
دخمههای واتیکان آندره ژید توصیفات زجرآوری از حمله ساسها و ککها به فلوریسوار دارد که در نتیجه بیخوابی و تهوع را برای شخصیت داستان به همراه ميآورد و این شرایط همه خواننده را در هرچه بهتر باورکردن زجر و بیهواسی و بیهوشی او یاری ميدهد.
بههمآمیختگی رؤیا و واقعیت
همچنین او در حالتی از خواب و رؤیا به سر میبرد. نشانهای که در اکثر آثار مدرنیستی با آن روبرو میشویم:
«مه سبک صبحگاهی و نور فراوانی که همه چیز در آن مبهم و به دور از واقعیت جلوهگر ميشد، سرگیجه آمهده را دو برابر میکرد؛ گویی در رؤیا راه میرفت. از ثبات و استحکام زمین و دیوارها و وجود ملموس عابران و به خصوص از حضور خویش در رم شک داشت».(همان:231)
فلوریسوار در جریان یک بازی خطرناک قرار دارد که سرانجام معلوم نمیشود که به واقع از جانب کلیسا است یا ازجانب دشمنان کلیسا به راه انداخته شده است، همه چیز به یکباره در نظر او فرو ميریزد و در شک و دو راهی اساسی قرار ميگیرد و به همه چیز و همه کس مشکوک میشود:
«در این لحظه فلوریسوار دچار تردید خاصی شد، تردید مبهم و آزاردهنده که از اعماق روح آشفتهاش سر میکشید، ژولیوس، آری همین ژولیوس که با او حرف میزد، ژولیوسی که امید و حسن نیت سرخوردهاش را در او پناهی ميجست، آری این ژولیوس هم ژولیوس حقیقی نبود ». (همان:241)، «بین لژ و اصحاب عیسی واقع شدم… اگر بگویم که امروز قبل از ملاقات با شما حتی از واقعی بودن خود نیز به شک افتاده بودم و تردید داشتم که این خودم هستم که در رم به سر میبرم و یا در خواب خود را در رم میبینم باور میکنید».(همان:245)
روانرنجوری و ضد قهرمان
معمولاً شخصیت اصلی داستانهای مدرنیستی بر خلاف رمانهای رئالیستی به اصطلاح ضد قهرمان است. یعنی انسانی معمولی و بیشتر اوقات روانرنجور که بسیاری از رفتارهای او عادی و معقول نیست. از نظر ژید، بیماران روان رنجور میتوانند آثار هنری بیافرینند.« ژید به مطالعۀ بیماری و روان رنجوری در وجود خود پرداخت و دوست داشت آن را در وجود دیگران هم بازشناسد.او از به تصویر کشیدن ویژگی های شخصیتی غیر معمول در خانوادههایی که به ظاهر کاملاً با ثباتند و در زندگی روزمره کاملاً سازمان یافته و محکم میباشند، لذت میبرد».(جواهری،1387: 44)
در آثار مدرنیستی به طور کل نوعی از خودبیگانگی وجود دارد؛ یعنی نویسنده نفس منسجمی را قبول دارد که “خود” از آن بیگانه گشته است. در این داستان لافکادیو -که به گذشته او اشاره کوتاهی کردیم- در نوعی روانرنجوری به سر ميبرد. او بیهوده به وسوسۀ کشتن پیرزن عابری دچار ميشود:
