
قرار ميدهد و نه تنها آن را به عنوان شريعت يهود برميشمرد، بلکه آن را فرمان خدا ميداند. لذا ” کسي که به او دستور داده ميشود و به آن عمل ميکند والاتر از فردي است که دستور نميگيرد و عمل ميکند،” زيرا، از جمله دلايل اين است که فرمانبردار بدون واسطه براي خدا کار ميکند و رابطه با او برقرار مينمايد.]9[ به همين نحو، حاخام جاشوئا بن کورا204 دستورات شِما205 – عبادت معروف يهوديان – را بر اساس نياز انسان به پذيرش فرمانروايي خدا قبل از پذيرش مسئوليت اطاعت از فرامين او توضيح داده است.]10[ حاخام روبين،206 با اشاره به دستوري از احکام دهگانه موسي، نقطه عکس مورد قبلي را اتخاذ ميکند. اين دستور ميگويد: “هيچ کس گناهي مرتکب نميشود، مگر اينکه شخصي را که آن را ممنوع کرده است انکار نمايد.”]11[ حتي غير يهوديان هم، طبق نظر ابنميمون، به شرطي هفت دستور نوح را به درستي انجام ميدهند که به خاطر فرمان خدا باشد، نه اينکه چون از نظر عقلي مورد قبول هستند.]12[ بنابراين شريعت صرفاً مجموعهاي از قواعد نيست؛ قالبي براي ارتباط با خدا و آموختن درباره وي نيز هست.]13[
البته، کشف ماهيت خدا از طريق عمل به دستوراتش مدرکي براي اثبات وجود خدا يا اثبات ماهيت وي نيست. معرفتي که از طريق رعايت فرامين خدا کسب ميکنيم به راحتي توسط ساير حالتهاي کسب معرفت، مثل تجربه حسي دست اول يا گزارشهاي معتبر ديگران قابل تأييد نيست. من هرگز نميتوانم عکسالعمل خدا را به اطاعت من از فرامين وي مشاهده کنم و بنابراين بايد بر استنتاج و عکسالعملهاي خودم تکيه نمايم. مثل اين است که فرزندي کور باشد و والدين وي لال باشند و هيچکدام از آنها حس لامسه هم نداشته باشند. در چنين شرايطي، چگونه فرزند ميتواند با عملکرد خود، حتي اطلاعاتي در مورد وجود يا ماهيت والدينش کسب کند؟ اما قصد من اثبات وجود خدا نيست – که پروژهاي غير ممکن است – بلکه بيشتر ساختن ديدگاهي درباره خدا است که متناسب با تجربياتم باشد. بصيرت سنت يهودي اين است که عمل از بسياري جهات، به نسبت راههاي بديل مبتني بر مشاهده و استدلال، راه بهتري براي کشف و ارتباط با خدا است.
اين امر به دلايل مختلفي که براي اهداف دين مهم هستند صحيح است. اعمال ملموس بوده و خيلي راحتتر از مباحث الاهياتي آموخته ميشود. بنابراين، اين نوع يادگيري هم براي افراد جوان و بيسواد و هم براي افراد بالغ و تحصيلکرده در دسترس ميباشد. علاوه بر اين، افعال قابل تکرار هستند، خصوصا اگر کوتاه و مشخص باشند، چنانکه بسياري از فرامين آيين يهود چنيناند. نکته مهم اين است که دانشي را که کسب کردهايم به بخشي بنيادين از زندگي خود بدل کنيم، نه اينکه همچون يک قطعه اطلاعات معمولي در حافظه ما ذخيره شود. اعمالْ جسم، احساسات، اراده و همچنين ذهن ما را به صورتي فعالانه درگير ميکنند و نکته مهم اين است که معرفت خدا تمام وجود انسان (نه فقط يک بخش آن) را مورد تأثير قرار ميدهد. چون هدف دين تأثير بر اعمال و همچنين افکار انسان است و چون معرفت شناختي ما، هر قدر هم که زياد باشد، تأثير کمي بر رفتارمان دارد، بنابراين تعليم مستقيم شريعت از طريق اعمال، روشي بهطور خاص مناسب آموختن درباره خدا است.
