
حیات انسانی و زیست اجتماعی است. از آغاز خلقت و داستان هابیل و قابیل تا زمان حاضر، مقابله با ستیزهگری، خشونتطلبی و تمایل به جنگ و درگیری، همواره دغدغهی اصلی کسانی بوده که در پی حل اختلافها و ایجاد و گسترش صلح، دوستی و آشتی میان انسانها و جوامع مدنی بودهاند، زیرا جنگ و درگیریهای متعدد و مستمر که در طول تاریخ بشری جریان داشته، چنان خشونتبار بوده و آثار وحشتناکی از خود به جای گذارده که به حق از آن به «بلایی»14 تعبیر شده که باید جهان و جهانیان را تا حد امکان از مصایب آن (از جمله قتل، کشتار بیرحمانه، تجاوز، غارت و بردگی و …) در امان نگه داشت.
در راستای تحقق چنین هدف والایی بدیهی است که نخست باید علل و عوامل مؤثر در بروز پدیدهی جنگ را شناسایی کرد. هر چند بلافاصله باید بر این نکته تأکید و اذعان کرد که این عوامل در دورههای مختلف حیات انسانی و شرایط زمانی و مکانی متفاوت بوده است.
با مطالعهی منابع مختلف دلایل زیر را میتوان برشمرد:
برخی از صاحبنظران و فلاسفه15 تمایل به جنگ را ناشی از طبیعت و فطرت انسانی تلقی کردهاند با این بیان که: جنگطلبی ریشه در نهاد انسانی دارد (نظریه افلاطون و ارسطو) و تمایل به جنگ در غریزهی انسانی نهفته است (فروید).
در توضیح این نظریات بیان شده است که «حالت ستیزهگری و جنگ در میان انسانها از یک سلسله احساسات سرکش درونی سرچشمه میگیرد و غریزهی حب ذات در حس استخدام و غرایز ناشی از آن در زمینهسازی جنگ و تولید حالت ستیزهگری نقش اساسی ایفا میکند» و برای اینکه چنین تصوری در اذهان ایجاد نشود که پس چون جنگ ریشه در سرشت انسانی دارد، پس غیرقابل اجتناب، طبیعی و قابل دفاع است. یادآوری میشود «ارتباط عارضهی جنگ با غرایز انسانی تنها در صورت افراط بهرهبرداری از غرایز درونی، قابل قبول است» و «حالت روانی عارضی و به اصطلاح غرایز ثانوی که نامش افراط و تفریط در بهرهبرداری از غرایز اولیه است» و «حالات انحرافی درونی» عامل اصلی پدیدهی جنگ در انسان است.16
عدهای دیگر از اندیشمندان17 انسان را موجودی صلحجو دانسته و معتقدند که طبیعت انسان صلحجو است و خوی جنگآوری و جنگ طلبی، برحسب عادت و تجربه عارض میشود. به عقیدهی این افراد، اجتماع انسان را از شهروند به سرباز تبدیل میکند و انسان طبیعی، اشتیاق به جنگیدن با همنوع خود را ندارد.18 لوح ضمیر انسان سفید است.19 و در روابط داخلی ودر سطوح ملی میتواند بر مبنای قرارداد اجتماعی، از بروز جنگ جلوگیری کرد. اما، در رابطهی دولتها چون «جنگ رابطهی انسان با انسان نیست، بلکه رابطهی دولت با دولت است که انسانها تصادفاً بهصورت سرباز رو در رو قرار میگیرند و دشمن هم شدهاند.20
از نظر این اندیشمندان که در روابط بینالمللی رهیافت ایدهآلیستی دارند، مهمترین عامل جنگ، وجود تسلیحات و ابزارهای جنگ از یک سو و ساختار نظام بینالملل از سوی دیگر است.21
از دیدگاهی دیگر،22 جنگ ریشه در سیاست دارد. قدرتطلبی و اعمال قدرت، سلطهگری و گسترش نفوذ سیاسی، منفعت طلبی و کسب قدرت بیشتر و مؤثرتر و … از عوامل مؤثر در بروز جنگ است. بدیهی است که اعمال قدرت همواره بهوسیلهی دولتها و صاحبان حکومت و حاکمیت صورت میگیرد و همین امر سبب بروز اختلاف، خشونت و جنگ میشود.
