
(كارگاههاي هنري و فني دولتي)140 تأسيس كرد (Khan-Mahomedov 1971, khazanova 1971). هدف مطالعه زيباشناختي شكل و فرم بود. با تغيير گرايش به ايدئولوژي زيباشناختي “واقع گرايي اجتماعي”141 كه در 1931 توسط استالين اجباري شد، تحقيقات نظام يافته در مدارس شوروي (سابق) متوقف شد (نگاه كنيد به Senkevitch 1974). از آن پس بسياري از پژوهشگران شوروي (سابق) به اروپاي غربي مهاجرت كردند. بعضي از آنها نيز در باهاوس به تدريس پرداختند.
بخش معماري باهاوس در سال 1927 بنيانگذاري شد. والتر گروپيوس، مدير مدرسهي باهاوس، از مدرسان قديمي مدرسه به دليل آنكه مطالعه زيبايي شناسي را در دستور كار نداشتند انتقاد ميكرد. مطلبي كه تعداد كمي از مدارس معماري امروز نيز به شكل نظام يافته به آن ميپردازند. با مديريت گروپيوس درس نظريهي ادراك در باهاوس تدريس شد. تدوين مفاهيم گشتالت در آلمان همزمان با توسعهي مدرسهي باهاوس بود. نظريهي گشتالت انگارههاي زيباشناختي هنرمنداني چون واسيلي كاندينسكي142، پاول كلي143 و جوزف آلبرز144 را ترويج نمود (wingler 1969)، متقابلاً اين هنرمندان هم تحت تأثير نظريه گشتالت قرار گرفتند (overy 1966). هانس ميير145 جانشين گروپيوس علوم رفتاري را در دورههاي آموزشي باهاوس تدريس كرد، ولي به نظر نميرسد اين دورهي تدريس در كار حرفهاي او اثر زيادي گذاشته باشد. او درسهايي را با جهتگيريهاي نظري مختلف ارائه كرد. اين درسها نظريهي گشتالت، “ارگونومي”146 و درسهايي راجع به تاريخ فرهنگ را شامل ميشد (wingler 1969).
دورههاي باهاوس بر آموزش معماري در اروپاي شرقي و ايالات متحده امريكا و پس از آن در مابقي دنيا اثري محسوس داشت (نگاه كنيد به Herdeg 1983, P.L.Jones 1969). با ظهور نازيسم147، مدرسان باهاوس در مدارس طراحي بسياري از كشورها پراكنده شدند. با وجود كوششهاي انجام شده در باهاوس، مباني علمي روشني براي طراحي تدوين نشد، باهاوس با اينكه انگارههاي نظري را از علوم رفتاري وام گرفت، هيچگاه مرحلهي بعدي را طي نكرد، مرحلهاي كه ميتوانست در مباني نظري علمي طراحي تحول ايجاد كند. اين جريان در مراكز علمي ديگري كه با مسائل طراحي سروكار داشتند نيز پيش آمد.
در ايالات متحده امريكا در اواخر دهههاي 1920 و 1930 ميلادي، بحث ساماندهي كالبدي شهرها و الگوهايي از طراحي كه تصور ميشد احساس زندگي اجتماعي را ارتقا ميبخشند و درك از خود بيگانگي را در ذهن شهروندان تقليل ميدهند، مطرح شد. كلارنس پري148 جامعهشناس آمريكايي الگويي كالبدي را براي سكونت جامعهاي محلي پيشنهاد كرد او تحت تاثير نظريههاي قبلي چارلز كولي149 (1909)، بود كه بر اهميت گروه نخستين150 مانند خانواده، گروههاي بازي كودكان، واحدهاي همسايگي و تاثير آنها بر اجتماعي شدن بچهها و ايجاد الگوهاي هنجاري رفتار تاكيد داشت. كولي معتقد بود كه روابط چهره به چهره و احساس جامعه محلي، بويژه براي كودكان اهميت زيادي دارد. پري (1927) نظريات كولي را با پيشنهاد مراكز محلهاي به عنوان نقطه عطف نواحي مسكوني كامل كرد. “واحد همسايگي”151 پيشنهادي او به شكل وسيعي در سراسر دنيا به كار گرفته شد، ولي ميزان موفقيت آن متفاوت بود.
