
ن به شما خواهم گفت كه كيستيد.» (Heidegger, 1996, p 63). اين گفتههاي هايدگر زماني معناي حقيقي خودش را آشكار ميكند كه در پيوند با معناي عميق او از زبان و نسبت آن با «جهان» و «ناپوشيدگي/حقيقت» فهميده شود.
با اين حال داوري درباره انتقادات به زبان هايدگر و هستي و زمان در خور تأمل فراوان است. جان مككواري درباره زبان پيچيده و تودرتوي اين اثر چنين مينويسد: «حداقل چيزي كه ميتوان گفت اين است كه بسياري از انتقادات به زبان هايدگر كاملاً ناموجه بودهاند. اگر با دقت اثر او را مطالعه كنيم ميفهميم كه زبان او ساختاري منسجم و مؤثر دارد. با همه دشواريها هستي و زمان اثري بامعناست، اگرچه ممكن است خوانندهی عجولي چنين اظهار كند كه اين اثر در جزئيات خودش غير قابل فهم است. همچنين نميتواند ادعا كند كه اين اثر نوعي از باتلاق رمز و رازگرايي است، چنانكه به اين امر شناخته شده است. با اين حال به روشني بايد اعلام كرد كه اين كتاب هر چند بسيار پيچيده است اما اثري اصيل و فوقالعاده نيرومند است كه به زباني نوشته شده كه هرگز نقصي در دقت ندارد.» (Macquarrie, 1992, p56).
هايدگر و خوانشهاي با گرايش تحليلي
شايد بتوان گفت كه اصليترين انتقادات به فلسفه هايدگر از حيث زبان غامض و پيچيدهاش و كاربردهاي زباني و بلاغي دشواريساز او مربوط به جريان فلسفه تحليلي باشد. مارجوري گلیکسمن4 كه يكي از اولين نويسندگان منتقد فلسفهی هايدگر در آمريكاست در نوشتهاي به سال 1938 مينويسد: «اينها برخي عناصر فلسفهی هايدگر هستند؛ طرد فلسفه سنتي با تفسيري تماماً بديع، مخالف با رويكرد و مواجههی علمي با مسائل، غوطهور شدن در پديدهها، غسل تعميد اين پديدهها با عناوين جزمي گيجكننده و شالودهسازي براي عقايد جزمي.» (Glicksman, 1938, p104). ملاحظه ميشود كه از همان ابتداي مواجهه بين فلسفه تحليلي و هايدگر نوعي نگاه منفي جريان دارد. وفق رويكرد فلاسفه تحليلي، فلسفه از راه روشن ساختن مفاهيم علوم و برطرف ساختن سردرگميهاي نظري ناشي از رشد علم و شايد آگاهتر ساختن ما از محدوديتهاي راههايي كه از طريق آنها جهان را در انديشه و زبان بازنمايي ميكنيم، ميتواند علم را ياري كند. در اين صورت آشكار است كه فلسفه تحليلي نميتواند به ساختار مفهومي پيچيده و تودرتوي فلسفه هايدگر نگاه همدلانه مثبتي داشته باشد. از نظر فيلسوفان تحليل زبان و گرايشهاي منطقي فلسفه تحليلي، كار فلسفي هايدگر آشفتهبازاري است كه هيچ نسبتي با جديت فلسفهورزي ندارد. برتراند راسل در اين باره مينويسد: «فلسفه او با غرابت بسيار زياد اصطلاحاتش تماماً غامض و مبهم است. كسي نميتواند به رفع اين بدگماني كمك كند كه زبان در اينجا غوغايي به پا كرده است. يكي از نكات جالب توجه در نظريههاي او اين