
اجتماعي لقب دادهاند. آنچه مورد توجه ما ميباشد و بايد مورد توجه قرار گيرد اين است كه انسانها چگونه و در كجا با يكديگر ملاقات ميكنند. آيا اين برخورددر قهوهخانه صورت ميگيرد يا در كوچه و خيابان، در خانه يا حمام و… زيرا چگونگي برخورد و ملاقات است كه بر ساخت و شكل خانه تأثير ميگذارد نه صرفاً ملاقات.20
سهولت و سادگي كه با آن افراد در شهرها قادرند مسير خود21 را پيدا ميكنند از اهميت زيادي برخوردار ميباشد زيرا اين عامل تسهيلكننده روابط اجتماعي ميباشد. با اين وجود نظام جهتيابي يا سيستم ژاپني حتي براي خود ژاپنيها پيچيده ميباشد. در ژاپن فضا به يك رشته مناطق كه ابعاد آنها نسبت به يكديگر به ترتيب كوچكتر ميشوند تقسيم ميگردند. در كوچكترين اين مناطق خانهها قرار دارند و نحوه قرارگيري آنها بر حسب ترتيبي كه ساخته شدهاند؛ يعني ترتيبي مبتني بر زمان ساخت آنها ميباشد نه بر اساس نظم عددي (شيوه شمارهگذاري مبتني بر سنت غربي). نظام جهتيابي شهري ديگري مدتها قبل از چين به عاريت گرفته شده است. خصوصيت اين سيستم تأكيد بر محل تقاطع كوچهها ميباشد. اين سيستم و تلاشي كه آمريكاييان براي نامگذاري كوچههاي شهر توكيو بعد از جنگ جهاني دوم به عمل آوردند هرگز از طرف ژاپنيها پذيرفته نشد.
پس از آنكه توانستيم مسير و راه خود را پيدا كنيم، آنچه اهميت دارد چگونگي و زمان ملاقات ميباشد. در كشور چين و در روستاها، افراد در عريضترين قسمت معبر اصلي با يكديگر ملاقات ميكنند.22 در آفريقاي شمالي محل ديدار و ملاقات براي زنان چاه آب و براي مردان قهوهخانه ميباشد. در روستاهاي قبيله بانتو23 محل ملاقات، فضاي قرار گرفته بين محل نگهداري حيوانات و ديوارهاي حصار ميباشد؛ در صورتي كه در شانكوم24 واقع شده در منطقه يوكاتان25 پلههاي جلوي بقالي دهكده، محل ملاقات و يكديگر را پيدا كردن ميباشد. در تركيه و مالزي محل ديدار، رستوران كوچك ده ميباشد. در فرانسه قهوهخانه و كافه كوچك كنار كوچه محله مكان ديدار بوده و هرگز در منزل پذيرايي نميشده است.26
در حال حاضر روند فوق در حال تغيير ميباشد و از خانه براي ديدار بيشتر استفاده ميشود، روندي كه ساختار خانه و هم شكل شهر را تغيير ميدهد. در ايتاليا مكان برخورد، ميدان27، گالري و قهوهخانه و در انگلستان محل ملاقات پوب28، قهوهخانه و خانه ميباشد. در مناطق ديگر مانند سانلوئي در كشور گواتمالا و در دراگو29 در دانمارك و مناطق مختلفي در يونان گردشها و گردهماييهاي ادواري مرسوم ميباشد كه در جريان برگزاري آنها قلمرو يا حريم اجتماعي اختصاصيافته به اين مراسم، دامنه و گستره وسيعتري از آنچه در آن زمان مورد استفاده قرار ميگيرد را ميپوشاند. اين راهحل راه حل زماني- فضايي است و شامل هر دو جنبه ميگردد و يك وجه مهم و پيچيده پديده شهري را تشكيل ميدهد.
