
بيمهي تأمين اجتماعي نيست و امكان مراقبت از خانواده و تأمين حداقلي آنها را جز از طريق نامشروع ندارد، چه بايد انجام دهد تا افراد تحت تكفلش نميرند؟ آيا براي حفظ جان خانوادهاش مجاز به كارهاي نامشروع است؟ يا در هر صورت نبايد از طرق نامشروع تأمين معاش كند و مرگ بر او گواراست؟!
مسئلهی تعارض در قلمرو اخلاق، اغلب در دو سطح مورد توجه قرار ميگيرد :در مقام ارزش داوري و تشخيص تكاليف اخلاقي. شاید هر كدام از ما در زندگی بارها بر سر دوراهیهایی قرارگرفته باشیم كه در آن لحظه حساس تصمیمگیری برایمان بسیار دشوار شده باشد. ویژگی مشترك این موارد این است كه ما در یك آن موظف به دو وظیفه بودهایم كه نمیتوانستیم هر دو را انجام دهیم و با انتخاب هر كدام از طرفین یكی از وظایف را فدا كردهایم. این حالت تردید بر سر دو راهی اصطلاحاً «تعارض» نام دارد.
در تعارضهایی كه طرفین آن از درجه الزام و اهمیت بالایی برخوردارند و با زیر پا گذاشتن هر كدام از طرفین، هزینه زیادی پرداخته میشود، فرد با انتخاب هر كدام از طرفین احساس عذاب وجدان میكند و به شدت ناراحت میشود. این عذاب وجدان ناشی از این است كه فرد با اختیار خودش از یك وظیفه سرپیچی كرده و ضربه بزرگی را باعث شده است.
4-2-2-1-1. تعریف تعارض اخلاقی
در خصوص تعریف تعارض اخلاقی باید گفت که چندین تعریف دراینباره صورت گرفته است که این تعاریف عبارتند از:
1- تعارضی بین دو تکلیف اخلاقی که به یک اندازه اعتبار دارند. 265
2- در دائرة المعارف بکر ابتدا بیان میشود که معضل اخلاقی وضعیتی است که در آن فاعل به لحاظ اخلاقی باید یکی از دو (یا چند) بدیل و گزینه را جداگانه اختیار کند ولی نمیتواند هر دو (یا همه آنها) را باهم بر گزیند. وی سپس اضافه میکند که چنین تعارضهایی به شرطی معضل اخلاقی به حساب میآیند که ادله اخلاقی متعارض همگی از نوع الزامات اخلاقی باشند؛ یعنی اگر غیر الزامیها (مستحبها) تعارض کنند، معضل تلقی نمیشوند. البته اشاره میکند که یک تعارض اخلاقی اگر قابل حل باشد، یعنی اگر یکی از الزامات اخلاقی متعارض بر الزام دیگر ترجیح داشته باشد، در آن صورت نمیتوان چنین حالتی را معضل اخلاقی به حساب آورد. در آنجا نهایتاً معضل اخلاقی اینگونه تعریف میشود: معضلات اخلاقی عبارتند از تعارضهای غیرقابل حل میان الزامات اخلاقی266
3- در دیدگاهی دیگر گفتهشده که مراد از تعارضها اخلاقی موقعیتهایی است که در آنها خود را بر سر دوراهی مییابیم؛ از طرفی گویی راه سوم وجود ندارد و از طرف دیگر انتخاب هر یک از آن دو به نحوی خلاف اخلاق مینماید.267
به نظر میرسد آنچه در اخلاق مهم است و حل آن دغدغه فیلسوفان اخلاق است و واقعاً برای کسی که دغدغه اخلاقی زیستن دارد مهم است همان است که در دائرةالمعارف بکر نهایتاً بیان شده است: “تعارضهای غیر قابل حل میان الزامات اخلاقی. البته نباید فاعل اخلاقی به اشتباه تعارض قابل حلی را غیرقابل حل تلقی کند و از طرفی ادلهای که در نحوه حل تعارضها قابل حل بیان شدهاند، میتوانند در معضلات اخلاقی (تعارضها غیر قابل حل) مدنظر باشند، لذا در این بحث مناسب است بجای معضلات اخلاقی، تعارضهای اخلاقی (اعم از قابل حل و غیر قابل حل) در نظر گرفته شود.