«اگر من گلوی پیرزن را برای خفهکردنش میفشردم… » (ژید،1372: 255)
همینطور قتل بیدلیل فلوریسوار و هلدادن او از قطار بیآنکه حتی او را بشناسد. وقتی ژولیوس از ماجرا آگاه میشود و از او علت کارش را جویا میشود لافکادیو ميگوید:
«نميدانم… قیافهاش خوشبخت نبود. چطور ميخواهید چیزی را که نمیتوانم برای خود توضیح دهم برای شما شرح دهم ».(همان:329)
در داستانهای مدرنیستی اغلب سرخوردگی و بیاعتمادی به سرنوشت انسان وجود دارد. انسان مدرن همانگونه که اشاره کردیم به دلیل ناامیدی از تمدن جدید و مشاهدۀ تبعات آن به صورت آشکارا نسبت به تأثیر انسان بر سرنوشت خود بیاعتقاد شده است. در جایی آندره ژید ميگوید:
«چه مجموعۀ جالب توجهی از عروسکهای خیمهشببازی. اما به نظر من ریسمانهای حرکتدهنده آنها بسیار آشکارند».(همان:255)
به چالش کشیدن کلیسا
از دیگر نشانههای آثار مدرن اصرار بر بیآبرو کردن کلیسا است که سرتاسر این رمان نیز در پی اثبات همین موضوع میباشد. از کاردینالهای تقلبی که پول مردم را بالا میکشند تا پاپ قلابی و چهرۀ مخوف کلیسا و ترس و وحشت ناشی از کشتارهای مخوف توسط کلیسا همه در پی اثبات این عقیده هستند:
«خب چه کسی ميتواند بگوید که فلوریسوار بعد از ورود به بهشت اعتراف نکند خدایی که او ميپرستد خدای حقیقی نبوده است؛ آنتیوم عزیز، این چه حرفی است؟ مگر میشود دو تا خدا وجود داشته باشد؟ مگر میشود خدای دیگری هم وجود داشته باشد؟ (همان: 324)»
همینطور آنتیوم در اشاره به مدالهای مقدسی که دختر خواهر همسرش ژویی به گردن انداخته میگوید: «این ماسماسکها چیست ». (همان: 30)
اسطورهگرایی
اولیس جیمز جویس اثری است که با الهام از افسانههای یونان نوشته شده است؛ اشاره به افسانهها واسطورهها در آثار مدرنیستی با اقبال زیادی روبرو بود. در رمان دخمههای واتیکان نیز اولین کاربردهای مدرن اسطورهها به چشم میخورد. دراین کتاب میخوانیم «بابت این که گذاشتم “اولیبریوس” دست ناپاکش را به این دفترچه بزند… » (ژید،1372: 77 )که اولیبریوس(olibrius) کسی است که افسانههای قدیمی او را شخصیتی خود ستا و خشن میدانند. همچنین در چند جا به بعضی از نامهای اسطورهای مثلا ً نارسیس اشاره شده است (همان:264).
مواردی که ذکر شد بیشترین بسآمد نشانههای مدرنیستی است که برای اولین بار در آثار آندره ژید دیده میشود. بعد ازاو این نشانهها بیشتر و بیشتر درآثار مدرن ظهور پیدا کرد. لازم به یاد آوری است که دخمههای واتیکان به عنوان اثر مدرنیستی ابتدایی محسوب میشود و بسیاری نشانههای مدرنیستی دیگر که بعدها در آثار نویسنگان رواج پیدا کرد در آن دیده نمیشود.
