
در مورد كار و فضا، قبلاً از آن صحبت گرديد)، بر انتخاب سايت در فرهنگ ابتدايي و پيش صنعتي تأثير ميگذارند.
اين شيوه برخورد نه تنها بر شكل مجتمعهاي زيستي اثر دارند بلكه خانه نيز از آن اثر ميپذيرد. قبلاً خاطرنشان كردم كه پوابلوها به شدت از سايتي كه در آن قرار دارند، تأثير پذيرفتهاند و اتاقهاي آنها كه غارهاي واقعي هستند، براي آنكه از نمونه مزا57 تقليد كنند با يكديگر ارتبطا داشتهاند. پوابلوها به يك شكل طبيعي و اورگانيك شباهت دارند؛ زيرا رابطه و پيوند نزديك و تنگاتنگ ميان شكل خانه و منظر، منعكسكننده هماهنگي و هارموني انسان و طبيعت ميباشد. كل منظر نيز مانند خانه مقدس است در نتيجه كل و تمامي محيط بر زندگي پوابلو اثر ميگذارد. در حقيقت سرخپوستان پوابلو هر بار كه درختي را قطع ميكنند و يا خرگوشي را ميكشند از گناهي كه مرتكب شدهاند، اظهار پشيماني و ندامت ميكنند. براي آنان كاشتن گندم عملي است مذهبي و روحاني و بخش اصلي از كل زندگي متداول آنان را در برميگيرد. در نتيجه اين نگاه و روش ميباشد كه بر خانه و شكل و ساخت و محل قرارگيري آن از يكسو و رابطه آن با محيط و منطقه از سوي ديگر تأثير ميگذارد و درك اينكه چرا اين بناها به جاي آنكه منظر و محيط را تخريب كنند آن را زيبا ميسازند را ممكن ميسازد.
قوم مايا، هنگامي كه جنگلي را آماده بهرهبرداري ميكنند و آن را از علفهاي هرز پاك ميكنند، به نيايش ميپردازند؛ براي آنها مزارع ذرتشان مقدس ميباشد. اقوام پيگمه احساس ميكنند كه اگر توازن طبيعت را بر هم بزنند بايد دوباره توازن آن را برقرار سازند و نيز هنگامي كه حيواني را ميكشند و يا درختي را قطع ميكنند درست مانند قوم پوابلو و به دليلي مشابه يعني اعتقاد داشتن به اينكه هماهنگي و هارموني معنوي ميان انسان و طبيعت وجود دارد، به بر پا داشتن مراسمي ميپردازند. نزد بعضي اقوام ابتدايي هر فرد كه زادگاه خود را ترك كند انساني مرده محسوب ميشود و براي او مراسم تدفين برگزار ميكنند؛ تبعيد برابر است با محكوم شدن به مرگ. اين امر يقيناً از اينجا ناشي ميگردد كه هويت وطن يا سرزمين را در گروههاي اجتماعي ميدانند. به عبارت ديگر بازيافتن هويت وطن در گروهاي اجتماعي ميدانند. به عبارت ديگر بازيافتن هويتي كه به خوبي به وسيله “آئين مذهبي” آفريقايي بينان ميگردد؛ آئين مذهبي كه ميخواهد تا هر فرد بومي كه از منطقه ديگري- به غير از منطقه خود- زني اختيار كند، مقداري از خاك وطنش را همراه خود به خانه جديدش بياورد. “هر روز زن بايد مقداري از اين خاك را بخورد… تا به تغيير محل اقامت خود عادت كند.”
