
ناشي از حساسيتها را بهتر از شهرهاي معاصر برآورده ميسازد. از اين مسئله چنين استنباط ميگردد كه برخي جنبههاي رفتاري و شيوه زندگي ثابت يا پايدار هستند و يا سرعت تغيير آن بسيار كند است. در نتيجه جايگزين كردن اشكال يا صور قديمي و كهن با اشكال جديدتر غالباً دليل اعتباري دارد و به دليل پرستيژ ناشي از نو بودن آن انتخاب ميگردد تا فقدان آسايش و راحتي و يا حتي نسبت به عدم ارضاء نيازها نسبت به شيوه زندگي. با استدلالي مشابه- ميتوان گفت- كه انتخاب اشكال قديمي- يا آنچه كه قدمت و اعتبار دارد- نگاهي است فرهنگي و به نظر ميرسد كه در آن نوعي مداومت و استمرار ديده ميشود يا حداقل كه بايد مورد بررسي عميقتري قرار گيرد. پس ميتوان گفت كه طبيعت انسان و نهادهاي او همزمان شامل عوامل پايداري و دگرگوني ميباشند كه بر موضوع شكل ساخته شده تأثير ميگذارند كه ميتوان آن را نسبت به طبيعت بيولوژيك و نسبت به ادراك او و رفتار انسان مورد توجه قرار داد.
طبيعت بيولوژيك انسان بيشتر دربارهي پايداري (مداومت و استمرار) سخن ميگويد تا ادراك يا رفتار. بديهي است كه جسم و بيولوژي انسان از آغاز تا كنون تغيير چنداني نكرده است. در حقيقت اگر انسان داراي بعضي غرايض فطري، يا بعضي نيازهاي بيولوژيك و بعضي عكسالعملهايي است كه تغيير نميكنند، رسيدن به يك حالت نسبيت كامل غيرممكن ميباشد و محيط ساخته شده زمانهاي قبل، هنوز ميتواند اعتبار داشته و قابل استفاده باشد و اگر اين موضوع درباره كنشها و نيازهاي عاطفي و الگوهاي رفتاري او نيز صادق بوده و اعمال گردد، بنابراين موضوع فوق اثر عمدهاي بر تفسير شكل ساخته شده يا مصنوع و معناي آن خواهد داشت.
به سهولت ميتوان از اين ديدگاه كه ادراك و رفتار، عواملي فرهنگي هستند در نتيجه دچار تغيير ميگردند و از سوي ديگر عوامل فوق عوامل غريزي ميباشند پس دچار تغيير نميگردند، دفاع نمود؛ در نتيجه وجود دو ديدگاه، هنگامي كه ملاحظه ميكنيم فرهنگ ما بر عامل تغيير در مورد انسان و بناهاي او تأكيد دارد، با معنا ميباشد. همانطور كه با تكيه بر اساس و يا پايه فرهنگي شكل ساختهشدهاي كه پيشنهاد كردهام ميتوان انتظار داشت كه المانهايي كه تغيير كرده و دچار دگرگوني ميشوند، نقش بيشتري از المانهاي پايدار و عواملي كه ثبات بيشتري داشته و به كندي تغيير ميكنند، داشته باشند. با اين وصف به جاي اينكه سعي كنيم يكي از دو ديدگاه فوق را بر ديگري ترجيح دهيم ميتوان گفت كه هم عوامل پايدار و هم عوامل متغير وجود دارند و داراي و داراي نقش نيز ميباشند. پس ميتوان گفت بعضي از نيازهاي پايدار وجود دارند كه تغيير نميكنند و قادرند كريتيكاليتي بيشتري داشته باشند، در صورتي كه شكلهاي خاصي را كه نيازهاي پايدار به خود ميگيرند فرهنگي بوده بنابراين دچار تغيير ميشوند، يعني داراي كريتيكاليتي ضعيفتر ميباشند.
