
و اگر برآمده از عادت و عمل بد باشد «خلق، رذيل» است.
فارابي در توضيح اخلاق گفته است: اخلاق، محصول عادت است و دليل آن اين است که اصحاب سياسات، کسي را از نيکان به حساب ميآورند که کارهاي خوب را عادت خود قرار دهد.33 ابن مِسْكوَيه نيز درباره اين واژه مينويسد: «خُلْق، همان حالت نفساني است كه فرد را به انجام كارهايي دعوت ميكند، بدون آنكه نياز به تفكر و انديشه باشد».34 فيض كاشاني نيز به همين معنا اشاره كرده و گفته است: «بدان كه خوي، عبارت است از هيئتي استوار با نفس كه افعال به آساني و بدون نياز به فكر و انديشه از آن صادر ميشود».35
خواجه طوسي مينويسد:«خلق، ملکهاي است که باعث ميشود به آساني فعلي از نفس صارد شود، بياحتياج تفکري و رويتي، و در حکمت نظري روشن شده است که از کيفيات نفساني آنچه سريع الزوال باشد حال خوانند.»36
همچنين علّامه در کتاب نهايه الحکمه در مقام تعريف اخلاق مينويسد: اخلاق ملکهي نفساني است که افعال به آساني و بدون تأمّل و درنگ از آن صادر ميشود.37 در تفسير الميزان نيز در ذيل آيهي «اِنـّّّکَ لـَعـَلي خـُلـُقٍ عـَظـيمٍ.»38 مينويسد: خُلق به معناي ملکهي نفساني است که بر طبق آن ملکه، افعال بدني از آن به آساني سر ميزند. ايشان اضافه میکند که خُلق مفهومي عام دارد؛ يعني هم فضيلت و هم رذيلت را شامل ميشود ولي اگر اين واژه به صورت مطلق به کار رود معمولاً از آن مفهوم فضيلت و خُلق نيک فهميده ميشود.39
آیت الله مصباح نیز در تعریف اخلاق بر این ایده است که خلق در لغت به معنی صفت پایدار و راسخ یعنی ملكه است و اخلاق به مجموعهی اینگونه صفات اطلاق میشود. بنابراین هر گاه صفتی برای شخصی به صورت پایدار در آمده و در او رسوخ نموده باشد، به صورتی كه كارهای متناسب با آن را بدون تأمل زیاد و سهولت انجام دهد گویند آن صفت برای او ملكه و خلق است و این ممكن است در اثر تكرار عمل پیدا شود و یا ذاتی بوده و زمینههای فطری و ارثی داشته است.40
فخر رازي در تفسير کبير، خلق را اینگونه تعريف کرده است:«خلق ملکهاي نفساني است که بر اثر آن انجام کارهاي نيک آسان ميگردد. بايد دانست که انجام فعل خير، چيزي و سهولت انجام آن چيزی ديگر است، پس آن حالتي که بر اثر آن، کار خير به آساني انجام ميگيرد خلق ناميده ميشود.»41
شهيد مطهری با در نظر داشتن همين مفهوم اخلاقي ( که وي آن را ديدگاه علماي قديم اخلاق مينامد) انسان اخلاقي را چنين تعريف ميکند: «از نظر علماي قديم، آدم تربيت شده آدمي است که آنچه فضيلت ناميده ميشود در او به صورت خوي و ملکه درآمده باشد. … و مادامي که يک فضيلت به صورت ملکه در نيامده باشد يا به طبيعت ثانوي انسان، بدل نشده باشد، حال است نه فضيلت… مثل اينکه در بين قدماي علماي اخلاق ترديدي در اين جهت نبوده که صفات و ملکات فاضله را بايد به صورت نوعي عادت درآورد.».42
مجموع این تعاریف را شاید بتوان در سه مورد خلاصه نمود:
1- صفات نفساني پايدار(ملکه): بر اساس اين اصطلاح «خُلق» به معناي صفتي است که در نفس انسان به صورت «ملکه» درآمده است. «ملکه» به صفتي گفته ميشود که در روح و جان انسان چنان نفوذ کرده و راسخ شده است که آثار و افعال مناسب با آن صفت، خواه پسنديده و خواه ناپسند، خود به خود و بدون تأمّل و درنگ، از انسان صادر ميشود. ابن مسکويه رازي در کتاب تهذيب الأخلاق و تطهير الأعراق مينويسد: «خُلق همان حالت نفساني است که انسان را به انجام کارهایي دعوت ميکند، بيآنکه نياز به تفکّر و انديشه داشته باشد».43
2- افعال نيک: مراد از اصطلاح دوم در مورد واژهي اخلاق، رفتارهای خارجی هستند که متصف به خوب و بد میشوند.