مدرنیته در ایران
تا قبل از قرن 19 اروپا که در اثر پیشرفت علم و مدرنیته به دنبال اکتشافات جدید بود مناسبات زیادی با ترکیه کنونی، ترکستان، قفقاز ،بیروت و اسلامبول داشت و به همین جهت ادبیات پایان قرن 19 اروپا سرشار از نوشتههایی دربارۀ عثمانی و مصر و لبنان و کشورهای شمال آفریقا است. در نخستین دهۀ قرن 19 غرب به گونهای دیگر با این حوزه برخورد میکند. ناپلئون مصر را فتح میکند، امپراطور عثمانی از روسیه شکست ميخورد. روسها فاتح جنگهای ایران و روس میشوند و سرزمینهای ترکستان و قفقاز را تصرف میکنند و سرانجام انگلستان بر هند مسلط میشود (بهنام، 1375: 12) پس از حملۀ ناپلئون از سال 1805 به بعد، محمد علی بر مصر حکومت میکند و منشأ دگرگونیهایی میشود که ترکها و ایرانیان در سالهای بعد از او تقلید میکنند (همان: 13). شاید بتوان برخورد ایران با غرب را پس از برخورد با اسلام مهمترین پدیدۀ اثرگذار فرهنگی دانست. اولین بار این اتفاق در دوره صفوی افتاد، اما در آن دوره روابط پایدار و منظم نبود هرچند آشنایی ایرانیان با لباس و آداب فرنگی از این زمان آغاز شد. جنوب تحت استعمار پرتغالیها قرار میگیرد و به نقلی نقاب زنان جنوبی یادگار زنان پرتغالی است که برای جلوگیری از آفتابسوختگی استفاده ميکردند (همان: 15) جنگهای ایران و روس در سال 1803 و 1828 ایرانیان را متوجه عقبماندگی فنی و ضعف خود کرد. تاریخ پطر کبیر تألیف ولتر((Voltaire ، و عظمت و انحطاط امپراطوری رم اثر ادوارد گیبسون(Edward Gibson) به اشاره عباس میرزا به فارسی ترجمه شد. (همان: 21). عباس میرزا لباس سربازان را شبیه به لباس ارتش روس کرد و کارخانههایی در تبریز و دیگر شهرها تأسیس نمود. مهمترین اقدام او اعزام دانشجو به فرنگ بود. مسلم است که رهآورد این دانشجویان فرنگ رفته شرح حالها و گزارشهایی است از انقلابهای اروپایی و دلایل و نتایج آنها، حکومت قانون، دستگاه قضاوت و پارلمانهای اروپایی. حال نوبت تأسیس دارالفنون و به تبع آن مدارس دیگر و تربیت نسل دانشآموخته بود.کار به جایی رسید که به قول ملکم خان هرکسی دوروز در کوچه های فرنگستان میگردید شخص او را مجمع کل اطلاعات و قول او را سند جمیع تحقیقات قرار میدادند.(زرین کوب،1354: 618) کتابهای بسیاری تألیف و ترجمه شد؛ گرایشی دربین اسلام گرایان نیز پیدا شد که توافق اسلام را با علوم و صنایع اروپایی تأکید و سعی میکرد اصول فرهنگ غرب را مسبوق به عقاید مسلمین بداند(همان :618).
در همین زمان کتاب رسالۀ دکارت نیز ترجمه شد. همزمان با سپهسالاری میرزا حسینخان دورۀ جدیدی برای آماده سازی زمینۀ نهضت مشروطه آغاز شد. او از لیبرالیسم و ناسیونالیسم و مشروطیت و قانون سخن میگفت. از پایان عصر سپهسالار ایران شاهد رشد کمابیش سریع سرمایهداری تجاری و تلاش در راه ایجاد سرمایهداری صنعتی و تحمل مناسبات ارباب-رعیتی است (بهنام، 1375: 36).
بهتدریج طبقه بورژوا در ایران شکل گرفت و در اثر شرایط این دوره این طبقه به طبقۀ روحانیت نزدیک شد و توانست انقلاب مشروطه را به پیروزی برساند (همان: 39). کارخانههای خارجی در شهرهای بزرگ نمایندگی دایر کردند و صنایع دستی ایران رفتهرفته نابود شد. اقتصاد ایران به تدریج به سرمایهداری تجارتی بدل شد بیآنکه از سرمایهداری صنعتی اثری باشد. در پایان قرن 19 با فروش زمینهای دولتی میزان زیادی از طبقه تجار و دیگران وارد میدان شدند و فئودالیته شهری را به وجود آوردند و در نتیجه بورژوازی ملی پدید آمدکه به همکاری درسخواندهها به جنبش مشروطه پیوستند (همان :43).
