
فرهنگی بیشتری نسبت به دیگران بهره میبرند، به احتمال زیادتری در ادامه به تحصیل خود در موسسههای آموزش عالی گرایش نشان خواهند داد و در دانشگاه نیز به موفقیت تحصیلی بالاتری دست خواهند یافت، در مقابل جوانانی که از خانوادههایِ با سرمایه فرهنگی پایین در مدرسه به تحصیل میپردازند به احتمال کمتری گرایش به ادامه تحصیل در دانشگاه دارند و به درآمد اقتصادی پس از اتمام مقطع متوسطه میاندیشند و در صورت تمایل به حضور در آموزش عالی نیز نسبت به کسانی که با اندوختههای فرهنگی زیادی به دانشگاه روی میآورند ناموفقتر هستند.
2-11 پیشینه تحقیق
2-11-1 تحقیقات داخلی
لیاقتدار و نوروزیلرکی (1391) به بررسی نگرش دانشجویان پیرامون پیامدهای فرهنگی- اجتماعی و فردی- خانوادگی افزایش پذیرش داوطلبان زن در آموزش عالی پرداختند، نتایج نشان داد که از نظر دانشجویان پیامدهای فرهنگی- اجتماعی و فردی- خانوادگی ناشی از افزایش پذیرش داوطلبان زن در آموزش عالی بیش از حد متوسط بوده، در سطح خطای 5 درصد معنادار است. میانگین پیامدهای فرهنگی- اجتماعی بیشتر از پیامدهای فردی- خانوادگی بوده است. بررسی عوامل جمعیت شناختی نشان داد که دانشجویان زن در مقایسه با دانشجویان مرد تأکید بیشتری روی پیامدهای فرهنگی- اجتماعی متأثر از ازدیاد داوطلبان دختر داشتهاند. در سایر عوامل جمعیتشناختی (گروه تحصیلی، مقطع تحصیلی، ترم تحصیلی، تحصیلات پدر، تحصیلات مادر، وضعیت تأهل و وضعیت اشتغال) تفاوت معناداری مشاهده نشده است (لیاقتدار و نوزوزیلرکی، 1391: 19).
صفارحیدری و همکاران (1388) در تحقیقی تحت عنوان زمینهیابی افزایش مشارکت زنان در آموزش عالی به بررسی افزایش مشارکت زنان در بخش آموزش عالی پرداختند. برای انجام دادن این تحقیق دانشجویان دختر دانشگاه مازندران بهعنوان نمونۀ آماری انتخاب شدند. ابزار جمعآوری اطلاعات، پرسشنامه محققساخته بود که بر اساس طیف لیکرت تنظیم یافته بود. نتایج بهدست آمده نشان داده است که افزایش مشارکت دلایل گوناگونی داشته است. از میان پاسخدهندگان 77 درصد نیل به شغل و حرفۀ مناسب در بازار کار، 84 درصد کسب درآمد اقتصادی و منافع بیشتر در آینده، 74 درصد تحت تأثیر فرایند جهانی شدن، 74 درصدر رقابت برای کسب پایگاه اجتماعی، 79 درصد دستیابی به فرصتهای برابر آموزشی را از جمله دلایل اشتیاق خود به برخورداری از تحصیلات دانشگاهی اعلام نمودهاند (صفارحیدری و همکاران، 1388: 86-85).
حسنزاده (1385) طی پژوهشی به بررسی نقش آموزش عالی و دانشگاه در پیشرفت اجتماعی و اقتصادی زنان پرداخته است. روش پژوهش از نوع توصیفی و زمینهیابی است و نمونۀ آن 140 فارغالتحصیل و 90 دانشجوی مازندرانی و 25 عضو هیأت علمی زن است که با روش نمونهگیری تصادفی و طبقهای انتخاب شدند. حجم نمونه با استفاده از فرمول برآورد حجم نمونه بر حسب انحراف معیار جامعه برآورد شد. برای گردآوری دادهها از پرسشنامه استفاده شد. در پژوهش حاضر چهار فرضیه مورد آزمون قرار گرفت. نتایج نشان داد که 1) آموزش عالی و دانشگاه در امور آموزشی زنان تأثیر دارد. 2) آموزش عالی و دانشگاه در امور فرهنگی- اجتماعی زنان تأثیر دارد. 3) آموزش عالی و دانشگاه در امور اقتصادی تأثیر دارد. 4) سهم پیامدهای آموزش عالی و دانشگاه در امور آموزشی، فرهنگی- اجتماعی و اقتصادی متفاوت است (حسنزاده، 1385: 72-71).