اساس این نظریه را میتوان به اشکال گوناگون در طول تاریخ مشاهده کرد. از آن زمان که دولتهای قدرتمند و بزرگ، براساس تفکر کشورگشایی و گسترش قلمروی حکومتی خود و با هدف (ایجاد امنیت) آتش جنگ را شعلهور میکردند، تا زمان حاضر که باز به همین دلیل اما در قالب نظریهها و با بیانی دیگر از جمله: رقابتهای امپریالیستی، برقراری توازن قوا- جبر تاریخی (دیدگاه مارکسیسم)23–تقسیمبندی ایدئولوژیک جهان، مبارزه با استعمار، جنگهای قومی و مذهبی با انگیزهی هویت یابی24، استقلال و نفی استثمار و با هدف نه چندان پنهان اقتصادی، مبارزه میان کشورهای پیشرفتهی صنعتی و کشورهای غیرپیشرفته موسوم به جهان سوم و … شاهد بروز خشونت و جنگ هستیم.
به هر جهت زمانی که نقش دولتها در بروز و تداوم جنگ مطرح میشود طبیعی است که اختلافهای سیاسی و حقوقی میان آنها، عدم احترام به حاکمیت کشورها، نقض قراردادهای بینالمللی، عدم آشنایی و عدم اعمال حقوق بشر در میان ملتها25 و … که بهطور مستقیم یا غیرمستقیم در اسناد بینالملی نیز بیان شده، بهعنوان ریشه و عامل بروز پدیدهی جنگ معرفی میشوند.
برای شناسایی ریشههای بروز جنگ از دیدگاه اسلام میتوان به دو منبع (قرآن کریم و نهجالبلاغه) مراجعه کرد.قرآن کریم ضمن اشاره به اختلافهای مادی و معنوی میان انسانها، ریشه جنگ را چنین تعبیر میکند:
الف) تنازع، درگیری و تضاد زمینهساز تکامل و مانع از فساد جامعهی بشر است:
«اگر خداوند گروهی را با گروه دیگر دفع نمیکرد، زمین به فساد کشانده میشد».26
ب) افراد هر نوعی تا آنجا شایستگی بقا دارد که در برابر عوامل منفی و شرایط تهدید کننده، قدرت مقابل و دفاع داشته باشد و این همان قانون طبیعی و تبعیت از محیط زیست است که در توجیه نظری به صورت تنازع بقا مطرح میشود:
«آنان که برون رانده شدند از خانههای خود به ناحق جز آنکه میگفتند پروردگار ما خداست و اگر نبود دور ساختن خدا، مردم را گروهی با گروه دیگر همانا ویران میشدند پرستشگاهها، کلیساها و نمازها و مسجدهایی که برده شود در آنها نام خدا بسیار وا لبته یاری کند خدا هر که را یاریاش کند، همانا خداست توانای غیرتمند»27.
عدهی دیگری28 بااستناد به آیات متعدد قرآن کریم در این خصوص، معتقدند که ریشههای بروز جنگ را میتوان از انگیزههای جنگ و اهداف جنگ در اسلام استخراج کرد. با این بیان کلی که در اسلام هدف جنگ، اغراض، مطامع شخصی و نفسانی نیست، بلکه هدف والاتر مقابله با ظلم، ستم، تجاوز و برقراری قسط و عدل در جامعه29، دفاع از مستضعفان و مظلومان،ایجاد امنیت و دفع فتنه30، آزاد کردن ستمدیدگان و .. است.
