
و ایجاد حداکثر کارایی در خدمت رسانی و با توجه به ضروریات سیاسی ، تاریخی ، فرهنگی و وابستگی های عاطفی منطقه ای تقسیماتی صورت می گیرد که به نام تقسیمات اداری – سیاسی کشوری خوانده می شود. دولت ها به دلیل اهمیت سازماندهی سیاسی فضا در توسعه کشورهای خود نسبت به تقسیم فضای درونی سرزمین خود به شکل مناسب و بهینه جدیت خاصی دارند. معمولا این تقسیم بندی مبتنی بر نزدیکی های قومی ، نژادی ، مذهبی ، تاریخی ، اوضاع طبیعی و غیره می باشد. تقسیمات اداری بسته به شرایط اجتماعی ، فرهنگی و نوع حکومت هر کشور ، با اسامی و اختیارات متفاوت تعیین می شود. حال آنکه هر یک از واحد های بدست آمده از تقسیم کل کشور می تواند از درجه سیاسی خاصی برخوردار باشد(استان ، شهرستان، بخش و دهستان) حتی ممکن است دو یا سه واحد طبیعی تشکیل یک واحد سیاسی بدهند و بر عکس.(احمدی پور، 1388 : 4)
در ارتباط به مولفه ها و عوامل مرتبط با سازماندهی سیاسی فضا موضوع حاکمیت ، کشور ، سرزمین، ملت ، دولت ،استان ، شهرستان ، بخش ، شهر ، دهستان و روستا قابل شناسایی بوده که درقالب شکل زیرنشان داده شده است.
شکل1-2:مولفه ها و عوامل مرتبط با سازماندهی سیاسی فضا
ترسیم:نگارنده
9-2نقش عوامل جغرافیایی در روابط بینالملل
تأثیر عوامل جغرافیایی و اقلیمی بر رفتارهای سیاسی، گرایشی است قدیمی که ریشه در تاریخ بشر دارد؛ مثلاً، به اعتقاد ارسطو، مردم و محیط آنها جداییناپذیرند و مردم همواره از شرایط جغرافیایی تأثیر میپذیرفتهاند. ژان بُدن میگفت: شرایط جغرافیایی بر روحیات ملّی و سیاست خارجی کشورها تأثیر میگذارد. اما این گرایش از دهه 1960 م. با تأکید بیشتر بر نقش عوامل جغرافیایی بر رفتارهای سیاسی مجددا با قوّت و قدرت ظهور پیدا کرد و هماکنون در روابط بینالملل (در حوزه نظری و عملی)، عواملی مانند جغرافیا، توزیع منابع، توسعه و فنآوری از اهمیت و نقش فوقالعادهای برخوردار است، به نحوی که بدون توجه به آنها شناسایی کامل محیط بینالمللی ممکن نیست. از اواخر قرن 19، تأثیر رشد جمعیت بر کمبود منابع، نقش کمبود منابع در منازعات آینده، و جغرافیا و تأثیر فنآوری بر منابع و جغرافیا، محور نوشتهها در این زمینه بوده که عمدتا دو گروه «آرمانگرایان» و «واقعگرایان» در روابط بینالملل، انسان را در ارتباط با عوامل جغرافیایی و زیست محیطی ـ به مفهوم وسیع آن ـ به گونهای که فرهنگ انسانی و ویژگیهای آن را شامل است، مورد توجه قرار دادهاند(دوئرتی،1372 :106).