روزبهانی و طارمی (1384) در پژوهشی به بررسی عوامل انگیزشی داوطلبان برای ورود به دانشگاه پرداختند. آزمون سراسری (کنکور) در ایران به نزدیک به یک و نیم میلیون شرکت کننده به پدیدۀ اجتماعی قابل توجه در سال های اخیر بدل شده است. از ابعاد مهمی که می تواند به تحلیل و تفسیر این پدیده کمک کند، بررسی روانشناختی آن است. یافتن انگیزه های داوطلبان برای ورود به دانشگاه، به عنوان یکی از مبانی روانشناختی تقاضای عمومی برای آموزش عالی، هدف اصلی این تحقیق بوده است. نتایج این تحقیق نشان می دهد که انگیزه های داوطلبان تهرانی برای ورود به دانشگاه به ترتیب اولویت عبارتند از: منزلت اجتماعی، محیط اجتماعی دانشگاه، انگیزه شغلی، علاقه تحصیلی و علمی و راه حل موقت. همچنین بر اساس نتایج این تحقیق داوطلبان زن نسبت به داوطلبان مرد به سه انگیزه اول اهمیت ببشتری می دهند و انگیزه علاقه به تحصیل براین مردان مهمتر است (روزبهانی و طارمی، 1384: 103).
کارنامهحقیقی و اکبری (1384) در تحقیقی به بررسی مشارکت زنان در تقاضای اجتماعی برای آموزش عالی در ایران پرداختند. این تحقیق با استفاده از رویکرد کمی و کیفی، افزایش سهم و مشارکت زنان در آموزش عالی را مورد بررسی قرار می دهد، شواهد و بررسی ها نشان می دهد که بعد از انقلاب اسلامی ایران، خصوصاً در سلاهای اخیر، مشرکت زنان در آموزش عالی، حداقل از نظر کمی افزایش یافته است. در ادامه، بر اساس مدل رشد تعمیم یافته سولو- سوان و با استفاده از تکنیک145، همگرایی تقاضای اجتماعی زنان برای آموزش عالی در استان های مختلف کشور، طی سال های 81- 1362 مورد بررسی قرار می گیرد برآورد مدل همگرایی برای زنان، در حالت کلی (81-1362) نشان می دهد که همگرایی میان استان های مختلف کشور از لحاظ تقاضای اجتماعی زنان برای آموزش عالی رخ داده است. لذا فرضیه برای دو مقطع ده ساله، یعنی فواصل زمانی 71-62 و 81-72 بررسی می گردد. بررسی ها نشان می دهد که استن های مختلف، از لحاظ تقاضای اجتماعی زنان برای آموزش عالی در هر دو مقطع زمانی به صورت همگرا حرکت کرده کرده اند. به منظور مقایسۀ زنان و مردان، برآوردها نشان می دهد که سرعت همگرایی مردان و زنان متفاوت است، به طوری که در دوره زمانی 71-62 و 81-72، سرعت همگرایی تقاضای اجتماعی زنان برای آموزش عالی بیش از مردان بوده و این به معنی متفاوت بودن همگرایی در تقاضای اجتماعی برای آموزش عالی بین مردان و زنان است (کارنامهحقیقی، 1384: 69).