تحقيقات اخير نشان داده است كه سازگاري كمي بين تشكلهاي اجتماعي و مجموعههاي كالبدي شهرها وجود دارد (keller 1968). اين يافتههاي تحقيق بر نظريههاي ارزشي طراحي شهري اثر گذار بودهاند. الگوي واحد همسايگي بعد از جنگ جهاني دوم به شكل گستردهاي در طراحي نسل اول نوشهرهاي بريتانيا به كار گرفته شد، ولي در طراحي كامبرنلد152 در اسكاتلند (1966) تحت تأثير نوشتههاي جامعهشناساني چون پيترويلموت153 و مايكل يانگ154 كنار گذاشته شد (Young 1960, Young and Wilmott 1957 Wilmott and). كامبرنلد با هدف داشتن ويژگي شهري بيشتر و تراكم جمعيتي بالاتر از نسل اول نوشهرهاي بريتانيا طراحي شد. هدف اين بود كه براي ساكنين شهر امكان تعامل اجتماعي غيرمحلهاي فراهم شود.
هدف ايجاد “جامعهي بدون قرابت مكاني”155 در ميلتن كينس156 كه جديدترين تجربهي طراحي نوشهرهاي انگليس است، با وضوح بيشتري به كار گرفته شد. فنآوري ارتباطات ممكن است بيش از اين سازگاري بين فضاهاي اجتماعي و كالبدي جوامع آينده را از ميان ببرد. در عين حال، براي بسياري از مردم، جوامع محلي هنوز اهميت دارد (Hester 1975). روشن است كه در سالهاي اخير الگوهاي طراحي جوامع محلي بشدت تحت تأثير مفاهيم اجتماعي بوده است. همچنين روشن است كه نتايج كلي تحقيقات جامعهشناسان در مورد زندگي اجتماعي و محيط كالبدي نياز به شفافيت و غناي بيشتري دارد. همان گونه كه بحثهاي بعدي در مورد سازمانهاي اجتماعي و طراحي نشان خواهد داد، تلاشهايي در اين زمينه شده است.
2-1-5- نقش علوم رفتاري
شايد نقش اصلي علوم رفتاري در نظرية طراحي محيط، روش نگرش به جهان هستي باشد. اين علوم آموزشي را فراهم ميآورد كه در آن قواعد مفهومي با تجربة واقعي مواجهه و مقايسه ميشوند؛ و فرضيهها به جاي اينكه فقط توليد شوند و به باور درآيند، آزموده ميشوند. از اين طريق كيفيت حرفههاي طراحي محيط از حرفههايي كه علم و تحقيق را اساس كار حرفهاي قرار دادهاند بالاتر ميرود (Sims 1983). افراد زيادي اين حرفهها را موفقتر از حرفههاي طراحي محيط يافتهاند. كساني كه به اين حرفهها ميپردازند به نظر ميرسد كه درآمدهاي بالاتري داشته باشند! طراحان محيط، به ويژه معماران بر نقش فرد به عنوان هنرمند خلاق تأكيد ميكنند؛ و اين خود انگاره را ترجيح ميدهند (Turner 1977). اين تصويري است كه ديگران از معماران دارند و در داستانها آنها را توصيف ميكنند (از قبيل Rand 1968, Greene 1963). شايد وقت آن است كه به جاي ديدن تفاوتهاي حرفههاي طراحي و ديگر حرفههاي كاربردي به مشتركات بپردازيم. اين نفيكنندة خلاقيتهاي اساسي در عمل طراحي و يا نفي اعمال حرفهاي در رشتههاي ديگر نيست.
