
نظير ژان پياژه، بازي در واقع كليد اصلي كشف دنياي اطراف كودك است و رشد شخصيّت او از جنبههاي مختلف به بازي كردن وابسته است.
سالهاي پيش دبستاني دورهاي مهم و اساسي در رشد روابط متقابل اجتماعي و در تحوّل كاركردها و توانائيهاي حركتي، زبان، و شناختي است. به عنوان مثال وابستگياي كه در دوره پيش از آن نام برديم در اين دوره به صورت پيوند جويي جلوه ميكند اين پيوند جويي به صورت خود را جزئي از گروه دانستن، همكاري كردن با گروه، و سهمي از مسئوليتها را به عهده گرفتن، خودنمايي ميكند. همچنين بخش قابل توجهي از تحقيقات در مورد اين دوره تحت عنوان اتكاء به ديگران در اين دوره انجام گرفته است.
منظور از اتكاء اهميّت گروه در ايجاد احساس امنيّت خاطر و پشتگرمي در كودك است. يعني كودك از اين كه جزئي و عضوي از گروه است احساس توانايي، دلگرمي و اعتماد به نفس ميكند. در اين دوره عوامل مختلفي در رشد شخصيّت كودك نقش دارندكه آنها را به اختصار در اينجا مرور ميكنيم.
2-4-3- دوره دبستاني (كودكي ميانه) (6-12 سالگي)
در اغلب جامعهها. كودكان در سنين 5/5 تا 6 سالگي وارد مدرسه ميشوند و بخش قابل توجهي از وقت خود را در محيط مدرسه ميگذرانند. روانكاوان، اين دوره كودك را غالباً دوره نهفتگي مينامند. مفهوم ضمني اين اصطلاح آن است كه كودك به دورهاي رسيده است كه اميال جنسي او پس از حل عقده اوديپ به يك فلات رسيده و درحال تكوين است تا در مرحله بلوغ بر اثر تغييرات فيزيولوژيكي و اجتماعي خاص ظاهر شود.(کاپلان، 1386)
بيشتر محققان روانشناسي كه رشد شخصيّت را حاصل تعامل بين فرد و محيط اطراف افراد ميدانند سالهاي دبستاني را براي رشد بعضي جنبههاي شخصيّتي بسيار اساسي و مهم تلقي ميكنند. مثلاً كيگن و ماس بر مبناي مطالعات طولي خود در مورد كودكان چنين ميگويند: “چهار سال اوّل دبستان يك دوره سرنوشت ساز براي كودك است. او مجبور است كه بعضي از وابستگيهاي خود را كنار بگذارد، به كسب مهارتها تحصيلي بپردازد و به ايجاد روابط با همسالان بپردازد. به علاوه او در معرض ارزشها و نگرشهاي عوامل اجتماعي تازهاي قرار ميگيرد (مثلاً همكلاسيها و معلمان) كه يا ارزشهاي كنوني او را تأييد ميكنند يا سبب ايجاد تعارض در او نسبت به ارزشهاي خود ميشوند. وقتي دوره پش از بلوغ فرا ميرسد، بسياري از كودكان تدابير رفتاري باثباتي را در زمينه انفعالي، پرخاشگري، و مهارتهاي عقل شكل دادهاند. اين زماني است كه ميتوان تصوير نسبتاً روشني از چگونگي وضعيت بزرگسالي كودكان داشت(شعاري نژاد، 1386).
2-5- دوره بلوغ
آنچه در اين جا ميآيد مروري فهرستوار بر بعضي جنبههاي مهمّ و تعيين كننده رشد شخصيّت در اين دوره است. دوره بلوغ را دوره بعد از كودكي و قبل از بزرگسالي ميدانند يعني سنين 14-13 تا 19-18 سالگي. در غالب جامعهها اين دوره دوره تغيرات مهمّ در زندگي تحصيلي و اجتماعي فرد است. مثلاً از لحاظ تحصيلي غالباً فرد در پايان دوره بلوغ تحصيلات دبيرستاني را به پايان ميرساند و از نظر اجتماعي كبير محسوب ميشود. يعني جامعه او را به عنوان عضو رسمي، كه داراي شخصيّت حقوقي است ميشناسد. چيزهايي از قبيل، مالكيّت اموال غير منقول، داشتن گواهينامه رانندگي، حق دادن رأي و نظاير آنها از جمله امتيازاتي است كه فرد در اواخر دوره بلوغ ميتواند به دست آورد.