کمکم نتیجۀ ترجمۀ آثار ولتر و روسو در روزنامهها پیدا شد. ورود کالاهایی چون چای و شکر و استکان و سماور و چراغ نفتی در شهرهای ایران باب شد. خیابان لالهزار مرکز زندگی متجددانۀ وارداتی و تفریحات جدید بود. چند سینما باز شد و کنسرتهایی در گراند هتل برگزار شد. کمپانیهای اتومبیل شعبههایی در تهران دایر کردند. عکاسخانهها به راه افتادند، جنگهای جهانی علیرغم ویرانیهای فراوان سبب شد مردم ایران بیشتر با تمدن غرب آشنا شوند. در این سالها مردم هر روز با یک تغییر جدید روبرو هستند، جدایی دین از آموزش و دستگاه قضایی و دستورات مبنی بر تغییر لباس مردان و زنان و تشبه به لباسهای غربی، کشف حجاب و طرح مسائل حقوق زنان اموری هستند که با فاصلههای زمانی کمی روی دادند و ظاهر جامعه را هر روز مترقیتر جلوه دادند.
رقابت بر سر مترقی کردن کشور بین آتاتورک در ترکیه و رضا خان در ایران داغ بود. اجباری شدن خدمت سربازی سبب از بین رفتن اختلافات قومی و قبیلهای و متحد شدن مردم در برابر یک قانون مدنی شد و این امر تغییرات اجتماعی را آسانتر ميکرد و در همین حال مظاهر تمدن غربی حتی به دورترین نقاط کشور منتقل میشد (همان: 63). مسلماً این تأثیرات در بین جامعۀ روشنفکر نیز بیتأثیر نبود. آنها در کافههای خیابان اسلامبول جمع میشدند و آثار سارتر(sartre)، کافکا(Kafka)، کامو (Camus) و اشتاینبک (Astaynbk) را میخواندند. مجلۀ سخن نگارش کتاب تسخیر تمدن فرنگ و شروع داستانهای کوتاهِ بزرگ علوی و راه یافتن مکتب کوبیسم((Cubism) به گالریهای نقاشی در تهران نیز در ادامه این روند دیده میشود.
نوسازی اقتصادی با نوگرایی سیاسی که لازمۀ آن است همراه نبود. فعالیتهای رژیم پارلمانی بدون حزب و انتخابات واقعی و بدون مشارکت مردم در همۀ سطوح مملکتی امکانپذیر نبود و از سوی دیگر به ابعاد فرهنگی توسعه نیز توجه لازم نشد (همان: 65). این مشکل در ایران و در بسیاری از کشورهایی که سعی کردهاند بر اساس تقلید از غرب به مدرنیته برسند طبیعی بود زیرا آنها به سراغ روبناهای مدرنیته که در واقع همان مدرنیسم بود، رفتند و سعی کردند بدون اعتنا به ریشههای تفکر فلسفی مدرنیته در غرب آنها را به کشور خود القا کنند. در واقع ماشین، تکنولوژی و خلاصه همه معیارهای کلّی را که برای مدرنیزاسیون لازم میدانند وارد میکنند در حالیکه در عمل به مدرنیته نرسیدهاند. استقرار نظام اجتماعی مدرن نیز در غیب پویش تجدد به شکست منتهی میشود (گنجی 1375: 134). در واقع آنچه در غالب مدرنیزاسیون به دست میآید مدرنیسم است نه مدرنیته. یعنی ساختن بنای مدرن بر روی زمین سست؛ مدرنیسم در ایران را میتوان مدرنگرایی معنا کرد و نه مدرن شدن یا مدرن بودن. همانگونه که بین صنعتی شدن و استفاده از صنایع نو تفاوت وجود دارد (آقا حسینی، میرزازاده، 1391: 81)
تفاوت مدرنیته در غرب و ایران
تفاوتهای عمدۀ مدرنیته در غرب و ایران را ميتوان در دو عامل کلی خلاصه