به ذكر مثالي ميپردازيم؛ نياز به برانگيختن و ارضاء نمودن حسها و در نتيجه نياز به پيچيدگي بصري و اجتماعي محيط در انسان و حيوان ثابت به نظر ميرسد؛ در صورتي كه شيوههاي خاصي كه مطابق آن شيوهها به اين نيازها پاسخ داده ميشود، ميتوانند متفاوت باشند؛ يا نياز رواني به داشتن امنيت كه از طريق سرپناه بيان ميگردد ميتواند ثابت باشد و تغيير نكند در صورتي كه شيوه بيان خاص آن در بنا ميتواند كاملاً تغيير كند. به عبارت ديگر هر چند نياز رواني به داشتن امنيت به وسيله سرپناه بيان و تأمين ميگردد، ولي سرپناههاي مختلف را ميتوان ساخت كه با يكديگر كاملاً متفاوتند. اين حالت نيز درباره تمايلات شديد مذهبي و آئيني صدق ميكند. نياز به برقراري ارتباط، نيازي است ثابت و پايدار در صورتي كه نمادهاي مخصوص آن تغيير ميكنند.
نتيجه همزيستي المانها در شكل ساخته شده هنگامي آشكار ميگردد؛ اگر نمونهاي كه داراي كاربرد وسيعتري ميباشد را انتخاب كنيم، ملاحظه ميكنيم كه احساس يا غريزه تعلق داشتن به “مكان” و يك قلمرو و نياز به هويت از نيازهاي ثابت و پايدار و اساسي و در نتيجه با “كريتيكاليتي” بالايي هستند؛ هر چند كه بروز و بازتابهاي مختلف آنها فرهنگي باشند. اگر چه عناصر فوق به طرق مختلفي كه قلمرو و محيط ايدهآل را تعريف ميكنيم منجر ميگردد؛ اما هنوز وضعيت كاملاً از آنچه كه ميتواند باشد متفاوت خواهد بود، اگر در نظر داشته باشيم كه در انسان غريزه وجود ندارد؛ زيرا ميدانيم يكي از عملكردهاي اساسي خانه تعيين قلمرو ميباشد. به اين دليل براي درك شكل و دلايل وجودي خانه و مجتمعهاي زيستي ايجاد تمايز ميان عوامل پايدار و مقاوم و عوامل متغير مفيد است.
ايجاد تفاوت ميان جنبههاي ثابت و پايدار و جنبههاي متغير ميتوانند نتايج مهمي براي خانه و شهر در بر داشته باشند. تمايزي كه ميان انواع مختلف فضاهاي شهري مانند فضاي فيزيكي، فضاي اقتصادي، فضاي اجتماعي و…، به وسيله تعدادي جامعهشناس شهري فرانسوي مشخص گرديده است تا حدودي از طريق جنبههاي فوق قابل درك هستند؛ زيرا آرشيتكتها ميگويند كه ايجاد تفاوت يا متمايز كردن فضاهاي فني مانند حمام و فضاهاي عمومي كه به تناسب اينكه مبلمان و تجهيزات و خدمات آنها تغيير ميكنند، فضا نيز تغيير ميكند را از فضاي سمبوليك يا كليتر از فضاي حقيقي كه فضاهاي ثابت هستند و تغيير نميكنند و از آنها هميشه و به صورت نامحدود استفاده ميشود مفيد ميباشد. فضاهاي فوق (فضاي حقيقي) با حوزه قلمرويي ارتباط دارد و مفاهيم “محدوده قومي” و جداسازي فضاها در درون خانه يا خيمه و تفكيك محدودهها را روشن ميسازد. مفهوم قلمرو قومي و تعريف “مكان” از اهميت اساسي برخوردار ميباشند. ارائه تعريف خاص از “جا” دشوار است؛ زيرا “جا” داراي تعاريف متغير ميباشد و آنچه براي يك انسان مفهوم “جا” يا “مكان” را دارد، براي فرد ديگر مفهوم “بيمكاني يا عدم مكان” را دارد. ارائه تعريفي از بهترين زندگي و مكان آن نيز بسيار تغيير ميكند. از آنجايي كه روند انجام يك چيز- شيئي- از خود شيئي- يعني حاصل به دست آمده- مهمتر ميباشد بنابراين عامل تغيير- يا دگرگوني- كم و بيش بوده ولي آنگونه كه گمان ميرود عامل غالب تا مرحله حذف عنصر پايدار پيش نميرود.