سماجت اوست كه «عدم»، امري ايجابي است. همچون ديگر موارد قابل ملاحظه در جريان اگزيستانسياليسم، اين امر جهشي روانشناسانه براي عبور از منطق است (Russell, 1989, p303) به همين ترتيب كارنپ كه يكي از اولين انتقادات را عليه هايدگر سامان داد، در نوشتهاي به نام «طرد متافيزيك از طريق تحليل منطقي زبان» به سال 1932 هايدگر را به ساخت و پرداخت شكلي از هستيشناسي توهمي متهم ميكند. از نظر كارنپ بيتوجهي هايدگر به رفتار منطقي زبان او را به برساختن «جعليگزارههاي بيمعنا» ميراند. ما در ادامه به نقد كارنپ بر هايدگر و تلاش او براي طرد و فائق آمدن بر متافيزيك به ياري تحليل منطقي زبان علم اشاره ميكنيم. راجر اسكروتن5 نيز درباره هستي و زمان هايدگر چنين مينويسد: «اثر اصلياش، هستي و زمان، به شكل سهمگيني دشوار است. جز اينكه به اعلي درجه بيمعناست و در اينصورت به شكل خندهآوري ساده است. مطمئن نيستم كه چطور درباره آن حكم كنم، و كار هيچ مفسري را نديدهام كه حتي آغازي بر معنا دادن به اين اثر باشد.» (Collins, 1998, p7). با اين حال شايد بتوان جهتگيري نهايي فلسفه تحليلي را نسبت به هايدگر در كلمات بسيار مناسب جان سرل مشاهده كرد: «به نظر ميرسد كه بسياري از فيلسوفان سنت انگليسي-آمريكايي معتقدند هايدگر در خوشبينانهترين حالت يك تاريكانديش آشفته فكر و در بدبينانهترين حالت يك نازي اصلاح ناشده است.» (Searle, 2000, p71). البته نبايد از انتقادات ملايمتر و حتي تلاشهاي اخير براي بهبودبخشي به چهره هايدگر چشم پوشيد. برای نمونه گيلبرت رايل يادداشت انتقادي مثبتي دربارهي هستي و زمان هايدگر نوشته است و ويتگنشتاين هم اظهار نظري همدلانه درباره او دارد كه توسط فردريك وايزمن ثبت شده است: «مطمئن باش كه من ميتوانم آنچه را هايدگر ميخواست با مفاهيم «هستي» و «دلهره» توضيح بدهد، تصور كنم» (Waismann, 1979, p68). به علاوه، تصوير هايدگر در جهان انگليسي زبان به واسطه تلاشهاي كساني مثل هيوبرت دريفوس و ريچارد رورتي بسيار بهبود يافته و حتي گاهي نگاهها به آن بسيار مثبت شده است. در يك نمونهی جالب توجه ريچارد رورتي استدلال كرده است كه تلقي هايدگر از فلسفه در دوره نخست كارياش بسيار شبيه نگاه ويتگنشتاين متأخر است. اين نزديكسازي هايدگر با ويتگنشتاين متأخر تأثير فراواني بر تغيير رويكردها به هايدگر دارد. با اين حال او هم ابراز ميكند كه آنچه هايدگر درباره «هستي» در آثارش گردآورده نه توضيحي فلسفي درباره آن بلكه بيشتر نوعي سخن رازگونه است (Collins, 1998, p170) ما در ادامه اين بخش به شكلي خلاصه به آراي انتقادي كارنپ درباره هايدگر اشاره خواهيم كرد. همچنين به عنوان نمونهای نو برخي نظرات انتقادي هرمان فيليپس را هم مورد بررسي قرار ميدهيم.