با توجّه به تعاريف فوق ميتوان اخلاق را به دو بخش تقسيم کرد. يکي آن ملکاتي که سرچشمه و منشأ کارهاي نيکو است که اخلاق خوب يا ملکات فضيله ناميده ميشود و دوم ملکات و صفاتي که منشأ اعمال بد است و به آن اخلاق بد يا ملکات رذيله گفته ميشود.
1-3. علم اخلاق
با توجه به آنچه گذشت، علم اخلاق را نيز ميتوان چنين تعريف کرد: علم اخلاق علمي است که از ملکات و صفات خوب و بد و ريشهها و آثار آن سخن ميگويد و سرچشمههاي اکتساب اين صفات نيک و راه مبارزه با صفات بد و آثار هر يک را در فرد و جامعه مورد بررسي قرار ميدهد.
ابن مسکويه اینگونه علم اخلاق را تعريف ميکند: علم اخلاق، دانش اخلاق و سجايايي که موجب ميشود جميع کردار انسان زيبا باشد و در عين حال آسان و سهل از او صادر شود.44
اما برخي از علماي مغرب زمين، علم اخلاق را مربوط به رفتار آدمي دانستهاند نه سجايا و صفات باطني او. پل فولکيه ميگويد: «علم اخلاق عبارت است از مجموع قوانين رفتار که انسان با عمل به آن ميتواند به هدفش نايل آيد».45 ژکس نيز مينويسد: علم اخلاق عبارت است از تحقيق در رفتار آدمي بدان گونه که بايد باشد».46
1-4. معنا و مفهوم سیره
1-4-1. معنای لغوي سيره
«سيره» اسم مصدر از «سير» است در باب «سار يسير سيرا»،كه بر «گذشتن»، «روان شدن» و «حركت كردن» دلالت ميكند.47 همچنين به معناي رفتن و سير كردن بر زمين است. به گفتهي راغب، سيره به معناي حرکت در روي زمين و به ديگر سخن، به معناي راه رفتن گذشتن و عبور کردن است.48
«سِيْرَه»، حالتي است كه انسان دارد؛ يعني نوع خاص حركت و رفتار انسان. «سِيْرَه» بر وزن «فِعْلَه» است. مانند «فِطْرَه» كه در اين وزن، واژه بر نوع عمل دلالت ميكند.49 براي مثال «جَلْسَه»؛ يعني نشستن و «جِلْسَه»؛ يعني نوع نشستن و«سِيْرَه» نيز نوع حركت است.50 بنابراين، اهل لغت در توضيح معناي سيره گفتهاند: «سيره؛ طريقه، هيئت و حالت است51و نيز آن را سنّت، مذهب، روش، رفتار، راه و رسم، سلوك و طريقه معنا كردهاند و از «سيره فرد» به صحيفه اعمال او و كيفيت سلوكش ميان مردم تعبير نمودهاند».52
با توجه به اهل لغت، «سيره» به معناي سنّت، روش، مذهب، هيئت، حالت، طريقه و راه و رسم است. همچنين، ميتوان «سيره» را نوع رفتار و سبك رفتار و طريقه زندگي معنا كرد.53
1-4-2. معناي اصطلاحي سیره
در اصطلاح تاريخ نويسان صدر اسلام «سيره» به معناي شرح حال و تاریخ زندگي پيامبر)ص( بوده است و بعدها به روش و مِتُد زندگي پيامبر(ص) و همچنین اهل بيت آن حضرت و نوع رفتار و کردار ايشان در زمينههاي گوناگون اطلاق شده است.