1-2-5- روابط خانه و مجتمعهاي زيستي
صحبت كردن از جداسازي محدودهها و روابط اجتماعي به اين نتيجه ميانجامد كه خانه را نميتوان جد از مجتمع- يا بستر آن- مورد توجه و مطالعه قرار داد و بايد به عنوان بخشي از كل نظام اجتماعي و نظام فضايي كه خانه و شيوه زندگي، مجتمع زيستي و حتي منظر را در بر ميگيرد مورد بررسي قرار گيرد. انسان در مجموعهاي زندگي ميكند كه خانه يكي از عناصر آن بيش نميباشد؛ در نتيجه طريق استفاده كردن انسان از مجموعه، شكل و ساختار خانه را تغيير ميدهد. به عنوان مثال مناطقي كه محل ديدار و برخورد انسانها خانه ميباشد، ساختار خانه بايد به اين نياز پاسخ دهد؛ در صورتي كه در مناطق ديگر بخشي از مجموعه مانند كوچه، ميدان يا… مكان ملاقات و برخورد را به وجود ميآورند، در اين صورت خانه ساختار ديگري خواهد داشت.30 به طور كلي علم جغرافيا نيز مانند معماري خانه- يا مسكوني- و مجتمع زيستي را جداي از يكديگر مورد مطالعه و بررسي قرار ميدهند؛ اما ضرورت توجه داشتن به اين مسئله كه خانه تنها بخشي از يك سيستم وسيعتر و پيچيدهتر ميباشد تأكيد و تأييد ميكند كه خانه (مسكن) خارج از موقعيت و بستري كه در آن قرار دارد معناي چنداني ندارد. از آنجا كه هميشه شيوه زندگي تا حدودي فراتر از محدوده خانه ميرود و محدودهاي وسيعتر از محدوده مسكوني را در بر ميگيرد و نيز به اين علت كه خانه محل زندگي و محل اتفاق طيف وسيعي از فعاليتهاي مختلف ميباشد، شكل و ساخت خانه از آنها تأثير ميپذيرد. ذكر مثالي مسئله را روشن ميكند؛ شمار زيادي از كشاورزان در آمريكاي لاتين و ديگر مناطق در حال توسعه از خانه براي خوابيدن، نگهداري محصولات و ديگر اشياء و حيوانات استفاده ميكنند و زندگي عمدتاً در خارج از خانه جريان مييابد؛ كه اين مسئله تأثيرات بسيار قابل ملاحظهاي را بر ساخت و شكل خانه دارد.
هر چند كه بحث فوق ما را به موضوع و زمينه طراحي شهري و شهرسازي كه خارج از محدوده اين اثر ميباشد ميكشاند؛ اما براي درك اين موضوع كه در چه شرايط و به چه ترتيب و ميزاني شكل و محتواي مجتمعهاي زيستي، ساختار مسكوني و خانه را تغيير ميدهند ميبايد به آن پرداخته شود. در زمينه دستهبندي مجتمعها، ردهبنديهاي مختلف و متعددي ارائه شده است؛ اما بيشتر صاحبنظران بر اين نكته تأكيد دارند كه ارائه تعريف واحدي از مجتمع كار دشواري است، زيرا بيشتر شكل مجتمعها را اشكال تركيبي تشكيل ميدهند. بدون هيچ ترديدي طبقهبندي معمول مجتمعها به مجتمعهاي پراكنده و متمركز، بر شكل خانه اثر ميگذارد؛ زيرا فعاليتهايي كه اجباراً در شكل پراكنده مجتمع، در خانه انجام ميشوند اگر مجتمع از نوع مجتمع متمركز ميبود، شايد در داخل مجتمع اتفاق ميافتاد؛ اما حتي در اين حالت بايد تفاوت و تمايزي برقرار نمود؛ تفاوتي كه براي پي بردن به روابط ميان مجموعه و مسكن و اثرات آن روابط بر شكل خانه اهميت زيادي دارد.