معناي اين شكل كلي، محترم شمردن سايت و حرمت گذاردن به آن و به طور كلي به طبيعت آن است كه نه با آن به خشونت و لاقيدي رفتار ميشود و نه آن را به انقياد ميكشانند، بلكه براي رسيدن به هماهنگي و هارموني با آن كار ميشود. بناها با منظر درميآميزند و در آن حل ميگردند و احترام گذاردن به سايت را از طريق انتخاب موقعيت استقرار بنا، مصالح و شكل بنا58 بيان ميكنند. اين اشكال نه تنها خواستههاي فرهنگي، سمبوليك و كاربردي را برآورده ميكنند، بلكه اغلب چنان به خوبي با موقعيت درآميختهاند و جزيي از آن شدهاند كه به دشواري ميتوان سايت را بدون خانه، روستا يا شهر تصور نمود. اين چنين كيفيتهايي- تركيب و در هم آميختگي موزون بنا، سايت و… علاوه بر اينكه بيانگر وجود اهداف و ارزشهاي مشترك و داشتن طرح روشن و پذيرفته شده و ساختار سلسله مراتبي مورد قبول همه براي خانه، مجتمع زيستي و منظر ميباشد، پاسخ مستقيمي به اقليم و تكنولوژي نيز ميباشد.
از سوي ديگر شكل بناها به خوبي نيازها را منعكس ميكنند. به عبارت ديگر اشكال بناها به صراحت خواستهها و نيازها را- از طريق پاسخي كه به آن دادهاند- منعكس ميكنند؛ چيزي كه به ايجاد احساس سريع و آني و دركي روشن از صحت آنچه در فوق به آن اشاره گرديد ميكند. در اولين پاراگرافهاي بحث آدولفلوس59 به نام “آرشيتكتور” شرحي از اينكه معماري چگونه ميتواند يك بيننده حساس را تحت تأثير قرار دهد ارائه شده است. او به توصيف سواحل و كنارههاي يك درياچه كوهستاني ميپردازد. در اين توصيف در حالي كه از هماهنگي و هارموني كليه اجزاء صحنه حتي خانههاي روستاييان ستايش ميكند؛ ميگويد: “به نظر ميرسد كه همه چيز “به دست خداوند شكل گرفته است” و راستي!… آنجا، آن چيست؟ يك نت اشتباه، يك فرياد نامناسب و ناموزون. در ميان خانههاي روستاييان كه توسط خدا ساخته شده بود و نه به وسيله خود آنها يك ويلا قد برافراشته است. آيا اين ويلا كار يك معمار خوب است يا يك معمار بد؟ نميدانم، فقط ميدانم كه آرامش و زيبايي منظر و منظره تباه شده است.60 چه ميشود كه هر آرشيتكت خوب يا بد باعث زشتي درياچه ميگردد اما اين مسئله براي روستاييان اتفاق نميافتد؟”61
من تا به حال نظر و پاسخ خود را دادهام. علت موفقيت و درستي راهحل روستاييان، سادگي راهحل و پرهيز از جاهطلبي و نداشتن ادعا و ميل به جلب توجه كردن و خودنمايي، به هر قيمت و از سوي ديگر، دادن پاسخي مستقيم و دست به شيوه زندگي، اقليم و تكنيك و استفاده درست62 و به جا از “الگوي منزل و مشتقات آن” به عنوان روش ساخت و نحوه برخورد آنها با طبيعت و منظر و محترم شمردن آن ميباشد. تمام اين عوامل مهم بوده و داراي نقش و تأثير ميباشند. اين آخرين شيوه برخورد (داشتن روش در برابر طبيعت) بر روابط شكل ساخته شده و شكل طبيعي اثر ميگذارد. بنابراين شكل بنا را تحت تأثير قرار ميدهد كه حاصل آن ساختن بناهاي موزون و قرار گرفته “در جاي خود” ميباشد. در اينجا تنها ميتوانيم از يك وجه يا جنبه مسئله صحبت كنيم و براي آن روستاي آفريقايي را به عنوان مثال