2-6- عناصر تشکيل دهنده ي شخصيت(مطالب اين بخش گرفته شده از کتاب؛ اريک فروم با عنوان انسان براي خويشتن، مي باشد.)
2-6-1- منش
روانشناسان رفتارگرا خصوصيات منش را با ويژگيهاي رفتار معادل ميدانند.از اين ديدگاه ” منش عبارت است از خصوصيت رفتاري يک فرد معين”.
2-6-1-1- انواع منش :
– جهت گيري گيرنده
در جهتگيري گيرنده شخص احساس ميکند که ” منبع همه خوبيها” در بيرون است، و معتقد است که تنها را تأمين خواستههايش- اعم از مادي، محبت، عشق، دانش و خوشي- به دست آوردن آنها از منابع خارجي است.در اين نوع جهتگيري عشق منحصراً به معناي” محبوب واقع شدن” است نه عشق ورزيدن.اين دسته از مردم در انتخاب معشوق خود دچار سرگشتگي و عدم تشخيص هستند.
– جهت گيري استثماري
پايه و بنياد جهتگيري استثماري نيز مانند جهتگيري گيرنده بر اين احساس است که منبع تمام خوبيها در بيرون است، و تمام خواستهها بايد در آن منبع جستجو شود و شخص خود نميتواند چيزي فراهم آورد.فرق اين دو جهتگيري در اين است که در جهتگيري استثماري شخص توقع ندارد که خواستههاي خود را به عنوان هديه و عطايا از سايرين دريافت کند، بلکه آنها را به زور يا نيرنگ و زرنگي به دست ميآورد.اين جهتگيري کلمه جنبههاي فعاليت را در بر ميگيرد.
– جهت گيري مال اندوزي
در حالي که جهتگيريهاي گيرنده و استثماري، به جز در مورد طرز به دست آوردن خود از خارج، مشابه يکديگراند جهتگيري مالاندوزي کيفيت کاملاً متفاوتي دارد.اين جهتگيري اشخاص را وادار ميکند که به آنچه از دنياي خارج به دست ميآورند اعتماد کمتري داشته باشند؛ امنيت و ايمني آنها در مالاندوزي و پسانداز کردن است و خرج کردن را تهديد تلقي ميکنند.
جهت گيري منشي که تاکنون شرح داده شده اند برخلاف آنچه ممکن است تصور شود از يکديگر جدا نيستند مثلاً جهت گيري گيرنده ممکن است برکسي مسلط شود ولي معمولاً يا يکي و ياتمام جهت گيري هاي ديگر خصوصيت ولي بايد اين نکته را ذکر کرد که تمام جهت گيري ها خود از ابزار انسان هستند و تسلط هرکدام از آنها بيشتر موکول به محيطي است که شخص در آن زندگي مي کند.
