
مانند شده است كه خون ميخورد.
معني بيت: اتفاقات گوناگون زمانه در كاسه سر تو خون ترا مي خورد به عبارت ديگر حوادث تلخ و ناگوار روز به روز روح و جسم ترا مي فرسايد و نابود مي كند. اما تو هنوز از سر غفلت و بي خبري قصد شراب نوشي و خوشگذراني داري.
17)فلك چراغ در انگشت كرده ميگردد كه گنج خانة عمر تو چون كند يغما
چراغ فلك: اشاره به طرز گرفتن فانوس در دست كه با انگشت آن را حمل مي كردند.
چو علم آموختي از حرص آنگه ترس كاندر شب چو دزدي با چراغ آيد گزيدهتر برد كالا
فلك (چرخ و دوران): آسمان را فلك گويند و سماوات را نيز منجمان نامند و به عقيدة ايشان تمام آسمان و افلاك در حال دوران و گردشند. لفظ فلك احتمالاً از كلمة بابلي Puluku “بلوكو” گرفته شده است و مدار ستاره نيز آمده است و مدارالنجوم هم گفته اند و جمع فلك، افلاك است و هر سيارهاي در فلك خود شناور است. به حكم اين آيه: و كل في فلك يسبحون (سوره 36 آيه 40). اصطلاح فلسفي فلك، اثير است. (فرهنگ اصطلاحات نجومي).
انگشت: مجاز (به علاقة جزء و كل)
گنج خانه عمر: اضافه تشبيهي
معني بيت: فلك مانند دزد شب هنگام چراغ در دست گرفته (ظاهراً منظور از چراغ فلك) و ميگردد و در پي آن است كه چگونه (با گذشت روزها) گنج خانة عمر تو را به تاراج ببرد (با عنايت به بيت بعدي)
18)بكش به آه سحرگه چراغش از پي آن كه دزد سخت حريص است و خانه پر كالا
آه سحرگه: كنايه از زاري و استغاثة سحرگاهي/ چراغ كشتن: كنايه از خاموش كردن چراغ
چراغ كيان كشته شد، كاش من به مرگش چراغ سخن كشتمي
(خاقاني، به نقل از فرهنگ نامه شعري)
خانه پر كالا: اشاره دارد به عمر در بيت بالا، عمر به خانهاي تشبيه شده است كه در آن انواع كالاها وجود دارد.
معني بيت (17 و 18): زمانه همچون دزدي است كه با چراغ ستارگان به دزديدن تمام هست و نيست و داراييهاي روحي و جسمي تو برآمده است. تو نيز با ذكر ناله و گريههاي سحرگاهان و با آهي كه از ته دل ميكشي، چراغ دزد زمانه را خاموش كن تا ديگر نتواند هستي و عمر را بدزد و نابود گرداند. (دعا و ذكر ورد صبحگاهي، بلاهاي طبيعي را از تو دور ميكند). و به عبارت ديگر:
به راز و نياز و دعا و استغاثه به درگاه خداوند بپرداز تا حادثات فلكي و نيرنگهاي آسمان در تو كارگر نشود. حافظ گويد:
سحر با باد ميگفتم حديث آرزومندي خطاب آمد كه واثق شو به الطاف خداوندي
دعاي صبح و آه شب كليد گنج مقصود است بدين راه و روش مي رو كه با دلدار پيوندي(6)
19)كمال كار جهان نقص دان از آنكه جهان به نرگس افسر زر داد و چشم نابينا
كمال و نقص كار جهان: علي (ع) در اينكه كار جهان نقص پذير نيست فرمايد:
“الكمال في الدنيا مفقود”: كمال در دنيا ناپيدا است (تعليقات ديوان مجير)
ناصر خسرو ميفرمايد:
ميانهكار بباش، اي پسر، كمال مجوي كه مه تمام نشد جز ز بهر نقصان را
وقتي ماه تمام ميشود تازه نقصان و كاهش آن آغاز مي گردد از آنجا كه:
اذ اتم امر دنا نقصه توقع زوالاً اذا قيل تم
چون كاري تمام شود كاهش آن آغاز گردد. بسنجيد با كريمة “و من نعمره ننكسه في الخلق” (سوره يس آيه68) و هر كس كه او را عمري دراز دهيم او را فرو شكنيم در آفرينش.(7)
نرگس: گياهي است از ردهي تك لپهايها كه مانند زعفران داراي پياز است. تعداد گلبرگها و نيز كاسبرگهايش سه عدد و سفيد رنگند. در وسط گل نرگس معمولاً حلقهاي زرد رنگ ديده ميشود كه زيبايي خاصي به گل اين گياه مي دهد. در بعضي گونههاي نرگس، خود گل نيز زرد رنگ است؛ نرگس شهلا، نرجس، كنايه از چشم معشوق (معين با اندكي تلخيص). نرگس در ادبيات فارسي به چشم بيمار معشوق تشبيه گرديده است.