انتخاب خواهم كرد. آنچه در آفريقا مورد توجه بسياري از معماران و شهرسازان قرار گرفته است مقايسه روستاهاي جديد و روستاهاي قديم يا سنتي ميباشد. در اين مقايسه آنچه مورد تأييد قرار گرفته، كيفيت بالاي فيزيكي بيشتر روستاهاي جديد و در ضمن “ملالآوري و كسلكنندگي” كشنده آنها ميباشد. در اين مقايسه به دو مفهوم برخورد ميكنيم. مفهوم اول، روستاي بومي را از يك سو در كل بياعتبار و خالي از ارزش ميكند و ملالتآوري شكلهاي جديد را به الزامهاي اقتصادي و قيودي از آن نوع كه آن شرايط را ديكته كردهاند، نسبت ميدهد (هر چند كه روستاهاي سنتي از نظر اقتصادي و در سطح پايينتري قرار دارند) و از سوي ديگر به دليل عدم وجود طبقات (هر چند روستاهاي سنتي نيز فاقد طبقه ميباشد) نسبت ميدهد؛ به طريقي كه راهحلهاي پيشنهادي شامل تعدادي راهحل كاملاً تصنعي از قبيل رنگ كردن خانهها و يا كاشتن درخت ميگردد؛ راهحلهايي كه تمامي تفاوتهاي اساسي و پايهاي موجود ميان دو نوع بافت يا مجتمع زيستي را ناديده ميگيرد. مفهوم دوم كه كانسپتي است پيشرفتهتر ميگويد كه روستاهاي جديد نه به خاطر دلايل بصري بلكه به دلايل عملكردي ناموفقتر از روستاهاي سنتي هستند. كاملاً روشن است كه دو جنبه فوق نميتوانند از يكديگر جدا باشند و هر دو جنبه- عملكردي و بصري- با يكديگر پيوند داشته و به رابطهاي كه مجتمع زيستي يا روستا يا منطقه برقرار ميكند، بستگي دارند.
جذابيت و سرزندگي اشكال و طرحهاي سنتي در برابر بي يا بي كاراكتري و ملالتآوري و يكنواختي اشكال و طرحهاي جديد كه به وسيله آرشيتكتها طراحي شدهاند به چيزي به مراتب بيش از جذابيت ساده با صفايي يا آنچه كه داراي كاراكتر ويژه ميباشد دلالت دارد. وحدت طرح، موقعيت و مصالح در روستاهاي سنتي عكسالعملي مساعد حتي نزد اغلب متخصصين برميانگيزد؛ و در حد زيادي عكسالعمل فوق از يكسو ناشي از هماهنگي و موزوني روستا و منظر ميباشد و از سوي ديگر ناشي از ايجاد احساس هماهنگي كامل روستا- با اهداف مورد نظر از ايجاد روستا- و آني و فوري بودن اين احساس و نيرويي كه از آن حاصل ميگردد ميباشد.63 در نتيجه يك احساس محرميت- و امنيت به وسيله تعدادي ديوار به وجود ميآيد، تعداد ديواري كه نه تنها فضا را ميبندند، بلكه خانهها را به يكديگر متصل كرده و آنها را به منظر پيوند ميدهند. در مقابل حالت افقي- يا افقي بودن- ديوارهاي صاف، ديوارهاي قائم خانههاي استوانهاي شكل با پوششهاي مخروطي شكل قرار دارند و تضادي را نه تنها از حصارها و شكل بلكه از رنگها و بافت مصالح- خاك، علف، گاله، چوب، سنگ- به وجود ميآورند كه اين حالت همزمان از يك سو باعث تشديد تفاوتها ميگردد و از سوي ديگر همه المانها را به منظر پيوند ميدهند. خانهها تنها به وسيله هندسه و هندسهاي دقيق با منظر پيوند دارند، بعضي از آنها هرگز از خط راست استفاده نميكنند. خطوط داراي حركت و مواج بناها با كنارهاي طبيعي و ديوارهاي حصار در هم ميآميزند و تركيب شدهاند و قريحه و هديه خاصي را به منظور ايجاد ارتباط و پيوند بصري مجموعه بناها با عوارض طبيعي زمين مانند سنگهاي سربرآورده از زمين و درختان و شكلهاي مختلف و طبيعي منظر يا منظره- را آشكار ميسازند. كيفيت اينگونه بناها به همان اندازه و ميزان ناشي از اين است كه بناهاي فوق بيانگر خودآگاهي يا شعور جمعي هستند تا آميزش و تركيب كامل64 بناها و زمين يا بستر در يك كل واحد