“فرويد” اولين و استوارترين و نافذترين تئوري منش را به منزلهء يک سيستم کوششها که مأخذ رفتاري است پايهگذاري کرد (فيست و همکاران،1389). به منظور درک مفهوم ديناميک منش فرويد مقايسهاي بين ويژگيها و نشانههاي رفتار و خصوصيات منش مفيد خواهد بود.نشانههاي رفتار با اصطلاحات مربوط به عمل که قابل ديدن وسيله شخص سوم است تعريف ميشود.بنابراين مثلا ” متهور بودن” يک خصوصيت رفتاري است و به معني کوشش براي رسيده به هدفي است بدون اينکه از احتمال وجود خطر به آرامش، آزادي و زندگي هراسي باشد.يا خست به منزله يک ويژگي رفتاري يعني خرج نکردن پول يا مصرف نکردن شئ مادي است.ليکن اگر در انگيزه اين ويژگيهاي رفتاري، به خصوص در انگيزه ناآگاهانه آنها، غور کنيم متوجه خواهيم شد که خصوصيت رفتاري تعداد زياد و گوناگوني از ويژگيهاي منشي را در بر ميگيرد.رفتار متهورانه ممکن است به انگيزه شهرت طلبي باشد، به طوريکه شخص در موقعيتهاي خاصي زندگيش را به خطر مياندازد تامورد تحسين قرار گيرد؛ و يا ممکن است محرک چنين شخصي انگيزههاي آني خودکشي باشد، که شخص را به جستجوي خطر واميدارد، زيرا وي ناآگاهانه به زندگي خود ارزشي قائل نيست و ميخواهد آن را نابود کند، و يا فقط به سبب عدم آگاهي از خطري باشد که در کمين اوست، و بالاخره ممکن است انگيزه اين تهور فداکاري اصيل در راه عقيده يا هدفي باشد، انگيزهاي که معمولا پايه واساس تهور دانسته شده است.به ظاهر رفتار در تمام مثالهاي بالا عليرغم انگيزههاي مختلف يکي است.ميگويم” به ظاهر” زيرا اگر رفتار به دقت مورد بررسي قرار گيرد ديده خواهد شد که تفاوت در انگيزه سبب تفاوتي باريک در رفتار ميشود.مثلا رفتار افسري در ميدان جنگ که انگيزه تهور او آرمان و ايمان است کاملا با رفتاري که محرک آن شهرتطلبي است متفاوت ميباشد.در مورد اول اگر قبول خطر منجر به پيروزي تاکتيکي نشود از حمله خودداري ميکند. در صورتيکه در مورد دوم ممکن است شهرتطلبي چنان او را کور کند که زندگي خود و سربازانش را بيهوده به خطر اندازد.مثال بارز ديگر خست است.شخص ممکن است به سبب وضع مالي خود صرفهجو باشد، و يا خست او را وادار به امساک در خرج کردن کند بدون آنکه ضرورتي در ميان باشد.در اينجا نيز تعليل نسبت به رفتار فرق ميکند.در مورد اول شخص به خوبي قادر به تشخيص موارد لازم از غيرلازم مصرف پول ميباشد.ولي در مورد دوم هدف شخص خسيس فقط امساک در خرج کردن است و بس. عامل ديگري که وسيله تفاوت در تعليل ميشود پيشگوئي در رفتار است. در مورد افسر شجاعي که انگيزهاش شهرتطلبي است ميتوانيک پيشگوئي کنيم که فقط زماني ابراز شجاعت ميکند که اميد تحسين و تشويق داشته باشد.ولي افسري که به خاطر آرمان و ايمان ميجنگد تأييد و تشويق کمتر در رفتارش مؤثر خواهد شد.
تئوري ماهيت ارادي خصوصيات منش فرويد رابطه نزديکي با مفهوم تعليل ناآگاهانه او دارد.او به موضوعي پي برد که بالزاک رمان نويس و درام نويس بزرگ در زمان خود به آن آگاهي يافته بود.بالزاک ميگويد : “بررسي منش با نيروهايي سروکار دارد که سبب انگيزش انساناند”؛ راههاي عمل، احساس تفکر در حد زيادي وسيله خصوصيت منش شخص تعيين ميشوند و نتيجه محض پاسخهاي منطقي به موقعيتهاي واقعگرايانه نميباشند.به عبارت ديگر “منش انسان سرنوشت او است.” فرويد به کيفيت ديناميک خصوصيات منش پي برد و کشف کرد که وضع ساختمان منش شخص نمايانگر کانال مخصوصي است که انرژي در روند زندگي در آن جريان پيدا ميکند.