10-2جغرافیا و ژئوپلیتیک
مفهوم ژئوپلیتيك بيانگر حيطهاي از بررسي جغرافيايي است كه عامل فضا را در شناخت چگونگي شكلگيري روابط بينالملل مهم تلقي ميكند. كاربرد فعلي اين واژه نبايد با واژه ژئوپلیتيك آلمان كه شكل خاصي از جبر محيطي بود كه براي مشروعيت دادن به اعمال دولت به كار رفت اشتباه گردد. واژه اخير ابتدا در سال 1916 به وسيلة ردولف كيلن دانشمند علوم سياسي سوئدي به كار رفت و سپس توسط كارل هاوس هوفر جغرافيدان آلماني كه طرفدار بخشي از افكار فردريك راتزل بود مورد استفاده قرار گرفت و راتزل تحت تأثير مفهوم هگلي دولت يعني وجود يك روح واحد در جامعه قرار گرفته با جمع آن با افكار ديگر، دولت را ارگانيزمي ميدانست كه افراد تابع آنند و نياز جدي به فضاي حياتي و توسعه سرزميني دارد. اين افكار توسط رهبران حزب نازي به ويژه رودلف هس در طرحهاي گسترش سرزميني مورد بهرهبرداري قرار گرفت. سوءاستفاده از اين ايدهها در اهداف سياسي، به دانش ژئوپلیتيك ضربه زد و باعث شد نسبت به هرامري كه شباهتي با آن داشته باشد حساسيت ايجاد شود.(عزتی،6:1382)
در عين حال، همانطور كه پيت در سال 1989 نوشت اصطلاح ژئوپلتيك كه پس از جنگ دوم با بدنامي رها شده بود، در اواخر دهة 1970 و دهة 1980 احيا شد.) مویر،368:1379) و تعدادي از دانشمندان به بيان و شرح آن پرداختند.
يكي از نويسندگان دو مفهوم جغرافياي سياسي و ژئوپلتيك را به اين صورت تعريف كرده است: “جغرافياي سياسي اثر تصميمگيريهاي سياسي انسان را روي چهره و اشكال جغرافيايي مربوط به محيط انساني هم چون حكومت، مرز، مهاجرت، ارتباطات، توزيع، نقل و انتقال و غيره مطالعه ميكند، در حالي كه ژئوپلتيك به مطالعه اثر عوامل جغرافيايي روي سياستهاي دگرگون شوندة جهاني ميپردازد”(مجتهدزاده،62:1386 (اما دقيقتر آن است كه بگوييم جغرافياي سياسي با رابطه متقابل جغرافيا و سياست سر و كار دارد.و به اينترتيب، مفهوم ژئوپلتيك كه به نقش عمدة عامل فضا در شكلگيري روابط بينالملل معتقد است، جزئي از دانش و علم جغرافياي سياسي محسوب ميشود.
در اين رابطه سائول.بي.كوهن در كتابش “جغرافيا و سياست در جهان تقسيم شده” همين مفهوم را بيان داشته و عصارة ژئوپلتيك را مطالعه روابطي ميداند كه ميان سياست بينالمللي، قدرت و مشخصات جغرافيايي برقرار ميشود(عزتی،6:1382)
در دهههاي پاياني قرن 20 دوباره ژئوپلتيك احيا و برداشتهاي مختلفي همراه با پژوهشهاي بيشمار تجربي براي بيان نظم ژئوپلتيك جهاني به صحنه آمد كه از آن ميان سه مورد ميتوان برجسته شود:
1. ديدگاه روابط مبتني بر قدرت كه به ويژگي سلسله مراتبي دولتها در درون نظم جهاني تأكيد ميكند. متغير اصلي در اينجا توان يك كشور در تأثير يا تغيير رفتار ديگران در مسير مورد تقاضاي خود است. دانشمندان علوم سياسي از ديرباز اين روابط مبتني بر قدرت را با واژة موازنة جهاني و فرموله كردن روابط بينالمللي پس از جنگ دوم جهاني در مدلهاي دو قطبي (پايان دهة 1940 و دهة 1950)، دو قطبي سست (پايان دهة 1950 و دهة 1960) و چند قطبي (دهههاي 1970 و 1980) مورد توجه قرار دادهاند، كوهن با مشاهده ظهور سه قدرت جديد جهاني يعني ژاپن، چين و اروپاي غربي و ظهور تعدادي قدرت منطقهاي، در سال 1982 نوشت كه جهان به سوي يك سيستم سلسله مراتبي در حال حركت است. كوهن مناطقي مانند آسياي جنوب شرقي و خاور ميانه را به دليل اهميت ژئواستراتژيك جهاني آنها و گرفتار آمدن ميان دو حوزة نفوذ دو ابرقدرت و ويژگيهاي فرهنگي و منطقهايشان بيثبات تصوير ميكرد و به آنها نام كمربندهاي شكننده ميداد. به نظر او هر گاه يكي از رقبا در منطقهاي از رقيب عقب ميافتاد براي اعمال نفوذ در منطقهاي ديگر از جهان دست به كار ميشد.