به طور كلي دو سنت يا شيوه مجتمع زيستي متمركز وجود داشته است. در يكي كار مجتمع به عنوان كادر زندگي در نظر گرفته شده است؛ در صورتي كه خانه تنها بخشي از آن قلمرو بوده است؛ بخش خصوصيتر، بستهتر و حفاظتشدهتر از محدوده مجتمع. در نوع ديگر مجتمع متمركز خانه و فقط خانه به عنوان كل كادر زندگي در نظر گرفته شده است و مجتمع چه روستا و چه شهر را به عنوان بافتي پيونددهنده تقريباً مانند ميداني فراموش شده كه بايد از آن عبور كرد و داراي طبيعتي است ثانوي، در نظر گرفته شده است. در اينجا اين تمايز به صورتي اغراقآميز و سادهگرايانه بيان شده است. ميان دو نوع مجموعه زيستي تعريف شده، طبفي از مجتمعها كه كم و بيش از فضاي بيروني استفاده ميكنند وجود دارد؛ اما ميان آنها تفاوت كلي وجود دارد. دو طرح فوق را به صورت ساده شده ميتوان به صورت شكل نشان داد.
در فرهنگ غرب، روستاها و شهرهاي كشورهاي داراي فرهنگ لاتين منطقه مديترانه را ميتوان به عنوان مجموعهاي كه خصوصيت نوع اول مجتمع را ارائه ميكند، معرفي كرد و شهر انگليسي- آمريكايي را به عنوان نمونه يا نوع دوم مجتمع در نظر گرفت. شهر لوسآنجلس يك نمونه افراطي آن است؛ زيرا تنها محدوده خصوصي، يعني خانه و حياط خلوت آن در واقع مورد استفاده قرار ميگيرند (استفاده كردن از پاركها و سواحل دريا را به عنوان استفاده از شهر تلقي نميكنيم.) در بستر و با چارچوب يك فرهنگ معين، مجتمع نوع اول معرف سنت “بومي” و مجتمع نوع دو معرف سنت “شهرسازانه” يا شهري مي باشد.
شايد اين تفكيك مجتمع به انواع مختلف ناشي از قوانين مدون و غيرمدوني باشد كه الگوهاي رفتار را در زمينه عرصههاي مختلف- عمومي و خصوصي- محدود ميكند. اين محدوديت الگوها براي ممانعت از بعضي الگوهاي رفتاري و مجاز دانستن برخي ديگر ميباشد. اين دستهبندي انعكاس يا بياني است از جهانبيني و رفتارهاي مختلف ديگر؛ براي ممانعت از بعضي الگوهاي رفتاري و جايز شمردن برخي ديگر و از سوي ديگر يكي از پيوندهايي است كه فرهنگ را به شيوه و نحوه استفاده افراد از فضا مرتبط كرده و پيوند ميدهد. همچنين شايد اين تفاوت تا حدودي ناشي از تأثير مذهب بر رفتارهاي اجتماعي و خانواده و در نتيجه نفوذ مذهب بر جدايي عرصههاي مختلف باشد.
اين تشخيص يا تمايز مسئلهاي است اساسي و در تمدنهاي دوران ماقبل تاريخ و ابتدايي و غيراروپايي و نيز تمدن ما مشاهده ميگردد. به خوبي ميتوانيم مجتمعهاي كشاورزي (خانههاي كشاورزي و دامداري) پراكنده و منزوئي را كه در انگلستان در آغاز دوره آهن در ليتل وودبوري31 در ويلتشاير32 وجود دارند را با مجتمع كاملاً سازمانيافته قاره (اروپا) و يا مجتمعهاي حاشيه درياي اكاس33 و ايرلند كه در آنها مجتمعها همان خانه هستند را مقايسه نمود.
در اقوام ابتدايي ميتوان انواع مجتمعها را مشاهده نمود؛ از لوديهاي34 شرق آفريقا گرفته كه زندگي جمعي ضعيفي در آنها جريان دارد و خانهها خودكفا هستند و كليت كادر زندگي را به وجود ميآورند تا كاياپاهاي35 كشور اكوادور كه از روستاهاي خود براي برگزاري اعيار استفاده ميكنند و در آن خانه- يعني كادر زندگي- همان مجموعه ميباشد و يا آيماراهاي36 فلاتهاي آند در آمريكاي لاتين كه مجتمع، كل كادر زندگي را تشكيل ميدهند و در آن خانه تنها در شب مورد استفاده قرار ميگيرد.