4-2-2-1-2. انواع تعارض اخلاقی
تعارضهای اخلاقی دارای انواع مختلفی است که فقط یکی از آنها داخل در بحث تعارض اخلاقی است. تعارض اخلاقی در یک معنا اختلاف نظر با فرد دیگر در اینکه وظیفه چیست میباشد و در معنای دوم به معنای تضاد بین امیال و وظیفه اخلاقی است (کشمکش درونی بین وظیفه و میل) که یک فرد پس از تشخیص وظیفه دچار آن میگردد، میباشد. نوع سوم تعارض اخلاقی که در واقع همین نوع نیز تعارض اخلاقی محسوب می شود و نه دو معنای دیگر آن، به معنای بلاتکلیفی درونی برای تشخیص وظیفه اخلاقی به خاطر تعارض وظایف است.268 البته روشن است که فقط قسم سوم یک تعارض اخلاقی است و دو قسم دیگر از بحث تعارض خارج هستند.
مثلاً اگر شخص X با شخص Y عهد ببندد که در یک وقت مشخص، نفر سومی را که دشمن هر دو است بکشد آیا با توجه به اینکه وفای به عهد امری واجب است، باید به عهد خود وفا کند؟ فاعل اخلاقی در چنین مواردی چه باید بکند؟ با توجه به نظر نگارنده در جواب به این سوال میتوان گفت ارزشهایی که در اخلاق و نظام اخلاقی ما مطرح است تعدادشان زیاد است و به گونهای هستند که میتوان آن ها را رتبه بندی کرد. لذا اگر در انجام فعلی دچار چنین تعارضی بشود باید بنا به درجهی ارزشها تصمیم بگیرد و عمل کند. مثلاً قتل نفس و کشتن یک انسان نسبت به وفای به عهد در مرتبهی بالاتری قرار دارد. یعنی گناه قتل نفس بیشتر از گناه نقض عهد است.
مثال دیگری که در این مورد میتوان گفت این است که اگر من به دوستم قول بدهم که فردا در وقت معینی با هم قرار بگذارم و فردای آن روز سر قرار نروم و اگر دوستم از من بپرسد چرا نیامدی و به عهدت عمل نکردی، اما اگر قصد کردن در وفای به عهد شرط لازم باشد (برای انعقاد عقد با برای وفاداری) آیا لازمه اش این است اگر من به شما قولی دادم مثلاً قول دادهام فردا کتابم را برای شما بیاورم اما فردا کتابم را نیاوردم (با این فرض که فراموش نکرده باشم) اگر شما به من گفتید که چرا به عهدت یعنی به حرفت وفا نکردی و من گفتم من که قصد جدی نداشتم برای تو کتابم را بیاورم آیا این عدم قصد توجیه میکند که من مثلاً عهدی با شما نبسته ام؟ یا اینکه لازم نبود به عهدم وفا کنم یا اینکه به محض اینکه به شما قولی دادم یا عهدی بستم باید حتما به آن وفا کنم؟ اگر بگویم من قصد نکردم پس لازم نبود به حرفم عمل کنم لازمه اش این است که بسیاری از عهدهایی که بین انسان ها در جامعه بسته میشود به راحتی نقض شود یا اینکه انسانها به قصد فریب دادن دیگران و غیره با دیگران عهدی را ببندند و چون به آن وفا نکنند اعتماد بین آنها از بین میرود و این برای روابط اجتماعی بسیار مضر است.