اشاره كارنپ به شبه جملههاي متافيزيكي هايدگر به عنوان نمونهاي از توهمات زباني و دلالتشناختي بسيار معروف است. جمله جالب توجه «هيچ ميهيچد.»ِ هايدگر، يكي از اين موارد است كه جابهجا نقل شده و به خوبي ميتواند در چارچوب نظرات كارنپ و حلقه وين فهميده شود. امروز طرفداران هر دو فيلسوف، با لبخندي حاكي از تساهل و تسامح، به اين مجادله مينگرند. چنين گزارهاي از جانب مدافعان كارنپ به عنوان گزارهاي معرفتبخش شناخته نميشود. اين شبهگزارهي جعلي تنها ميتواند از جانب متفكري با ذهن تيره و تار صادر شود و طبيعتاً گنگي و مزخرفي اين گزاره ذهن هر خوانندهاي را گيج خواهد كرد. بر عكسِ اين تلقي، طرفداران هايدگر، نقد كارنپ را برخاسته از نوعي كوري متفكري با ذهن كوچك و بيدقتي نسبت به نكته اصلي و محوري بحث هايدگر ميدانند. اما آنچه كه هر دو سوي اين افراد به آن بيتوجه ماندهاند اهميت اين مجادله براي خود هايدگر و كارنپ است. ما با بيتوجهي به اهميت موضوع منازعه در شكلگيري تفكر هر دو اين فيلسوفان خويشتن را از درك معنا و وسعت حوزه مشتركي كه جريانهاي فلسفي معاصر در آن نضج يافتهاند، محروم ميكنيم. اهميت اين مواجهه تاريخي بين هايدگر و كارنپ در اينجاست كه اين هر دو فيلسوف تمام توان خويش را براي غلبه/ فائق آمدن بر متافيزيك متمركز كردهاند (Friedman, 2002, p157).
اولين نكته مورد توجه در رابطهی بين هايدگر و كارنپ اين است كه اين دو در جلسهی مناظره هايدگر و كاسيرر يكديگر را ملاقات كردهاند. اين مناظره مربوط است به درس دانشگاهي بينالمللي بين 17 مارس تا 6 آوريل 1929 در داووس سوئيس. اين مناظره درست دو سال پس از چاپ هستي و زمان برگزار شده بود. هايدگر در اين مناظره تفسير راديكال و پديدارشناسانهي خودش از نقد عقل نظري كانت را توسعه داده بود كه درست در نقطه مقابل مكتب نئوكانتيهاي ماربورگ بود كه كاسيرر نمایندهی آن بود. تفسير هايدگر از كانت به فاصله چند هفته پس از مناظرهی داووس با نام كانت و مسئله متافيزيك چاپ شد. با اين كار هايدگر خود را به عنوان نويسندهي گونهي راديكالِ نويني از فلسفه معرفي كرد كه گويي مقدر بود تا جايگزين سیطرهي سنت نئوكانتي شود و جاي گرايشهاي عقلگرايانه باقي ماندهي پديدارشناسي هوسرلي را نيز بگيرد. هايدگر اين صعود را به شكلي نمادين زماني كامل كرد كه به مناسبت در اختيار گرفتن كرسي فلسفه در دانشگاه فرايبورگ به عنوان جانشين هوسرل سخنراني افتتاحيهاي درباره اين موضوع انجام داد كه متن چاپ شده در سال 1929 صورتِ مكتوب اين خطابه است. كارنپ در مناظرهی درسي داووس شركت كرد و اين مناظره را در دفتر خاطراتش گزارش كرده است. قابل ملاحظه است كه او هم مثل اكثر شركت كنندگان در اين مناظره بين هايدگر و كاسيرر، تحت تأثير جذابيت مواجهه معرفتي بين اين دو فيلسوف قرار گرفته است. پس از اين مناظره كارنپ به شكل آشكار و مستقيمي تحت تأثير هايدگر قرار ميگيرد و حتي چند مباحثه فلسفي در سال 1929 با او داشته است.