در روستاهاي جديد نردهها، كه جاي حصار را گرفتهاند- احساس محرميت به وجود آمده و پيوند يعني دوخت و دوز مجموعه با زمين را- كه در روستاهاي سنتي وجود دارد- از بين ميبرند. عناصر جديد بصري نه ديگر رابطه فرد با گروه و نه گروه يا جمع با زمين را به آن شكلي- يا الگوي- جديد باعث ميگردد كه فرد خود را بيارزش و بيمقدار احساس كند. وحدت گروه- يا جمعي- از بين رفته است و رابطه روشني ميان انسان- فرد و محيط پيرامون او (چه انسان و چه محيط) وجود ندارد- يعني رابطه روشني ميان او پيرامون او از وراي عناصر و المانهايي كه داراي مقياس فزاينده و تصاعدي هستند و نيز مرزبنديهاي محدودههايي كه با زمينهاي مجاور هماهنگ شدهاند ديگر وجود ندارد.
1-3- مباني نظري طراحي رفتاري
1-3-1- ماهيت و سودمندي مباني نظري
“تئوري”65 واژهي مبهمي است. اين واژه براي افراد مختلف معاني متفاوتي دارد. به نظر بعضي از افراد مباني نظري نظامي از انگارهها و طرحوارههاي ذهني است كه يك پديده يا گروهي از پديدهها را توصيف و تبيين ميكند. اين طرحواره ذهني ممكن است اعتقادي شخصي باشد، يا با استفاده از روشهاي علمي آزموده شده باشد. اين نوع تئوري در اينجا نظريهي اثباتي66 ناميده شده است. اين نامگذاري ممكن است ابهام ايجاد كند. دليل استفاده از واژهي نظريه اثباتي كوشش در جهت بيان علمي و اثبات واقعيات است. به اين معني كه تعريف مذكور با شناخت شناسي67 اثباتي كه معتقد است هيچ حقيقتي ماوراي محدودهي قابل آزمون و خطا وجود ندارد، منطبق نميباشد (Ricouer 1977).
واژهي “تئوري” حداقل به سه صورت ديگر نيز به كار رفته است. اين واژه ميتواند به مدل68 گفته شود كه راهي است براي درك واقعيت و دادن ساختار به آن واقعيت. مدل طراحي محيط كه در فصل آينده ارائه شده از اين نوع است؛ به عبارت صحيحتر ارائه اين مدل يك موضعگيري فلسفي است. تئوري همچنين ميتواند پيشبيني نتيجه يك عمل خاص باشد؛ اين گونه پيشبيني در اين كتاب فرضيه69 ناميده شده است. در اينجا استفاده ديگري كه از “تئوري” خواهد شد تدوين دستورالعمل است؛ كه همان نظريه هنجاري70 است. در معماري، “اصول طراحي”، “استانداردها” و “بيانيهها” مثالهاي اين نوع نظيه هستند. اين نظريهها مبتني بر موضعگيريهاي عقيدتي راجع به چيستي جهان هستي، معماري، طرح منظر و طراحي شهري خوب است.
1-3-2- مفاهيم مباني نظري در رشتههاي طراحي
هم در اين فصل و هم در فصل اول كتاب، تاكيد شده است كه يكي از موارد افول تحول فكري حرفههاي طراحي نداشتن مباني نظر اثباتي تدوين شده است. مباني اين رشتهها تاكنون توصيفي و داراي اصولي تجويزي بوده است. حتي اگر اساس عقيدتي موضعگيريهاي هنجاري اين رشتهها روشن نباشد، باز هم شخصيتي هنجاري
