
د در انسان دمیده است و این لطیفه همان«قلب» است که جوهری نورانی مجرد و واسطهی بین روح و نفس است و انسانیت انسان با آن تحقق پیدا میکند25. ابن عربی نیز حقیقت انسان را همان لطیف انسانی میداند که میان روح الهی یا نفس رحمانی و جسم قرار دارد. این لطیفه قلب است که در فارسی دل نامیده میشود. این لطیفه قلب جسمانی که گوشت پاره صنوبری است و در جانب پهلوی چپ و زیر سینه قرار دارد نیست؛اما میان قلب روحانی و قلب جسمانی مناسباتی است که که به سبب آن قلب روحانی را هم قلب گفتهاند از جمله اینکه: قلب جسمانی پیوسته میان خون شریانی(لطیف) و خون وریدی(کثیف) در حال تحول است. قلب روحانی نیز همواره تحت تأثیر روح(لطیف) و نفس(کثیف) در حال تقلیب و زیرو رو شدن است و مناسبت دیگر قلب جسمانی و روحانی این است که همانگونه که حیات جسمانی هر آدمی وابسته به قلب جسمانی است، اگر قلب تباه شود و از کار بایستد انسان با مرگ جسمانی رو به رو خواهد شد. حیات معنوی انسان هم منوط به قلب معنوی اوست و اگر این قلب مبتلای صفات نفسانی شود انسان بیمار اخلاقی است و اگر به کلی مغلوب نیروهای نفسانی شود، حیات معنوی انسان نابود میشود26. همچنین عرفا برای نفس ناطقه انسانی هفت مرتبه قائلند که از آن به لطایف سبع نام بردهاند که عبارتند از:
1. طبع، از آن جهت که نفس ناطقه انسانی که النفس فی وحدتها کل القوی، مبدأ حرکت و سکون است، به عبارتی قوای طبیعی که مرحله نازلهی حقیقت انسانی است، طبع گفتهاند. مثل قوای نباتی و آثار و افعال آن از قبیل خوردن و…
2. نفس، که بالاتر از مرتبه طبع است به اعتبار مبدئیت آن برای ادراکات جزئیه نفس گفتهاند. به بیان دیگر عبارت است از قوای حیوانی و ادراکات حسی و خیال و وهم.
3. قلب، به لحاظ مبدئیت آن برای ادراکات کلیه تفصیلی قلب گفته اند. که این مرتبه توجه به عالم غیب دارد اما آمیخته با نظر به عالم شهود است.
4. روح ، به اعتبار حصول ملکه بسیطه که خلاق تفاصیل ادراکات کلیه است، روح گفتهاند. عرفا در این مقام نفس ناطقه را رها شده از قوای بدن و آثار طبع و نفس میدانند که به عالم قدس پیوسته است.
5. سرّ، به اعتبار فنای آن در عقل فعال سرّ گفتهاند. و در این مقام است که عارف به معرفت حق و جمال الهی آشنا و بینا میشود و سرّ الهی را در همه موجودات مشاهده میکند.
6. خفی، به اعتبار فنای آن در مقام واحدیت خفی نامیدهاند. عارف در این مرتبه تنها خدا را مشاهده میکند.
7. اخفی، به اعتبار فنای آن در مرتبه احدیت، اخفی گفتهاند. وصال در این مقام است نفس و در طی سیروسلوک عرفانی اگر این هفت مرحله را طی کند به کمال رسیده است. 27
1- 2-5-2. حقیقت انسان در فلسفه
انسان فلسفی، اولا انسان با استعداد بینهایت است و واقعیتی بالقوه که در چیزی وجود دارد اما هنوز هویت آن چیز ظهور نکرده است و آن واقعیت موقعی به ظهور میرسد که عواملی از خارج از آن استعداد با آن استعداد ارتباط تأثیری پیدا کند و آن را به فعلیت برساند. وقتی که گفته میشود این ماده استعداد احتراق دارد معنایش این است که آن ماده دارای واقعیتی است که در صورت ارتباط مؤثر با عامل احتراق، محترق خواهد شد. اصل جریان صفات و منشهای انسان از بالقوه به بالفعل جریانی است که هیچ کس نمیتواند در آن تردید کند. 28
دوما در رویکرد فلسفی به انسان، انسان موجودی است که دارای نفس و بدن است و حقیقت او به نفس اوست. به عنوان مثال، صدرا که انسان را جزئی از عالم میداند، انسان را حیوان ناطق تعریف میکند ولی بنیان تعریف و فصل منطقی آن را حقیقت دیگری میداند که آن«نفس ناطقه» آدمی است. 29 این حقیقت به انسان منحصر است و سایر موجودات واجد نفس ناطقه نیستند. به این ترتیب انسان تنها نفس ناطقه نیست بلکه بدن نیز رکنی از آن است که بدون آن انسان تحقق نمییابد. نفس و بدن به وجود واحد موجودند و حقیقتی وحدانی را با مراتب مختلف موجود کردهاند. و این نفس صورت انسان است و صورت با ماده متحد است و چون شیئیت هر شی به صورت آن است لذا بدن مرتبه نازله نفس و نفس حقیقت تکامل یافته بدن است.30 از نظر صدرا حقیقت انسان که مرکب از نفس و بدن است براساس حرکت جوهری در تغییر و تبدل است. به عبارت دیگر در حکمت متعالیه حقیقت انسان دارای عرض عریضی است که در یک سوی آن ماده جسمانی و در سوی دیگر عقل مفارق قرار دارد.