اما با بازگشت كارنپ به وين و به دنبال تأثيرپذيري از هايدگر او هستي و زمان را نسبتاً با جديت مطالعه ميكند. به خصوص اينكه او با جديت قابل توجهي در گروه بحثي شركت ميكند كه در تابستان 1930 توسط هاينريش گمبرتس6 و كارل بوهلر7 تشكيل شده بود تا كتاب هايدگر را به دقت مورد بررسي قرار دهند. نسخهی اوليه متن كارنپ، طرد متافيزيك8، در نوامبر 1930 نوشته شد و در طي سالهاي 1930 تا 1932 در مكانهاي مختلف ارائه شد و اولين بار در نشريه حلقه وين، Erkenntnis (شناخت) چاپ و منتشر شد. وي در اثر منتشر شده به سال 1932 و در بخش پنجم با تيتر «جعليجملههاي متافيزيكي» با ارائه برخي نمونههاي انتخاب شده از متن هايدگر اشاره ميكند كه اگر چه او ميتوانست نمونههاي خوبي از هر يك از متافيزيسينهاي بزرگ معاصر و گذشته بياورد، در اينجا تصميم گرفته كه تعدادي از جملات آن نظام متافيزيكي را نمونه بياورد كه اين روزها تأثير قدرتمندي در آلمان داشته است. طرفه اينكه حملهی او به فكر فلسفي در آلمان با مهاجرتش به آمريكا قرين است.
نكتهی دومي كه بايد مورد توجه قرار گيرد اين است كه تحليل كارنپ و نقادياش از جمله «هيچ ميهيچد» تصنعيتر و موشكافانهتر از آن است كه كسي بتواند آن را ازپيش بپذيرد. از سويي دعوي كارنپ اين نيست كه اين جمله تحقيق ناپذير است، همچنين مهمترين مسئله اين نيست كه واژه نامأنوس جديدي را ابداع ميكند كه انحرافي از كاربرد معمول زبان است. بلكه بر عكس، مسئله اصلي تجاوز از و نقضِ صورت منطقي مفهوم «هيچي=عدم» است. هايدگر از اين مفهوم (هيچي) هم به عنوان واژهاي با خواص اسمي و هم فعلي استفاده ميكند. در عوض منطق مدرن نشان داده كه هيچ يك از اين دو نيست بلكه صورت منطقي مفهوم هيچي تنها به وسيله تعريف وجودي و سلبيت قوام يافته است. اما از سوي ديگر، كارنپ آشكارا ميداند كه چنين انتقادي خود هايدگر را به كمترين مقدار هم تحت تأثير قرار نميدهد زيرا كه موضوع واقعي بين اين دو فيلسوف كه يكي آنرا انكار ميكند (هايدگر) و ديگري تصديق (كارنپ) باور به مركزيت فلسفي منطق و علوم دقيق است. به همين دليل است كه كارنپ در نقد خودش به هايدگر چنين نتيجه ميگيرد كه «بنابراين ما مؤيد خوبي براي تز خود مييابيم، يك متافيزيسين خودش را به جايي ميرساند كه پرسشها و پاسخهايش با منطق و تفكر علمي ناسازگارند.» (همان، ص160).
انتقاد كارنپ به هايدگر در واقع انتقادي به ويتگنشتاين هم هست، يعني درست آن جايي كه ويتگنشتاين مينويسد «معناي جهان بيرون از جهان است» و «احساس جهان چونان كلي كرانمند رازورزانه است» و «ما احساس ميكنيم هنگامي كه به همه پرسشهاي ممكن دانش پاسخ داده شود، باز هم مسئلههاي زندگي ما همچنان دست نخورده باقي ميمانند». البته ويتگنشتاين به خوبي به نكتهي مهمي واقف است و در تراكتاتوس، فقره هفتم، مينويسد كه «در باب آنچه كه نميتوان دربارهاش سخن گفت بايد خاموش ماند». در حاليكه هايدگر تلاش ميكند تا با بازگشايي يا باز نگهداشتن راهِ هستي در زبان و شكستن سلطه منطق علمي و متافيزيكي درباره همين ناگفتنيها بيانديشد و سخن بگويد و از نظر او اين كار تفكر حقيقي و ضروري است و در نتيجه ضامن بقا و بهروزي آدمي بر اين سياره خاكي.
نمونه جالب توجه دیگری از منتقدان تحلیلی هایدگر اثر انتقادی هرمان فیلیپس9 درباره تفسیر