در کل میتوان گفت که احترام به پیمان و لزوم عمل به آن ریشهی فطری و ارتکازی دارد و هر انسانی لزوم عمل به پیمان را در نخستین مدرسه تربیت یعنی فطرت و سرشت انسانی میآموزد و از آن الهام میگیرد. به خاطر فطری بودن این اصل در جامعه ی انسانی، نقص عهد و پیمان شکنی، از رذائل اخلاقی بزرگی است که ضربت شکننده ای بر شخصیت و انسانیت فرد وارد میسازد. از نظر اخلاقی، هر نوع تعهدی که انسان انجام دهد- اگرچه یک طرفه و داوطلبانه هم باشد- باید رعایت کند. 269
4-3. افراد واجد شرایط برای عهد بستن
شايد از ديدگاه برخي از ما اين گونه باشد كه اموري از قبيل وفاي به عهد تنها زماني لازم الرعايه هستند كه طرف حساب ما فردي مسلمان باشد و تنها به وعده هايي كه به هم كيشان مسلمان خود ميدهيم بايد پايبند بوده و وفادار باشيم و چنانچه به فردي غيرمسلمان وعده اي داديم چندان نيازي به وفا كردن نيست! حال آنكه از منظر پيشوايان اين آيين آسماني هرگز چنين نبوده و وفاق به عهد نسبت به همه انسانها لازم و ضروري است اگرچه طرف وعده ما كافر بوده و حتي از دايره اديان توحيدي نيز خارج باشد. می توان گفت لزوم وفای به عهد در اسلام از مقرراتی است که جنبه جهانی دارد و خاص امت اسلام نیست; یعنی مسلمانان نه تنها مکلف اند به پیمان هایی که با مسلمانان می بندند وفا کنند، بلکه وظیفه دارند نسبت به پیمان هایی که حتی با غیر مسلمانان ـ از هر ملت و نژاد و آیین ـ می بندند وفادار باشند. پیامبر اکرم(ص) فرمود: (ثلاثة لیس لاحد فیهن رخصة: الوفاء لمسلم کان او کافر و برّ الوالدین مسلمین کانا او کافرین واداء الامانة لمسلم کان او کافر; سه چیز است که هیچ کس اجازه تخلف از آن را ندارد: 1ـ وفای به عهد، خواه طرف پیمان مسلمان باشد یا کافر; 2ـ نیکی به پدر و مادر، چه مسلمان باشند یا کافر; 3ـ ادای امانت، خواه امانت گذار مسلمان باشد یا کافر.270
با توجه به این مطلب میتوان گفت که عهد و پیمان صرفاً خاص انسان مسلمان نیست و حتی دشمن و انسانهای کافر هم میتوانند طرف عهد ما باشند. لذا لازم دانستم که حق وفای به عهد با دشمن و یا کافر را بیان کنم.
4-4. حق وفای به عهد با دشمن
شكي نيست كه از ديد اسلام و قرآن انعقاد پيمان در روابط خارجي امري جايز است بر اين معنا قرآن و سنت دلالت دارند، چنانكه فرمود: لاينهاكم الله عن الذين لم يقاتلوكم في الدين و لم يخرجوكم من دياركم ان تبرّوهم و تقسطوا اليهم انما ينهاكم الله عن الذين قاتلوكم في الدين و أخرجوكم من دياركم و ظاهروا علي إخراجكم أن تولوهم و من يتولهم فأولئك هم الظالمون:271 خدا شما را از كساني كه (در كار) دين با شما نجنگيده و شما را از ديارتان بيرون نكردهاند، باز نميدارد كه با آنان نيكي كنيد و با ايشان عدالت ورزيد. زيرا خدا دادگران را دوست ميدارد. فقط خدا شما را از دوستي با كساني باز ميدارد كه در (كار) دين با شما جنگ كرده و شما را از خانه هايتان بيرون رانده و در بيرون راندنتان با يكديگر همپشتي كردهاند و هر كس آنان را به دوستي گيرد، آنان همان ستمگرانند».