كوهن در 1990 به نقش قدرتهاي درجه دوم كه آنها را كشورهاي دروازهاي ميخواند معتقد شد. به نظر او دو عرصه در بالاترين سطح ژئواستراتژيك وجود دارد. يكي عرصة دريايي يعني اروپاي غربي، آفريقا و قارة آمريكا و ديگري عرصة قارهاي يعني اتحاد شوروي و چين. اكثر قدرتهاي درجه دوم فوق در درون اين عرصهها محصور هستند، اما سه منطقه هم در خارج آنها هست يعني جنوب آسيا و كمربند شكنندة خاورميانه كه عرصة رقابتاند و منطقة دروازهاي و نوظهور اروپاي مركزي و شرقي كه منطقهاي حائل بوده و ميتواند تماس و تعامل ميان دو عرصه را تسهيل كند. او در راستاي منافع ملي آمريكا چيزي مينوشت و اميد ميداد كه فروپاشي اتحاد شوروي به ترسيم نقشهاي جديد و با ثباتتر از جهان خواهد انجاميد.
2. ديدگاه دوم بر توسعه قدرت بر مبناي ايدئولوژي دولت استوار است. به عنوان مثال، آمريكا با بيان رسالت قاره اي خود براي توسعه دموكراسي نفوذش را در قرن 19 در قارة آمريكا گسترش داد. اين كشور در قرن 20 نيز با بيان رسالت خود در مبارزه با كمونيزم قدرت جهاني خود را افزايش داد. روسيه تزاري نيز با بيان رسالت خود در تنظيم جامعه آينده بشري، به توسعه اراضي يا مداخله در جهان سوسياليست ميپرداخت.
3. ديدگاه اقتصاد سياسي، كه روي اينكه چه كسي، چه چيزي، كجا و چگونه به دست ميآورد تأكيد ميكند. در اينجا فرض اكيد بر اين است كه براي درك خوب و كامل ژئوپلتيك بايد ديناميكهاي اقتصاد جهاني را در نظر گرفت. امانوئل والرشتاين در 1984 با ملاحظة رابطة ميان روندهاي تجمع ثروت، رقابت بر سر منابع و سياست خارجي به عنوان بخشي از سيستم جهاني منفرد به هم وابسته كه در آن كاپيتاليزم شكل دهي ويژگيها و نظم سلسله مراتبي دولتها را ديكته ميكند به اين فرض كمك كرده است. چنين سيستم جهاني، آمريكا را به سوي ايفاي يك نقش مركزي ژئواستراتژيك و اقتصادي برده است. در اين تحليل، در تعيين روابط بين دولتها، نيروهاي اقتصادي تعيين كنندهاند و به روندهاي سياسي و فرهنگي نقشي عمده تعلق نميگيرد.(مویر،280:1379)
جدا از اين سه ديدگاه، با فروپاشي اتحاد شوروي و سپس به قدرت رسيدن نو محافظهكاران در آمريكا، اين كشور براي سلطة بلامنازع بر مناطق حياتي جهان در تكاپو افتاده و با مستمسك قرار دادن حملات 20 شهريور (11سپتامبر) در اين راستا نبردهايي را تحت عنوان “مبارزه با تروريسم” سازمان داده است.
به طور كلي محتوا، قلمرو و موضوعات مورد بحث در علم جغرافياي سياسي را ميتوان در چند مورد زير بيان داشت:
الف. نظرات و انديشههاي جغرافياي سياسي (از جمله مباحث پيرامون تأثير جغرافيا بر سياست) و ژئوپلتيك.