مقصود فراستخواه (1383) در پژوهشی تحت عنوان زنان، آموزش عالی و بازار کار به این نتیجه دست یافته که بازار کار نیروی انسانی متخصص، هم در عرضه و هم در تقاضا، دچار عدم تعادل شدید جنسیتی به زیان زنان است. با وجود تغییراتی که اخیراً در عرضۀ نیروی انسانی متخصص از طریق افزایش دسترسی کمی زنان به آموزش عالی به وجود آمده است، اولاً در همین دسترسی کمی نیز زنان در ابعاد مهمی مانند دسترسی به برخی گروه ها و به دوره های تحصیلات تکمیلی و میزان دانش آموختگان در سطحی نابرابر با مردان هستند. ثانیاً از حیث تقاضای نیروی انسانی متخصص زن در بازار، موانع و مشکلات و نابرابری های بسیاری ار لحاظ نرخ فعالیت و مشارکت، نسبت اشتغال، نرخ بیکاری، تنوع افقی و سطوح عمودی اشتغال و مانند آن وجود دارد که ریشۀ ساختاری، فرهنگی، نگرشی و سیاستی دارند و رویارویی با آنها جز از طریق توسعۀ خط مشی و نهادها در کشور امکان پذیرنیست (فراستخواه، 1383: 147).
در پژوهش دیگری پیشگاهی فرد و اسدیراد (1382) به بررسی رابطه میان آموزش عالی زنان در ایران و حضور آنان در عرصههای قانونگذاری پرداختند. در این مطالعه نویسنده با تجزیه و تحلیل آماری و روند افزایش سهم زنان در آموزش عالی در دهۀ اخیر و مقایسه آن با دهههای قبل در ایران میپردازد. همچنین با بررسی علل و عوامل این جهش، پیامدهای ناشی از افزایش حضور زنان در ابعاد مختلف اجتماعی، فرهنگی و سیاسی کشور را تبیین میکند و نتیجه میگیرد که متناسب با افزایش زنان در آموزش عالی، نقشآفرینی آنان در بخشهای مدیریتی جامعه اعم از مدیریت که متناسب با افزایش زنان در آموزش عالی، نقشآفرینی آنان در بخشهای مدیریتی جامعه اعم از مدیریت اجرایی یا قانونگذاری در سطوح ملی و محلی افزایش نیافته است ولی شواهد نشان میدهند که تقاضا برای سهمخواهی در آینده به جابهجایی میان زنان در ساختار قدرت منتهی خواهد شد (پیشگاهی فرد و اسدیراد، 1382: 160-159).
ودادهیر(1381) در پژوهشی با عنوان زنان و آموزش عالی، تکوین هویت نوین برای زنان در آموزش عالی ایران به بررسی تحولات کمی و کیفی نظام آموزشی در ایران پرداخته و در این راستا، عمدتاً بر افزایش سهم و مشارکت زنان در آموزش عالی تأکید می کند. این مقاله مشارکت زنان در آموزش عالی را یک پدیده یا واقعیت پیچیده تلقی نموده بدین معنی که این واقعیت دارای علل چند گانه، ابعاد چند گانه، و پیامد های اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و… می داند. این تحقیق مدعی است که افزایش مشارکت زنان در آموزش عالی با آنکه دارای ابعاد کمی قوی است، فاقد کیفیت و محتوی نیست. یعنی این نوع مشارکت، صورتی اجتماعی و آموزشی است که محتوای اجتماعی و آموزشی را نیز به دنبال دارد (ودادهیر، 1381: 29-28).