به استناد اين آيه به انضمام آيه ديگر كه مي فرمايد فإن اعتزلوكم و القوا اليكم السلم فما جعل الله لكم عليهم سبيلا: 272 پس اگر [كفار] از شما كنارهگيري كردند و با شما نجنگيدند و با شما طرح صلح افكندند، (ديگر) خدا براي شما راهي بر (ضرر) آنان قرار نداده است». لازم است با غيرمؤمناني كه سرجنگ و ستيز ندارند و خواستار روابط مسالمتآميز هستند، به نيكي و قسط رفتار نمود بهگونهاي كه به وسيله همين رفتار جذب اسلام شده و از كفر دوري جويند و در سوره نساء فرمود: … فما جعل الله لكم عليهم سبيلا: 273 خدا براي شما راهي بر (ضرر) آنان قرار نداده است». به روشني استفاده ميشود در صورتي كه كفار خواهان صلح و رابطة مسالمت آميز باشند خداوند اجازه داده است که با آنها میتوان عهد بست و در اين فرض اجازة ضرر زدن به آنها را نميدهد.
و فرمود: فإن جنحوا للسلم فاجنح لها: 274 اگر به صلح گراييدند، تو [نيز] بدان گراي. شكي نيست كه صلح با كفار بايد در قالب يك معاهده انجام شود.
و نيز قرآن از كفاري خبر مي دهد كه چند بار پيامبر (ص) با آنها پيمان بست و آنها نقض كردند چنانكه فرمود: «إن شر الدواب عند الله الذين كفروا فهم لايؤمنون، الذين عاهدت منهم ثم ينقضون عهدهم في كل مرة و هم لايؤمنون: بي ترديد بدترين جنبندگان پيش خدا كسانياند كه كافر شدند و ايمان نياوردند، همانان كه از ايشان پيمان گرفتي ولي هر بار پيمان خود را شكستند و پروا ندارند». 275
از سوی ديگر سيرة عملی پيامبر (ص) در برقراری روابط اقتصادی و تجاری و سياسی با قبائل و ملل کافر نيز دليل ديگری بر جواز انعقاد اين گونه معاهدات است.
پيامبر (ص) در سال ششم هجرت با مشركان قريش پيمان صلحي به مدت ده سال منعقد نمود و آنها خود آن را نقض كردند».276
و نيز پيامبر (ص) در ماه صفرسال دوم هجری در غزوه ابواء277متعرض بنی ضمره و قريش شد ولی درگيری ايجاد نشد… «در اين غزوه پيامبر (ص) با مخشی بن عمرو که رئيس قبيله بنی ضمره بود پيمان بست که با آنان وارد جنگ نشود و آنان نيز به جنگ با پيامبر (ص) اقدام نکنند و عليه پيامبر گروهی ديگر يا دشمن او را تقويت و ياری ننمايند».278 نسخه معاهده اين است:
«بسم الله الرحمن الرحيم: اين پيمان نامه ای است از سوی پيامبر خدا برای بنی ضمره که متعهد میشود امنيت جان و مال آنها را تا زمانی که آب دريا پوسته زمين را تر میکند تضمين نمايد و از ياری پيامبر عليه کسی که قصد ايشان را کند برخوردار شوند مگر اين که [قاصد] در دين خدا بجنگد و اين که هرگاه پيامبر از آنان ياری طلبيد او را ياری کنند و در اين مورد به خدا و رسول او تعهد میسپارند و ياری پيامبر برای کسانی از ايشان است که نيکی (وفاداری) و پرهيزگاری کنند».279
نتيجه آن كه در فضايي كه دين بين مؤمن و كافر فرض و ترسيم ميكند، ميتوانند به مقتضاي فطرت و عقل انساني با رعايت حقوق و منافع متقابل و
