
نميرسد افرادي كه با اين حوزه مطالعه شناخته ميشوند روانشناسي محيط را شناخته باشند، اين افراد بيشتر با جنبههاي كالبدي نظريهي علمي طراحي محيط سروكار دارند. اين نوعي خروج از روشهاي سنتي رفتارشناسان محسوب ميشود.
مطالعات سنتي روانشناسي روي پديدههاي فردي يا درون رواني محيط متمركز است؛ و رفتار را در زمينهي رابطهي بين افراد يا حالات دروني فرد تحليل ميكند (Friedman and Juhasz 1974). در مواردي چون مطالعهي ادراك كه محيط كالبدي نيز در نظر گرفته ميشود، بيشتر مقياس ملكوتي (مثل طول موج نور) و مقياس ريز رفتار انسان (مثل عكسالعمل پوست در مقابل برق) مورد نظر است. اين مطالعات در حوزهي علوم تجربي معتبر هستند، ولي در نظريههاي طراحي محيط كاربردي ندارند. در مواردي كه مطالعات روانشناختي از اين الگوها رهايي يافته و به مقياس كليتر محيط (مثل روانشناسي گشتالت) پرداختهاند، با تمام نكات مثبت و منفي مورد استفاده طراحان قرار گرفتهاند. (Overy 1966, Senkevitch 1974).
در جامعهشناسي به محيط كالبدي به عنوان محيطي براي فرايندهاي گروهي توجه كمي شده است. مكتب شيكاگو در اكولوژي انساني مدعي است كه ماهيت محيط كالبدي اهميت زيادي براي جامعهشناسان اين مكتب داشته است (Park et al. 1925. Hawley 1950).
بررسي دقيقتر نشان ميدهد كه اين ادعا “در هالهاي از ابهام رها شده”؛ و در واقعيت جايگاهي در برنامه پژوهشي مكتب شيكاگو نداشته است (Michelson 1976).
مردم شناسي نيز به فرهنگ و به وجود آمدن فرهنگها پرداخته است، ولي توجه اصلي آن به جوامع “بدوي” ساكن بوده است. همان گونه كه در اين كتاب بحث شد، در سالهاي اخير نوع توجه پژوهشگران تغيير كرده است.
2-1-2- موضوع علوم رفتاري
هدف بنيادين علوم رفتاري بناي نظريهي اثباتي است. هدف اين علوم توصيف و تبيين پديدههاست. با انجام چنين كاري، دانش حاصل ميتواند پيشبيني الگوهاي فعاليتها و ارزشها را ميسر سازد. وقتي يك مردمشناس، روانشناس، يا جامعهشناس راجع به آينده اظهار نظري ارزشي كند، يعني يك پيشبيني را بجاي ديگري ترجيح دهد، در واقع به جاي رفتارشناس به يك برنامهريز تبديل ميشود. در جامعهاي مردم سالار رفتارشناسان چنين حقي را دارند، ولي بشدت در معرض نقد همفكران خود نيز قرار ميگيرند. برنامهريزان و طراحان هميشه به آينده فكر ميكنند. هر عملي كه يك معمار، طراح منظر يا طراح شهري انجام ميدهد، انتخاب آيندهاي به جاي آيندهي ديگر است. طراحان از رفتارشناسان انتظار دارند كه اهداف طراحي را مشخص سازند، به شرط اينكه اين اهداف منطبق با واقعيتها تدوين شوند نه براساس عقايد شخصي (Gutman 1972). رفتارشناسان اغلب به انجام چنين كاري تمايل ندارند، زيرا عملي خارج از نقش حرفهاي آنهاست.
فرايندهاي پژوهش مورد دفاع رفتارشناسان روشهايي علمي يا تا حد امكان روشهاي شبه علمياند. نتيجه اين پژوهشها استفاده از تجربيات آزمايشگاهي در زيستشناسي و روشهاي تجربي در جامعهشناسي و مردم شناسي بوده است. براي انجام تحقيق معتبر، زيبايي فرايند تحقيق، جايگزين پرداختن به سوال اصلي آن شده است. علاوه بر اين، اين رشتهها نه به محيط ساخته شده پرداختهاند و نه به اثر محيط طبيعي و ساخته شده بر رفتار انسان اعتقاد داشتهاند. فنون جديد تحقيق (مانند Michelson 1975, Zeisel 1981, Barker 1968) براي معماران مفيد بوده است و دانشمندان علوم رفتاري نيز به شكل روزافزوني به مسائل محيط ساخته شده پرداختهاند. يكي از مسائل اين پژوهشها اين بوده است كه، بيشتر تحقيقات اخير رفتارشناسان و طراحان كه در گردهماييهايي چون موسسهي تحقيقات طراحي محيط106 ارائه شدهاند، مواردي هستند كه مستقيماً مورد استفاده طراحان نميباشند. اين ارتباط محدود بحثهاي زيادي را راجع به “خلاء سودمندي”107 بين يافتههاي تحقيق و حرفهي معماري در پي داشته است نگاه كنيد به (Windley and Weisman 1977, Kantrowitz 1985) يافتههاي تجربي به خودي خود نميتواند راهنماي كار عملي معماري باشد، ولي بناي نظريه ميتواند چنين هدفي را دنبال كند. تحقيق بايد به سمت ساخت نظريه جهت داده شود.