حتي اگر ما توجه خود را به ادعاهاي شناختي در مورد دين محدود کنيم، يادگيري از طريق عمل براي آموختن درباره خدا از راههاي ديگر مثل مشاهده و تفکر مشکلسازتر نيست. گذشته از اينها، ما مسلماً بيشتر به وسيله انجام کار همراه با سايرين و براي آنها درباره وجود و ماهيت آنها کسب دانش ميکنيم، تا از طريق مشاهده و تفکر. به کارگيري اين شيوه يادگيري در مورد خدا به وضوح شامل گسترش تجربيات عادي ما ميشود، اما اين گسترش براي روشي است که ما از طريق آن بيشتر درباره امور انساني کسب اطلاع ميکنيم نزديکترين راه به نوع معرفتي است که درباره خدا ميجوييم، اين يعني معرفت به موجودي شخصوار.
من ميتوانم با تبادل تجربياتم با يک فرد بيشترين اطلاعات را درباره وي کسب کنم. با وجود اين، نظام دستورات ديني يهود اهميت بيشتري براي محدود کردن ماهيت اعمال قائل ميشود؛ براي آنها نوعي نظم هست. من هر وقت تکهاي نان ميخورم بايد به شيوهاي يکسان اين کار را انجام دهم. فقط به اين صورت است که دستورات ديني يهود207 بتواند پيوستگي و انسجامي که مردم يهود از نظام حقوقي انتظار دارند فراهم کند.
اما اين مانع از آن نميشود که دستورات ديني يهود نقشي معرفتشناختي نيز ايفا کنند. در عين حال که ممکن است دستورات ديني يهود نسبتاً ثابت بمانند، شرايطي که آنها در آن قرار ميگيرند متغير است و هرکدام از اين فرامين را به فرصت جديدي براي تجربه جديدي از خدا تبديل ميکنند. براي مثال، روز سبت208 به تناسب حرکت فرد از کودکي به سمت دبيرستان و دانشگاه و سپس به سوي مختلف بزرگسالي، در اهميت و کيفيت تغيير ميکند. همچنين حتي از يک هفته تا هفته آينده نيز حاوي تجربيات متفاوتي است، حتي اگر افرادي که آن روز را با آنها سپري کردهايم تغيري نکنند، براي هر فرد تجربه هفته جديدي را با مراسم مربوط تداعي ميکند و ميتواند معناي جديدي از عبادت، قرائت تورات، مناسک و روابط اجتماعي به ارمغان بياورد. حال به عنوان حلقهاي مفقوده به اين امر اشاره ميگردد که به طور مشابه يک فرمان نسبتاً راحت و شناختهشده بعد جديدي از زندگي فرد را معرفي ميکند و، بنابراين، هر وقت فرد اين فرمان را انجام دهد، فهمي خوب و قوي از خدا را تجربه مينمايد. من فرامين خدا را در پاسخ به تجربياتم از خدا تبعيت ميکنم، اما در عوض فرايند پيروي از اين دستورات جنبههاي جديدي از خدا را برايم آشکار ميسازد. بنابراين، اعمال معرفتي را در مورد خدا فراهم ميکنند که بايد با فهم در حال گسترش من از او تلفيق شوند.
