
بدون حکم قاضي و دادگاه، هر مکلفي ميتواند به تشخيص خود، اجرا کند؛ حتي ممکن است حکم اعدام، به عنوان يک وظيفه ديني، اينگونه اجرا شود. درحاليکه مطابق ضوابط حقوقبشر، هر نوع ضرب و جرح نياز به مجوز قضايي دارد و تنها از سوي ضابطين قضايي قابل اجراست.
امروز مجازاتهايي از قبيل در آتش سوزانيدن مجرم، يا پرتاب مجرم از بالاي کوه يا بلندي با دست و پاي بسته، يا با شمشير زدن و سپس با آتش سوزانيدن، يا سنگسار کردن (رجم)، يا شلاق زدن را از مصاديق مجازاتهاي خشن و خلاف شئون بشري و بر خلاف انسانيت ميشمارند. انديشه حقوقبشر، اولاً به سمت حذف کامل مجازاتهاي بدني و فيزيکي، ثانيا به سمت محدوديت جدي مجازات اعدام و تقليل رو به حذف آن و ثالثا حذف انحاء خشن اعدام، و در مجموع، نفي مجازاتهاي خشن پيش ميرود و بر اين اساس مجازاتهاي شرعي، يعني همه حدود شرعي و تعزير به شلاق، از اين زاويه، خلاف ضوابط حقوقبشر خواهند بود.
احکام شرعي معارض حقوقبشر در اسلام سنتي، نظر مشهور، رأي اتفاقي و، در بسياري موارد، ادعاي اجماع شده فقهاست. در احاديث فراوان، که مطابق صناعت رايج فقه سنتي، صحيح و معتبر شناخته ميشوند، تعارض جدي با ضوابط حقوقبشر يافت ميشود. مطابق ضوابط اصولِ فقهِ رايج، دامنه تعارض با حقوقبشر به آيات کتاب خدا نيز سرايت ميکند.
در اسلام تاريخي، انسان کانون بحث نيست تا حقوق وي در وضع احکام، مد نظر باشد؛ بلکه خدا کانون و محور دين است. عالمان اسلام تاريخي، عملاً دو رويه در پيش گرفتهاند: از سويي احکام ديني معارض با حقوقبشر را، حتيالامکان، از ويترين احکام ديني خارج ميکنند و کوشش ميکنند آنها را توجيه نمايند و از سوي ديگر تلاش ميکنند، در لابلاي متون اسلامي، نکات مؤيد حقوقبشر را برجسته نمايند و در مجموع، اسلام را از بوته اتهامِ تعارض با حقوق بشر خارج کنند.
در اسلام سنتي، “حقوق واقعي انسانها”، به احکام شرعي يا تکاليف ديني انسانها تحويل ميشود. آن حقوق واقعي، امري نفسالامري و در لوح ثابت، و فراتر از عقل و درک انساني است؛ اما تکاليف الهي و احکام شرعي از طريق نقل، قابل دسترسي است.
از ديگر مباني معرفتشناختي و دينشناختي اسلام تاريخي، امکان وضع قوانين ثابت و لايتغير است. در اسلام سنتي، انسان فيحدذاته فاقد شرافت و کرامت است؛ هرچند بالقوه از گوهري شريف است. درحاليکه رکن انديشه حقوقبشر، رکن باور به توانمندي نسبيِ عقلِ انساني در درک نيازها، مصالح و مفاسد است.
انديشه حقوقبشر، بر اساس تجارب انساني، و با مقايسه عملي شيوههاي مختلف با يکديگر، و اطمينان به برتري اين شيوه نسبت به شيوههاي ديگر تنظيم شده است. با رعايت ضوابط حقوقبشر، هر انساني فرصت مييابد، آنگونه که خود مصلحت ميبيند، آزادانه و با اختيار کامل، زندگي خود را سامان دهد؛ مؤمنانه يا ملحدانه؛ اين به خود او مربوط است نه به ديگران. اما انديشهي حقوقبشر نه الحادي است و نه توحيدي.