2-1-3- مدلهاي انسان، رفتار انساني و تجربه محيط
“مدل انسان” در مباحث بسياري از طراحان نهضت تجدد همان است كه يوشيم اسرائيل108 (Israel and Tajfel 1972) آن را مدل “اندام وارهاي”109 ناميده است (Stringer 1980). در اين مدل تمام نيازهاي انسان ميتواند به معدودي احتياجات ثابت و كلي زيستشناختي محدود شود. برخلاف مدل انداموارهاي مدل “نقش”110 بر فعاليتهاي انسان در نظام روابط اجتماعي و مدل “رابطهاي”111 يا “خودشكوفايي”112 بر روابط متقابل اجتماعي تأكيد دارند (Maslow 1954). در حالي كه در گفتار به نيازهاي اجتماعي و فرهنگي زياد پرداخته شده، ولي اساس بيشتر طراحيهاي معماري مدل انداموارهاي بوده است. اين گونه طراحي كه در مدرسه باهاوس رواج داشته، در مورد طراحي شهري، طراحي منظر و معماري افرادي چون هنري رايت و كلارنس استاين كمتر صدق ميكند (نگاه كنيد به Stein 1951).
اگر چه هانس مييير113 درس علوم رفتاري را در باهاوس مطرح كرد، ولي او تصورش از مسكن، فراهم آوردن سرپناه براي پارهاي از فعاليتهاي زير بود (Meyer 1928).
-زندگي جنسي
-عادات خوابيدن
-نگهداري حيوانات خانگي
-باغباني
-بهداشت فردي
-محافظت در مقابل آب و هوا
-بهداشت خانه
-نگهداري از اتومبيل
-پختوپز
-گرمايش
-عايقكاري
-خدمات
موارد ديگري چون قلمرو، خلوت، امنيت، روابط اجتماعي و زيبايي نمادين، در اين مدل به حساب نيامدهاند. پرسشهاي مشابهي راجع به مدل به كار رفته در طراحي دفاتر اداري، كارخانهها و مراكز شهرها مطرح بوده است. (براي مثال نگاه كنيد به: perin 1970, Rapoport 1967, Parr 1967b, Fitch 1979, Brolin1976, Blake 1974, Lang et al,1974) با ظهور نهضت فراتجدد به ماهيت نمادين محيط ساخته شده توجه بيشتري شد، ولي مدارك كمي راجع به تحقيق سازمان يافته در خصوص موارد انساني كليتر يا تحقيقات مشابهي در مورد چگونگي تجربهي مردم و مفاهيم نمادين محيط اطراف آنها و ميزان احتمالي اهميت اين مفاهيم براي مردم در دست است.
معماري جديد و فراجديد هر دو در تشخيص تفاوتهاي فرهنگي بين مردم مسامحه كردهاند. اين مطلب بخصوص در مورد معماري جديد بيشتر صادق است:
تمام انسانها اندامهاي114 مشابه و با عملكرد يكسان دارند. تمام انسانها نيازهاي همسان دارند. قراردادهاي اجتماعي كه طي ساليان به وجود آمدهاند، استانداردهاي طبقات اجتماعي را تثبيت كردهاند، عملكرد و نيازها، محصولات استاندارد شدهاي را توليد ميكنند… .
من يك ساختمان واحد را براي همهي ملل و همهي آب و هواها پيشنهاد ميكنم… (Le Corbusier 1923).
اكنون رويكرد معماري در همهي كشورها مشترك است. (Fry, 1961).
مرام زيربنايي معماري جديد، قابليت كاربرد جهاني اصول آن است. به اين پيشفرض انتقادهاي زيادي شده است (براي مثال Brolin 1976)، در نتيجه تحليل سازمان يافته عوامل فرهنگي، يكي از موارد اساسي تحقيق در حرفههاي طراحي شده است. بيشتر اين تحقيقات به جاي آنكه بر اصول زيبايي شناسي استوار شوند به چگونگي استفاده از فضا پرداختهاند.
اطلاع كمي از تفاوت سليقهها در فرهنگهاي مختلف وجود دارد. هنرمندان عصر ويكتوريا115 مثل لندسير116، آلماتادما117 و ميلائيز118 آخرين كساني بودند كه با شور زيادي توسط دنياي هنر و عموم مردم تحسين شدند. آنها براي ترويج عقايدشان، بر مفاهيمي تكيه ميكردند كه بخشي از دانش عمومي مردم بود.
پيروان مكتب كوبيسم و طراحان پيرو آنها كه بيان انتزاعي را مبناي كار خود قرار دادند، براي نشر عقايدشان بين عامهي مردم مشكلات بيشتري داشتند. بنابراين، اين پيشفرض نهضت تجدد كه تجربهي زيباشناختي ساختمانها بر عملكردگرايي و بيان انتزاعي مبتني است، قابل ترديد ميباشد.