ث. کسب دانش درباره خدا از طريق کلمات: وحي
ما همچنين از طريق ارتباط کلامي با ديگران چيزهايي در موردشان ميآموزيم. پديدههاي ديني متناظر با آن وحي و عبادت هستند. البته هر دوي آنها از ديدگاه فلسفي بسيار مشکلسازند. اولاً به اين دليل که يکي از طرفين ارتباط، يعني خدا، براي ارتباطي مستقيم و متقابل، همانند ارتباطي که انسانها در گفتگو با هم دارند، در دسترس نميباشد. اين سؤالات فراواني را بر ميانگيزد. چگونه ميدانيم که از طريق وحي در واقع خدا با ما ارتباط برقرار ميکند؟ بر چه اساسي يک وحي را نسبت به سايرين يا يک ضبط از وحي را از سايرين فراتر ميدانيم؟ هنگامي که از طريق عبادت با خدا صحبت مي کنيم چگونه ميتوانيم مطمئن شويم که خدا صداي ما را ميشنود؟ آيا اين واقعآً ارتباط است يا تکگوييِ گسترشيافته؟
اين مشکلات شناخت خدا از طريق وحي و عبادت بلافاصله بر ما آشکار ميشوند. با وجود اين، هنگامي که اطلاعات خود را از ساير انسانها از طريق ارتباط با آنها بررسي ميکنيم در مييابيم که برخي سؤالات مشابه در کارند. مثلاً، فرض ميکنيم که اکثر متکلمان به طور کامل يکديگر را ميشناسند و هنگامي که با ما صحبت ميکنند حقيقت را بيان مينمايند، اما بعضي هم اين کار را انجام نميدهند. اگر ما کسي را از طريق ارتباط قبلي نشناسيم، فهم اينکه آيا وي حقيقت را ميگويد يا نه مشکل است، حتي درباره اينکه چه کسي است.
احتمال فريب خوردن، هنگامي که ارتباط کلامي جايش را به تلفن يا ساير راههايي که از تشخيص هويت و نيت طرف مقابل ممانعت ميکند و نميتواند وي را ببيند بيشتر هم ميشود. ما آموختهايم که تن صداي افرادي را که ميشناسيم تشخيص دهيم، اما آنها هم گهگاهي ميتوانند به شوخي صداي خود را تغيير داده و ما را فريب دهند.
اين مشکل هنگامي بدتر ميشود که ارتباط کلامي بيشتر از طريق نوشتاري رخ دهد تا ارتباط گفتاري. دست خط يک علامت براي تعيين هويت است، اما گاهي اين مورد هم به اختلاف کشيده ميشود که ميتوان به وصيتنامههاي مورد بحث اشاره کرد که اين قبيل موارد نياز به دفاتر اسناد رسمي را مطرح ميکند. هنگامي که کلمات تايپ يا توسط شخص ديگري نوشته ميشوند يا هنگامي که مدرکي فاقد امضا است، توانايي خواننده در تشخيص مولف و نيت وي باز هم کمتر ميشود.
حتي اگر ارتباط کلامي واضح و صحيح باشد ما نميتوانيم تنها به آن اکتفا کنيم. چون ميدانيم که اين ارتباط اطلاعات جزئي از فرد متقابل را به ما ميدهد. مثلاً، افرادي که سالها است از طريق مکاتبه با هم در ارتباط هستند ممکن است چيزهاي زيادي در مورد يکديگر بدانند، اما غالباً اين احساس را دارند که تا زماني که از طريق ارتباط غيرکلامي مثل ملاقات و همکاري با يکديگر ارتباط نگيرند، نميتوانند به درستي همديگر را بشناسند. به معنايي، ما وقتي که مينويسيم غير از آني هستيم که در ارتباط حضوري هستيم، زيرا نوشتن فاقد بيواسطگي و زمان و مکان مندي ارتباط فردي است. ما ميآموزيم که مراقب فريبهاي احتمالي در ارتباط کلامي باشيم و از طريق ساير وسايل ارتباطي کاستيهاي اين نوع ارتباط را جبران نماييم، بنابراين ما از کلمات به عنوان يکي از وسايل شناخت ساير افراد و ارتباط با آنها استفاده مي کنيم.