جهان: خداي جهان (مجاز سببيت)
معني بيت: كمال كار جهان را نقص و كاستي بدان زيرا كه جهان (خداي جهان) به گل نرگس تاج زرين داد و در عوض، چشمش را نابينا كرد (اشاره به شكل ظاهري نرگس كه گويا تاجي از زر به سر نهاده يعني پرچم و گلبرگهاي زرد نرگس كه مانند چشم نابيناست كه گرچه شكل ظاهري آن به چشم ميماند ولي در حقيقت نابيناست.
20)بهم بودند الف و صفر پس مگوي كه نيست خدنگ همچو الف در جهان صفرآسا
جهان صفرآسا: كنايه از دنيا، جهان فاني (فرهنگنامه شعري)
خدنگ: درختي است بسيار سخت كه از چوب آن نيزه و تير و زين اسب سازند (معين) اينجا به معني تير، در جاي ديگر ديوان خدنگ حادثه آمده است كه كنايه از تير بلا و آفت و بدبختي است:
زي تو بريد كنگرة عرش را نداست كامد خدنگ حادثه غافل مباش هان
(ديوان مجير، 152)
توضيح: اگر” جهان صفرآسا” را به طور اضافي بخوانيم بايد بگوييم كه خدنگ، همچو الف نيست و حال آنكه هست. من، جهان، صفرآسا يعني بدون اضافه ميخوانم (دكتر احمد شوقي نوبر)
با هم بودن الف و صفر: علاوه در كلمات، در رسمالخط نيز الف از چهار صفر تشكيل يافته است.
به دنبال بيت قبل و مضمون تماماً نقص بودن كمال كار جهان، اين بيت را به عنوان تمثيل آورده و ميگويد:
معني بيت: همواره الف و صفر (در تركيب اعداد) با هم هستند، پس مگوي كه در دنياي نابود و هيچ و پوچ چون صفر تير راست چون الف (تير بلا و افت و بدبختي) وجود ندارد. (آسايشها و نعمتهاي جهان توأم با تلخي است).
-به عبارت بهتر: الف و صفر با هم هستند، بنابراين مگو كه “خدنگ” در جهان، مثل الف توأم با صفر نيست، يعني راستي و صلابت، توأم با پوچي است. (دكتر احمد شوقي نوبر).
21)به صبر تلخ رهي زين سواد از آنكه نكوست هليـلة سـيه از بـهر آفـت سـودا
هليلة سياه – سودا: اهليلج هندي و اسود نيز نامند و به فارسي هليلة سياه است و او بيدانه و به قدر مويز سياه و صلب است، در دويم خشك و در وسط اول سرد و مسهل سودا و منقي خون و روح از خلط سوداوي(تعليقات ديوان مجير). نوعي هليله كه ميوهاش مصرف طبي دارد (فرهنگنامه شعري)
صبر تلخ: صبر، همواره با ايهامي به صبر (گياهي كه خاصيت دارويي دارد و تلخ مزه است) در اثار ادبي متقدمان و متأخران به كار رفته است.