با توجه به مطالب فوق، « سيرهی پيامبر» يعني سبک پيامبر، متدي که پيغمبر در عمل و روش براي مقاصد خودش به کار ميگرفت.54
«سيره» در اصطلاح طريقه، هيئت و حالت انسان يعني نوع رفتار و کردار اوست.55 در حقيقت، سيره، اصولي است پايدار كه تعيينكنندهی سبك رفتار در حوزهاي معيّن باشد. به عبارت ديگر، سيره «منطق عملي» است. ازاينرو، استاد مرتضي مطهري، دربارهی كتابهايي كه نام «سيره» بر آنها اطلاق شده است ولي بيانگر سبك و رفتار پيامبر خدا نيستند، مينويسد:
«سيره؛ يعني نوع و سبك رفتار. آنچه مهم است، شناختن سبك رفتار پيامبر است. آنها كه سيره نوشتهاند، رفتار پيامبر را نوشتهاند. اين كتابهايي كه ما به نام «سيره» داريم، سير است، نه سيره. مثلاً «سيره حلبيّه» سير است، نه سيره؛ اسمش هست، ولي واقعش سير است. رفتار پيامبر نوشته شده است، نه سبك پيامبر در رفتار، نه اسلوب رفتار پيامبر، نه متد پيامبر».56
1-4-3. تفاوت سيره با آموزه
سيره مربوط به رفتار پيامبر است اما آموزه مربوط به گفتار پيامبر بوده و ممکن است که ايشان به انجام عملي سفارش نموده باشند اما اصحاب انجام آن عمل را از جانب پيامبر (ص) نديده باشند.پس اولي مربوط به رفتار و دومي مربوط به گفتار است که از طريق احاديث و روايات به ما رسيده است؛ هرچند نمیتوان مرز مشخص و قطعي براي اين دو قائل شد.
1- 5. واژههای مرادف و مخالف وفاي به عهد
1- 5-1. واژههای مرادف وفاي به عهد
1- 5-1-1. ميثاق
سعادت افراد و ملتها بستگي به درجهي اعتماد در گفتار و کردار و وعدهها و پيمانها دارد و اعتماد در هر جامعه عبارت از وثوق و اطمينان و امنيت آن جامعه است. چنانکه در لغت وقتي گفته ميشود «وثق بهِ» يعني به او اطمينان و آرامش قلب دارد. معناي لفظ «مَوثِق» همان امانتداری است که بر آن پيمان مؤکّد نيز اطلاق ميگردد مانند لفظ ميثاق.57
ميثاق در لغت به معناي بستن و محکم ساختن است و وثاق طناب و ريسماني است که با آن اسيران جنگي، حيوانات يا بار را با آن میبندند و محکم ميکنند58 و از آن جا که عهد، يک گره ارتباطي ميان دو سوي پيمان است و طرفين را به وعده يکديگر مطمئن ميسازد، آن را ميثاق مينامند. از واژه ميثاق، مفهوم استحکام و اعتماد استفاده ميشود و لذا ميثاق، عبارت است از عهد و پيماني که با سوگند يا تعهد مستحکم ميگردد. دهخدا واژههاي عهد و پيمان و ميثاق و عقد و قرارداد و بند و معاهده و شرط و قول و قرار را در ذيل و هم معناي واژهی ميثاق ذکر کرده است.59 برخي «وثيق» را به معني «محکم» و «وثيقه در کار» را به معناي إحکام آن امر يا گرفتن اعتماد (چيزي که مورد اعتماد و اطمينان گردد)، دانسته و بيان کردهاند که «ميثاق» گرفته شده از «مُواثَقَه» و «مُعاهَدَه» ، به معناي عهد و پيمان بستن است.60
راغب نيز معتقد است «ميثاق» به عهد و پيماني گفته ميشود که با سوگند و عهد تاکيد شده است. 61بنابراين «ميثاق» نيز از اصطلاحات قرآني عهد و پيمان شمرده ميشود. آن هم عهد و پيماني محکم که موجب اعتماد و آرامش خاطر دو طرف عهد و پيمان ميشود و نقض و زير پا نهادن آن، بسيار دور از انتظار و توقع است. اين واژه در قرآن کريم نيز به معناي عهدي به کار رفته است که وفاي به آن لازم است. واژه ميثاق به همراه مشتقاتش سي و نه مرتبه در سي و هفت آيه قرآن استعمال شده است.
