت قائل بود، اعتقاد داشت كه از لحاظ حقوق طبيعي بردهداري غيرمجاز، ولي از نظر حقوق مدني مجاز محسوب ميشود (موسكا، 1377: 77). از اين راه سنكا مانند سيسرون و رواقيون نخستين، نظر ارسطو را كه انسانها به طور طبيعي نابرابرند به تندي رد كرد (عالم، 1381: 202).
سنکا همه حکومتها را يکسان و همه آنها را هم ناقص دانست و گفت که شکل استبدادي حکومت بر شکلهاي ديگر برتر است. حکومت استبدادي در اختيار يک نفر است که پادشاه خوانده ميشود. سنکا گفت که پادشاه منشأ قانون است، روح و حيات دولت است، پيوند دهنده اجزاي دولت است، او سرنوشت انسانها را در دست دارد و در برابر اقتدار پادشاه نبايد مقاومت کرد. سنکا گفت که پادشاه نماينده خداست و زندگي و مرگ انسان در اختيار اوست اما در عين حال اندرز داد که پادشاه بزرگ بايد نجيبانه و بزرگوارانه رفتار کند و همه قواعدي را که طبيعت مقرر کرده است رعايت نمايد. بدين ترتيب سنکا با وجود هواداري از يک حکومت مقتدر، فرمانروايان را به ميانهروي و توجه به سعادتمندي انسان فرا خواند (عالم،1381: 205).
نظرات سنکا درباره منشأ الهي بودن حکومت چون با انديشههاي مسيحي سازگاري داشت، بعدها مبناي فلسفه اجتماعي مسيحيت را تشکيل داد و در سراسر سدههاي ميانه مورد استفاده آباء کليسا قرار گرفت اما آباء کليسا در اين انديشهها دست بردند و بيش از سنکا بر نيکي جامعه ابتدايي و بدي جامعه پس از آن اشاره کردند.
حقوقبشر در قرون وسطي
قرون وسطي که از آن تحت عنوان “تاريخ سياه” ياد ميشود، دورهاي است كه حدود آن كاملاً معين نيست و معمولاً شروع آن را از آغاز انقراض امپراطوري روم غربي و ختم آن را تشكيل دولتهاي جديد ميدانند. راسل قرون وسطي را از سال 400 تا 1400 م ميداند (راسل، 1365: 429) اما برخي ديگر شروع آن را از نظر فكري در قرن 6 م دانستهاند (برهيه، 1377: 51). از مشخصات اين دوران، اشاعه دين مسيح و قدرت روحانيون كليسا و اختلاف بين طرفداران قدرتهاي روحاني و دنيوي است.
سراسر قرون وسطي را ميتوان عرصة حاكميت “تئيسم” يا اصالت اعتقاد به خدا دانست، اما خدايي كه در هر امري شريك و دخيل بود و عقل خادم ايمان محسوب ميشد تا ايمان مسلط نشود عقل كارايي ندارد. در اين دوره طريقه ارائه دليل به روش اسكولاستيك يا روش استقرائي تفكر معروف است (رحيميبروجردي، 1370: 67) و انسان در مطالعات انسانشناسي به عنوان “موضوع شناخت”18 مطرح است. سردمداران كليسا، بر خلاف آباء خود به بهانه اينكه قدرت و حكومت از آن خداست، دخالت در امور ديني و دنيايي مردم را حق مسلم خود ميدانستند، از سياست تحميل دين مسيح به وسيله زور پيروي كردند و هر كس را كه از دستورهاي آنان سرپيچي ميكرد، مورد آزار و شكنجه قرار ميدادند. و مردم از آزادي عقيده كه بالاترين مظهر حقوقبشر است، محروم شدند (منصوري لاريجاني،1374: 17). در قرونوسطي با الهام از انديشه مسيحي، پايگاه انسان عبارت از اين بود كه انسان يكي از مخلوقات خداست و بايد انديشه و كردار او چنان سامان يابد كه تفوق ارزشهاي ديني را منعكس نمايد. دانش انسانشناسي گرچه به صورت مستقل نبوده، ولي در بخشي از “كلام” كه در آن از سقوط و هبوط انسان بحث ميشود آمده است. حال در اينجا مناسب است به عقايد تني چند از فلاسفه اين دوره از جمله سنت آگوستين و توماس آكوئيناس اشارهاي داشته باشيم.