روش اسلام تاريخي يا سنتي، نقلي است و روش نظام حقوقبشر، عقلي. تعبير نقل و عقل بسيار واقعبينانهتر از تعابيري از قبيل تعارض وحي و عقل، يا تعارض دين و عقل است. اين تعارض، مسئلهاي مستحدث و متعلق به عصر جديد است و نميتوان آن را به دورانهاي گذشته تسري داد. اسلام سنتي، در مواجهه با مشکلات دوران گذشته، موفق و سربلند بوده است.”278
يکي از راه حل هاي اين تعارض و ناهمخواني اسلام سنتي با مسائل و مشکلات عصر جديد قائل شدن و پذيرفتن تئوري ذاتي و عرضي داشتن در دين است، با قائل شدن به اين تئوري و پذيرفتن اينکه احکام-فقه- جزء عرضيات و پوسته براي دين هستند که بايد در راستاي پيام اصلي دين (ذاتي) باشند. مي توان راه حلي براي تعارضات پيش گفته ارائه کرد، البته اين بدين معني نيست که اين راه حل ها درست ومقبول مي باشد، بلکه ممکن است تنها به عنوان جوابي براي اشکلات فوق تلقي شود و براي روشن شدن اين تئوري قسمتي از کلام نويسنده مزبور(سروش)، را ذکر مي کنيم تا روشن شود.
در مقاله “ذاتي و عرضي در اديان” ذاتي و عرضي در قالب يک مثال چنين معنا شده است:
“الف) زيره به کرمان بردن. ب) زغال سنگ به نيو کاسل بردن. ج) خرما به بصره بردن
مدلول واپسين يا روح يا ذات اين سه ضرب المثل يکي است، اما اين روح واحد سه جامه گونهگون بر تن کرده است، جامهها، رنگ و قطع فرهنگ و جغرافيا و زبان مردمي را دارند که آنها را دوختهاند. اما روح، جهاني و بيوطن است، ما آن روح را درونمايه ذاتي اين ضرب المثل و آن جامهها را برونمايه و عرضي آن ميخوانيم. روح يا ذات برهنه نداريم، ضابطه عرضي اين است که ميتوانست به گونه ديگري باشد. عرضيها اصالت محلي و دورهاي دارند، نه اصالت جهاني و تاريخي و…”
در توضيح کلام نويسنده محترم ميتوان گفت که اولاً: خود دين مراد است، نه معرفت ديني و نه احوال دينداران، ثانيا: فرضي است در باب دين (مقام ثبوت) که ميتواند به منزله پيش فرضي براي فهم دين (مقام اثبات) بهکارگرفته شود. ثالثا: مقصود از عرضي آن است که ميتوانست به گونه ديگري باشد… عرضيّات به ذات، تعيّن نميبخشند، از آن بر نميخيزند بلکه بر آن مينشيند.
