
میرسد.
ویژگیهای مدرنیستی در رمان شریک جرم
محدودیت زمان، فرو پاشی فرروایتها، روانرنجوری، ضد قهرمان، جریان سیّال ذهن، نمادپردازی، در هم آمیختن واقعیت با خیال و خواب، تغییر زاویۀ دید، محدودیت زمان.
کسری نمایندۀ انسان جامعۀ مدرن، و بیشتر تحلیلهای او عقلانی است؛ اما گویی شیطانی در وجود او رخنه کرده که کارهای غیر ارادی او را به عهده میگیرد. داستان شریک جرم، بعد از سفر کسری در سال 1372 نوشته شده، اما از لحاظ داستانی عقبتر از آن است. داستان سفر کسری و کلّۀ اسب، در حدود سالهای جنگ میگذرد؛ در حالیکه شریک جرم مربوط به سالهای انقلاب است. در قسمتهایی از داستان شریک جرم، کسری از سفری حرف میزند که بنمایۀ داستان سفر کسری است: «باز هم حرف سفر را زده بود، حتی گفته بود یک روزی میبینی بیخبر رفتم و دیگر هیچوقت پیدام نکردی… روزی بیخبر میرفت و به هیچکس نمیگفت کجا رفته…» (مدرس صادقی، شریک جرم ،1386: 51)کسری متعلق به زمان و مکان مشخصی نیست. او در زمان سفر میکند. گاهی در بحبوحۀ قبل از انقلاب است که نویسنده با قرار دادن حسین، کسی که خود را از عاملان آتشسوزی سینما رکس آبادان میداند، در وجود کسری حال و هوای انقلاب را توصیف میکند. گاهی در دورۀ تظاهرات انقلابی و فعالیتهای سیاسی مردم است. گاهی در خرمشهر و آبادان، سرگردان در میان رزمندگان سالهای جنگ تحمیلی است. به هرروی آنچه به نظر ما مهم است این است که کسری مانند اکثر شخصیت های داستان های مدرن شخصیتی به شدت روان رنجور و بیمار دارد و این وجه از شخصیت او چیزی است که در هریک ازین سهگانه به شکلی نمایان میشود.برای روشن تر شدن این موضوع، اختلالات شخصیتی که در اکثر رمان های مدرن به آنها اشاره میشود را با توجه به نظریه روانشناسان مختصری توضیح میدهیم، زیرا این شناخت به هرچه بیشتر روشن شدن مسیر داستان کمک مفیدی خواهد کرد. حال ببینیم بیماریهای مکرر ذکر شده در رمانهای دورۀ معاصرکه در آثار مدرس صادقی نیز نمونههای فراوانی دارند، چه بیماریهایی هستند و چه دلیلی برای وقوع آنها میتوان ارائه داد.
روانرنجوری کسری
جنون و نبوغ از جمله مباحثی است که اکثر دانشمندان، این دو پدیده را لازم و ملزوم یکدیگر میشمارند. فاصلۀ بین نوابغ و مبتلایان به اختلالات روانی بسیار اندک است. از نظر شوپنهاور، معنای نبوغ تسلّط کامل عقل بر امیال و خواهشهای نفسانی است و دلیل فقدان حس آمیزشهای اجتماعی در نوابغ، منبعث از همین رهگذر است.(فروید،1350: 366) نبوغ در این بیماران روانرنجور از همان عثلگرایی در آغاز دورۀ مدرن نشأت میگیرد، اکثر شخصیتها در بروز رفتار غیر عادی خود هوش سرشاری نشان میدهند. بررسی شخصیتهای مدرن داستانی به ما این امکان را ميدهد تا وجه تمایز نبوغ و دیوانگی را بهتر کشف کنیم؛ دلایل رفتار افراد را ارزیابی کنیم و از این رهگذر به سبک داستاننویسی نویسندۀ اثر، دقیقتر پی ببریم.