منش نه تنها موجب اقدامات مدام يک نواخت ” معقول” است، بلکه پايه قضاوت شخص درباره جامعه نيز ميباشد.منش کودک از منش والدين او شکل ميگيرد.منش والدين و روش پرورش کودک آنان نيز به نوبه خود متأثر از ساختمان اجتماعي فرهنگشان است.خانوادههاي عادي و معمولي” آژانس رواني” جامعه بوده، و کودک با تطبيق دادن خود با خانوادهاش منشي را به دست ميآورد، که او را براي انجام وظايف اجتماعي زندگي در مراحل بعدي آماده ميسازد.او منشي را کسب ميکند که کاري را که بايد بکند به او ميآموزد، و همچنين آن منش هسته مرکزي عوامل مشترک او با طبقه اجتماعي مربوط ميباشد.اين حقيقت که بيشتر اعضاء يک طبقه اجتماعي يا فرهنگي در عناصري از منشها با هم شريکاند و اصطلاح ” منش اجتماعي” که نماينده هسته اصلي ساختمان منش اکثر مردم متعلق به يک فرهنگ بخصوص ميباشد نشان ميدهد که چگونه منش وسيله الگوهاي فرهنگي و اجتماعي شکل ميگيرد.ولي بايد بين منش اجتماعي و منش فردي که بين افراد وابسته به يک فرهنگ متفاوت است فرق بگذاريم.اين تفاوتها تا حدي به علت تفاوت در شخصيت والدين، تفاوت رواني و مادي در محيط اجتماعي است که کودک در آن پرورش مييابد. تفاوتهاي مذکور و همچنين معلول تفاوتهاي سرشتي بخصوص مزاجي ميباشند.از لحاظ ژنتيک، ساخت منش فردي نتيجه برخورد تجربيات زندگي، فردي و فرهنگي، با مزاج ساختمان فيزيکي فرد است.محيط زندگي دو نفر هرگز مشابه و نظير هم نيست، زيرا تفاوت در سرشت سبب ايجاد محيط متفاوت ميگردد.عادات و افکار صرف که محصول انطباق شخص با الگوي فرهنگي بوده و ريشه در منش شخص ندارند به آساني در نتيجه نفوذ الگوهاي اجتماعي جديد تغيير پيدا ميکنند.از طرف ديگر اگر رفتار شخص ناشي از منش وي باشد، پر از انرژي بوده و فقط زماني قابل تغيير است که يک تغيير بنيادي در منش وي به وجود آيد.
شخصيت که عبارت است از مجموعه اي از کيفيتهاي موروثي(ژنتيک) و اکتسابي (محيط اوليه) است که خصوصيت فرد بوده و او را منحصر به فرد ميکند.فرق بين کيفيتهاي موروثي و اکتسابي معادل فرق بين مزاج، استعدادهاي و کليه کيفيتهاي ذاتي از يک طرف و منش از طرف ديگر است.در حالي که اختلافات مزاجي جنبهء اخلاقي ندارند،و هيچ خوبي و بدي براي آنها تعريف نمي شود و اصلاً براي آنها بي معناست و نمي توانيم بگوييم اين مزاج مصدر فعل خوب است و از اين مزاج فعل بد صادر مي شود اين حرف بي معنا است تفاوتها و اختلافات در منش، مشکل اصلي رفتارها هستند؛ و بيانگر مرحلهاي ميباشند که فرد بايد بتواند خود را با آن سازگار کند.و انسان ها از آن حيث که داراي منش هاي گوناگون هستند پس مي توانند مصدر افعال گوناگوني بشوند وبايد مسئوليت افعال خود را در دست داشته باشند.
2-6-2- مزاجها
دير زماني است که انديشمندان به اين نکته پي بردهاند که رفتار افراد تا حدودي تابع اعمال حياتي بدن انهاست. به همين مناسبت گروهي از دانشمندان و پژوهندگان در طبقهبندي