سنتآگوستين (043- 354)
سنت آگوستين شاگرد “سنت آمبروز” از آباء پر نفوذ کليسا در سده چهارم و پنجم ميلادي بود. آگوستين نقطه اتصال تفکر يونان باستان و روم قديم به تفکر سدههاي ميانه است. در واقع وي از بنيانگذاران فرهنگ قرون وسطي است (بهشتي، 1382: 95). او ميراث بزرگ انديشهاي را که در يونان باستان رشد کرده بود و در دوره يوناني مآبي در مسير تحولات تازهاي قرار گرفته بود، قدم ديگري در جهت تحول، به جلو برد و به مسير تازهاي انداخت. شخصيت آگوستين را حداقل ميتوان از دو لحاظ (تفكر مسيحي و فلسفي) مورد بحث و بررسي قرار داد. از لحاظ تفكر مسيحي، آگوستين تأثير بسيار عميقي بر الهيات مسيحي بر جاي گذاشت بطوري كه پس از گذشت هزار و ششصد سال، سنت تفسير آگوستيني (كتاب مقدس) از سنتهاي پرمايه مسيحيت محسوب ميشود. از لحاظ تفكر فلسفي نيز شخصيت خارقالعاده وي، از يكسو، جهانبيني يوناني-رومي را تقريباً هزار سال از اروپاي مسيحي طرد كرد و از سوي ديگر با انديشههاي ژرف خود نه تنها سراسر قرون وسطي را مجذوب خود ساخت، بلكه رفورماسيون (اصلاح مذهب) و رنسانس و عرفان باختر زمين و حتي فلسفه تجربي (در بخش روانشناسي) از او الهامها گرفت (ياسپرس، 1363: 6).
هسته اصلي نظريه سياسي آگوستين جدا کردن دو جامعه خاکي و جامعه آسماني است، جامعه از نظر او به جامعه آسماني (شهر خدا) و جامعه زميني (خاکي) دستهبندي ميشود، در جامعه آسماني پاکان و برگزيدگان زندگي ميکنند که همانا نمايندهي خداپرستياند، نماينده چنين جامعهاي (آسماني) در اين جهان کليسا است و کار آن آماده کردن آدميزادگان براي پذيرفتهشدن به جامعه آسماني است و هدف شهر خدا در اين دنيا تحقق بخشيدن به دو مطلوب بزرگ انساني يعني “صلح” و “عدالت” است (خدادادي، 1382: 162). اما اين جامعهها را نميتوان با کليسا يا دولت برابر دانست؛ يک مأمور دولت ممکن است به شهر آسماني تعلق داشته باشد و يک مقام کليسا به شهر خاکي، و اين بستگي به آن دارد که عشق به خدا انگيزه آنها باشد يا عشق به خود.
يکي از مهمترين کارهاي آگوستين تعريف روشن و توانمند از جامعه مشترکالمنافع، يا دولت خوب است. آگوستين “دولت را مجموعهاي از انسانهاي معقول و فردگرا ميداند که بنا به توافق عمومي و مشترک در مورد هدفهاي دوستي خود و به چيزهايي که عشق ميورزند با يکديگر پيوند يافتهاند” (مكلين،1381: 52).
اما معروفترين اقدام آگوستين تکرار تعريف سيسرون از عدالت بود “که حق هر کس را به او ميدهد” و نيز اين استدلال بود که چون حوزه سکولار، انسان را از وحدت با خداوند دور ميکند، شهر سکولار حتي اگر مسيحي باشد، هرگز نميتواند حاوي عدالت شود (جرالد، 1383: 25). اين عقيده از آن اعتقاد آگوستين بر ميآمد که رستگاري بشر را فقط در مسيحيت ممکن ميدانست و ميگفت که فقط در دولتهاي مسيحي عدالت وجود دارد، نه آن چنان که سيسرون استدلال کرده بود در همه دولتها گرايش به عدالت هست. عدالت در دولتهاي غيرمسيحي وجود ندارد، زيرا عدالت را اقتدار مدني نيافريده بلکه کليسا آن را به وجود آورده است (عالم، 1376: 223). آگوستين با اعلام اين اصل که مسيحيت عدالت را آفريده از ديگر آباء نخستين کليسا که معتقد بودند عدالت در دولت است، دور شد. بدين ترتيب ميتوان دريافت که آگوستين به منشأ الهي حکومت و دولت اعتقاد داشت.
آگوستين وظيفه نخستين دولت را حفظ صلح و نظم دانست. وي نخستين فيلسوفي است که انديشه صلح جهاني را در دوره خود مطرح کرد (طاهري، 1379: 147) و بحث و گفتگو درباره آن را پيش کشيد و اين موضوع از زمان وي به بعد دائماً ذهن متفکران جوامع غربي را به خود مشغول ساخته است. اين نظر، يعني حفظ صلح و نظم به وسيله دولت، نه تنها در مورد دولت مسيحي بلکه در مورد دولتهاي غيرمسيحي هم درست است.