بسته به ماهيت پديدة مورد نظر، رويكردهاي متفاوتي در توسعة نظريه معماري وجود دارد. بعضي از اين فرضيهها ميتوانند موضوع تحقيق تجربي باشند. ممكن است بسياري از مسائل مربوط به فنآوري و حتي زمينههايي چون زيباييشناسي خارج از محدودة تحقيقات نظاميافته باشند. كاربرد روشهاي تحقيق علمي در مطالعة زيباشناسي و در مطالعة مواضع هنجاري معماران نسبت به مطالعة موضوعاتي چون رفتار فضايي مشكلتر است. طراحي و مطالعه رفتار فضايي نيز از مطالعة فرايند طراحي يا مطالعة باورهاي يك معمار يا مطالعة زيباييشناسي آسانتر است. دليل آن روشن است، هم رفتار فضايي قابل مشاهده است و هم در زمينههايي چون زيباييشناسي بيش از آنچه معرفي كردهايم تحقيق وجود ندارد. اين ثمرة دانش بعضي از نظمهاي جهان است و تبيينهايي را پيشنهاد كرده كه ميتواند از مواضع مختلف نظري موشكافي شود. در تدوين نظرية اثباتي براي طراحي محيط تحليل مشاهدات و موارد مناسب براي تحقيق تحت تأثير جهانبينيها قرار ميگيرند. به همين دليل نظريههاي اصلي فرايندهاي ادراك، شناخت و عاطفه و رفتار فضايي در اين كتاب مورد بحث قرار گرفتهاند. اين ممكن است بحث را پيچيدهتر كند، ولي كيفيت دانش ما را بالا ميبرد.
2-1-6- جامعهاي برابرنگر يا سلسله مراتبي
ايـن مسئله هم جنبههاي اجتماعي و هم ابعاد زيباشناختي دارد و در اصل در حــوزة طراحي مسكن مطرح شده است. در بيشتر كشورهاي غربي يكي از اهداف طراحي مسكن بيان پايگاه اجتماعي ساكنين از طريق ويژگيهاي فضايي زيباشناختي است (Chapman 1955). همبستگي اثباتي مطلقي بين دو متغير وجود ندارد، زيرا ارزشهاي اجتماعي در انتخاب مسكن هم اثر گذارند (Feldman and Tilly 1960). بنابراين، بعضي از مردم با پايگاه اجتماعي بالا ممكن است خانههايي را كه در يك فرهنگ با شأن پايين تصور شوند انتخاب كنند، در حالي كه بعضي مردم از پايگاه پايين اجتماعي ممكن است مبلغ قابل توجهي از درآمد خود را، با در نظر گرفتن هنجارهاي اجتماعي، صرف خانههاي گرانقيمت كنند. در نتيجه سؤال اساسي اين است كه آيا محيط طراحي شده بايد بازتاب پايگاه اجتماعي ساكنين باشد؟ همين سؤال به شكل عامتري راجع به هنجارهاي اجتماعي نيز وجود دارد.
در طراحي برازيليا، پايتخت فدرال برزيل، گونهاي از مسكن آپارتماني با سقف بتني يكپارچه به عنوان يك سياستگذاري انتخاب شد. توجيه تصميم مذكور اين بود كه تمايز پايگاه اجتماعي مردم از طريق تنوع ظاهر خارجي ساختمانها امكانپذير نباشد. در اين موضعگيري ارزشگذاري اجتماعي وجود دارد. اين ارزشهاي اجتماعي در طراحيهاي نهضت فراتجدد كه ساختار اجتماعيِ منعكس در فلسفة طراحي جامعه را آنگونه كه هست ميپذيرند، ديده نميشود. معماري بازتابي از ارزشهاي مورد قبول جامعه است.