نويسنده در فرازي ديگر از سخنان خود ميگويد:
“وجود تاريخي اديان، مسلّم است، لکن وجود يک ذات و روح مشترک در ميان آنها امري مسلّم نيست، دين، ذاتي و ماهيتي ارسطويي ندارد، بلکه شارع مقاصدي دارد، اين مقاصد همان ذاتيّات دينند. اديان، افراد يک کلّي به نام دين نيستند، و بيش از آن که اشتراک در ماهيّت داشته باشند (به قول ويتگنشتاين) شباهت خانوادگي دارند، اما قدر مشترک ندارند، به همين سبب “کنتنول اسميت” کانادايي ميگويد: بايد سخن از “دينها” گفت، رئاليستها (قائلان به کليّات) در اينجا از همه تهيدستترند و متاعي براي عرضه ندارند…از اين رو سراغ ذاتيّات و عرضيّات دين به نحو پيشين رفتن سعيي عبث و جهدي بيتوفيق است. باري دست بردن به کشف عرضيها پرحاصلتر از جست و جوي عرضيّات دين به معناي کلّي آن است… و مواردي از عرضيات براي دين مي شمارد، مثلا مي گويد:
زبان عربي ذاتي دين است يا عرضي؟
نويسنده مقاله پيش گفته، در بخش ديگر چنين اظهار ميدارد:
عربي بودن عين عرضي بودن آن است…کافي بود پيامبر اسلام، ايراني يا هندي يا رومي باشد تا زبان دينش پارسي يا سانسکريت يا لاتين گردد، چيزي که هست اين است که زبان عربي اينک تنگناها و فراخناها و روشنيها و تيرگيها و ويژگيهاي خود را بر وحي محمّدي تحميل کرده است…
کدام دليل تجربي و عقل پسيني و پيشيني قائم شده است که في المثل زبان عربي غنيترين واژگان و رساترين تصويرها و تعبيرها را براي افاده عاليترين مفاهيم و لطيفترين تجارب در اختيار گوينده ميگذارد؟
فرهنگ عرب ذاتي دين است يا عرضي؟
همچنين نويسنده ميافزايد:
و لذا نه فقط زبان اسلام، که فرهنگ آن هم عرضي است بدين معنا (که نظرا نه عملاً) ميتوانست به گونه ديگري باشد، اين که قرآن خبر از حوران سيه چشم (نه زنان چشم آبي) در بهشت ميدهد، و اين که آنان را در خيمهها ساکن ميبيند:”حورٌ مقصوراتٌ في الخيام” و اين که به ناظران توصيه ميکند تا به شتر و خلقت آن بنگريد:”افلا ينظرون الي الابل کيف خُلقت” و اين که از ميوههاي گرمسيري مورد شناخت اعراب سخن ميگويد:”و طلحٍ منضود ….” اين که از ماه قمري استفاده ميکند (ماه رمضان براي روزه، ذي الحجّه براي حجّ، ماههاي حرام براي تحريم جنگ و…ترديد نيست که بعثت پيامبر عزيز و عظيم اسلام در محيطي ديگر، دفتر وحي و قانون شفاي او را پاک رنگي ديگر ميزد…
حوادث تاريخي اسلام ذاتي دين است يا عرضي؟
در فراز ديگري از اين مقاله آمده است:
و نيز از عرضيّات ديني است جميع پرسشها، و داستانها و رخدادهايي که ذکرشان در قرآن و سنّت رفته است، از قبيل جنگها، اعتراضها، دشمنيها، ايمان آوردنها نفاق ورزيدنها، تهمتها، طعنها و شکايتها، پرسش از اهلّه، ذوالقرنين، ساعت، روح، قتال در ماه حرام، محيض، انفال، و نيز ذکر اشخاصي چون ابو لهب و همسرش و زيد، پيداست که همه اينها ميتوانست به گونه ديگري باشد، اگر ابولهبي نبود يا بود و مؤمن بود سوره مسدّ هم نبود، جنگ بدر (سوره آل عمران) و احزاب (سوره احزاب) که ذکرشان در قرآن رفته است… نه وقوع آن جنگها ذاتي اسلام است، نه نحوه سير و پيشرفتشان… قرآن به ذاتيّاتش قرآن است نه به عرضيّاتش، نقل سؤالات و سوانح البته به قرآن منحصر نميشوند، و اين گونه عرضيات در سنّت و کلام پيامبر و ديگر پيشوايان ديني به وفور ديده ميشوند، مسأله مربوط به دين و ميراث و پاسخ امام ششم به آن که مستند فقها در مسأله ولايت فقيه است از اين جنس است.
نقش شخصيتهاي ديني ذاتي است يا عرضي؟
نويسنده در قسمت ديگري از مقاله خود مينويسد:
حوادثي که در تاريخ اسلام اتفاق افتادهاند، چه در عصر پيشوايان دين و چه پس از آن، همه از عرضيّاتند و ميتوانستند اتفاق نيفتند، و چون چنينند نميتوانند جزء اصول اعتقادات قرار گيرند، و به طور کلّي نقش شخصيتها در دين (بجز شخصيّت پيامبر که ذاتي دين است) تماما عرضي است و به تصادفات تاريخي بستگي دارد.