کسری از مردی به نام حسین نام میبرد که در زندان با او آشنا شده است. حسین ادعا میکند که آتشسوزی سینما رکس کار او بوده است. در داستان نشانههایی وجود دارد که نشان میدهد کسری از دید مردم جامعه، دیوانه و غیرعادی تلقی میشود و نویسنده این موضوع را چنان با مهارت در جایجای داستان قرار داده است که جز با دقّت و تأمل فراوان نمیتوان آن را فهمید. این ماجرا در دیگر رمانهای مدرنیستی نیز دیده شده است؛ حسین که در آخر داستان متوجه میشویم، درواقع همان کسری است، به ساختمان وزارت کشور رفته و اعتراف کرده که آتشسوزی کار او بوده است: «اما هیچکس باورش نمیآمد که کسی که جنایتی به این بزرگی مرتکب شده باشد، بیاید همه جا جار بزند که من کردم… همه خیال کرده بودند او دیوانه است».(مدرس صادقی، شریک جرم ، 1386: 10)
میدانیم که در دنیای واقعی، هرگز چنین شخصی دیوانه انگاشته نمیشود؛ همانگونه که در واقعیت نیز کسیکه عامل آتشسوزی سینما رکس شناخته شد، فردی به نام حسین تکبعلیزاده بود که در سال 59 اعتراف کرد و تیرباران شد. مسلماً همنامی حسین داستان با او بیارتباط نیست-حتی میتواند به نوعی فروریختن فراروایت باشد- اما در داستان، پاسدارها حرف حسین را باور نمیکنند و برای دست به سر کردن او میگویند مجرم دستگیر شده و روزنامهها هم نوشتهاند، اما کسری که روزنامهخوان بوده، هرگز چنین خبری را ندیده است.(همان:11) آیا دست به سر کردن حسین (کسری) نمیتواند نشانهای باشد که او در نگاه مردم جامعه دیوانه انگاشته میشود؟ حسین در واقع قسمتی از وجود کسری است و شاید قسمتی از روح جمعی جامعه؛ در ادامه بیشتر توضیح خواهیم داد که در داستانهای مدرس صادقی زمان و مکان و فردیت اشخاص اهمیتی ندارد. یک فرد ممکن است در اهواز باشد و همزمان در اصفهان یا یکی از شهرهای شمالی،هندی باشد یا پاکستانی یا عرب، دانشمند باشد یا فردی عادی، متعلق به این زمان باشد یا متعلق به 800 سال قبل، حسین باشد یا کسری یا شخصیت بینام رمان گاوخونی. مدرس صادقی، دربارۀ روح جمعی انسانی حرف میزند و این روح را در اقصی نقاط جهان، در تمام تاریخ تسری میدهد و از زبان هر شخصیت، قسمتی از خصیصههای آن را بیان میکند. گفتیم که داستان از ذهن بیمارگونۀ کسری روایت میشود. کسری دچار توهماتی است و فکر میکند سینما را آتش زده است. شاید ریشه این توهم را بتوان در زندان پیدا کرد. زمانی که او را اشتباهی در زندان نگه میداشتند، یکی از زندانیان گفته بود که ما را به خاطر آتشسوزی بازار دستگیر کردهاند. عدهای شب قبل نیمه شب، بازار را آتش زده بودند (همان: 7) شاید این جرقه، حادثهای را در ذهن او زنده کرده است و از آنجا که ذهن توهمزایی دارد، از آن حادثهای ساخته و خود را در آن دیده است.
نشانۀ دیگر این است که حسین در قسمتی از کتاب تعریف میکند که اول قصد داشته سینما سهیلا را آتش بزند. آیا این نیز نشانهای نیست که حسین همان کسری است؟ کسری از همسر خود متنفر است و آرزوی کشتن او را دارد، و شاید در ضمیر ناخودآگاه خود به آتش زدن او نیز فکر کرده باشد. ازجمله ویژگیهای شخصیتهای مدرس صادقی این است که بخشی از وجود آنها، به شدت سرد و بیتفاوت است. در گاوخونی میخوانیم که شخصیت داستان میگوید:« آرزوی من این بود که پدرم بمیرد و حالا که او مرده بود، دیگر آرزویی نداشتم».(مدرس صادقی،1390: 81) شرارت و بدخویی در نهاد شخصیتها هست. آنها به راحتی قتل انجام میدهند(کسری و اردلان در ناکجاآباد) که مسلماً نتیجۀ عصیانگری روح انسان مدرن در برابر ناهنجاریهای جامعه است.
ذهن شخصیت داستان، هرگاه دچار رنج فراوانی میشود، سعی میکند یک مفهوم متضاد دلچسب را بیافریند تا از این مخمصه رهایی یابد. فروید میگوید: رؤیا عبارت است از تجسم یا حقیقت پیدا کردن یک آرزوی رانده شده که اغلب تغییر قیافه پیدا میکند.(فروید، 1350: 90) هنگامی که کسری در زندان است، از بودن در آنجا رنج میبرد و ناخودآگاه قسمتی از زندان را میسازد که به آن بند سه میگویند و از زبان حسین وجودش آن را تعریف میکند تا واقعیتر به نظر بیاید:
«در بند سه هیچ قانونی برقرار نبود… توی بند سه هرچه دلت میخواست میدادند، چلوکباب، چلوخورش، ساندویچ و…». (مدرس صادقی، شریک جرم ،1386: 25)
حال آن که میدانیم در واقعیت این امر غیر ممکن است. از نشانههای دیگری که میفهمیم کسری در نگاه جامعه غیر عادی است، قسمتی است که هنگام برگشت به خانه، سوار تاکسی میشود و از حسین نام میبرد، و وقتی راننده از او میپرسد، میگوید حسین دوستی است که بعد ازظهر با او دوست شدم و شب او را گم کردم، و راننده او را مست و لایعقل میپندارد. در قسمتی از داستان میخوانیم که کسری احساس میکند باید رمانی بنویسد و این را از تلقینهای سمر برداشت کرده است. کسری میگوید خانم صبا (صاحب تیمارستان) گفته بود برای بعضی مریضها نوشتن را تجویز میکنند تا ذهنشان را از مشغلههای مزاحم تصفیه کنند. در آخر داستان نیز کسری را در تیمارستان میبینیم؛(همان:185) جایی که کسری با چندین نفر دیگر آشنا میشود که همه ادعا میکنند اسمشان حسین است و آتش سوزی سینما کار آنها بوده است، یعنی با رفتن او به تیمارستان، گویی نویسنده نیز بر این ادعای ما که کسری دچار بیماری روانی است، صحّه میگذارد.