موضعي كه در اينجا گرفته شده است، موضع سنتي ميانهرو است. جامعهاي برابرنگر كه در آن فرصتهاي مساوي وجود دارد هدفي ارزشمند است. اين بدين معنا نيست كه مردم هيچ تفاوتي ندارند. سليقههاي فردي و تأكيد روي مسائل مهمتر بايد در جامعه بازتاب داشته باشد. نمادگرايي معماري بايد بيانگر ويژگيهاي فرد و جامعهاي باشد كه معمار عضوي از آن است. اين جهتگيري در مسائل اجتماعي عامتر از معماري نيز مطرح است.
2-1-7- قابليت دسترسي براي همه با حفظ شأن اجتماعي
طي دهههاي گذشته افزايش قابل توجهي در قوانين بدون مانع ساختن157 محيط براي عموم مردم ايجاد شده است. هدف اين است كه افراد با معلوليت جسماني بتوانند به همة مكانها مانند افراد بدون معلوليت دسترسي داشته ابشند. اين موضع تابع عقايد نهضت حقوق شهري امريكاست. ايزاك پرلمن158 ويولونيست مقيم امريكا آرزوهاي خود را براي سال 1981 اينگونه بيان ميكند:
اين بزرگترين آرزوي فرهنگي من براي سال 1981 است كه تمام سالنهاي كنسرت در آمريكا براي معلولين قابل دسترسي همراه با شأن اجتماعي باشد… به گونهاي كه من موسيقي اجرا كنم و كساني كه به شنيدن آن تمايل دارند با حفظ شأن اجتماعي امكان شركت داشته باشند.
روشن است كه مسئله فقط قابليت دسترسي فيزيكي نيست، بلكه امكان دسترسي همراه با حفظ شأن اجتماعي است. به آرزوي پرلمن توجه كافي نشده است.
در اين مورد بحثهاي زيادي وجود دارد. آيا تمام مكانهاي موجود كه مورد استفاده عموم است بايد بدون مانع شوند؟ آيا قابل قبول است كه براي دسترسي به ساختمانها از ورودي مجزا استفاده شود؟ چه كسي بايد مخارج بدون مانع ساختن محيط را تأمين كند؟ تا چه حدي مخارج اضافي حاصل از بدون مانع ساختن محيط، اكثريت جمعيت را از فرهنگ داشتن محيطي بهتر محروم ميسازد؟ آيا امكانات حمل و نقل شهري موجود بايد با استفادة معلولين تطبيق داده شود يا نظام حمل و نقل مستقلي براي آنها به وجود آيد؟
در اينجا نظر ما اين است كه تمام مردم بايد تا اندازهاي كه مايلاند قادر به شركت در جريان عادي زندگي باشند. اگر اين يك سياست جهانشمول باشد و در كل جهان عمل شده باشد، در امريكا نيز به باقيماندة جمعيت چيزي را تحميل نخواهد كرد. در ساختمانهاي جديد، بدون مانع ساختن محيط آسانتر است؛ تطبيق محيطهاي موجود با اين ضوابط خيلي آسان نيست و بار مالي زيادي را به بعضي از مردم تحميل ميكند.
2-1-8- “تمايل” به “فضا” در مقابل “نياز” به دسترسي
مطالعات بسياري نشان داده است كه حداقل در كشورهايي چون امريكا، استراليا و كانادا، مردم زندگي در خانههاي تكخانواري مجزا را به گونههاي ديگر مسكن ترجيح ميدهند. مردم طالب فضاي مناسب و دسترسي آسان به امكانات هستند. اين مقاصد به آساني قابل تأمين نيستند. مردم بسياري حاضر به پرداخت هزينة زياد و صرف وقت و انرژي براي دستيابي به كار و تفريح هستند. آنگونه كه ما امروز ميدانيم، [در كشورهاي غربي] مردم زندگي در تراكم بالا را برگشت به گذشته ميدانند. وقتي كه جمعيت افزايش مييابد، زندگي در تراكم بالا اجتنابناپذير ميشود. اين مسئله به ويژه در كشورهايي چون سنگاپور كه در آن زمين محدوديت دارد حادتر است.
موضعي كه در اينجا گرفته شده اين است