انتخاب شدن ابوبکر و عمر و عثمان به خلافت، به حکومت نرسيدن علي (ع) به حکومت نرسيدن ديگر امامان شيعه و غيبت امام دوازدهم، دوازده نفر بودن آنان و…همه عرضي دينند، و به همين سبب به آنها به منزله واقعههاي تاريخي بايد نگريست و نه بيشتر، اينها همه به يک اندازه ضروري و يا تصادفياند، و لذا همه اجزاي اسلام تاريخياند، نه اجزاي اسلام عقيدتي، و ايمان به اسلام عقيدتي تعلق ميگيرد نه اسلام تاريخي.
اين کاوشها يک نکته خاص را مسلم خواهد داشت و آن اين که از هيچ امر عرضي به هيچ امر ذاتي نميتوان رسيد، اسلام عقيدتي عين ذاتيات، و اسلام تاريخي عين عرضيّات و مسلماني در گرو اعتقاد و التزام به ذاتيات، و دينشناسي نظري به معناي بازشناختن ذاتيات از عرضيات، و اجتهاد فقهي مستلزم ترجمه فرهنگي عرضيّات است.
در قسمتي از کلام اين نويسنده آمده است:
“از هيچ امر عرضي به ذاتي نميتوان رسيد، اسلام به ذاتيّاتش اسلام است نه به عرضياتش”.
احکام فقهي عرضي است يا ذاتي؟
نويسنده در بخش ديگر که بيشتر به بحث ما مربوط مي شود، ميافزايد:
آيات صد و يکم و صد و دوم سوره مائده، حاوي نهي و تحذيري مهمّ است، آيات و برخي روايات عمق عرضي بودن پارهاي از احکام ديني را به وجه شگفت آوري آشکار ميکند، پارهاي از احکام فقهي و شرايع ديني در پارهاي از اديان (از جمله اسلام) به معنايي که ذکر آن رفت عرضياند…لکن عرضي بودن فقه در اين خصلت خلاصه نميشود، و دست کم به دو معناي ديگر محکوم به عرضيّت است :
معناي اول، مستفاد از سخنان امام ابوحامد غزالي است، وي فقيهان را عالمان دنيا و علمشان را علمي دنيوي ميداند، و فقه را در عداد علوم ديني نميآورد، و قلب را خارج از ولايت فقيه ميداند، چرا که علم فقه اولاً: به صحت و فساد صوري و ظاهري عمل نظر دارد نه به انگيزه و نيّت دروني، و حتي اسلام آوردن زير سايه شمشير را هم اسلام ميداند. ثانيا: به اصناف حيل شرعي براي فرار از تکليف راه ميدهد، ثالثا: فقه قانوني براي فصل خصومات و استقرار نظم در جامعه است، و اگر مردم حقيقتا به عدالت و انصاف رفتار کنند به فقه حاجتي نخواهد افتاد.
معناي دوم، عرضي بودن مستفاد از سخنان شاه ولي الله دهلوي…است…وي دو امر مهم عرضي را در تشريعات ياد ميکند، يکي احوال پيامبر قوم، و ديگري احوال مکلّفين، (رسوم و عادات و نيز بنيه و مزاج و قدر طاقتشان) به طوري که هر يک از آنها اگر عوض شود قانونشان هم عوض ميشود”.279
اما در نقد اين سخنان بايد گفت؛ که فقه اسلام در يک تقسيم به دو بخش ثابت و متغير تقسيم ميشود، بخش ثابت همواره ثابت است، بدين معنا که با تغيير عناصر زمان و مکان تغيير نميپذيرد و احوال مکلّفان در آن تأثير نميگذارد و طبق مصالح و مفاسد نفس الامري تشريع گرديده است.
بخش دوم به تناسب عنصرهاي زمان، مکان، احوال مکلفان، برخي رخدادهاي تازه،