و شاید بتوان بیان زیبای امام علی(ع) را کامل کنندهی شناخت این مفهوم از دیدگاه اسلام دانست؛ آنجا که فرمود:
«پروردگارا تو میدانی که تلاش ما نه در سودای دنیاداری بود و نه در هوای مالاندوزی، بلکه بدان جهت بود که ارزشهای دین را بازگردانیم و در شهرهای تو اصلاح پدید آریم تا بندگان ستمدیدهی تو ایمن یابند و حدود و آیین تو برقرار گردد.»31
بند سوم : انواع جنگ
به نظر میرسد برای کسب شناخت بهتر از ریشههای بروز جنگ در جوامع و دورانهای مختلف باید تقسیمبندی جنگ یا بهعبارت بهتر انواع جنگ را شناسایی کرد.
از دیدگاه ابن خلدون، جنگها را میشود چنین تقسیمبندی کرد:
جنگ میان قبایل متجاوز براساس رقابت؛
جنگ ملتهای وحشی براساس تجاوز و کسب معاش؛
جنگ مقدس؛
جنگ بین دولت و گروهی که بر ضد آن قیام میکنند؛
ابن خلدون نوع اول و دوم را جنگ مبتنی بر ستمکاری و فتنهانگیزی و جنگ از نوع سوم و چهارم را عادلانه و مقدس میداند.32
بر مبنای تعریف جنگ33، جامعهی جهانی انواع مخاصمات و جنگها را در دوران معاصر به دو دستهی عمده تقسیم کرده است:
جنگهای بینالمللی؛
جنگهای غیربینالمللی (داخلی).
یادآور میشود که در جهان اسلام34 نیز چنین تقسیمبندی از جنگ ارائه شده است و جنگ غیربینالمللی (یا به قول ماوردی جنگ برای مصالح) شامل جنگ علیه سارقان مسلح و راهزنان، جنگ علیه شورشیان (یاغیان) و خوارج متمرد و جنگ علیه مرتدان است.
در اسلام، انواع جنگ را شامل انواع زیر دانستهاند35 (این تقسیمبندی برمبنای اهداف اسلام از جنگ انجام شده):
جنگ داخلی در قلمروی کشوراسلامی؛
جنگ ابتدایی (جهاد دعوت)؛
جنگ تدافعی؛
جنگ آزادی بخش؛
جنگ میان کشورهای اسلامی
در خاتمهی این بحث باید به این نکته اشاره کرد که در هر جنگی از هر نوع که باشد، دو طرف وجود دارد، یکی متجاوز، مهاجم، مخاصم و آغازگر جنگ و دیگری، مورد هجوم واقع شده، مدافع و مقابلهگر، اسلام هرگز نمیپذیرد که مسلمان آغازگر جنگ باشد. لذا می توان انواع مخاصمات در حقوق اسلامی را چنین تعریف کرد درحقوق بینالملل و به طور خاص حقوق بینالمللی بشردوستانه، در شرایط جنگی میتوان شاهد دو دسته از مخاصمات بود: مخاصمات مسلحانهی بینالمللی که منظور زمانی است که دست کم دو دولت با یکدیگر وارد جنگ شوند و البته شرایط اشغال نظامی و نیز مبارزهی نهضتهای آزادیبخش نیز در این دسته از مخاصمات قرار دارد. مخاصمات مسلحانه غیربینالمللی که در این حالت ممکن است گروه یا گروههایی مسلح و غیردولتی، با دولت مرکزی و یا تعدادی از دولتها وارد کارزار شوند و نیز شاید خود این گروهها با یکدیگر به جنگ بپردازند.
حقوق بینالمللی بشردوستانه تنها زمانی قابلیت اجرایی پیدا میکند که یکی از شرایط پیش گفته، محقق شده باشد. لازم به توضیح است که چنانچه در یک شورش یا تنش داخلی، آستانهی خشونتها و درگیریها به مرز یک مخاصمهی داخلی نرسد، در آن هنگام صحبت از حقوق بشردوستانه مجالی نخواهد داشت و بنابراین قواعد داخلی و نیز مقررات بینالمللی حقوق بشر، باید مراعات شوند.