ب. در صورتي كه هدف بررسي جغرافياي سياسي يك واحد سياسي خاص باشد، بايد حداقل به چند زمينه و عامل توجه نمود كه عبارتند از:
1. علت وجودي. 2. جغرافياي سياسي سرزمين و ويژگيهاي طبيعي آن ـ شامل مباحثي مانند موقعيت و انواع آن، وسعت، شكل، ناهمواريها، آب و هوا، منابع معدني، و غيره. 3. جغرافياي سياسي مرزهاي بينالمللي. 4. اهميت مراكز سياسي يا پايتخت كشور. 5.انواع، ميزان و شكل كنترل سرزميني. 6. جمعيت و تركيب اجتماعي و نحوة توزيع سرزميني آن. 7. شبكة راههاي ارتباطي.
ج. در صورتي كه هدف ما بررسي جغرافياي سياسي يك منطقه خاص باشد، علاوه بر در نظر داشتن جغرافياي سياسي هر يك از كشورهاي درون آن منطقه، بايد به مسائلي مانند ارزش منابع معدني موجود در آن منطقه، نقاط راهبردي منطقه، قدرتهاي منطقهاي تأثيرگذار و راهبرد منطقهاي آنها، حضور قدرتهاي بزرگ برون منطقهاي در آن منطقه و راهبردهاي منطقهاي و جهاني آنها نيز توجه نمود.
11-2اطلاعات
در تعریف واژه اطلاعات نیز مانند مفهوم ژئوپلیتیک، نظر واحدی وجود نداشته و متخصصان حوزه های مختلف، بیشتر کوشیده اند جلوه ها و ویژگیهای آن را تا آنجا که به حوزه تخصصی آنها مربوط می شود تبیین کنند . لذا از دیدگاههای متعددی می توان مفهوم اطلاعات را بررسی نمود . به عنوان نمونه :
از نظر لغوی، واژه اطلاعات (information)، از فعل لاتین informare به معنی شکل دادن به چیزی گرفته شده است . واژه inform ، را از نظر علم بیان، ساخت بخشیدن به توده یا ماده نامنظم می دانند. ساخت بخشیدنی که به ماده بدون حیات ونامربوط، معنی و حیات بدهد. بنابراین مناسب ترین واژه برای تمام داده هایی که برای مصرف کننده از طریق نوعی نظم بخشیدنبهآنها فراهم می شود، واژه اطلاعات (information )است. (محسنی ،1380: 28)
از لحاظ نظری، اطلاعات به هر نوع داده ای اطلاق می شود که با استفاده از روشهای مختلفی نظیر مطالعه، مشاهده، شایعه و سایر موارد جمع آوری شده باشد. در واژه اطلاعات بار معنایی از قبل تعریف شده ای در رابطه با کیفیت معتبر بودن یا صحت داده وجود ندارد و امکان برخورد با اطلاعات معتبر یا غیر معتبر و گمراه کننده نیز وجود دارد.
از منظر تئوری اطلاعات، اطلاعات در بر دارنده یک معنی خاص است. در این تعریف، میزان ومحتوای ارائه شده توسط اطلاعات مورد توجه قرار می گیرد. در این تعریف نیز همانند تعریف قبلی توجه خاصی به کیفییت یا ارزش اطلاعات نمی شود . در کاربرد رایج، اغلب دانش و اطلاعات را به عنوان واژه های مترادف به کار می برند. روش استفاده از واژه دانستن هم به این مسئله افزوده می شود. آندرسون(Anderson)، بین دو واژه دانش و اطلاعات تمایز قائل شده و معتقد است دانش، اطلاعاتی است که از بصیرت به درک تبدیل شده باشد. (هیل ،1381: 28) اگر این تعریف را بپذیریم باید نتیجه گرفت که دانش فراتر از گردآوری قطعات اطلاعات است و در نتیجه این دو واژه مترادف نیستند.
باناونتورا(Bonaventura) باقطعیت اعلام می کند که : اطلاعات دانش نیست بلکه نیروی نهفته دانش است