مفهوم گناه انسان، يا گناه نخستين يکي از ارکان تفکر سياسي آگوستين و ديگر آباء نخستين است. آگوستين به ويژه از دولت ميخواهد نظم خود را حفظ نمايد؛ اما اگر انسان گناهکار نبود، بينظم نميشد، بنابراين گناهکار بودن انسان وجود حکومت را ضروري کرده است. بدين ترتيب، خداوند در آغاز، حکومت را در نظر نداشت، زيرا مقرر بود انسان بايد “بر ماهيان دريا، بر مرغان هوا، و بر هر چيز خزنده روي زمين تسلط داشته باشد. مقدر نبود هيچ انساني تابع انسان ديگري باشد”، اما گناهکار بودن انسان به نابرابري و تابعيت او انجاميد که در نهادهاي بردگي، حکومت و مالکيت خصوصي متجلي شد (عالم، 1376: 229). بنا به آموزه دولت آگوستين، حال که انسان موجودي عصيانگر و خطرناک است نهادهاي سياسي موجود هر قدر که نارسا باشند همينکه نوعي نظم را تضمين کنند قابل تقديرند (پولادي، 1382: 122). اين آموزه نشأت گرفته از اين ديدگاه آگوستين است که او درباره “نرو” که جناياتش عليه بشر بطور کلي و عليه مسيحيان بطور خاص زبانزد تاريخ است با اينکه به بدي از او سخن گفت اما معتقد بود که از چنين پادشاهي هم بايد اطاعت کرد: “با اين حال قدرت و سلطه حتي به چنين مرداني عطا نشده مگر به مشيت اعلاي خداوند؛ هرگاه آنها دربارهي وضع و حال امور بشري داوري کنند، ارزش حکم الهي را دارد. در مورد اين مسئله کلام الهي روشن است” (عالم، 1376: 230). لازم به ذکر است که نظريههاي سياسي آگوستين در شکلهاي مختلفش (درباره دولت، صلح جهاني، عدالت و…) توسعه بعدي افکار و اعمال سياسي مغرب زمين را از عهد خود آگوستين تا همين اواخر تحت تأثير قرار داده است.
توماس آكوئيـناس (1225-1274)
توماس آکوئيناس19 متکلم و فيلسوف شهير مسيحي، مهمترين نظريات قرون وسطي را مطرح کرد و شايد به جرأت بتوان گفت که کاملترين منظومه انديشهاي که در حمايت از کليسا پديد آمد انديشه آکوئيناس بود. وي فيلسوف اسكولاستيسم با مكتب تفسير بود و عقايد سياسياش چكيده فلسفه ارسطو و آگوستين بود. آکوئيناس، بيترديد مهمترين احياگر حقوق طبيعي در قرون وسطي است. حقوق طبيعي آکوئيناس در فضايي کلامي و الهياتي مطرح ميشود، در واقع دغدغه اصلي او نه حقوق طبيعي که ارائه تفسير و چارچوبي نظري براي جايگاه وحي و قوانين الهي در نظام هنجاري جوامعانساني است. آکوئيناس قانون را به چهار گروه طبقهبندي ميکند (Freeman, 1994: 132)
الف_ قانون جاويد،20 را که تجلي حکمت الهي است تنها خداوند ميداند و آنان که به حريم قدسي او راهي دارند. اينگونه قوانين در واقع طرح خداوند براي جهان هستي است که نه تنها انسان که تمام هستي محکوم و مشمول آن هستند.
ب_ قانون الهي،21 قانوني است که توسط وحي ارسال و در کتب مقدس منعکس شده است.
ج_ قانون طبيعي،22 که قانون جاويد، ابدي و جهانشمول است و شامل همه انسانها خواهد بود. قانوني که نتيجه شهود عقلاني انسانها به عنوان موجوداتي عاقل بوده و قابل درک و فهم براي عقل بشري است، البته اين قانون براي همه انسانها به گونهاي يکسان قابل فهم و قابل اعمال است.
د_ قانون بشري23 و يا قانون وضعي24 که اعتبار آن در قانون طبيعي ريشه دارد، کپي صرف از اين قانون نيست، بلکه بيان جزئيات و موارد، به اقتضاي شرايط و اوضاع و احوال در پرتو قواعد کلي قانون طبيعي است. قانون انساني در صورتي عادلانه و قابل قبول است که مفيد، ضروري، روشن و خيرخواهانه باشد (قاريسيدفاطمي، 1382: 86).
از ميان مطالب کليدي آکوئيناس در باب الهيات، نکات زير از اهميت خاصي برخوردار است و شايسته است به طور خلاصه به آن اشاره شود:
1. راههاي پنجگانه اثبات وجود خدا؛
آکوئيناس در کتاب کليات الهيات پنج روش براي اثبات وجود خدا ارائه ميدهد که سه مورد آنها (برهان حرکت، عليت فاعلي و برهان وجوب و امکان) صورتهاي مختلف برهان جهانشناختياند. در برهان حرکت، همان گونه که مطرح شد، از تغيير يا حرکت عالم، در برهان عليت فاعلي از معلوليت جهان و در برهان وجوب و امکان از امکان عالم به خداوند، به عنوان موجود واجبالوجود پي ميبرد (ژيلسون، 1375: 93 ـ 140).
2. پيوند ميان ايمان و عقل؛
3. اصل تمثيل که يک اصل الهياتي در باب شناخت خدا بوسيله مخلوقات بدست ميدهد.
آکوئيناس بحث قابل توجهي، راجع به قوانين عادلانه و غيرعادلانه و رابطه آنها با قانون الهي و قانون طبيعي دارد. نگاه او به طبقهبندي قوانين و ايده قانون طبيعي وي، پيامدهاي قابل توجهي به ويژه در عرصه احترام به مالکيت خصوصي داشته است. همچنان که در ابتداي اين بحث اشاره شد، دغدغه اصلي آکوئيناس ارائه نظريهاي تمام عيار درباره نقش وحي و رابطه وحي و عقل بوده است. پيامد اين