خصوصيت مقدس آستانه نيز احتمالاً با تعيين قلمرو كه نيازي است دائمي يا ثابت ارتباط دارد، ولي روش خاصي كه بر اساس آن آستانه را تعريف و تعيين ميكنيم، بر حسب زمان و فرهنگ تغيير ميكند و عامل تغيير را به وجود ميآورد. نه تنها تعاريف آستانه تغيير ميكند بلكه آستانه نيز در كل فضا در مكانهاي متفاوتي قرار ميگيرد. به عنوان مثال در خانه سرخپوستان يا مكزيكيها يا مسلمانان آستانه نسبت به خانه در غرب جلوتر از محل قرارگيري خانه قرار دارد و حصار خانه انگليسي كه آستانه را نيز به وجود ميآورد، در محلي جلوتر از چمن غير محصور خانههاي محلات حومه شهر در آمريكا قرار دارد، در صورتي كه در كليه مثالهاي ذكر شده، آستانهاي كه دو محدوده خصوصي و عمومي را از يكديگر جدا ميكنند وجود دارد.
ميتوان از خود پرسيد كه آيا تعيين و تعريف يك قلمرو كه براي خانه- به عنوان مكانيسمي اجتماعي- از اهميت بسيار زيادي برخوردار است، با دادن اطلاعاتي درباره رفتار، زندگي را آسانتر ميكند و آيا انسانها مانند حيوانات در حريم خانه، خود را در امنيت بيشتر و در نتيجه آمادهتر براي دفاع احساس ميكنند. شايد نياز به امنيت يكي از دلايلي باشد كه به خاطر آن انسان در جستجوي تعيين قلمرويي براي خود است و قانون آنگلوساكسون مانند ديگر نظامهاي قضايي يا حفاظت از خانه در برابر تجاوز به آن، اين حق را به رسميت شناخته است و حتي براي دفاع از آن كشتن را مجاز ميشمارد.
وجه ديگر حوزه قلمرويي اضافه جمعيت- يا تراكم جمعيت- بيش از حد قابل قبول در يك محدوده ميباشد. مطالعات جديد متخصصين انسانشناسي مانند كالهون81 و كريستيان82 و اثر شامباردولو83، نشان ميدهند كه انسان به اندازه و مانند حيوانات در برابر تنش حاصل از تجاوز به “حريم” فضايي فردي حساس ميباشد و از خود عكسالعمل نشان ميدهد. انسان قابليت بيشتري از موش صحرايي براي نشان دادن واكنش در باربر تنشها و فشارها دارد؛ زيرا امكانات دفاعي او مؤثرتر هستند. مكانيسمهاي دفاع اجتماعي انسان پايدارتر از مكانيسمهاي فيزيكي او و امكانات ويژه خاص او كه متغيرتر بوده و از نظر فرهنگي تعريف شدهتر هستند، ميباشند.
در حقيقت قابليت نشان دادن واكنش در برابر جمعيت اضافه، با فرهنگ تغيير ميكند84 و ميتوان خانه و مجتمع زيستي را به عنوان وسايل و راهحلهايي مناسب و خوشايند براي حل مسئله فوق در نظر گرفت. ميهمانسراي ژاپني راهحلي است براي كاهش تنش و خانه ژاپني نيز چنين راهحلي ميباشد.