1- 2-5-2-1. نفس و مراتب آن
از آنجایی که در تعریف حقیقت انسان نفس آمده است ومبنای انسانشناسی هم بر معرفت به نفس نهاده شده است در این مبحث در تعریف نفس و بیان مراتب و قوای آن آوردهایم که اگر از نظر اصطلاحی بخواهیم نفس را تعریف کنیم، در تعریف نفس گفته شده است که «کمال اول لجسم طبیعی آلی ذی حیات بالقوه».31 این تعریف از نفس را حکمای مشاء و متعالیه نیز پذیرفتهاند.
فلاسفه و حکمای اسلامی نیز مانند ارسطو برای نفس سه مرتبهی حسی(نباتی)، خیالی(حیوانی) و عقلانی(انسانی) قائل هستند. با مشاهدهی افعال انسان درمییابیم که افعال متقابلی مثل پیدا کردن میل به یک شی و غضب کردن به چیزی دیگر از انسان صادر میشود. از طرف دیگر نفس کیه یک امر واحد است، صدور افعال متقابل از یک امر واحد ممکن نیست. بنابراین باید گفت که نفس افعال خود را توسط قوایی انجام میدهد به نظر حکمای مشاء آن قوا در حکم آلت برای نفس هستند و به نظر پیروان حکمت متعالیه آن قوا شؤون نفس هستند، که این قوای نفس مبدأ افعال نفس میباشند و از آن حیث که مبدأ تغییرات و افعال هستند قوا نامیده میشوند32.
نفس در هر مرتبه قوای متناسب با آن مرتبه را به کار میگیرد که در مرتبه حسی دارای قوای غاذیه، مولده و منمیه است و در مرتبه حیوانی دارای دو قوه مدرکه و محرکه است که قوه محرکه از نظر حکمای مشاء همان قوه شوقیه است که چون نفس در این مرتبه دارای ادراک خیالی جزئی است، قوه غضب و شهوت را در این مرتبه به کار میگیرد و قوه مدرکه در مرتبه حیوانی دو دسته بیرونی و درونی(باطنی) است که قوای ظاهری همان حواس پنجگانه هستند و قوای باطنی حیوانی شامل حس مشترک، متصرفه، مصوره، واهمه و حافظه میباشد. و اما نفس در مرتبه انسانی یا عقلانی داردی فعل اختیاری و ادراکات کلی است که قوای عالمه و عامله را در این مرتبه به کار میگیرد. که با قوه عقل عملی اخلاق خوب و بد از او سرمیزند که اگر این مرتبه از عقل بر شهوت و غضب غلبه کند نفس مبدأ صدور اخلاق نیک میشود. اما نفس در مرتبه انسانی به وسیلهی عقل نظری است که معانی و صور کلی را درک میکند که این قوه هم دارای چهار مرتبه هیولانی، ملکه، بالفعل و مستفاد است33. پس نفس که یک حقیقت واحد است به اعتبار افعالی که انجام میدهد دارای مراتب مختلف و قوای متناسب با آن مراتب است.
1- 2-5-2-1-1. عقل
عقل به عنوان یکی از قوای نفس انسانی که با آن متحد است و در مقابل قوهی خیال و قوه حس قرار دارد. عقل به این معنا قادر است کلیات را درک کند وبه استنباط مسایل نظری بپردازد. نوعا این عقل را به لحاظ مدر کات آن به عقل نظری و عقل عملی تقسیم کردهاند. عقل عملی تامین کنندهی رابطه نفس با بدن است و عقل نظری وساطت رابطه نفس با موجودات مافوق را به عهده دارد، دایره عقل عملی، جزییات و دایره عقل نظری، کلیات است.
فارابی میگوید:
«عقل نظری این است که به کمک آن انسان به شناختهایی دست مییابد که در طریق عمل قرار نمی گیرد و عقل عملی قوه ای است که انسان به واسطه آن و از طریق تجارب بسیار و مشاهده اشیا محسوس، به مقدماتی دست مییابد که بر اساس آن پی میبرد که چه کار باید کرد و چه نباید کرد. البته در اموری که انجام آنها در اختیار ماست، این مقدمات نیز برخی کلی اند و برخی جزیی.»34
میتوان گفت همه فلاسفه در این که عقل نظری، مدرک کلیات است، اتفاق نظر دارند. به عبارت دیگر، همگان کارکرد عقل نظری را ادراک کلیات میدانند.
1- 2-5-2-1-1-1. مراتب عقل نظری
فلاسفه برای عقل نظری در فرآیند ادراک مراتبی را برشمرده اند که ما در اینجا نظر صدرا را ذکر کردهایم.