مثال ديگر نمونه قوم آيمارا ميباشد كه نمونهاي است آفريقايي زيرا به طور كلي پيدايش بزرگترين فضا براي زندگي نزد اقوام ابتدايي آفريقايي مشاهده ميگردد، هر چند كه- اين پديده- را نميتوان عموميت داد. در منطقه القبايل، خانه چيزي جز بخش كوچكي از محدوده وسيعتر نميباشد، مشابه اين نمونه در گينه نو ديده ميشود كه پيست رقص و خانه اختصاص يافته به تشريفات مردان به مراتب با اهميتتر از خانه مسكوني ميباشند.
ميتوان اين پاسخ را ارائه نمود كه شيوه استفاده كردن از مجتمع به عامل آب و هوايي بستگي دارد و كاملاً روشن است كه اقليم در نحوه استفاده از مجتمع مؤثر ميباشد؛ اما يگانه عامل مؤثر نيست. اقوام آيمارا در دشتهاي مرتفع آمريكاي لاتين در اقليمي بسيار سخت و سرد زندگي ميكنند. تمامي فضاي شهر پاريس در زمستان مورد استفاده پاريسيها قرار دارد، هر چند كه حالت فوق با كمتر رفتن اهالي به قهوهخانهها تغيير ميكند.37 اگر چه ساكنين استراليا و ايالت كاليفرنيا به دليل شرايط سهل و ساده استفاده كردن از پلاژها و پاركها و تأسيسات ورزشي به محيط خارج از خانه بيشتر متمايل هستند ولي هرگز از شهر و فضاي شهري استفاده نميكنند. اين شرايط در اثر حضور و نفوذ مهاجرين اروپايي در حال تغيير ميباشد اما از سوي جمعيت آنگلوساكسون استراليا مقاومت شديدي در برابر اين تغييرات نشان داده ميشود. در حقيقت آنچه در اين بحث من از آن دفاع ميكنم، آن است كه تفاوت در نحوه استفاده كردن از مجتمع زيستي در غرب، از نظر فرهنگي به دو طريق با يكديگر ارتباط دارند:
شيوه استفاده در فرهنگ لاتين، مديترانهاي در مقابله با فرهنگ انگليسي- آمريكايي (براي آنكه مثالي يا نمونهاي از زمان معاصر ارائه كرده باشم.)
سنت بومي محلي در مقابله با سنت “سبك بزرگ”38 در درون يك فرهنگ معين.
كارل كاپك39 درباره انگلستان نظر بسيار جالبي ارائه ميدهد: “خانه در انگلستان شعري دارد (شاعرانه است) كه به زيان كوچه در انگلستان كه حالت شاعرانه ندارد و عاري از شعر ميباشد تمام ميشود.”40 و اين كوچه چنين تعريف شده است. “كوچه خالي است كوچه تنها است.”
اين تعريف در مورد كوچههاي محلات طبقه زحمتكش يعني مردميترين محلهها كه در آن از كوچه استفاده ميشود صدق نميكند، هر چند در انگلستان مردم كمتر از كشورهاي لاتين از كوچه استفاده ميكنند. تفاوت مشابهي را در ايالات متحده آمريكا مشاهده ميكنيم؛ در آنجا طبقه كارگر به مراتب بيش از طبقه متوسط از كوچه استفاده ميكنند.
تأكيد بر اين دوگانگي بسيار سادهانديشانه است؛ زيرا شيوه استفاده از شهر نزد اقوام يا فرهنگهاي مختلف به قدري متفاوت است كه يك فرانسوي با مقايسه شيوه استفاده از شهر در فرانسه و برزيل نتيجه خواهد گرفت كه همميهنان او از كوچه