به واسطة اينكه صبر كردن همواره با سختي و دشواري و ناگواري همراه است، آن را تلخ خوانده است.
سواد: كنايه است از جهان، دنيا را دورنمايي از يك آباداني تصور كرده است.
بين سواد و سودا، نوعي جناس وجود دارد و نيز صنعت اشتقاق وجود دارد./ سودا ايهامي هم دارد به اينكه كار دنيا، خيالي بيش نيست.
سواد و سودا و سيه و تلخ با هم تناسب دارند.
معني بيت: از تلخيها و سختيهاي دنيا تنها با صبر كردن و بردباري است كه ميتوان رهايي يافت به عبارت ديگر براي رسيدن به شيريني و خوشبختي بايد تلخي و بدبختي را از سر گذراند همچنانكه براي درمان بيماري سوداوي از هليلة سياه استفاده ميكنند.
22)تو سر سپيد و تو را صيد كرده حرص آري به روز برف توان كرد صيد در صحرا
سر سپيد (صفت مركب): سپيد سر (فرهنگ لغات و تعبيرات)، سرسپيدي كنايه از پيري است.
كوه چون سرسپيد گشت از برف چرخ زلفش بنفشه تاب كند
(ديوان خاقاني، ص 853)
حرص: آراية تشخيص وجود دارد. حرص به صياد تشبيه شده است.
روز برف: روز زمستاني كه برف باريده باشد و زمين پر از برف باشد. حيوانات در چنين روزهايي از زور گرسنگي به دام پر از غذاي صيادان نزديك شده و گرفتار ميشوند.
همچنين حيوانات زمستاني در سپيدي برف زودتر مشخص ميگردند و يا اينكه صيادان از ردپاي به جاي مانده آنان بر روي برف به راحتي به آنها دست مييابند و مخفيگاههاي آنها را پيدا ميكنند.
معني بيت: همچنان كه در فصل زمستان كه همه جا را برف سپيدپوش كرده است شكارچيان براي شكار به دشت و صحرا ميروند؛ ترا نيز كه زمستان عمرت فرا رسيده و موهاي سرت سپيد شدهاند، شكارچي حرص و آز در دام خويش گرفتار كرده است.
به عبارت بهتر:” برف پيري بر سر و روي تو باريده است و تو صيد هوي و هوس شدهاي، و اين عجب نيست زيرا همچنانكه روز برفي بهتر مي توان در صحرا شكار كرد، انسان نيز در سر پيري راحتتر صيد هوي و هوس ميشود”. (دكتر احمد شوقي نوبر)
23)شگفت نيست اگر دادهاي عنان خرد به روي روز خوش و طرة شب يلدا
طره شب: كنايه از تاريكي شب، در جاي ديگر ديوان چنين آمده است:
زيور گردون گسست، آينة آسمان سوخت ز عكس رخش، طرة شب هر زمان
(ديوان مجيرالدين، 164)
يلدا: لقب سرياني است به معني ميلاد عربي، چون شب يلدا را با ميلاد مسيح تطبيق ميكرده اند از اين رو بدين نام ناميده اند. (دهخدا)
شب آخر پائيز است كه اول جدي و آخر قوس باشد . آن درازترين شبها است در تمام سال… گويند آن شب بغايت شوم و نحس و نامبارك ميباشد (تعليقات ديوان مجير از برهان)
شب يلدا: شب اول زمستان كه شبي دراز و طولاني و تاريك باشد (فرهنگ نامه شعري)
عنان خرد: اضافه استعاري، عنان… دادن: كنايه از اختيار… دادن.
شب و روز به معشوقهاي زيبا روي تشبيه شده است كه آدمي را گرفتار خويش ميگرداند.
معني بيت: اگر تو فريفتة چهرة زيباي روز و طره دلفريب شب شدهاي (روزگار و خوشيها و لذات آن ترا فريفته است) جاي هيچگونه تعجب نيست، چرا كه تو اختيار عقل و خرد خويش را به دست زمانه كه همچون معشوقي فريبنده و زيباروي در نظر تو هست، دادهاي.