نکته: فرق بين ميثاق و عهد
فرق بين ميثاق و عهد آن است که ميثاقی که همراه با تأکید باشد همان عهد است و نيز گفتهاند که عهد دو طرفي است و مابين دو نفر است و ميثاق يک طرفي است.62
1- 5-1-2. وعد
“وعد” در لغت به معني عهد است63 و در اصطلاح عبارت است از تعهّد كردن به انجام اَمري، خواه آن امر خير باشد يا شر، و اختصاص پيدا كردن به يكى از آنها به واسطهی قرينه معیّن مىشود.64 در کتاب «التحقيق» در توضيح اين واژه آمده است: « اصل اين ماده، به معناي تعهد بر کاري ميباشد و اين تعهد (عهد سپاري) اعم است از اينکه در کار خوبي صورت گيرد ويا در امر بد و ناپسندي؛ و اين معنا در تمام مشتقات اين کلمه (اعم از مجرد و مزيد) محفوظ است.»65 قرآن کريم وقتي به صفت برجستهی حضرت اسماعيل ميپردازد او را «صادق الوعد» خوانده و میفرماید: «واذكر في الكتاب اسمعيل انه كان صادق الوعد وكان رسولاً نبياً؛ و يادكن در قرآن قصه اسماعيل را به درستي كه راست وعده و فرستادهي خداوند به خلق وخرد دهنده بود».66
اين واژه با مشتقاتش صد و پنجاه و يک بار در قرآن کريم به کار رفته است که نود و یک بار از اين تعداد به وعدهاي خدا، که در موقعيتهاي متفاوت صادر شده، اختصاص يافته است که گاهي از آن «عهد و پيمان» اراده شده است و این نشان از اهميت اين مطلب دارد..
نکته: فرق وعده و قول و قرار با عهد و پيمان و قرارداد
عهد به وعدهاي گفته ميشود که مقرون به شرط باشد و در بارهی انجام آن، از لفظ وفا کردن استفاده ميشود، امّا دربارهی وعده از لفظ إنجاز استفاده ميگردد. به عمل نکردن به عهد، “نقض عهد” گفته ميشود در حالي که به عمل نکردن به وعده “خُلف وعده” گفته ميشود.67
البته از یک لحاظ میتوان گفت که وعده و قول و قرار با عقد و عهد و پيمان و مانند آن تفاوت دارد؛ زيرا قول و قرار بيشتر جنبه اخلاقي دارد در حالی كه عقد و عهد و پيمان، جنبهی حقوقي دارد. بر اين اساس، مخالفت و عدم وفا به قول و قرار تنها به عنوان يك رذيلت اخلاقي شناخته ميشود و كسي كه به قول و قرارهايش پايبند است، به عنوان انساني با فضيلت و بااخلاق شناخته ميشود اما مخالفت با عقد و عهد، افزون بر اينكه تبعات اخلاقي دارد، تبعات حقوقي نيز بر آن بار ميشود و