ریشههای روانشناختی رفتار کسری
بر اساس نظریۀ فروید، خاطراتی که در بخش ناهوشیار ذهن میمانند از ذهن نمیروند، بلکه همچنان بیرون از محدودۀ آگاهی به عملیات خود ادامه میدهند و به شکلهای مختلف و گاهی در قالب دفاعی بروز میکنند. افکار، خاطرات و تجربههای ناهوشیار، گاهی اوقات مزاحم رفتارهای معقول و هوشیارانه میشوند. (شیرافکن،1389: 28) تردیدی نیست که ریشههای رفتاری کسری را میتوان در دوران کودکی او جستجو کرد. به نظر هاینز کوهات(Heinz Kohut)، روانشناس اتریشی، در بسیاری از اختلالات، آسیبهای والدین نقش مهمی را دارد و برخی از آنها نیز دارای مبنای زیستشناختی هستند. (همان: 236) کسری در خاطراتی که از دوران کودکیاش ترسیم میکند، از پدرش همیشه همراه با تنبیه یاد میکند، که کتابهای او را پاره میکرده و مانند بسیاری از پدران سنتی، سعی داشته با خشونت فرزند خوبی تربیت کند. کوهات میگوید رفتار پدر و مادر، سبب صدمه دیدن شدید و منجر به اختلالی میشود که مشخصۀ آن، هذیان و گفتار و رفتار به همریخته و نامفهوم است. کوهات از این اختلالات با نام اختلالات مرزی یاد میکند که دو نمونۀ آن اختلال اسکیزویید و اختلال پارانویید است. از نظر روانشناسی یونگ، کسری شخصیت تیپ متفکّر درونگرا است. او شدیداً تحت تاثیر عقاید است و این عقاید در ذهن او ریشه دارند. متفکر درونگرا به دلیل تمرکز بر نیروهای درونی، انسان سرد و بیملاحظهای به نظر میرسد. در ضمن از لحاظ اجتماعی نیز، دست و پا چلفتی است و نمیتواند نظراتش را به خوبی بیان کند.(رایکمن،1389: 95)
یکی از اختلالات شخصیتی که فروید در نظریاتش مطرح کرده، عقدۀ ادیپ است که نام آن از نمایشنامۀ مشهور سوفوکل با همین نام گرفته شده است. با توجه به این نظریه کودک در سالهای اولیه زندگی ناخودآگاه به دلیل پرورش یافتن در آغوش مادر به او تمایل پیدا میکند. در سالهای تکامل چون پدر او را از کارهایی منع میکند و این رفتار با خشونت و تحکم همراه است، و در عوض رفتار مادر با مهربانی توأم است، از پدر متنفر میشود. فروید میگوید این عشق به مادر و کینه نسبت به پدر دو وجه تشکیل دهنده عقده ادیپ هستند (فروید،1350: 210) فروید میگوید تقویت هرکدام از این احساسات ممکن است منجر به سانحهای گردد. در صورت تقویت و سرکشی غریزه، فرد پدرکش یا مادرکش میگردد و در صورت غلبه غریزه عشق فرد بدبین، گوشهگیر و محجوب بار میآید. (همان:211)
کتاب «نامه به پدر»، کتابی است که کافکا در سالهای آخر عمرش نوشته است. این کتاب در واقع نامۀ کافکا به پدرش است که بعدها به صورت کتاب درآمد. این نامه، سراسر یادآوریهای کافکا از دوران کودکی است و در این نامه خطاب به پدر، از دلایل ترس خود از او یاد میکند و خاطرات کودکی را جزء به جزء موشکافی مینماید.
از متن کتاب چنین استنباط میشود که پدر کافکا مردی به شدت مستبد و خودرأی بوده و در برخورد با فرزند بسیار جدی و ناهنجار عمل میکرده است. او در قسمتی میگوید:
«در یکی از شبها من یک بند نق میزدم… تو آمدی مرا از تخت برداشتی، به بالکن بردی و مدت کوتاهی مرا در لباس خواب پشت در بسته تنها گذاشتی» (کافکا،1355: 19)، «بعد از این عمل لابد من مطیع شدم، ولی در باطن صدمه دیدم» (همان: 20) «من حتی سالهای بعد هم از این تصور رنجآور رنج میبردم» (همان: 20). «وسایل زبانی بسیار مؤثر تو در تربیت که دست کم در مورد من مدام به کارشان، میبستی عبارت بودند از: فحاشی، تهدید، کنایه، خندۀ تلخ و گرچه عجیب است طلب دلسوزی» (همان:31).
این در حالی است که تمام ناقدان آثار کافکا را در زمره آثار خاص ادبیات جهان قرار دادهاند.این ویژگیها در شخصیت گاوخونی وکسری هم دیده