سرابی (1392) تحقیقی تحت عنوان سرمایه فرهنگی خانواده و موفقیت تحصیلی دانشآموزان انجام داد. این مطالعه بر اساس مدل بازتولید فرهنگی بوردیو صورت گرفته و تأثیر سرمایه فرهنگی خانواده بر موفقیت تحصیلی دانشآموزان هدف اصلی این پژوهش را تشکیل میدهد. یافتهها حاکی از آن است که بین سرمایه فرهنگی خانواده و مؤفقیت تحصیلی دانشآموزان رابطۀ معناداری وجود دارد و همچنین یافتهها مؤید آن است که سرمایه فرهنگی و مؤفقیت تحصیلی دانشآموزان مدارس غیردولتی بیشتر از مدارس دولتی بوده است و علاوه بر آن بین ابعاد سرمایه فرهنگی خانواده و مؤفقیت تحصیلی دانشآموزان رابطۀ مثبتی بوده است. نتایج تحقیق نشان داد که سرمایه فرهنگی خانواده سهم قابل ملاحظهای در مؤفقیت تحصیلی دانشآموزان دارد. بدین صورت که والدین نگرش مثبتی نسبت به ثبتنام فرزندان خود در مدارس غیردولتی دارند (سرابی، 1392: 1).
در تحقیقِ کلانتری و همکاران (1392) تحت عنوان تحصیلات و مصرف فرهنگی در شهر تهران یافتهها نشان میدهد که بین سطوح مختلف تحصیلات و میزان استفاده از محصولات فرهنگی تفاوت معناداری وجود دارد. به بیانی مصرف فرهنگی در سطوح مختلف تحصیلات از تفاوت معناداری برخوردار است. همچنین یافتهها نشان میدهد که با افزایش تحصیلات میزان استفاده از محصولات فرهنگی نیز افزایش می یابد، بهطوریکه با افزایش تحصیلات، میزان استفاده از امکانات بصری، میزان گوش دادن به موسیقی و رفتن به سینما و تئاتر افزایش پیدا کرده است. در نهایت اینکه مصرف فرهنگی هم در سطوح و میزانهای مصرف و هم در الگو یا ترجیح مصرف، در میان افراد با تحصیلات مختلف متفاوت بوده است. بهطوریکه میتوان گفت، تحصیلات با انباشت منابع و سرمایه های فرهنگی در فرد به شکلدهی شیوههای خاصی از مصرف دست زده است (کلانتری و همکاران، 1392: 111).
اسماعیل قدیمی (1392) در پژوهشی تحت عنوان آسیبشناسی آموزش عالی در ایران، به این نتیجه دست یافته که آموزش عالی نهادی مدرن و مکمل آموزشهای متوسطه و ابتدایی و دو کارکرد اصلیاش پژوهش وآموزش است. این نهاد، فرآیندهای فهم و درک سامانمند افراد، نهادها، گروهها، طبقات، قشرها و سازمانها را در جامعۀ نوین شکل میدهد و سرمایۀ معرفتی و علمی این جامعه را به عنوان دستمایهای برای ادامۀ حیات و پیشرفت زندگی فردی و اجتماعی ایجاد میکند. در ایران، آموزش عالی از ابتدای برپایی، دستِکم به علت وجود حکومتی استبدادی و وابسته و تبدیل نشدن به یک نیاز اجتماعی، عدم پذیرش نهادی و فقدان مطالبات نظاممند از سوی جامعه، بنیانگذاری ناقص علوم انسانی و اجتماعی، چالش نهادهای سنتی و قشرهای بانفوذ و ضعفهای مدیریتی، فاقد ساختار مناسب و کارکردهای مطلوب و مناسبات کارآمد با نهادها و سازمانهای سیاسی، اقتصادی و فرهنگی در جامعه و بیشتر دچار رشد و کمیّتگرایی شده است. این ناکارآمدی، به ویژه در حوزههای انسانی و اجتماعی، در سه سطح کلان، میانی و خُرد قابل تشخیص و تبیین است. در سطح کلان، ناتوانی در تبدیل شدن به یک نهاد اجتماعی همسطح با دیگر نهادها؛ در سطح میانی، عدم تأثیرگذاری در ایجاد سازمان اجتماعی مدرن و درسطح خُرد، بی اثری در تغییر رفتار و خلقیات اجتماعی و ناتوانی در جایگزین کردن رفتار نوین متناسب با تحولات مدرن را می توان ذکر کرد. در این مطالعۀ تطبیقی و آسیبشناسانه، با تأکید بر اهمیت علوم