24)تو طفلي و شب و روز از مثال سرمه و شير ز شير و سرمه بود طفل را اميد بقا
سرمه و شير طفل: نياز طفل به شير خوردن آن است.
سرمه يا كحل: مادهاي سرمهاي رنگ است كه از معدن استخراج ميشد و سرمة اصفهان معروف بود. سرمه را در سرمه دان ميريختند و با ميل سرمه به چشم ميزدند تا تاريكي چشم را با آن مداوا كنند. سرمه رنگ چشم را سياه و نور آن را افزون ميكرد. (فرهنگ اشارات، ص 631-630 با اندكي تلخيص). سرمه را از همان اوان طفوليت، قدما به چشم كودك مي كشيدند تا به زعم خود، نور چشم او را زيادت گردانند. امروزه نيز در روستاها به چشم اطفال شيرخواره سرمه مي كشند. تيرگي سرمه و سپيدي شير در تشبيه به شب و روز مورد نظر بوده است.
معني بيت: تو به منزلة طفلي هستي كه به شب و روز تيره و سپيد همچون سرمه و شير كه اميد بقاي طفل به آن بسته است، اميدواري،
به عبارت ديگر: تو طفلي هستي كه شب و روز سياه و سپيد مانند سرمه و شير براي تو گمان شده است كه اميد بقاي طفل به آنها بستگي دارد. (شب و روز و لذات و شيرينيهاي ظاهري آن تو را فريفته است).
-تو همچون طفل، شب و روز را مانند سرمه و شير، ماية روشني چشم و بقاي خود ميداني. (دكتر احمد شوقي نوبر)
25)چه عاقلي كه زند خنده در برابر آن كه هست زهره شكاف از نهيب آن شيدا
زهره شكاف: پاره كنندة زهره و كنايه از سخت ترساننده (فرهنگنامه شعري. شاهد خود بيت). به نظر بنده در اينجا بدين معني نيست.
زهره شكاف: صفت مفعولي مركب مرخم، زهره شكافته شده.
خنده زدن: روي خوش نشان دادن، توجه كردن.
نهيب: 1)ترس، بيم، 2)آواز مهيب، نعره.
بين عاقل و شيدا آراية طباق وجود دارد.
معني بيت: كدام انسان عاقل و دانايي است كه به دنيا و لذات آن كه آميخته با انواع رنجهاست روي خوش نشان دهد. در حالي كه دنيا بر سر دوستدارش آنچنان نهيب و فرياد و نعره ميكشد كه از ترس آن زهرة ديوانه هم مي تركد.
معني دوم بيت: كدام آدم عاقلي است كه در برابر مرارت دهر و گذشت عمر خنده سر دهد در حالي كه حتي انسانهاي ديوانه و بي بهره و يا عاشق از نهيب و هراس گذشت عمر و ناملايمات دهر زهرهشان ميشكافد. يعني زشتي و هراس انگيزي دنيا به قدري آشكار است كه انسان ديوانه عاشق زمانه نيز از آن ميهراسد چه برسد به عاقل.
26)نه وقت تكية خوابست، مار بر بالين نه جاي نزهت و عيش است، شير بر بالا
تكية خواب: تكيه و متكاي خواب (اضافه اختصاصي) و يا اضافه بياني (تكيه براي خواب).
نزهت: دوري از عيب و زشتي و بي عيبي و پاكيزگي و نكوئي، خوشحالي (غياث)، گردش.
در اين بيت موازنه رعايت شده است.
بين مار و شير مراعاتالنظير رعايت شده است.
بسنجيد با اين بيت خاقاني:
چه جاي راحت و امن است و دهر پر نكبت چه روز با شه و صيد است و دشت پر نكبا(7)
شير بر بالا: شاعر با ايهامي، برج اسد را نيز در نظر داشته است.
اين بيت را براي روشن كردن و تبيين معني بيت قبل تمثيل آورده است.
معني بيت: وقتي كه مار بر بالين سرمان