زماني كه معماران نسل دوم نهضت تجدد كه پيروان استادان اين نهضت بودند، تشخيص دادند كه بناها ويژگيهاي نمادين مهمي دارند، به خلق فرمهاي نمادين جديد روي آوردند. اين حركت در كليساي پرسبيترين119 در استمفرد120 كانتيكت121 كار هريسن و آبراموويتز122 و در پايانهي تيدبليواي123 فرودگاه كندي كار اروسارينن124 قابل مشاهده است. از طرف ديگر نهضت فراتجدد، به بسياري رمزهاي125 تاريخي مثل نظام كلاسيك معماري يونان مراجعه ميكند. نسبت به موفقيت اين انگارههاي به عنوان فلسفههاي زيبا شناختي و پاسخ اقشار مختلف مردم به آن دانش كمي وجود دارد. به نظر ميرسد طراحي فراتجدد فقط براي عدهي كمي از خواص قابل درك است. تحقيق كمي در مورد سليقهها و فرهنگهاي مختلف و ارزشهاي زيبا شناختي ساختمانها و فضاهاي عمومي شده است. در نتيجه ادعاهايي كه در مورد تأثير كار معماران بر مردم ميشود پايههاي محكمي ندارد.
2-1-4- علوم رفتاري و نهضت معماري “جديد” (مدرن)
علوم رفتاري خودآگاه و ناخودآگاه بر نهضت معماري تجدد اثري اساسي داشتهاند، ولي اين تأثير به اندازهي كافي شناخته نشده است (نگاه كنيد به perez-Gomez). در دو قرن گذشته بسياري از معماران، معماران منظر و طراحان شهري، براي روشن ساختن دلمشغوليها و معرفي مواضع هنجاري خود به علوم رفتاري روي آوردهاند. بسياري از طراحان ديگر با اين استدلال كه داشتن درك و شعور عمومي126 براي طراحي خوب كافي است و اتكا به علوم رفتاري نقش خلاقانه آنها را تضعيف ميكند، اين گرايش را مردود دانستهاند. تحليل نظام يافته نقش بالقوهي علوم رفتاري در نظريهي طراحي مربوط به اين اواخر است. مروري بر كوششهاي گذشته در اين زمينه، سودمندي و برخي از مشكلات به كارگيري علوم رفتاري در حل مسائل طراحي را نشان ميدهد.
بين تجربهگرايي127 در فلسفه و روانشناسي و كار معماران رومانتيك همچون همفري رپتون128 و جان ناش129 در آغاز قرن نوزدهم ميلادي پيوند روشني وجود دارد (Hipple 1957). در اواسط قرن بيستم معماراني چون الكساندر جكسون دانينگ130 نيز براي توجيه موضعگيري هنجاري خود و اين كه ساختمانهاي مختلف بايد سبكهاي مختلفي داشته باشند به تجربه گرايي روي آوردند (ward 1966).
تحولات معاصر در انگارههاي روانشناسي، نظريهي زيبايي شناسي، جامعهشناسي و نظريهي واحد همسايگي و محله از اول قرن بيستم آغاز شد. طرح جدي نظريهي رويهاي در رشتههاي طراحي محيط بسيار جديدتر بوده و حدوداً به دههي 1950 ميلادي باز ميگردد. در اين زمينه بيشتر فعاليتهاي اخير در موسسات تجاري و مهندسي انجام شده است. در دههي اول قرن بيستم ميلادي از چارلز هنري131، روانشناس فرانسوي، خواسته شد كه مداركي را براي تاييد نظريههاي استادان مدرسه بوزار132 پاريس فراهم آورد (Arguelles 1972). او در انجام اين كار موفق نبود. مطالعات هنري نشان داد كه بين خط و رنگ به كار گرفته شده در طراحي و عكسالعمل ذهني مشاهدهگر پيوندي احساسي وجود دارد. پذيرش اين مطلب توسط هنري و چاپ نوشتههاي او در نشريهي L’Esprit Nouveau توجيه مثبتي را براي كار معماران و هنرمندان كوبيست133 فراهم آورد (Gray 1953).
در آمريكا، فلسفهي زيباييشناسي سانتيانا134 (1896) براساس روانشناسي ويليام جيمز135 تدوين شد. جيمز همچنين آغازگر جرياني از تحقيق بود كه اثر زيادي بر فلسفهي زيباشناختي نهضت تجدد گذاشت. او هوگو مانستربرگ136، “بنيانگذار روانشناسي كاربردي” (Boring 1942) را به هاروارد دعوت كرد. نوشتههاي مانستربرگ با عناويني چون “زيبايي شناسي فرمهاي ساده”137 و “مطالعاتي در تقارن”138 پيشدرآمد نظريهي گشتالت بود. بسياري از اين مفاهيم نظري و روشهاي تحقيق مبناي برنامههاي آموزشي و پژوهشي مدارس شوروي (سابق) در دورهي بعد از انقلاب شدند. كار مانستربرگ تأثير زيادي بر تلاشهاي نيكولاي لادووسكي139 در برقراري پيوند زيباييشناسي فرم و روانشناسي ادراك داشت. لادووسكي در سال 1920 كارگاهي پژوهشي به نام VKHUTEMAS