هنگامي که اين ملاحظات را در مورد معرفت خود راجع به خداوند به کار ميبنديم، مشکلاتي که با وحي و عبادت داريم کمرنگتر شده و کمتر خاصِ دين تلقي ميشوند. خصوصاً، ما براي کسب معرفت درباره خدا فقط به مکاشفات کتب مقدس متکي نيستيم، بلکه دقيقاً به اين دليل آن گزارشات براي ما داراي معنا هستند که يهوديان طي قرنها فهميدهاند که تجربياتشان ديدگاه جهاني و نظام ارزشي اينگونه مدارک را تصديق مينمايد و اين تجربيات به وسيله آنها روشن ميشوند. در واقع، معناي واقعي کتاب مقدس به طور پيوسته از طريق فرايند ميدراش209 در حال تغيير بوده است – به نحوي که ميتوان گفت دين يهود در واقع دين حاخامها است و کمتر ميتوان ادعا داشت که اين آيين بر اساس کتاب مقدس است. اين فرآيند مکانيسمي صوري فراهم ميکند که به موجب آن تجربيات روزانه افراد براي تأييد، تکذيب و تغيير مکاشفات کتاب مقدس به کار رفته است. علاوه بر اين، خود حاخامها هم دامنه وحي را محدود نمودهاند. آنها اين کار را با امتناع از به رسميت شناختن مشروعيت مکاشفات بعد از تخريب معبد اول و با تأکيد بر برتري وحي موسي بر ساير مکاشفات مشروع انجام دادند.]14[
آيا اين فرايندْ وحي را به يک پديده کاملاً انساني تنزل مي دهد؟ آيا اين وحي به طور مؤثر گزارش تجربه آدمي با خدا است که چنان بيان شده که گويي خدا در حال صحبت کردن است؟ اينها به نگاه فرد به وحي و منبع و سرشت حجيت آن بستگي دارد.]15[
ديدگاه من براساس آگاهي ظريف از اين نکته است که من نميدانم در سينا چه رخ داد. من استدلالهاي محققان مدرن کتب ديني ميپذيرم که ميگويند خود تورات ارائه مستقيم اتفاقاتي که در سينا رخ داد نيست، بلکه مجموعه منابعي است که در ادوار مختلف زماني و مکانهاي گوناگون گردآوري شدهاند. علاوه بر اين، حتي اگر تورات ثبت مستقيم مکالماتي باشد که در سينا رخ داد، اين ثبتي است که توسط انسان و بر اساس فهم وي از آن اتفاقات صورت گرفته و اين نکته از اعتبار آن ميکاهد. همانگونه که ويليام تمپل210 اشاره گفته است،]16[ نظريههاي کلاسيک در مورد وحي ادعا ميکنند که ما ميتوانيم از طريق وحي مستقيم مدعياتي با حجيت خاص درباره خدا و اراده او کسب کنيم، اما تمام اديان (حتي آنها که بنيادگرا هستند) تصريح ميکنند که وحي بايد تفسير شود. با وجود اين، به محض اينکه چنين حرفي بزند ادعاي حجيت خاصي را که قرار بود وحي به همراه داشته باشد رد کرده است، چون تفسيرهاي آن به ناچار بيانگر فهم انسان از محتواي آن است. اين ملاحظات من را به موارد زير ميکشاند:]17[
1. قواي اخلاقي، ذهني و زيباييشناختي انسان اندکي از جنبه الاهي موجود در بشر هستند، چون اين تواناييها انسان را، اگر در نوع نباشد، در درجه از ساير حيوانات متمايز ميسازد.
2. ساختار جهان مبنايي عيني است که براي بديلهاي ممکن فکر و عمل محدوديتهايي طرح ميکند و ميتواند معياري براي سنجش هر نظام فلسفي يا اخلاقي باشد. براي مثال، همجنسگرايي تنها هنگامي ميتواند براي انسان به يک هنجار تبديل شود که مبتلا به انقراض گونه انسان شده باشد، همچنين استفاده بيملاحظه از سلاحهاي اتمي همان