اين موضوع به روشن شدن انزجاري كه ژاپنيها از ديوارهاي مشترك- ميان دو ملك يا خانه- و نيز استفاده از درب ورودي و “قفل” دارند مانند قفلهايي كه در اصفهان و ديگر مناطق مسلماننشين بر درب خانهها و باغها و چايخانهها ديده ميشوند، كمك ميكند. پس ميتوان گفت كه اگر خانهها را بر اساس معيار تصاعدي (مقياس فزاينده) جمعيت مورد بررسي قرار دهيم، راهحلهاي فوق مشهودتر و قابل تشخيصتر خواهند بود و نيز واكنشها در برابر صدا و محرميت؛ به علت آنكه رفتارها مكانيسمهاي دفاع اجتماعي هستند، نيز ميتوانند تغيير كنند.
خانههاي داراي حياط و به طور كلي تفكيك ميان محدودهها يا قلمروها را در فرهنگهايي كه داراي سلسله مراتب و نيز با تراكم جمعيت85 درگير هستند مشاهده ميكنيم و ضرورت و اولويت اينچنين خانههايي در تمامي جنبهها و جلوههاي بيروني آنها، از خانه ساده، ژريكو86 گرفته تا خانه بسيار پيچيده ژن87 در چين با حياطهاي متعدد آن و خانه يوناني و رم، خانه اسلامي و هندي و يا خانه آمريكاي لاتين همه ناشي از ضرورتي مشابه يعني مقابله و پايداري در برابر فشار و تنش حاصل از تعداد جمعيت زياد و همزيستي اجباري چندين خانوار در يك واحد مسكوني ميباشد. اين خانهها از شكل و اصول ساختاري واحد و مشابهي پيروي ميكنند كه در طول زمان طولاني و در مناطق وسيعي تغيير نميكند؛ زيرا اين نياز براي همه وجود دارد كه علاوه بر بودن و ماندن در قلمرو آشنا و خودماني خانواده يا گروه قومي، امكان خلوت كردن با خود را هم داشته باشند و تفكيك ميان محدودهها اين امكان را به وجود ميآورد. در فرهنگهايي كه اين وضعيت وجود ندارد (داراي سلسله مراتب در شلوغي و ازدياد جمعيت نميباشند)، اين نوع توسعه را شاهد نميباشيم. شناخت تمام اين فاكتورها يعني استمرار يا ثبات وجود نياز و غريزه قلمرو (حس تعلق به قلمرو) و روابط خانه و مجتمع زيستي به عنوان بستر، به درك كردن شكل ساخته يا مصنوع به ما كمك ميكند.
ارزش و اعتبار راهحلهاي گذشته نمونه ديگري از ثبات و پايداري ميباشد؛ زيرا راهحلهايي كه به عنوان راهحل جديد ارائه ميشوند، مشابه راهحلهاي مورد استفاده در فرهنگهاي سنتي ميباشند كه از هزاران سال قبل از آنها استفاده ميشود.
در نهايت ميتوان گفت كه عوامل تعيينكننده شكل خانه به عوامل تعيينكننده پايدار و عوامل متغير تقسيم ميگردند و تمام مسئله ثبات يا پايداري يا دگرگوني و تغيير براي تعدادي از متغيرها، ميتوانند در اين عبارات به شكل ساخته شده يا مصنوع نسبت داده شده و رابطه داشته باشند. من تا كنون از باثباتي زياد شكل خانه و اين موضوع كه هنوز به خوبي ميتوانيم از شكلهاي قديمي؛ خانهها و بناهاي سنتي، استفاده كنيم صحبت كردهام. يك سرخپوست از اهالي پوابلو ميتواند در بنايي كه 600 سال عمر دارد زندگي كند؛ من خود در چنين خانههاي قديمي راحتتر از خانهاي جديد زندگي كردهام، در حقيت ميخواهم بگويم كه همه خواهند توانست در يك خانه يونان باستان زندگي كنند؛ تنها ضرورتي كه وجود دارد منطبق كردن و به روز كردن فضاي فني آن اعم از حمام، سرويس، آشپزخانه و … با شيوه زندگي امروز ميباشد.
1-3-5- مفهوم عملكرد
يكي از پايدارترين شعارهاي معماري مدرن “فرم از عملكرد پيروي ميكند” است. اين شعار