همچنین لازم به ذکر است که در حقوق بینالملل اصولاً به دلیل حاکمیت دولتها و نیز تأکید و اصرار آنها بر حفظ و حراست از امور داخلی خویش، قواعد و مقررات اندکی در سطح معاهدات بینالمللی برای حمایت از افراد در مخاصمات داخلی، وجود دارد. این در حالی است که برعکس، معاهدات بینالمللی به نحوی مطلوب زوایای مختلف مخاصمات بینالمللی را پوشش دادهاند و میزان حمایت از رزمندگان و غیرنظامیان در مخاصمات بینالمللی بسیار بالاتر از شق دیگر است. اما این نقیصه، امروزه تا حدود زیادی به مدد قواعد عرفی بینالمللی جبران شده است و شاهد آنیم که در بسیاری از موارد بیشتر قواعد عرفی لازمالاجرا در مخاصمات بینالمللی، در مخاصمات داخلی هم لازمالرعایه هستند.
حال در این گفتار به بررسی این مفاهیم در حقوق بینالملل اسلامی میپردازیم. با این توضیح که در حقوق اسلامی، منظور از جنگ داخلی، جنگ مسلمانان با یکدیگر است و در اینجا به این که آیا جنگ بین دولتها باشد یا خیر توجهی نمیشود و تنها عامل مسلمانی، تعیینکننده نوع مخاصمه است و آنگاه که مسلمانها با کفار (غیرمسلمانان) در جنگ هستند، از مخاصمهای بینالمللی به لسان فقهی صحبت به میان میآید.
2-1 : مخاصمات مسلحانه غیربینالمللی
باغیان و خوارج، مسلمانانی هستندکه علیه امام (حاکم اسلامی) قیام کرده، با جامعه به مخالفت و تعارض برخاستهاند و از شیوه و مکتبی بدعتآمیز و نکوهیده، پیروی میکنند. در صدر اسلام به خوارجی برمیخوریم که با علی (ع) به مخالفت برخاستند و در جریان حکمیت علیه او «باغی» شدند.
اگر این شورشیان و باغیان، در حالی که با سایر مؤمنان وفادار مختلط هستند، شورش خود را بروز دهند، بر حاکم اسلامی فرض است که موضع غیراصولی و فساد عقیدهشان را به آنها متذکر شود تا به راه راست بازگردند، با جامعهی مسلمانان همراه شوند. در حقیقت، تمرد و بغی به امام، چه متمردان تحت فرمان سرکردهای باشند و چه نباشند، نوعی جنگ داخلی است که اقدام به جنگ علیه آنان را ایجاب میکند. قرآن کریم در آیه 9 از سوره حجرات میفرماید: «چنانچه دو گروه از مؤمنان به جنگ با هم برخاستند، بین آنان صلح برقرار کنید و چنانچه هر یک از دو گروه بر دیگری ستم روا دارد، با گروه ستمکار بجنگید، تا به راه راست درآید و اگر به راه آمد، اختلاف آنها را با عدالت رفع کنید، و همانا خدا عدالتپیشگان را دوست دارد.»36
حضرت علی (ع)، دربارهی این جنگها به لشکریان خود میفرماید: «چنانچه آنها را به خواست خدا شکست دادید، هیچ فرد در حال فراری را نکشید، جان هیچ مجروحی را نستانید، هیچ اسیری را گردن نزنید، شرمگاه هیچ کس را عریان و عیان نسازید، مردگان را مثله نکنید، به داخل هیچ سراپرده یا خانه بدون اذن صاحب آن داخل نشوید، مال آنان را به یغما نبرید، به جز اموالی که در ارتش آنان به دست شما افتاد، مابقی همه، متعلق به وارث آنان است. هیچ زنی را شکنجه و آزار ندهید؛ حتی اگر وی به