1. عقل هیولانی: نخستین مرتبهی عقل نظری، عقل هیولانی خوانده میشود. این نام بدان لحاظ است که این مرتبه برای همهی نفوس انسانی برحسب اصل ذات و فطرت، به وقت خالی بودن آن از هر صورتی است که استعداد پذیرفتن همهی معلومات معقوله در آن هست.35 نفس در این مرتبه وجود عقلی بالقوه دارد؛چنان که هیولا پیش از پذیرفتن صورت، وجود حسّی بالقوه و استعداد محض است. ویژگی نفس در این است که دارای قوه و استعداد ادراک معقولات است؛یعنی با تحصیل معارف یقینی و علوم حقیقی، مسیر کمال را طی میکند. 36
2. عقل بالملکه: دومین مرتبهی عقل نظری، عقل بالملکه است. هرگاه نفس بتواند معقولات اولیه را بالفعل تعقل کند و واجد معلومات و معقولات بدیهی گردد، از مرتبهی عقل هیولانی گذر کرده و به مرتبهی عقل بالملکه وارد شده است. در بیان ملاصدرا معقولات اولیه همان اولیات، تجربیات ، متواترات و مقبولات هستند و تمام مردم در ادراک این امور مشترکاند. انسان به طور طبیعی با حصول صورتهای اولیه برای خویش، به تأمل و اندیشه در این معقولات مشغول میشود. این اشتغال فکری شوق کشف معقولات دیگری را که در نزد وی حاضر نیستند، ایجاد میکند و ادراک صورتهای معقول دیگر را در پی دارد. از آن جهت که این صورتهای معقول، اولین کمالاتی هستند که نفس از آن جهت که بالقوه است، واجد شده است، آن را عقل بالملکه نامیدهاند. 37
3. عقل بالفعل: با تأمل و اندیشهای که در مرتبه عقل بالملکه برای نفس ایجاد میشود و با استعمال تعاریف و براهین نفس به حدی از کمالات عقلی میرسد که حیات عقلی او بالفعل میشود و هرگاه اراده نماید بدون آنکه نیازی به تفکر و اندیشه باشد، معقولات مکتسبه را به صورت بالفعل مشاهده میکند و به همین جهت است که این مرتبه را عقل بالفعل نامیدهاند. در این مرتبه، نفس به حدی از تکامل حقیقی میرسد که دیگر نیازی به ماده و تعلقات جسمانی ندارد. این بینیازی به علت آن است که صاحب حیات عقلی مجرد از ماده و امکانات مادی گشته، به بقاء ابدی میرسد. 38
4. عقل مستفاد: در مرتبهی عقل بالفعل محصولات عقلی نفس، بالفعل در ذات نفس حاضرند و نفس هرگاه عقل بالفعل اراده کند میتواند معقولات را در ذات خود مشاهده کند بدون آنکه به امری دیگر نیازمند باشد. هرگاه عقل بالفعل از طریق اتصال به مبدأ فعال و اتحاد با عقل کلی، معقولات خود را مشاهده نماید- و نه از طریق مشاهده صور معقولی که در ذات دارد-به مرتبهی عقل مستفاد رسیده است؛ لذا ملاصدرا اشاره میکند که عقل مستفاد، عقل بالفعلی است که در مشاهدهی معقولات، از امری خارج از ذات، یعنی عقل فعال، استفاده میکند و به همین جهت است که آن را عقل مستفاد میخوانند39
1- 2-5-2-1-1-2.مراتب عقل عملی
همچنان که عقل نظری دارای مراتب و درجاتی است، عقل عملی نیز بر حسب هویت خویش دارای مراتب و درجاتی میباشد وظیفهی عقل عملی ادراک حسن و قبح و افعال پسندیده از ناپسند و تحریک قوای عملی به سوی انجام اعمال شایسته است. صدرالمتألهین در اینباره، مراتبی برای عقل عملی ترسیم کرده است. از جمله تهذیب ظاهر از راه عمل به دستورات شریعت الهی و آداب نبوی، تهذیب باطن و تطهیر قلب از خلقیات و ملکات پست و ناپسند و تاریک و خطورات شیطانی، نورانی کردن باطن با صورتهای علمی و معارف حق ایمانی و در نهایت فنای نفس یعنی توجه تام به حق تعالی و بریدن نگاه از تعینات خود و غیر خدا و تمرکز در مشاهدهی حق و کبریای الهی، منزل چهارم مقصد سیر به سوی خدا بر مسیر نفس انسانی است40.
الف. اراده
شهید مطهری معتقد است:
«اراده همدوش عقل است؛ هرجا که عقل است، اراده هم هست و آنجا که عقل نیست، اراده هم نیست. یعنی انسان پس از اینکه اندیشه میکند، میان کارها محاسبه میکند و دوراندیشی میکند با عقل خودش و مصلحتها و مفسدهها را میسنجد، بعد تشخیص میدهد که اصلح و بهتر این است و آنگاه آنچه را عقل به او
